رضاشاه مستبد بود نه ملی گرا(۴)

جمعه, 8ام فروردین, 1404
اندازه قلم متن

فرید انصاری دزفولی

«وقتی پادشاهی تبدیل به جبار می‌شود، خود را از سلطنت ساقط کرده و خود را در وضعیت جنگی با مردم خود قرار می‌دهد.» -آکویناس

این سلسله مقالات پاسخی هستند به سخنان آقای سلامتیان در مورد ملی گرا بودن رضاشاه و دیگر سخنان او در این زمینه که در گفتگوی ویدئویی (با گروه Timeline Iran Podcast) بیان شد. هر چند که نام او را از این شماره به بعد حذف می کنم ولی در ادامه این سلسله مقالات جنبه های ضد ملی و ملت رضاشاه و تعدی و تجاوز ظالمانه او را به آحاد ملت نشان خواهم داد تا جوانان و نوجوانان و نسل های آینده بدانند چگونه رضاشاه با نابودی دستاوردهای انقلاب ضد استبدادی مشروطه مجددا استبداد را در ایران بازتولید کرد و ادامه استبداد سلطنتی پهلویسم به استبداد دینی خمینیسم ختم شد. کسانی چون آقای سلامتیان که بر ملی بودن رضاخان تأکید می‌ ورزند، می‌خواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا ۱۲۹۹. این به اصطلاح فرد ملی گرا با اقدامات ضد ملی بعدی خویش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود کشاند و آن را به وادی ابتذالی سوق داد که هیچ کس حتی طرفداران او انتظارش را نداشتند. انگلیسی ها از رضاخان بیسمارکی ساختند و سلامتیان ها از او فردی ملی گرا ساختند که بزرگترین خدمتش تشکیل ارتش متحد الشکل بود. غافل که همان ارتش متحدالشکل قوی رضاشاه در جنگ جهانی دوم با هجوم شوروی و انگلیس در مقابل دو گردان هندی تاب نیاورد و بسرعت متلاشی شد و ارتش رضاشاهی فرار را بر قرار ترجیح داد و خودش هم از شاهی برکنارشد.

در شماره قبل در مورد شکل گیری کودتا گفته شد که سوم اسفند سید ضیاء طباطبائی و رضاخان با پشتیبانی انگلیسی ها کودتا کردند. تهران توسط کودتاگران به فرماندهی رضاخان اشغال شد. دولت سپهدار اعظم را ساقط کردند و خود حکومت را در دست گرفتند. صبح روز بعد از کودتا، اعلامیه ای در تهران دست به دست می شد که به مردم پایتخت امر می کرد مطیع احکام کودتاگران باشند و خبر از تعطیلی روزنامه ها و ادارات به غیر از اداره ارزاق می داد. در پایان این اعلامیه نام رضاخان بنام رضا، به چشم می خورد. خبر کودتا به سرعت در سراسر جهان انتشار یافت. روزنامه نیویورک تایمز فردای کودتا سوم اسفند از تصرف تهران بوسیله یک ژنرال ایرانی خبر داد.

در یادداشت های آیرونساید در تاریخ چهاردهم و پانزدهم فوریه جملات زیر دیده می شود: «کودتا برای ما بهتر از هر چیز دیگری است. من به نورمن پیر قوت قلب خواهم داد». « من در باره رضا با نورمن صحبت کردم. او بسیار بیمناک بود که مبادا شاه کشته بشود. به او گفتم من به رضا اعتماد و اطمینان کامل دارم و دیر یا زود مجبور بودم او و قزاقان را رها کرده که به کار خود برسند.» روز اول اسفند آیرونساید تهران را به قصد بغداد ترک کرد و روز سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتای سید ضیاء الدین و رضاخان در تهران صورت حقیقت به خود گرفت. آیرونساید در آن هنگام در بغداد بود. در یادداشت های روزانه اظهار می دارد: « رضا خان در تهران کودتا کرده است، ولی به قولی که به من داده وفادار مانده است و نسبت به شاه اظهار متابعت و صمیمیت کرده است. تصور می کنم مردم فکر می کنند من عامل کودتا بوده ام. اگر به حقیقت حادثه دقیق شویم این کودتا کار من است». (۱)

سِر دنیس رایت سفیر انگلیس در تهران از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۱ در کتاب « انگلیسیها در میان ایرانیان» چنین می نویسد: « بامداد روز کودتا وزیر مختار بریتانیا با شاه ملاقات کرد و ظاهراً بی آنکه از لندن دستوری داشته باشد من باب راهنمایی به شاه گفت که تنها راهی که برایش باقی مانده، آن است که با سرکردگان کودتا رابطه برقرارسازد و خواسته های آنها را بپذیرد.» (۲)

هدف اساسی بریتانیا آن بود که یک دولت با ثبات و نیروی مسلح قوی در ایران ایجاد کند که بتواند پس از خروج نیروهای بریتانیا، نظم دلخواه بریتانیا را حفظ نموده و پیشروی احتمالی بلشویکها را به سوی تهران مانع گردد.

