شب بود و مظلم بود و ظالم بود…
سایت رسمی آقای خامنهای، دستخطی منسوب به مهدی اخوان ثالث را به مناسبت سالگرد درگذشت این شاعر منتشر کرده است تا بر دوستی و مودت و آشنایی رهبر ایران با اخوان ثالث صحه بگذارد. سایتهایی از قبیل «رجا نیوز» و «فارس نیوز» هم با ذوق و شوق خبر را پوشش دادهاند. اینکه سالها بعد از درگذشت اخوان ثالث، آقای خامنهای به فکر افتاده که این دستخط را منتشر کند، جای بسی تامل دارد. آقای خامنهای ظاهرا فراموش کردهاند که ماموران ایشان چندی بعد از «انفجار نور» به دستور شخص ایشان در خیابان بر سر اخوان ریختند و تا میخورد او را کتک زدند فقط به این دلیل که اخوان درخواست خامنهای را برای به میدان آمدن و مدح شاعرانه کردن انقلاب رد کرده بود. اخوان گوینده همان جمله معروف “ما بر سلطهایم نه با سلطه” بود. او را کتک زدند و حقوق بازنشستگیاش را هم قطع کردند. حتی شاعری مثل قیصر امینپور که از شاعران تحتالحمایه رهبری و نظام بود هم در متنی که به مناسبت مرگ اخوان نوشت و در کتاب «باغ بیبرگی» منتشر شد به این بیمهری با اخوان اشاره کرد و غیرمستقیم آمران خشونت علیه اخوان را نقد کرد. این متن در کتاب «همزاد شاعران جهان» در قسمت آثار قیصر امینپور بازنشر شده و قابل دسترسی است.
طرد و نقد اخوان مسالهایست که در تاریخ مستند شده و آقای خامنهای نمیتواند به راحتی از زیر آن در برود. ایشان در بیانات نمازجمعه خود بعد از عدم تمایل اخوان به پیوستن به خیل شاعران درباری، او را شدیدا کوبید و «هیچ» خواند. اخوان هنوز زنده بود و این شعری که این زیر میگذارم را سرود. خوب بود آقای خامنهای در کنار این دستخط، این شعر را هم منتشر میکرد و میگفت که اخوان آن را در پاسخ به من نوشته است. آن طوری تاریخ بهتر و منصفانهتر روایت میشد. خوشبختانه عصر تکگوییها گذشته است و اگر ایشان سندی رو میکند، کسانی هم هستند که تاریخ شعر خواندهاند و اسناد موازی رو میکنند! داستان عدم صدور جواز دفن اخوان در کنار مزار فردوسی هم هنوز یاد همه هست. اگر میانجیگریهای شاعران نزدیک به رهبر نبود اخوان الان جایی که سالها آرزویش را داشت نخوابیده بود. و عجب مزارآباد بیتپشیست هنوز به قول اخوان! آرزوی دیرینه آقای خامنهای برای ‘وصل ماندن’ به آنها که نام و احترامی در شعر داشتند و برای روشنفکر خطاب شدن همچنان ناکام مانده و نتیجهاش هم رو کردن همین اسنادیست که میبینید!
این هم شعر اخوان در پاسخ به علی خامنهای بعد از اینکه او را «هیچ» خواند:
“هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که میبینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از اهل عالم هیچیم و چیزی کم
غم نیز چون شادی برای خود خدایی، عالمی دارد
پس زنده باش مثل شادی غم
ما دوستدار سایههای تیره هم هستیم
و مثل عاشق مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما هیچیم و چیزی کم
رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد
و پشهها و سوسکها بسیار
دیدم که اینک روشنایی خرده خواهد شد
کشتم اسیر بیمروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایی را
و پشهها و سوسکها رفتند
غم رفت ، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
…
از بام پایین آمدم آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدهای مرهم
گفتیم بنشینم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ما
مثل بچه آدم
آنگه نشستیم و بیخوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.
از: نیم دایره وبلاگ فاطمه شمس