چرا رضا پهلوی راه حل نیست: تلهٔ ولایتمداری (ترجمه از آلمانی) + متن آلمانی نوشته

دوشنبه, 8ام دی, 1404
اندازه قلم متن

پروفسور داود غلام آزاد(*)

ترجمه از آلمانی با کمک هوش مصنوعی

جامعه شناسی سیاسی مشکل دموکراتیزاسیون در ایران

این مقاله بر پایهٔ تحلیلی جامعه شناسی روابط بلندمدت قدرت، حکومت و وابستگی در ایران نوشته شده است. مخاطب آن کسانی هستند که خواهان تغییر دموکراتیک پایدار در ایران‌اند و در عین حال فراتر از راه‌حل‌های کوتاه‌مدت سیاسی، به ساختارها و پیش‌شرط‌های عاداتواره های اجتماعی دموکراسی می‌اندیشند.

یک استراتژی ظاهراً عملی اما پرخطر

در بخشی از اپوزیسیون ایران، استراتژی‌ای در حال گسترش است که در نگاه نخست واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد اما در حقیقت بسیار پرخطر است. محور آن چنین است: جنگ اجتناب‌ناپذیر است و اسرائیل و آمریکا دیر یا زود ایران را به خاطر برنامهٔ هسته‌ای و موشکی هدف قرار خواهند داد. در مواجهه با این «اجتناب‌ناپذیری» تصور می‌شود اپوزیسیون باید فرصت را غنیمت شمارد و از درون، رژیم را سرنگون کند، در حالی که قدرت‌های خارجی آن را از بیرون تضعیف می‌کنند.

با توجه به آنکه اپوزیسیون پراکنده، از نظر سازمان‌یافتگی ضعیف و از نظرسیاسیً عمیقاً تقسیم شده است، گفته می‌شود که نیاز به یک شخصیت یکپارچه‌کننده است تا نیروهای پراکنده را حول خود جمع کند. رضا پهلوی به عنوان رهبر فراگیر و نقطهٔ تجمع امیدهای جمعی معرفی می‌شود.

این استراتژی از نظر ظاهری قاطع و واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد. اما از دیدگاه جامعه شناسی سیاسی، دو بار مرگبار است: هم از نظر نظامی و هم از نظر سیاسی.

واقعیت نظامی مداخلهٔ خارجی

جنگ‌افزاری مدرن آمریکا و اسرائیل بر برتری هوایی مبتنی است و تقریباً از نیروی زمینی خود استفاده نمی‌کند. بمباران‌ها، پهپادها و حملات موشکی می‌توانند ظرفیت‌های نظامی را تضعیف کرده و زیرساخت‌ها را نابود کنند، اما نمی‌توانند نظم اجتماعی برقرار کنند یا جامعه‌ای پیچیده را کنترل کنند.

در این شرایط، اپوزیسیون ایران باید نقش خطرناکی را بر عهده بگیرد: ایرانیان خود باید نیروهای زمینی باشند. نه سربازان آمریکایی و اسرائیلی، بلکه ایرانیان باید بجنگند، بکشند و کشته شوند. این مبارزه شامل مقابله با سپاه پاسداران، حفاظت از زیرساخت‌های حیاتی به‌ویژه تأسیسات نفت و گاز، برقراری نظم در هرج و مرج پس از جنگ و تثبیت کشوری ویران است.

در حالی که قدرت‌های خارجی از فاصله‌ای امن عمل می‌کنند، ایرانیان قربانی می‌شوند؛ در جنگی که هدف اصلی آن نه خودمختاری دموکراتیک، بلکه تحقق منافع ژئوپلیتیک دیگران است.

تلهٔ سیاسی پس از سرنگونی

حتی اگر این هزینه پذیرفته شود و هزاران نفر جان خود را از دست دهند و رژیم سقوط کند، سؤال اساسی این است: چه اتفاقی خواهد افتاد؟

رژیمی که از طریق مداخلهٔ خارجی به قدرت رسیده باشد، به لحاظ ساختاری با سه نقص متقاطع مواجه است:
۱: فاقد مشروعیت دموکراتیک است، زیرا از خودسازماندهی اجتماعی ناشی نشده است.

۲: فاقد خودمختاری سیاسی است، زیرا وابسته به قدرت‌های مداخله‌گر باقی می‌ماند 

۳ :با جامعه‌ای مسلح، پراکنده و آسیب‌دیده روبه‌روست که توازنهای قدرت داخلی آن ناپایدار است.

از همه مهم‌تر، چنین رژیمی ناگزیر در همان ساختارهای پاترناژ و کلاینتلیستی گرفتار می‌شود که قرن‌ها شکل‌دهندهٔ حکمرانی در ایران بوده‌اند.

در شرایطی که روزانه افراد زیادی عدام می‌شوند، هزاران نفر سالانه بر اثر آلودگی محیط زیست می‌میرند و فلاکت اقتصادی و خطر واقعی جنگ زندگی روزمره را رقم می‌زند، امید به هرراه حل سریع قابل درک است؛ اما همین امید، تله‌ای ساختاری را پنهان می‌کند.

گرایش شخصی جایگزین ساختار نمی‌شود

حامیان رضا پهلوی اغلب به سخنرانی‌های دموکراتیک او اشاره می‌کنند: وعدهٔ حاکمیت قانون، انتخابات آزاد، تفکیک قوا. از این رو نتیجه می‌گیرند که با او همه چیز متفاوت خواهد بود.