جمال صفری پژوهشگر تاریخ معاصر به نقل از حسن فراهانی در “روز شمار تاریخ معاصر ایران” ص ۱۰۹ می نویسد: سر پرسی لورن، وزیرمختار انگلیس در تهران، امروز نامه ای بلند شامل تحلیلی از اوضاع ایران با تکیه بر حفظ منافع انگلیس برای کرزن فرستاد. وی ابتدا اقدامات موفقیت آمیز وزیر جنگ را در مناطق شمالی کشور (سرکوب سیمیتقو، کلنل پسیان، خلع سلاح شاهسونها، سرکوب طوایف مناطق کردنشین و نهضت کوچک خان) برشمرد و آن را حرکت به سوی ایران یکپارچه با قدرت مرکزی دانست، اما در جنوب کشور [به واسطه مخالفت انگلیس] کارهای کمتری صورت گرفته است. وی رضاخان را کسی معرفی کرد که قادر است نخست وزیر شده، مجلس را تعطیل کند و مانند یک دیکتاتور فرمانروایی کند و حتی سلسله قاجار را براندازد. لورن سپس با ارائه تحلیلی ازدولت ایران، همه اقدامات آن را براساس«باری به هر جهت» توصیف کرد، اما وزیر جنگ را شخصی دانست که «هیچگاه نسبت به مصالح ریشه دار ما در ایران بی اعتنایی نشان نداده است.» وی افزود رضا خان به درخواست ما، مانع از عبور سپاه عثمانی از خاک ایران شد [اشاره به درگیری های اخیر انگلیس و عثمانی در کردستان وعراق] ونیزبه خواهش ما بود که اوزدمیر پاشا راکه از رواندوز رانده شده بود، در ایران خلع سلاح کرد. لورن در این گزارش بلند باردیگر نظر مثبت خود را نسبت به پیدایش یک دولت مرکزی قدرتمند در ایران ابراز داشت، چرا که نتیجه آن «کمابیش همان [چیزی] است که در معاهده انگلیس و ایران (قرارداد ۱۹۱۹) در نظر گرفته شده بود.» وی وجود چنین حکومتی را در جهت منافع انگلیس و به ضرر روسیه شوروی دانست.(۳)

ماهیت کودتا چه بود؟

دکتر حسین آبادیان -«پایان مشروطه، آغاز استبداد» در فصلنامه مطالعات تاریخی -موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی-شماره ۱۰-زمستان ۱۳۸۴ – صص۲۹-۱۷ می نویسد: از دیر هنگام، حتی پیش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پیش از کشف نفت در ایران، عده‌ای از انگلیسیها بر این باور بودند که این کشور باید به نوعی اداره شود تا به طور تمام عیار از نظر نظامی و سیاسی در مدار منافع بریتانیا واقع گردد و بتواند مرزهای شرقی کشور را که هم‌جوار با هندوستان بود صیانت نماید و از تهاجم نیروی ثالثی به این مرزها جلوگیری کند. با وقوع انقلاب روسیه، این سیاست بیش از پیش کانون توجه گروه یاد شده واقع شد. در این هنگام دو سیاست منفک از هم ـ اما نه الزاماً کاملاً متمایز- در بریتانیا شکل گرفت: نماینده یک سوی این سیاست لرد کرزن وزیر امور خارجه بود که قرارداد وثوق‌الدوله را به ایران تحمیل کرد و نماینده دیگر آن کسانی بودند که کودتای سوم اسفند را به ملت ایران تحمیل کردند. فضای بعد از مشروطه بسیار تیره و تار بود. علت قضایا در این موضوع نهفته بود که توده ایرانیها درگیر در بحران هایی شدند که ناخواسته به دام آن در غلتیدند، اما بحران سازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی می‌دانستند چه می‌کنند و کشور را به چه سمت و سویی سوق می‌دهند. ظاهر موضوع این بود که انگستان از استقرار دولت مسئول و حکومت مشروطه در ایران جانبداری می‌کند، حال آنکه باطن موضوع به شکلی دیگر بود: انگلیسیها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ایران سود جستند تا حریف روسی خود را از صحنه تحولات کشور به کلی خارج سازند. از سویی اینان در صدد بودند تا دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنند. یک سوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید با پول ملّت ایران منافع یادشده را تضمین می‌کرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجهولی بود که باز هم آبشخور آن یا کمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده در سطور بالا؛ این ایدئولوژی مجعول باستان گرایی نامیده می‌شود.

