«حسین قاضیان»، جامعهشناس و تحلیلگر اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در گفتوگو با «ایرانوایر»، از انواع مهاجرت و پیامدهای آن برای ایران و ایرانیان میگوید.
«مصطفی معین»، رییس «انجمن ایرانی اخلاق در علوم و فنآوری» بهتازگی در سخنانی گفت که تنها ۱۶ درصد از ایرانیان به مهاجرت فکر نمیکنند. موضوعی که برای بسیاری ایراندوستان از جمله دکتر «ژاله آموزگار»، اسطورهشناس، مایه نگرانی شد و از جوانان خواست ایران را در این شرایط سخت تنها نگذارند. اما چشمانداز ناروشن و آینده نامطمئن در ایران جمهوری اسلامی، موجب شده تا بسیاری از ایرانیان، عطای وطن را به لقایش ببخشند. هر کسی بهدلیلی و خواستی، مسیری را برای مهاجرت انتخاب میکند. مسیرهایی که خطرات خود را دارد، اما بهقول بسیاری از مهاجران، ارزشش را دارد.
«حسین قاضیان»، جامعهشناس و تحلیلگر اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در گفتوگو با «ایرانوایر»، از انواع مهاجرت و پیامدهای آن برای ایران و ایرانیان میگوید.
***
– شاید وقتی بحث مهاجرت میشود، در ابتدا فرار نخبهها به ذهن تداعی شود. تقریبا از پیش از انقلاب ۵۷، وقتی زمزمههای حکومت اسلامی در ایران بود، مهاجرت بهطور عمده وارد زبان روزمره بخشی از جامعه ایران شد. البته طی یکصد سال گذشته مساله مهاجرت و تبعید وجود داشته، بهویژه از مشروطه به اینسو. اما این مساله یا پدیده، به مرور و طی سالهای بعد از انقلاب، اوج گرفته است. نخستین مرحله آن در دهه سیاه شصت بود. دومین مرحله آن در دهه هشتاد و پس از جنبش سبز سال ۱۳۸۸. سومین مرحله آن در دهه نود و پس از اعتراضات آبان ۹۸. و چهارمین مرحله آن که نقطه اوج آن هم بود، پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی». در این سیر تاریخی تقریبا پنجاهساله، مساله مهاجرت از طبقهای خاص، به همه اقشار جامعه رسیده است و اکنون براساس آماری که بهتازگی منتشر شده، تنها ۱۶ درصد مردم تمایلی به مهاجرت ندارند، که میتوان از آنها بهعنوان حامیان نظام نام برد. یعنی بیش از ۸۴ درصد مردم ایران که این نظام را نمیخواهند، خواهان مهاجرت هستند. چه عواملی موجب شده که مساله مهاجرت، به مسالهای عمومی برای ایرانیان تبدیل شود؟
تصویری که شما از مهاجرتهای بعد از انقلاب دادهاید، تصویر مهاجرتهایی است که عمدتا بهدلایل سیاسی رخ داده، درحالیکه ما با مهاجرتهای اجتماعی هم روبهرو بودهایم، یعنی مهاجرتهای شغلی، تحصیلی و با استفاده از پناهندگی اجتماعی حتی با توسل بهدلایل سیاسی. شاید حتی به گزاف نباشد اگر بگوییم اندازه مهاجرتهای اجتماعی بیش از اندازه مهاجرتهای سیاسی بوده است. شاید همین تصویر عمدتا سیاسی از مهاجرت باعث شده به این نتیجه برسید کسانی که تمایلی به مهاجرت ندارند، حامیان نظام هستند و بقیه مخالفان نظام. من چنین تناظری بین میل به مهاجرت و مخالفت با نظام سیاسی نمیبینم. بُعد سیاسی، فقط یکی از ابعادی است که میل به مهاجرت را ایجاد میکند.
