چهارشنبه۲۱می۲۰۲۵ (۳۱اردیبهشت۱۴۰۴)، روز نهم جشنواره کن، در حالی آغاز شد که جعفر پناهی پس از نمایش موفق «یک تصادف ساده» در روز قبل بهروشنی صدرنشین بود. اکثریت منتقدان نگاه مثبتی به فیلم داشتند و روزنامههای صبح پاریس همگی فتح «نخل طلا» توسط آن را پیشبینی میکردند. این فیلم در ضمن بهطور مشترک با «دو دادستانِ» لوزنیتسا با امتیاز ۳.۱ در صدر جدول منتقدان مجله «اسکرین» (که متشکل از دوازده منتقد برجسته از کشورهای مختلف جهان است) قرار گرفت. پناهی در نشست خبری فیلمش که صبح چهارشنبه برگزار شد حرفهای مهمی زد. او گفت که پس از پایان جشنواره به تهران بازمیگردد و آماده سر کردن با عواقب نشان دادن فیلمی به این جسارت در کن خواهد بود. او در ضمن از دوران بازجویی طولانی خود در زندان و مصایب ساخت این فیلم گفت. پناهی گفت: «آنچه در فیلم هست تجربیات من نیست، تجربیات نزدیک به نیمقرن زندانیان جمهوری اسلامی است.»
اما چهارشنبه در ضمن روز نمایش سه فیلم دیگر از بخش مسابقه بود که آخرین آنها، «ارزش عاطفی» از «یوآکیم ترییر» نروژی با چنان استقبال گستردهای روبرو شده که بعید نیست بتواند گوی سبقت را از پناهی برباید و به نخل برسد. نمایش این فیلم پاسی پس از نیمهشب به پایان رسید و با میزان باورنکردنی ۱۹ دقیقه تشویق مداوم توسط حضار در سالن بزرگ لومییر دنبال شد. من این خطوط را دقایقی پسازاین پایان مینویسم و در همین دقایق اولیه با تحسین گسترده منتقدان روبهرو بودهایم. «جیک کویل»، منتقد آسوشیتدپرس، آن را «به طرز دردآوری زیبا» خواند و افزود: «تا مدتها آه خواهم کشید.»
«دیوید آیرلیش» از «ایندیوایر» یکی از چندین منتقدی است که فیلم ترییر را بهترین اثری که در جشنواره امسال به نمایش درآمده میداند. متوسط نمرهای که در شبکه «لترباکس» به فیلم دادهشده تا این لحظه ۴.۵ از ۵ است و نمره فیلم پناهی ۴.
ترییر استاد روایتگری احساسات انسانی در دل زندگیهای مدرن شهری است؛ شهری که معمولا اسلو، پایتخت نروژ، است. اوج این هنر را چهار سال پیش در «بدترین انسان جهان» دیدیم که قصه جوانیِ وعاشقیِ دانشجویی را در اسلو به نام جولی (رناته رینسوه) روایت میکرد. ترییر در «ارزش عاطفی» بار دیگر در کنار «رینسوه» قرارگرفته و این زوج، توفیق فیلم قبلی را بار دیگر در سطحی بالا تکرار میکنند.
فیلم حول زندگی خانواده برگ میگردد: نورا (رینسوه) بازیگر تاتر ملی نروژ و سریالهای تلویزیونی است و خواهرش، اگنس (اینگا ایسدوتر لیلیاس)، تاریخدان و استاد دانشگاه. پدر (گوستاو با بازی استلان اسکارسگارد) کارگردان بزرگی است که سالها است فیلمی نساخته و در ضمن رابطه چندانی با دخترانش ندارد. پس از مرگ مادر اما او بار دیگر وارد زندگی نورا و اگنس میشود و پیشنهادی بزرگ برای نورا دارد: بازی در نقش اول فیلمنامهای که میگوید آن را برای او نوشته و نمیتواند ایفای آن را توسط بازیگر دیگری تصور کند؛ اما نورا چطور میتواند برای پدر مشهوری بازی کند که توجهی به کارهای او ندارد و مدام آثارش را در تاتر و تلویزیون تحقیر میکند؟ رابطه عاطفی پدر و دو دختر در محور فیلم قرار دارد و اما شخص دیگری نیز به این مثلث اضافه میشود: ریچل کمپ (آل فنینگ)، بازیگر مشهور هالیوودی که به علت علاقهاش به گوستاو قبول میکند در فیلم جدید او که قرار است توسط «نتفلیکس» تولید شود، بازی کند. ریچل و نورا تنها یک صحنه مشترک با همدیگر دارند اما بهروشنی از همدیگر باخبرند و روابط متفاوتشان با گوستاو در پیشبرد عاطفی فیلم نقش دارد.