مسئله‌ای دیگر هم وجود داشت. سیاست انگلیسیها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه، بی‌ثبات ساختن دولتهای ایران و دامن زدن بر بحرانهای عدیده اقتصادی و اجتماعی بود. ماهیت امر غیر از مسئله هندوستان، در وجود نفت ایران خلاصه می‌شد که کشف آن درست مصادف بود با ایام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از کشف نفت، انگلیسیها به عنوان حمایت از مشروطه و به واقع صیانت از منابع نفتی جنوب ایران که در انحصار آنان قرار داشت، از لشکرکشی به تهران توسط اردوی گیلان و بختیاری دفاع کردند. ویژگی وضعیت بی ثبات و هرج و مرج این بود که مردم و رهبران آنان از مبرم‌ترین نیازها و مشکلات کشور ناآگاه می‌شدند. درست در شرایطی که غوغای احزاب سیاسی و بحث بی حاصل اینکه مشروطه چیست؟ در ایران جریان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد این مشروطه چیست- رنج، فقر و بی نظمی در کشور به اوج خود رسید.

وقتی دولتهای ایران برای افزودن عایداتی هر چند ناچیز به بودجه اقتصاد ورشکسته کشور بر ذغال و روده حیوانات و نمک مالیات می بستند، توجه نمی کردند که در خوزستان نفت کشور به یغما می رود. انگلیس سیاست دامن زدن به بحرانها را به این منظور تشدید می‌کرد تا کسی به مهم ترین مسئله کشور یعنی نفت توجهی نشان ندهد و البته همین‌طور هم شد؛ و این در شرایطی بود که این دولت برخی سیاستهای خود را در پوشش دروغین دفاع از مشروطه ایران عملی می کرد. اما وقتی روسیه با انقلاب از صحنه رقابتهای داخلی ایران خارج شد، برای تسلط تمام عیار بر کشور بهانه‌ای مناسب تر پیدا گردید: اگر انگلیسی‌ها پای خود را از ایران بیرون کشند بلشویسم کشور را خواهد بلعید.

اگر در دوره مشروطه به دلیل حضور روسیه تزاری، سیاست بی ثبات کردن کشور برای پیشبرد اهداف اقتصادی سرلوحه کار بریتانیا قرار داشت، اینک باید در غیاب رقیب، دولتی وابسته روی کار می‌آمد. این دولت وابسته لزوماً می‌بایست متکی بر ارتشی متحدالشکل باشد که با قدرت نظامی و دولتی پادگانی اعمال حاکمیت نماید، در اینجا بود که ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پیش کشیدند و گناه ناکامیها را به گردن مشروطه‌ای افکندند که وجود خارجی نداشت.

بهانه‌های لازم هم مهیا بود: اینان جنبش میرزا کوچک خان جنگلی را شاهد مثال می‌آوردند، چرا که میرزا مانع از رفت و آمد انگلیسیها در منطقه شده آشکارا نوک تیز حملات خود را متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا کرده بود. سرپرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران دائماً هشدار می‌داد اگر انگلستان نیروهای خود را از ایران خارج سازد، تهران به دست قوای کوچک خان خواهد افتاد. ادوین مونتاگ با این دیدگاه کاملاً موافق بود. او بر این باور بود که حتی نیروهای انگلیسی مقیم شرق ایران نباید احضار شوند، زیرا در چنین صورتی شرق ایران ظرف دوهفته به دست نیروهای بلشویکی می‌افتد.آمار حضور نیروهای انگلیسی در ایران مستلزم صرف بودجه هنگفتی بود که باعث نارضایتی گروهی ازرجال بریتانیا می‌شد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد ۱۹۱۹ منعقد شد.

