
/مهرداد درویش پور
صنعت بیعت گیری گویی تنها در گذشته ادیان و امروز جمهوری اسلامی رواج نداشته، بلکه در اپوزیسیون مدعی مدرنیسم نیز تقلید – و در متن استیصال و گیرکردگی سیاست – پی درپی تکرار و پر رونق تر می شود.
، در ادبیات سیاسی و فلسفی، استعارهی میهمانی اشباح
(The Specters’ Banquet)
تداعیگر وضعیتی است که در آن گذشتهی حلنشده، در قالبی متوهم و بیجسم، به صحنه بازمیگردد؛ نه زنده، نه کاملاً مرده، بلکه همچون فانتومی که فضای کنونی را تسخیر کرده است. در تاریخ معاصر ایران نخستین بار گروه وحدت کمونیستی از «انقلاب ایدئولوژیک” در سازمان مجاهدین
که به عنوان «ضرورت انقلابی» و «آیین وفادار
هواداران آن در دهه شصت عرضه شد با چنین عنوانی نام برد. البته بررسی ان رخداد و دقت چنین اطلاقی به آن با توجه به برخی تفاوت ها، موضوع این یادداشت نیست. اما همایش اخیر در مونیخ – به ویژه در عصر تردیدها و درنگندگی و فروپاشی ایدئولوژی ها و
کاریسم بی شک نمونه عریانی از این استعاره است.
نشست مونیخ رضا پهلوی و یارانش – به رغم جنبه های تبلیغی و عاطفی و پوشش رسانهای گسترده و حضور برخی متخصصان در ان- به بهت انگیز ترین نمایش بیعت گیری در
“میهمانی اشباح” شبیه شد که نمونه ای دیگر از تلاش برای بازگشت بینقدِ ایدئولوژیهای محتضر و واپسگرا است.
در نشست مونیخ، رضا پهلوی در پی بازگشت شاهزاده گی همچون وارث سلطنت پهلوی و گاه در ادعای لباس جمهوریت، و قبل از همه مدعی «پدر ملت» ظهور کرد. این عنوان نهتنها ریشهای در نظام دموکراتیک ندارد، بلکه تداعیگر مفاهیم کلاسیک اقتدارگرایی است: رهبر-پدر، مردم-فرزندان، اطاعت در برابر عطوفت را می طلبد. در تاریخ سیاسی، اصطلاحاتی نظیر
“Vater des Volkes” یا “Padre della Patria”
دقیقاً در بسترهای ناسیونالیستی، فاشیستی یا اقتدارطلبانه ظهور کردند وهیچ نزدیکی با بستر دمکراسی های باز و کثرتگرا.که یکسره با این مفاهیم بیگانه اند، ندارند.
رضا پهلوی در حالی این عنوان را به خود اعطا میکند که نه دارای جایگاه نهادی، نه حزب، نه برنامهی شفاف و نه سابقهی مبارزه مستمر است. او بیشتر نماد نوستالژیک و بازماندهای است از گذشتهای سلطنتی، که بدون گذار از نقد تاریخ خاندان خود، داعیهدار آیندهای متفاوت شده است. اینجا نیز با نوعی از اشباح مواجهیم: خاطرات مسخ شده از “دوران طلایی پهلوی”، همراه با فانتزی یک «گذار آرام» به دموکراسی تحت قیمومت یک شاهزاده – که با سلام نظامی افسران و بیعت و خود سپاری پر شور و گاه همراه با اشک هواداران خود تا مرحله سجده کردن برخی در پیشگاه رهبر همچون کعبه خویش – زینت شده است.
در این رخداد، با سیاست نمایشی یا نمایش سیاسی مواجهایم که نه بر پایهی نقد وعبور از گذشته و شفافیت نسبت به آینده، بلکه با بازتولید گذشته در لباس نو عمل میکند. «اشباح» به تعبیر ژاک دریدا، بازتاب اموری هستند که باید دفن میشدند اما دفن نشدند. این البته تنها مختص این جریان نیست. در اپوزیسیون ایران سازمان های بسیاری هستند که هرگز نقدی جدی از خشونت، تمامیتخواهی و شکست ایدئولوژیک خود و رهبرپرستی کاریسماتیک ارائه نداده اند. رضا پهلوی نیز همچون نماینده اقتدار موروثی، نه تنها هرگز به نقد سلطنت مطلقه پدر و کودتای ۲۸ مرداد و کارنامه شکست های پی درپی خود نپرداخته است، بلکه بهرهگیری از سرمایهی نمادین نام خانوادگیاش، به دنبال “اجماع ملی” حول رهبری خود شده است.