-فردا یا آیندهای که در غرب چشمانتظار مهاجران ایرانی است، در سالهای ابتدایی مهاجرت، با سختیها و مشکلات بسیاری همراه است، بهویژه اگر این مهاجرت بهصورت غیرقانونی باشد. آیا با همه مشکلات و سختیها که در بسیاری از موارد با مرگ نیز همراه است، ارزش این ریسک را دارد؟
در ارزیابی منطقی ریسک مهاجرت، ما با دو دسته از ریسکها یا مخاطرات مواجهیم. ریسک از دستدادن چیزهایی که در جامعه مبدا داریم و ریسک به دستنیاوردن چیزهایی که در جامعه مقصد بهدنبال آن هستیم. اما ارزیابی ریسک مهاجرت وقتی بهصورت منطقی صورت میگیرد که تصمیم به مهاجرت صرفا بر مبنای ارزیابی مقدار هزینهها و فایدههای مبدا و مقصد، و همینطور «احتمال تحقق» هر کدام از هزینهها و فایدهها صورت گرفته باشد تا بشود میزان ریسک را هم ارزیابی کرد. در مهاجرتهای سیاسی که از سر ناچاری صورت میگیرد، مهاجر فقط به ریسکهای گریز و گیرافتادن فکر میکند، نه به ریسک چیزهایی که از دست میدهد یا به ریسک چیزهایی که در مقصد در انتظارش هست. مساله اینجا است که امروزه برای بسیاری از کسانی که قصد مهاجرت دارند اوضاع آنقدر ناراحتکننده شده که میخواهند هر طور شده از اینجا بروند. به اعتباری آنها هم گویی فقط میخواهند بگریزند، میخواهند فرار کنند. اینجا دیگر مجالی برای آن نوع محاسبات منطقی سبکبالانه برای ارزیابی میزان ریسکهای مبدا و مقصد مهاجرت چندان فراهم نیست. در این موارد، مثل هر گریز دیگری، چنین مهاجری بیشتر به این فکر میکند که چطور از دست این زندگی و این جامعه خلاص شود. درنتیجه دیگر برایش مخاطرات یا ریسکهای جایی که به آنجا میگریزد از اهمیت زیادی برخوردار نیست یا اگر هست لزوما بهشکلی منطقی و عاری از احساسات منفی درمورد جامعه مبدا و احساسات مثبت به جامعه مقصد نیست. بر مبنای چنین برداشتی از وضعیت مهاجرت، مهاجر یا ارزیابی منطقی از اندازه ریسک «جامعه مقصد» ندارد یا احتمال وقوع ریسک را دستکم میگیرد و یا اساسا به ارزیابی منطقی ریسک دست نمیزند.
– مساله دیگری که در بحث مهاجرت پیش میآید، بحث «غربت» و درنهایت «بازگشت» است. اتفاقی که گاهی برای بخشی از مهاجران پیش میآید. دو نمونه تراژیک آن، «حبیب محبیان» و «کاوه مدنی» بودند، که یکی با مرگی تلخ همراه شد و دیگری با زندان و در نهایت فرار از ایران. این مساله چقدر در ریسک و خطرپذیری مهاجرت از ایران تاثیرگذار است؟
معمولا مهاجر وقتی به رفتن فکر میکند کمتر احتمال غم غربت را در نظر میگیرد یا اگر در نظر میگیرد به آن همان بهایی را نمیدهد که وقتی به چنین غم غربتی مبتلا میشود، میدهد. تازه این در مواردی است که فرد مهاجر در حال سبک و سنگینکردن منطقی مخاطرات مهاجرت باشد. وقتی مهاجرت از سر ناگزیری سیاسی و در گریز از گرفتاری و دردسر زندان و شکنجه و اعدام باشد این نوع از محاسبات کلا جایی پیدا نمیکند، چه رسد به چیزی چون غم غربت که در چنان شرایطی یک فانتزی لوکس بهنظر میرسد. بهعلاوه، غم غربت یک تجربه وجودی است نه یک ارزیابی ذهنی. فرد مهاجر باید در محیط بیگانه با زبانی متفاوت، فرهنگی دیگرگون، شکلها، رنگها، بوها و حسها و خاطرات متفاوت و تا حدی غریبه مواجه شود و با آنها زندگی و به تعبیری با آنها سر کند تا غم غربت در دل احساساتش جوانه بزند و رشد کند. این تجربه وجودی است که «فیل احساسات» شما به یاد «هندوستان وطن» میاندازد. این چیزی نیست که بتوانید پیش از مهاجرت تجربهاش کنید. حداکثر بتوانید اسمش را گوشه ذهنتان یادداشت کرده باشید و داستان غربت دیگران را شنیده باشید. زندگیکردنش چیزی است دیگر.