طبق قرارداد وثوق‌الدوله، دولت انگلیس هزینه‌های تشکیل ارتش متحد الشکل ایرانی را متقبل می‌گردید. به دید جوزف چمبرلین وزیر خزانه‌داری دولت لوید جرج، انگلستان که خود از جنگی جهانگیر خارج شده بود و اینک با بحرانهای عدیده مالی دست و پنجه نرم می کرد، نمی‌توانست به طور دراز مدت این هزینه ها را بر عهده گیرد، اما در عین حال ایران باید در مدار منافع انگلستان حفظ می شد. چرچیل وزیر جنگ هم خطاب به چمبرلین نوشت؛ از ریخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دلیل شرایط ایران و بین‌النهرین ناراحت است و باید برای تقلیل این هزینه‌ها راهی پیدا کرد. آنچه بیش از همه در کنار مسئله هند خواب دیوان‌سالاران بریتانیا را آشفته می‌ساخت، نفت ایران بود.

وزارت دریاداری به صراحت خاطر نشان می‌ساخت که نفت ایران مهم‌ترین منبع تهیه سوخت ناوگان نیروی دریایی انگلستان است. به تصریح دریاداری غیر از نفت جنوب، منابع دست نخورده دیگری در ایران وجود داشت که انگلیس باید بر آنها تسلط می‌یافت؛ یکی از این منابع در نواحی شمالی ایران واقع بود که دریاداری حتی حاضر بود به قیمت اعزام نیروی نظامی آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قوای میرزا کوچک خان این سناریو به رویا شباهت داشت. در اینجا بود که سناریوی دیگری شکل گرفت: کارمندان محلی سفارت انگلستان در تهران، توصیه کردند انگلستان باید از الیگارشی قاجار که حاکم بر ایران است، فاصله گیرد تا اعتماد برخی از محافل داخلی این کشور را به خود جلب نماید. بنابراین نورمن وزیر مختار جدید انگلستان تصمیم گرفت نخست‌وزیر وقت یعنی میرزا حسن خان وثوق‌الدوله را به رغم حمایت شخص کرزن از او، سرنگون سازد. تصمیم بعدی این بود که بین صفوف جنگلی ها اختلاف افکنند. این مأموریت بر عهده سردار فاخر حکمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوی تصمیم بر این گرفته شد تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان را که صبغه ای کاملاً ضد انگلیسی داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضیه بسیار آسان بود: باید تبلیغ می‌شد این افراد از مرام و مسلک بلشویسم حمایت می‌کنند، با اینکه هر دو تن در کسوت روحانیت بودند نیز باید عده‌ای بویژه در صفوف جنگلی‌ها دست به اقدامات افراطی می‌زدند تا توده های مردم را از جنبش میرزا جدا سازند.

عده‌ای از مأمورین بومی انگلیسیها در گیلان این رسالت، یعنی ایجاد شکاف در صفوف جنگلیها را عهده‌دار شدند. اندکی بعد از اختلاف افکنی سردار فاخر حکمت و دسیسه‌های بریتانیا، به روایت یحیی دولت آبادی خانه‌های مردم به تاراج رفت؛ اموال متمولین و ملاکین مصادره یا به آتش کشیده شد؛ به عنوان کمونیسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛ نهاد خانواده مورد حمله واقع شد و خلاصه اینکه فضایی از رعب و وحشت شکل گرفت تا ضرورت استقرار امنیت و حفظ نظم را با اتکای به یک دیکتاتور موجه سازند؛ و این تحولات البته باعث انزوای کوچک خان گردید. این در حالی بود که میرزا از سوی دولت جدیدالتاسیس شوروی هم مهری نمی‌دید. به واقع او آمادگی داشت بعد از مدتی تجربه همکاری سست بنیان، راه نفوذ بلشویک ها را هم در شمال کشور مسدود سازد. از سویی از مدتها قبل عنوان می‌شد قرارداد ۱۹۱۹ را که باعث نفرت ایرانیان از انگلستان شده بود باید ملغی ساخت؛ مضافاً اینکه این قرارداد بهانه‌ای برای تبلیغات ضد انگلیسی در ایران شده بود.

در این مقطع، استراتژی انگلیسیها این بود که اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود درآورد، آنها با حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه، پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند. اما نهایت آرزوی آنان استقرار دولتی بود که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد؛ با پول مردم ایران منابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود می‌دانست حفاظت نماید و البته مانع بهانه‌جویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شود. راه حل موضوع به طور کلی در یک سیاست خلاصه می‌شد: استقرار دولتی دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی برای حفظ منافع آنان در ایران.

