«امامزاده هاشم ایستادیم که پسرم «راستین» آب بخورد و صدقه بیندازیم. وقتی برگشتم داخل ماشین، راستین به پدرش گفت: «آخیش بابا، خنک شدم.» بعد دیدم سیروس دستش را برده بالا و میگوید این خاور کجا میآید و بعد بیهوش شدم.»
این روایتی است که «افسانه اسدان» همسر مرحوم «سیروس قایقران» از لحظه تصادف خودروشان در جاده رشت به تهران روایت کرده است.
سیروس قایقران نوروز سال ۱۳۷۷ وقتی با فرزندش بازی میکرد به او گفته بود: «من کمی بیشتر مهمان شما نیستم بابا.»
سیروس قایقران که به عقیده جمیع کارشناسان فوتبال ایران، بهترین و تکرار نشدنیترین هافبک میانی تاریخ فوتبال کشور بود، ۱۸ فروردین ۱۳۷۷ در سانحه رانندگی همراه با پسرش ۸ سالهاش راستین قایقران درگذشت. با وجود گذشت ۲۷ سال از درگذشت او و فرزندش، تمامی شهر انزلی از روز چهاردهم فروردین هر سال تا روز هجدهم فروردینماه، با تصاویر او و پرچمهای سیاه روی ساختمانها و خودروها، عزادار میشود.
از سیروس قایقران بهعنوان «نخستین کاپیتان شهرستانی» تیم ملی فوتبال ایران نیز نام میبرند. او نهمین کاپیتان تاریخ تیم ملی ایران بود و اولین بازیکنی که بدون عضویت در تیمهای استقلال و پرسپولیس، بازوبند کاپیتانی این تیم را بر دست بست تا نخستین جام قهرمانی فوتبال ملی ایران پس از انقلاب را بالای سر ببرد.
یکی از مردمیترین چهرههای تاریخ فوتبال ایران، چگونه زیست و چرا تبدیل به نماد و اسطوره یک شهر شد؟
انزلی چگونه سیروس را به یاد میآورد؟
«عصرهای داغ و شرجی تابستانهای انزلی، اگر ملوان بازی نداشت، با یک دمپایی ابری و گرمکن ورزشی، میآمد جلوی پاساژ. آنجا ۱۵ تا ۲۰ پسربچه و دختربچه قد و نیم قد ایستاده بودند تا سیروس بیاید. برای تکتکشان آب هویج میگرفت، چند دقیقه کنارشان میماند و حرف میزد و میرفت. بعد میرفت کنار هممحلهایها و جوانهایی که از بچگی کنارشان بزرگشده بود. کنار خیابان مینشستند و گپ میزدند.»
این روایتی است که «اسماعیل راستی» خبرنگار با سابقه ورزشی گیلان از زندگی اجتماعی سیروس قایقران در اوایل دهه ۱۳۸۰ خورشیدی به روزنامه «جهان فوتبال» گفته بود.
«محمدرضا مرادی» کاشف سیروس قایقران در انزلی و از مربیان باسابقه فوتبال گیلان، اسفند ۱۴۰۳ گفته بود که یکبار سیروس قایقران را نشسته روی زمین، کنار دوستانش در خیابانهای انزلی دیده بود: «آن زمان سیروس کاپیتان تیم ملی بود و من از دیدن این صحنه شوکه شدم. او که دید اخمهایم درهمرفته و راهم را کج میکنم به سمت من دوید و گفت که اگر من با دوستان دوران کودکیام مثل همان زمان وقت نگذرانم، دیگر سیروس نیستم.»
آنچه بهکرات در موردش نوشتهشده، کمکهای خیرخواهانهای است که بدون جار زدن انجام میداد. افسانه اسدان همسر مرحوم قایقران گفته است که پس از درگذشت سیروس، چندین خانواده به او مراجعه کرده و گفته بودند که همسرش، زندگی آنها را به طرق مختلف نجات داده است. خانوادهای را با تامین هزینههای زندگی، دیگری را با آزاد کردن همسر و پدر خانواده از زندان با تامین بدهی مالی، آن دیگری را با ترک دادن از اعتیاد و مشغول کردن در یک کار.
ملوان، سرزمین سیروس بود
آنچه سیروس قایقران را در انزلی به یکی از اسطورههای شهر تبدیل کرد، وفاداریاش به انزلی بود. شاید برای همین پس از گذشت ۲۷ سال، هنوز هم تمام شهر به او وفادار مانده است.