-نمونههای دیگری که موجب مهاجرت میشود، ممنوعالخروجی است. یعنی شما بهدلیل فعالیتی که میکنید، حکومت جدا از زندان و تبعید از یک نقطه از ایران به نقطه دیگر، شما را ممنوعالخروج هم میکند. گویی که ایران، زندانی است که شما تنها با اجازه زندانبان آن میتوانید خارج شوید. آخرین نمونه آن، «محمد رسولاف»، کارگردان فیلم «دانه انجیر معابد» بود که توانست از ایران بگریزد. این پدیده را چگونه میبینید؟
این جور حکمها، حکم تُف سربالایی است که جمهوری اسلامی علیه خود پرتاب میکند و سرانجام روی سر خودش هم فرود میآید. چون معنای دیگر این نوع احکام این است که مجازات و تنبیه شما این است که در این کشور بمانید. گویی کشور حکم زندان دارد که برای تنبیه، فرد را در آن محصور میکنند. در واقع اعترافی است به این که دور کشور را میله زندان کشیدهایم و برای مجازت افراد، آنان را وادار به زندگی با اعمال شاقه در کشورشان میکنیم.
-برعکس ممنوعالخروجی از ایران، یک چیز نانوشته دیگر هم داریم، و آن ممنوعالورودی است. روی کاغذ عملا هیچکس ممنوعالورود نیست، اما وقتی وارد میشوید دستگیر و زندانی میشوید. این مورد بیشتر برای دوتابعیتیها است که بسیاری از آنها بخش بزرگی از خانوادهشان در ایران هستند. نمونههای بسیاری وجود دارد، یکی از موردهای عجیب، «احمدرضا جلالی» بود که بهدعوت رسمی دانشگاههای داخلی وارد ایران شد. در همین زمینه، موارد عجیبی هم هست، مثلا محمد پسر حبیب خواننده، وقتی وارد ایران شد، او را برای بازجویی برده بودند. افراد دیگری هم بودند که پس از مرگ پدر و مادرشان نتوانستند برای مراسم خاکسپاری به ایران بیایند، مثل «عمار ملکی»، استاد دانشگاه و «داریوش اقبالی»، خواننده برجسته. مواردی هم هست مثل «زهرا کاظمی»، روزنامهنگار ایرانی-کانادایی که به مرگ او منجر شد یا «نازنین زاغری» که با بچهی دو سه سالهاش برای دیدن خانوادهاش به ایران آمده بود، بیش از پنج سال زندانی شد. این پدیده نانوشته ممنوعالورودی هم برای مهاجران ایرانی عجیب است. انگار حکومت میگوید وقتی از ایران رفتی، شتر دیدی، ندیدی؟
در این موارد خطر درجه اول متوجه ایرانیان دو ملیتی است. این ایرانیان به عنوان طعمههای بالقوه برای گروگانگیری دیده میشوند. اگر مثلا یک ایرانی-سوئدی به ایران سفر کند، بهویژه اگر موقعیت و منزلت اجتماعی خاصی هم داشته باشد، گروگان گرفته میشود تا مثلا از دولت سوئد باجخواهی شود. این باجخواهی میتواند مثلا در شکل آزادکردن حمید نوری ظاهر شود. اما حتی اگر موضوع گروگانگیری هم در میان نباشد ایرانیان خارج از کشور اغلب باید با ترسولرز وارد کشور شوند، چون نه معلوم است که در مبادی ورودی با چه چیزی مواجه خواهند شد و برای خروج معمولی با چه چیزهایی. این نامشخصبودن سرنوشت مهاجری که حتی بهصورت موقت به کشور برمیگردد، خیلی بدتر و تهدیدآمیزتر از این است که شما بدانید اگر وارد کشور شوید، دستگیر خواهید شد. بهدلیل همین نامشخصبودن وضعیت است که بسیاری از مهاجران اساسا عطای بازگشت حتی موقت به وطن را به لقایش بخشیدهاند.