برای این منظور یک روزنامه نگار به قول خودشان «بی سر و پا» را نامزد کردند و او هم کسی جز سید ضیاء الدین طباطبایی نبود.

سید ضیاء جوانی جاه‌طلب بود که تلاش می‌کرد خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد، اما اعیان و اشراف ایران به دیده تحقیر در او می‌نگریستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامه‌نگاری حقیر اما بی مبالات می‌دانست که تازه به دوران رسیده است و می‌خواهد برای دربار وی نقش یک معلم مدرسه را بازی کند. رضاخان همکار اصلی سید ضیاء در کودتا، از او هم حقیرتر بود. به دید وابسته نظامی بریتانیا، رضاخان با اینکه از نفوذ زیادی در سربازان خود برخوردار بود، اما فردی بی‌سواد و فاقد دانش نظامی حتی متعارف ارزیابی گردید. به همین دلیل در شرایط عادی ارجاع شغلی فراتر از صاحب منصبی جزء دیویزیون قزاق به وی نامناسب تشخیص داده شد. با این وصف نورمن قصد داشت این قزاق بی‌سواد را وارث نامشروع مشروطه ایران کند.

برای این اقدام، نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی، مهم‌ترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران و نماینده الیگارشی مالی بریتانیا در این گوشه دنیا برخوردار گردید. در اهمیت موضوع همین بس، که این بانک شعبه‌ای مهم در رشت داشت. بانک شاهنشاهی به مثابه نمادی از تسلط سرمایه مالی بریتانیا بر ایران به هنگام جنبش میرزا کوچک خان، یکی از نخستین اهداف حملات جنبش جنگلیها بود. بعد هم با پول بانک شاهی و دسیسه های ریز و درشت به منظور اختلاف‌افکنی در صفوف جنگلیها بود که رضاخان موفق شد کوچک خان و نیروهای همراه او را شکست دهد. این پیروزیها بعد از کودتا انجام شد و انگلیسیها آن را ضربه‌ای خرد کننده بر شورویها تلقی کردند، اما به‌واقع ضربه اصلی را بر یکی از مهم‌ترین جنبشهای اسلامی وارد کردند. از این به بعد رضاخان بیش از پیش کانون توجه محافل انگلیسی واقع شد. به بانک شاهنشاهی اجازه داده شد وامی در اختیار او قرار دهد، زیرا به زعم آنان وی مانع از این شده بود تا تبلیغات کمونیستی در ایران به جایی برسد؛ هیاهوی بیهوده‌ای که خود عامدانه به آن دامن می‌زدند تا اذهان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولت دست‌ نشانده منصرف سازند.

در اینجا بود که نقشه‌های لازم برای مضمحل ساختن حکومت قاجار بیش از پیش سرلوحه کار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قوای قزاق خود را ابزار سرکوب مردم ایران و تضمین سرمایه‌گذاری بانک شاهنشاهی و شرکت نفت انگلیس و ایران سازد. نیرویی که او تشکیل داد، قادر نبود با هیچ دشمن خارجی مقابله نماید، کما اینکه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقین به ایران، حتی بدون شلیک گلوله‌ای دود شد و به هوا رفت. اساساً قوای تحت فرماندهی او برای این منظور خلق نشده بود. این ارتش برای آن شکل گرفته بود تا ثبات داخلی را به منظور تأمین سرمایه‌گذاریهای بلند مدت نفتی انگلیس فراهم سازد. یک ضلع کودتای رضاخان مسئله نفت، ضلع دیگر آن دولتی نظامی با اتکای به قوه قهریه و ضلع سوم آن سرکوب مردم بود. در این مسیر رضاخان تلاش کرد نهادی را سرکوب کند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت می‌کرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود می‌ساخت. این خیانت بارترین اقدام رضا خان بود. او نیرویی را که قدرت فزاینده‌ای در هدایت مردم برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد. به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بزرگ باز هم بی‌طرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند، ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد. اگر سازمان روحانیت دست‌نخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیم گیری حذف نشده بودند، چه‌بسا می‌شد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیازنامه رویتر، جنبش ضد رژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند. اما همان سیاست خائنانه دوره مشروطه که عامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده، می‌خواست اینان را از صحنه خارج سازد، دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.