سیروس قایقران سال ۱۳۶۱ به ملوان پیوست و تا سال ۱۳۶۶ در این تیم بازی کرد. سال ۱۳۶۶ به استقلال انزلی پیوست و دو سال برای این تیم بازی کرد. سال ۱۳۶۸ وقتی از قطر و باشگاه الغرافه دعوتنامهای دریافت کرد، تمایلی به جدایی از انزلی نداشت، اما با اصرار مربیانش، یک سال به این باشگاه قطری رفت تا بلکه از نظر مالی، شرایط بهتری پیدا کند.
دوری از انزلی را فقط یک سال تاب آورد و سال ۱۳۶۹ به ملوان برگشت. او تا سال ۱۳۷۲ در انزلی ماند و در این سال به کشاورز رفت تا در تهران فوتبالش را به پایان برساند.
سیروس قایقران، اولین بازیکن شهرستانی از یک تیم شهرستانی بود که بازوبند کاپیتانی تیم ملی را بر بازو بست. او در تیم ملی فوتبال ایران در سال ۱۹۹۰ و همینطور در تیم سال ۱۹۹۲ در حالی بازوبند کاپیتانی تیم ملی را بر بازو بست که در ترکیب تیم ملی ایران، ۵ بازیکن ثابت از استقلال و ۵ بازیکن ثابت از پرسپولیس حضور داشتند.
انزلیچیها این را یکی از افتخارات فوتبال خود میدانند. او البته در تمامی این سالها، پیشنهادهای جدی از دو باشگاه استقلال و پرسپولیس داشت.
«مرتضی فنونیزاده» ملیپوش سابق پرسپولیس گفته بود که سال ۱۳۶۸ در اردوی تیم ملی به سیروس قایقران اصرار میکند که دعوت «علی پروین» سرمربی وقت پرسپولیس را برای پیوستن به این تیم بپذیرد، از او جواب شنیده که «سرزمین من ملوان است. میخواهم کنار مردم انزلی باشم.»
سیروس قایقران بارها در جمع خانوادگی و میان دوستان و همبازیهایش گفته بود که زیباترین جملهای که تاکنون در مورد خودش خوانده، این تیتر بوده: «عجب قایقرانی دارد این ملوان.» تیتری که «اردشیر لارودی» روزنامهنگار کهنهکار و مولف ورزشینویسی ایران برای وفاداری و درخشش سیروس قایقران نوشته بود.
سیروس قایقران سال ۱۹۹۰ با تیم ملی ایران به قهرمانی بازیهای آسیایی پکن رسید و اولین جام قهرمانی تیم ملی ایران را پس از انقلاب بالای سر برد. او سال ۱۹۸۸ هم با تیم ملی ایران مقام سوم جام ملتهای آسیا را تجربه کرد.
او میدانست که دارد میرود؟
جملهای جانکاه از افسانه اسدان همسر مرحوم قایقران بهجامانده که شرححالی است از روزهای آخر حیات این اسطوره فوتبال ایران. افسانه اسدان گفته بود: «سیروس همیشه مهربان و بامحبت بود. ولی در این روزهای آخر، خیلی مهربانتر و بامحبتتر شده بود و هیچوقت به من یا راستین در این مدت نه نگفت و هرگز بیاحترامی و بیوفایی از سیروس ندیدم، بهجز در این سفر آخری که بیوفایی کرد و مرا با خود نبرد. یکشب در اوایل عید همان سال، سیروس روی تختخواب دراز کشیده بود و راستین هم پیش او بود. وقتی داخل اتاق رفتم دیدم که سیروس دارد درد دل میکند. او به پسرش میگفت: راستین جان، من یک ماه بیشتر مهمان شما نیستم.»
سیروس قایقران در ۳۶ سالگی و پسرش راستین در هشتسالگی درحالیکه ۱۲ روز قبل شمع تولدش را فوت کرده بود، به خاطر سهلانگاری یک راننده خاور، از دنیا رفتند.
«کریم باقری» سال ۱۳۸۵ در گفتوگو با روزنامه «جهان فوتبال» سیروس قایقران را «کاملترین هافبک تاریخ فوتبال ایران» نامید و گفت که در مدت کمتر از یک سال زندگی و تمرین کنار سیروس قایقران در تیم کشاورز، اصول فوتبال و شوت زدن را آموخته بود.
سیروس قایقران اگر امروز زنده بود، حالا در ۶۴ سالگی شاید در رفتار، گفتار و منش، یکی بود مانند «رسول خادم» که البته فوتبال ایران به او نیاز داشت.