تمرکز ترییر نه در باز و بسته کردن گرههای داستانی که بر ترسیم صادقانه و اصیل از احساسات شخصیتها نسبت به همدیگر است. رینسوه قابلیتی خیرهکننده در این زمینه دارد و میمیک صورتش بهتنهایی جهانی از عواطف را بیان میکند. او در ضمن در ادامه «بدترین انسان جهان» در جایگاهی قرارگرفته که مصایب و مشکلات جوانان شهری را بیان کند و همچنین شخصیتی است که بسیاری با او همذاتپنداری خواهند کرد. از سوی دیگر اسکارسگارد پدری خلق کرده که هم پرجذبه است و هم دوستداشتنی؛ در قامت او هنرمندی اصیل را میبینیم که بیشک پدر خوبی نبوده. تلخی بسیاری در دیدن این هست که او چطور از ریچل دفاع میکند و او را تحسین میکند درحالیکه بهروشنی چنین احترامی را برای نورا قایل نیست. بااینوجود اگر احساسات قوی او برای نورا نبود چطور میتوانست فیلمنامهای به این پرشوری برایش بنویسد؟ این تناقضات تلخ هستند که فضای غمانگیز عاطفی درون خانواده برگ را تصویر میکنند.
هنر ترییر اما در این است که در وصف احساسات انسانی فقط بر یکسو تکیه نمیکند. در این فیلم غم بسیار است اما شاید بیش از هر فیلم دیگری در جشنواره امسال در آن با صدای بلند خندیدیم. طنزهای ترییری از ویژگیهای بارز این کارگردان مولف ۵۱ ساله هستند و البته در آن جای پای همکار همیشگیاش، اسکیل ووگت را (که فیلمنامه را با هم نوشتهاند) نیز میتوان دید.
دو فیلم دیگر بخش مسابقه که روز چهارشنبه نمایش داده شدند «رومریا» از کارلا سیمون اسپانیایی (برنده سابق «خرس طلایی» برلین) و «تاریخ صدا» از الیور هرمانوس (کارگردان اهل آفریقای جنوبی که البته فیلمش محصول بریتانیا و آمریکا است و در همین دو کشور میگذرد) بودند. «رومریا» داستان زن جوانی است که به شهر ویگوی منطقه گالیسیای اسپانیا سفر میکند تا در مورد پدرش که از بیماری ایدز جان سپرده اطلاعاتی کسب کند و اینگونه با عموی خود و اقوام گمگشتهاش آشنا میشود؛ قصهای که تا حدودی بر اساس زندگی خود کارگردان تنظیمشده.
«تاریخ صدا» وصف رابطه عاشقانه پرشوری بین دو استاد موسیقی است: لیونل (پل مزکال) که از خانوادهای کشاورز در ایالت کنتاکی آمریکا میآید و دیوید (جاش اوکانر) که در جهانی ثروتمندتر حشرونشر میکند. عشق مشترک این دو به موسیقی فولکلور پیوندشان میدهد و باعث میشود در اوایل دهه ۱۹۲۰ به سفری تاریخی به مناطق روستایی ایالت مِین آمریکا بروند تا ترانههای فولکلور را ضبط کنند. فیلم لطیف است و لحظات دوستداشتنی بسیاری دارد اما بهنوعی تخت است و بالا و پایین رفتنهای لازم یک فیلمنامه موفق را ندارد.
بعید است سیمون یا هرمانوس شانس «نخل طلا» داشته باشند اما هنوز نمایش چهار فیلم دیگر (ازجمله «زن و بچه» سعید روستایی و «خانه مادر جوان» برادران داردنِ بلژیکی) باقیمانده. تا این جای کار میتوانیم ترییر و پناهی را شانسهای اصلی کسب بزرگترین افتخار سینمای جهان بدانیم. در تاریخ کن این جایزه تنها یکبار به یک کارگردان ایرانی رسید: سال۱۹۹۷ به عباس کیارستمی برای «طعم گیلاس». نروژیها اما تابهحال چنین شانسی را نداشتهاند و امیدوارند ترییر بتواند اولین باشد.