در این دوره بود که انگلیسیها از رضاخان، این قزاق بی‌سواد، بیسمارک و میجی و پطر کبیر ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگانی مثل عارف قزوینی به افتخارش کنسرت دادند و تصنیف مرغ سحر اجرا کردند و نسل دوم روشنفکران بعد از مشروطه مثل علی اکبر خان داور، علی دشتی و امثالهم زمینه های ایدئولوژیک استقرار او بر سریر سلطنت را مهیا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به میان آوردند، مشروطه و شعارهای آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ایران را در گرو تسلط دیکتاتوری دانستند تا مردم را «به زور تو سری» اروپایی کند، روزنامه هایی مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را برای فراگیر شدن این تفکر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند که اگر رضاخان برود

غول کمونیسم ایران را خواهد بلعید و آنگاه دیگر نه نظم باقی خواهد ماند، نه امنیت و نه مذهب. عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.

این گرایش البته ریشه‌ای پابرجا درخارج از کشور داشت. در انگلستان چمبرلین وزیر خزانه‌داری و ستایشگر موسولینی، همیشه می‌گفت اگر بنا باشد بین هرج و مرج و دیکتاتوری یکی را انتخاب کند، این انتخاب قطعاً دیکتاتوری خواهد بود؛ اما وی نگفت در مورد ایران این سیاستهای رسمی و غیر رسمی انگلستان بود که باعث هرج و مرج بویژه در دوره بعد از مشروطه شد و این همه برای آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار دیکتاتوری در کشور را توجیه نمایند. در ایران وزیر مختار وقت انگلستان بعد ازکودتا، یعنی سر پرسی لورن ویژگیهای موسولینی را در رضاخان می دید، و طرفه آنکه مطبوعات طرفدار سردار سپه هم‌زمان به این توهم دامن می زدند.

امریکاییها هم به کودتا با دیده تحسین نگریستند، به نظر آنان انگلستان با سیاستهای خود در ایران می‌توانست محیطی مساعد برای سرمایه گذاریهای کشورهای غربی بگشاید و ثبات و امنیت سرمایه را تضمین نماید. امریکا تلاش می‌کرد از فضای به دست آمده برای گسترش نفوذ خود در ایران بهره برداری کند و به سیاست کلی خود که توسعه‌طلبی با هزینه‌های کم بود جامه عمل بپوشاند، اما این امر تا زمانی که رضاخان بر اریکه قدرت تکیه زده بود میسر نشد و اقدامات او نشان داد که تحلیل امریکاییها تا چه میزان کودکانه و ساده‌انگارانه است. به این شکل بود که حکومتی بی‌ریشه را بر مردم ایران تحمیل کردند و مقدرات امور مردم را به دست مردی سپردند که با تحقیر و سرکوب مردم، برنامه های خود را عملی ساخت و روز کارزار از میدان گریخت و کشور را به بیگانه سپرد. مردی که در برابر مردم خود گردن فرازی می‌کرد، با کوچک‌ترین ضربه در برابر بیگانه سپر انداخت. این بود سرنوشت موسولینی، بناپارت، پطرکبیر، میجی و بیسمارک تحمیل شده به ملت ایران. این حادثه نشان داد که پوتین نادرشاه تا چه اندازه برای پای رضاخان گشاد است!(۴)

دخالت انگلیس در کودتا شامل هفت نکته زیر بود. (۵)

۱. پاک کردن راه. به توصیه آیرونساید و نورمن، احمدشاه در اواخر اکتبر ۱۹۲۰ افسران قزاق روسی را برکنار کرد. آیرونساید روس‌ها را از نظر نظامی ناتوان، فاسد و بلشویک‌های بالقوه می‌دید و او به دنبال ایجاد فرماندهی بریتانیا بر نیروهای مسلح ایران بود که در نظر گرفته شده بود. قرارداد ۱۹۱۹ نورمن در پیامی به لندن گفت: «اخراج افسران روسی و کنترل مجازی توسط افسران انگلیسی تنها نیروی نظامی منظم در ایران، عملاً ما را از نوسانهای سیاست داخلی ایران مستقل می‌سازد و در غیاب تحولات خارجی، اجرای تدریجی توافق [۱۹۱۹] را تضمین می‌کند.» (۶)

۲. کمک نظامی. انگلیسی‌ها به قزاق‌ها و ژاندارمری گماشته شدند تا به آموزش آنها کمک کنند و برای ارتش ملی آماده شوند. سرهنگ دوم هنری اسمیت به عنوان سازمان دهنده یک نیروی نافرجام ژاندارمری آذربایجان و به عنوان افسر مسئول آموزش قزاق‌ها در قزوین در زمستان ۱۹۲۰-۱۹۲۱ قابل توجه بود. خود آیرونساید به این روند علاقه مند شد و رضا را برای ترفیع انتخاب کرد. قزاق‌های قزوین از انبارهای انگلیسی مسلح و مجهز شدند، و از پول انگلیس حقوق می‌گرفتند.(۷)