-یک مورد عجیب دیگر مهاجرت، برای کنشگران، نویسندگان، روزنامهنگاران و روشنفکران ایرانی رخ میدهد. آنها در کشور خود، با آزار و اذیت فراوان مواجه هستند، اما پس از مهاجرت نیز، نهتنها از طریق آزار و اذیت خانوادهشان مورد ستم واقع میشوند، بلکه بسیاری از آنها با خطر مرگ و ربودهشدن دستوپنجه نرم میکنند، کسانی مثل «فریدون فرخزاد»، «مسیح علینژاد»، «روحاله زم»، «جمشید شارمهد» و بسیاری دیگر. در همین راستا، یکی از تراژیکترین مهاجرتها در تاریخ بشر، کشتهشدن مسافران دوتابعیتی ایرانی هواپیمای اوکراینی بود که بهعنوان سپر انسانی با موشکهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مورد هدف قرار گرفتند. این پدیدههای نادر، بیشتر برای حکومتهای استبدادی مثل جمهوری اسلامی است یا…؟
جمهوری اسلامی حکومتی خاص است با ویژگیهای نسبتا اختصاصی. ترور مخالفان رژیمهای خودکامه همیشه وجود داشته، اما گروگانگیری شهروندان یا شلیک به هواپیمایشان از بیم حمله یک کشور دیگر، بهطور اختصاصی در کارنامه افتخارات جمهوری اسلامی ثبت شده است. در هرحال معنای این سیاستها این است که اگر بهدلایل سیاسی مهاجرت کردهاید حواستان باشد که پشت سر وطنتان را نگاه نکنید تا مبادا به فکر تغییر بیافتید. اگر چنین هوسی کرده باشید، به میزان خطری که از جانب شما احساس کنند، ممکن است به فکر رساندن دست آزار به زندگی شما باشند.
-وقتی در جامعهای، بیش از هشتاد درصد آن خواهان مهاجرت از کشورشان هستند، مساله عدم تعلقخاطر به مردم و سرزمین مادری نیز پیش میآید. این عدم تعلقخاطر در بیشتر مواقع موجب میشود که در مسایل مختلف، عملا شهروندان منفعل و بیتفاوتی داشته باشیم. این مورد، چه تبعاتی برای امروز و فردای ایران خواهد داشت؟
به نظرم برای اغلب آدمها پیامدهای این موضوع مشخص است، چه رسد برای اهل نظر و سیاستگذاران. چون میل به مهاجرت فقط یک شیوه از مقابله با وضعی است که افراد در زندگیشان تجربه میکنند. وضعی که افراد در زندگی این سالها تجربه کردهاند فقط سختی و نارضایتی از وضع زندگیشان نبوده است، بلکه نبودن افق یا چشماندازی از بهبود در آینده هم هست. مردم ممکن است سختیها و نارضایتیها را تحمل کنند و تاب بیاورند، اگر امیدی به بهبود در آینده داشته باشند اگر خبری از بهبود نباشد، امید هم میمیرد. امید که مُرد، شما میگریزید به جایی دیگر که امیدی دارید به بهتر بودنش. اسم شیک این گریز میشود مهاجرت. اما اگر به جایی دیگر نگریزید، چه؟ باز هم میگریزید: یا از جامعه خود میگریزید و در خود فرومیروید و انزوا پیشه میکنید، افسرده میشوید و ملول، یا حتی به شادیهایی تصنعی و غیرمعمول پناه میبرید یا به خود آسیب میزنید، در شکل پناهبردن به الکل و مواد مخدر و حتی خودکشی. یا به دیگران آسیب میزنید تا زندگی کنید، با زیر پا گذاشتن مرزهای اخلاقی، تعهدات یا دستبردن به خلافکاری و یا در بهترین حالت پناه میبرید به بخشی از فسادی که کشور با آن دست به گریبان است تا از قافله زندگی عقب نمانید. همه این شکلهای متفاوت که مهاجرت فقط یکی از آنها است، زمینه مشترکی دارد و به پیامدهایی نسبتا مشترک منجر میشود: جامعه دیگر امتداد شما نیست و شما از آن بُریدهاید، پس به آن بیاعتنا هستید، چون جامعه به شما بیاعتنا بوده است. پیامد این وضعیت برای یک کشور، پدیده «مرگِ جامعه» است. پدیدهای که در آن تعلق فرد به یک کُلیت منتفی است. کُلیتی که از او و اوهای دیگر درست شده و به این ترتیب تبخیر میشود.
–و پرسش آخر، که شاید تصویر کمدیتراژدی یک فیلم فارسی است: بیشترین آمار مهاجرت با یکی از بیارزشترین پاسپورتها و پولهای جهان. با چنین سناریویی، چگونه میتوان در این مسیر نامتعادل و نامتوازن و ناایمن، یک زندگی کامروا، شاد و خوب داشت؟ یا به بیانی دیگر، «یک زندگی معمولی»، همان چیزی که در ترانه «برایِ» «شروین حاجیپور» در طول جنبش «زن، زندگی، آزادی»، بارها ایرانیان آن را در رویاهایشان زیستهاند.
چگونه؟ به سختی!…
از: ایران وایر