باورمندی به ضرورت رقابت گفتمان های سیاسی، ما را از هر نوع برخورد تخریبی یا تقدیسی به این جریان یا هر جریان دیگری باز می دارد. اما هشدار نسبت به سیاستی که از نمایش سیاسی میهمانی اشباح سر برمیآورد، سخت ضروری است. سیاستی که نه فقط ناکارآمد، که می تواند مخربِ امید جمعی برای آیندهای واقعی و دمکراتیک- ان هم در عصر گیرکردگی سیاست درایران – را در پی داشته باشد. از آن گذشته، در هر بسیج توتالیتر و هر نمایش سیاسی از این دست- به رغم این یا آن کلام مستقل و مثبت زینت بخش مجلس – یادآور ایدئولوژی و سبک کار حزب رستاخیزی است. بسیجی و نمایشی از “عبودیت” که در آن نه فردیت، نه پلورالیسم و نه چون و چرا و نقد، نه تنوع آرا و نه همبستگی متکثر معنا ندارد. بلکه، سیاست کامفورمیستی (همسان سازی) تولید انسان هایی “شبیه ما” از طریق خودسپاری عاطفی و تبلیغاتی بیعت کنندگان جای آن را گرفته است. فرایندی که هیچ سنخیتی با یک همایش دمکراتیک که بر گفتگو وتنوع آرا و نقد و خرد جمعی استوار است، ندارد.
روشن است اگر قرار باشد سیاستی نو در ایران شکل بگیرد، باید بر شانهی نقد، شفافیت، پاسخگویی و ارتباط با جامعهای زنده و چندصدایی داخل و خارج- بدون حذف هیچ گرایشی- استوار باشد، نه بر شانهی ارواحی که از تاریخ عبور نکردهاند. میهمانی اشباح را باید ترک کرد، نه آن که به آن پیوست!
پرسیدنی است برای افراد و گروه هایی که مبلغ حمله نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده و هستند و تنها بخت به قدرت رسیدن خود را در گرو تکرار آن می بینند، آیا سازماندهی همایشی اینچنین، تلاشی است برای تقلید از چلبیسم عراق به سبک ایرانی آن یا آن که ضرورت و موضوعیت متفاوتی آن را شکل بخشیده است؟ این پرسش قابل درنگ نیازمند بررسی های بیشتری است. با این همه – همان طور که از سالها پیش از این بارها گفته ام – برآنم “ایران چلبی بردار نیست”!
برای رهایی ایران از سلطه استبداد دینی موجود، نه رجعت به گذشته کارساز است و نه تکیه برقدرت های خارجی و نه تن دادن به اقتدار نکبت بار کنونی. اگر راهی در کار باشد، در گرو همگرایی و همصدایی صدای سومی متکی به همبستگی متکثر ملی و مبارزات مردم ایران است و با تمکین به نظام کنونی یا چشم دوختن به حمله نظامی خارجی بدست نمی اید. صدای سومی که نه به اقتدار دینی و ایدئولوژیک و نه به اقتدار موروثی متکی است، بلکه در پی شکل بخشیدن به اقتدار دمکراتیک است. راهی است که نه به گذشته گرایی و نه حفظ وضع موجود نظر ندارد بلکه سودای گذاری آینده نگرانه، جمهوری خواهانه ، سکولار و دمکراتیک را در سر دارد. پاسخگویی به این ضرورت بیش از هر زمان دیگری نیازمند اتخاذ گام های ایجابی عاجل است تا در رقابت های گفتمانی – به جای صرفا نقد این و آن – بتواند به نیرو بدل شود تا شاید راه گذار به دمکراسی در ایران را هموارتر کند. چنین باد!

از: فیس بوک نویسنده