۳. لندن دولت جدید را پیشنهاد می‌کند. در ۱۵ ژانویه کرزن که از ضعف سپهدار نسبت به شوروی و فشار کابینه برای تخلیه سریع ایران عصبانی شده بود، به نورمن گفت که دولت قوی ایجاد کند، «به منظور انجام امور کشور از تهران و یا ضرورت تخلیه پایتخت، و برای ایجاد یک نقطه تمرکز در اصفهان.» (۸) در حالی که هیچ مدرکی از بریتانیا وجود ندارد که کودتا ناشی از خواست کرزن باشد، موضوع تا حدی به این بستگی دارد که زیردستان چقدر خواسته کرزن را درونی کرده‌اند. مقامات بریتانیا به طور مستقل به کودتا کمک کردند.

۴. هماهنگی. انگلیسی‌ها به عنوان واسطه بین سید ضیاء و قزاق‌ها عمل می‌کردند. گزارش‌های همزمان، والتر الکساندر اسمارت، وزیر شرقی هیئت را به‌عنوان «محرم کل جریان» نامیدند. علاوه بر سرهنگ دوم اسمیت و دبلیو جی گری (که هر دو به دخالت خود اعتراف کردند)، ویکتور مالت و کاپیتان سی جی ادموندز نیز ممکن است در این کار دخیل بوده باشند.(۹)

۵. دعوت از قزاق‌ها به تهران. نورمن اطلاع قبلی از کودتا را انکار کرد، اما نقش مهمی در معرفی قزاق‌های رضا به تهران داشت. او کار اسمیت با قزاق‌های قزوین را که در ۲۴ ژانویه ۱۹۲۱ به کرزن گزارش داد، تحسین می‌کرد. نورمن در ۸ فوریه با اسمیت ملاقات کرد و پیشنهاد کرد که قزاق‌های سرکش تهران را با نیروی منظم‌تر قزوینی جایگزین کنند. او امیدوار بود که سردار همایون فرمانده قزاق تهران و سردار مخصوص زیردستش بتوانند همزمان از سمت خود برکنار شوند.

نورمن گزارش داد: «سرهنگ اسمیت این پیشنهاد را تأیید کرد و قصد داشت ژنرال رضاخان، یکی از بهترین افسران خود را برای این کمکها به تهران بفرستد».(۱۰)

۶. دستیابی به انطباق ایران. نورمن در بدو تولد دولت سیدضیاء نیز به عنوان قابله خدمت می‌کرد. در ۲۰ فوریه ۱۹۲۱، نورمن که شنیده بود قزاق‌ها به تهران نزدیک شده‌اند، «کسی را به دنبال ژنرال وستدال، رئیس پلیس سوئدی فرستاد وسعی کرد اهمیت آنرا برای او مشخص کند که در صورت ورود قزاقها به شهر افرادش خود را به وظیفه حفظ نظم عمومی محدود کنند و در هیچ جنگی که ممکن بود رخ دهد شرکت نکردند.» نورمن فردای آن روز که رضا و ضیا «عملاً بدون ضربه‌ای» تهران را تصرف کرده بودند، در پیامی به لندن گفت: «امروز صبح شاه را دیدم و به او توصیه کردم که با رهبران جنبش وارد رابطه شود و خواسته‌های آنها را بپذیرد. من توانستم به او در مورد امنیت شخصی‌اش اطمینان دهم واگرچه ترسیده بود، اما از مهاجرت صحبت نکرد.»(۱۱) احمدشاه سپس سید ضیاء را به نخست وزیری و رضا را به فرماندهی نظامی (سردار سپه) منصوب کرد.

۷. وکالت از ضیاء. نورمن مشتاقانه از رژیم جدید حمایت کرد. با وجود لغو فوری قرارداد کرزن توسط ضیا، امضای معاهده شوروی و دستگیری بسیاری از ایرانیان طرفدار بریتانیا، نورمن گزارش داد که دولت ضیا «با نهایت رضایت از سوی جامعه بریتانیا در اینجا به عنوان مساعدترین دولت برای منافع بریتانیا که می‌توانست به وجود بیایید، مورد استقبال قرار گرفت.» و او درخواست حمایت کرد. «نظر کلی در اینجا، که من با آن موافقم، این است که ایران اکنون آخرین فرصت خود را دارد و اگر از دست برود، هیچ چیز نمی‌تواند کشور را از بلشویسم نجات دهد». شور و شوق نورمن توخالی است. او که عمیقاً از شایعاتی مبنی براینکه او کودتا را برنامه ریزی کرده ناراحت بود،(۱۲) احتمالاً سعی می‌کرد بهترین چهره را در موقعیتی که کنترل کمی بر آن داشت، قرار دهد.

ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیرنویس ها

۱- جمال صفری پیشگفتار جلد ۷ کتاب مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران ص ۱۲

۲- همان پیشین ص ۴۶۵

۳- جمال صفری پیشگفتار جلد ۹ کتاب مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران ص ۴۷

۴- جمال صفری جلد ۷ کتاب مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران ص ۴۸۹ تا ۴۹۸

۵- به نقل از: از مقاله قدرت استعماری و دیکتاتوری: بریتانیا و ظهور رضاشاه، ۱۹۲۱-۱۹۲۶ از مایکل زیرینسکی، ترجمه حنیف یزدانی، در لینک پائین

https://www.tribunezamaneh.com/archives/125543

۶- Norman, 28 October 1920, T. 711, C9884/56/34; DBFP, ser. 1, 13:618 If.; Ironside, High Road to Command, 135-46.

پیش از این، رضا با فرمانده قزاق استاروسلسکی دعوا کرده بود، “خودش [بر برکناری اش اصرار کرده بود] و هنگامی که خبر برکناری او شنیده شد، بسیار پرشور بود” ، ویلبر، رضاشاه، ۱۲-۱۵. ویلبر و آوری (ایران مدرن، ۲۱۹) هم عقیده دارند که رضا نقش کلیدی در برکناری کلنل کلرژ، سلف استاروسلسکی، تحت الهام بریتانیا در سال ۱۹۱۸ داشت.

۷- Norman, Tehran, 3 March 1921, D. 29, FO 37116403; Ironside, High Road to Command, 147-78;

آیرونساید کاپیتان رضاخان را فرمانده قزاق کرد. سرهنگ دبلیو جی گری گزارشی از نقش خود در کودتا ارائه کرد.

Recent Persian History,” Journal of the Royal Central Asian Society, 13 (1926): 29 passim.

Curzon, 15 January 1921, E667/2/34; DBFP, ser. 1, 13:698.- 8

۹- Oliphant, memorandum of conversation with Dickson, May 1921; Dickson

; دیکسون در ۱۴ می ۱۹۲۱ به کرزن نوشت، که اسمیت خودش در مورد نقشش به او گفت، FO 37116427. اسمارت سابقه اقدام مستقل داشت. ونسا مارتین، یکی از شاگردان E. G. Browne، خاطرنشان کرد که در سال ۱۹۰۶ او «با آنچه [او] به عنوان یک آرمان لیبرال قانون اساسی می‌دید، دوست بود»، و او معتقد بود که احتمالاً به‌طور خصوصی، کودتاگران را در قلهک تشویق می‌کند. Islam and Modernism, 92; همچنین رجوع کنید به Emile Lesueur, Les Anglais en Perse (Paris, 1922), 148-53; ، Grey, “Recent Persian History“; Wright, English Amongst Persians, 180-84. In a letter to Norman, 27 February 1923,، اولیفانت از مالت به خاطر سرگرم کردن ضیا انتقاد کرد، زیرا مالت در جریان کودتا در سفارت حضور داشت، FO 800، Oliphant papers Pe/23/6

ادموندز که برای دبیری شرق در تهران پیشنهاد شده بود توسط لورین وتو شد، او خاطرنشان کرد: “به نظر می رسد ادموندز در کودتای سیدضیاء قاطی شده است.” FO lOll, II, 14فوریه ۱۹۲۲.

۱۰-Norman, Tehran, 24 January T. 56, and 1 March 1921, D. 31, FO 37116403.

Farid Ansari, [۱۸/۰۳/۲۰۲۵ ۰۱:۲۴]

Norman, Tehran, 21 February T. 121, and 1 March 1921, D. 31, FO 371/6401, 6403.-11

Norman, Tehran, 3 March 1921, T. 135, FO 37116401-12;

نورمن ناراحتی خود را به دکتر ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکایی تهران در ۲۵ فوریه ابراز کرد.

Jordan to Speer, 25 February 1921, PHS, RG-91-3-18.

از: گویا

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.