این امید بر خطای فکری شایع استوار است: تاریخ عمدتاً بر اساس نیات فردی شکل نمی‌گیرد، بلکه در چارچوب فیگوراسیون‌ها یا پیکره بندی‌های اجتماعی و شبکه‌های وابستگی متقابل افراد وگروهها، توازن‌های قدرت و الزامات عادات اجتماعی رخ می‌دهد.

سال ۱۹۷۹ میلیون‌ها ایرانی به وعده‌های دموکراتیک ایمان داشتند. حتی خمینی از آزادی، عدالت و ارادهٔ مردم سخن گفت. روشنفکران، لیبرال‌ها و چپ‌ها او را حمایت کردند به امید دموکراسی پس از سقوط شاه. آنچه پدید آمد، یک دیکتاتوری نو بود – نه تنها به دلیل اقتدارگرایی خمینی، بلکه به دلیل اینکه ساختارهای قدرت و عادات اجتماعی، رفتار دموکراتیک را مسدود کردند.

پاتروناژ و کلاینتلیسم به‌مثابه ساختار بنیادین پیکره بندی‌های جتماعی: ولایتمداری  

پاترناژ یا ولایتمداری، روابطٔ وابستگی متقابل شخصی میان یک عامل قدرتمند (پاترون) و یک فرد ضعیف‌تر (کلاینت) است. پاترون یا ولی نعمت حمایت، منابع، پست یا امتیاز می‌دهد و کلاینت یا رعیت در ازای آن وفاداری و پشتیبانی سیاسی ارائه می‌دهد. این رابطه بر پایهٔ قوانین عمومی نیست، بلکه بر پیوندهای شخصی استوار است و ویژگی‌های آن: نامتقارن، خاص و بلندمدت بودن است.

کلاینتلیسم یا ولایتمداری بمثابه شکلی کلی از ارباب – رعیتی یا ولایتمداری، زمانی شکل می‌گیرد که این روابط پاترون-کلاینت یا ولایتمداری به شبکه‌هایی تبدیل شوند که کل نظام سیاسی و اجتماعی را دربر گیرد. منابع دولتی بر اساس وفاداری توزیع می‌شوند نه بر اساس قوانین کلی یا شایستگی. موسسات رسمی ممکن است وجود داشته باشند، اما در برابر شبکه‌های غیررسمی اهمیت واقعی خود را از دست می‌دهند.

دموکراسی و عادات اجتماعی یا خوی اجتماعی

جامعهٔ دموکراتیک بر نظام‌های غیرشخصی استوار است: قوانین برای همه برابر اجرا می‌شوند، پست‌ها بر اساس شایستگی واگذار می‌شوند و قدرت محدود و قابل کنترل است. در جوامع ولیعتمدار یا حامی‌پرور، قاعده کلی روزمره این است: کسانی که می‌شناسید از کارهایی که می‌توانید انجام دهید مهم‌تر است.

ریشه‌های تاریخی کلاینتلیسم یا ولیتمداری در ایران

این الگوها در ایران تاریخی عمیق دارند. در دوران پیشامدرن، حکومت بر پایهٔ وفاداری‌های شخصی میان شاه و فرمانروایان محلی، زمین‌داران و دهقانان، مقامات مذهبی و پیروان آن‌ها شکل می‌گرفت و خوی اجتماعی نسل‌ها تحت تأثیر این روابط قرار داشت.

در دورهٔ پهلوی، این ساختارها نه تنها از بین نرفتند، بلکه مدرن شدند(بطور مثال : دکتر اقبال افتخار میکرد که غلام خانه زاد است).  توزیع درآمدهای نفتی عملاٌاز طریق شبکه‌های وفاداری شخصی انجام شد، نه موسسات قانونی.

جمهوری اسلامی نیز این منطق را نادیده نگرفت بلکه آن را سیستماتیک و تشدید کرد. نهادینه کردن ولایت مطلق فقیه بازتاب این خوی اجتماعی حاکم بعد از انقلاب است. سپاه پاسداران، بنیادها و سلسله‌مراتب مذهبی، شبکهٔ پاترناژ یا ولایتمداری فشرده‌ای را تشکیل می‌دهند. اصطلاحاتی مانند پارتی‌بازی و دار و دسته تجسم تجربهٔ روزمرهٔ این نظم اجتماعی هستند(بعضیها افتخار میکنند که عضو هیج دارو دسته ای نیستند).

جمهوری اسلامی به‌مثابه سیستم پاتروناژ یا ولایتمداری مطلق

جمهوری اسلامی امروز کمتر یک پروژهٔ ایدئولوژیک و بیشتر یک سیستم سیاسی-اقتصادی پاترناژیا ولایتمداری است که حفظ آن، همان‌طور که خمینی میگفت، «اولویت مطلق» دارد. برای بسیاری از نخبگان، هدف از حفظ نظام، حفظ قدرت، منابع و امتیاز است، نه حفظ باور دینی. به همین دلیل این شبکه‌ها ی ولینعمت مدار وفاداری خود را به سرعت تغییر می‌دهند اگر موقعیت آن‌ها تأمین شود – فرقی نمی‌کند پرچم اسلامی باشد یا پهلوی. از اینرو شعار »از شاهزاده تا تاجزاده« بعنوا ن آمکان ثانوی مجاز میشود و شاهزاده بعنوان تنها شخصیت وحدت بخش ابوزیسون حق حیات مییابد. آنهم در حالی که جمهوری اسلامی حتی برنامه حذف مشاور ارشد رییس جمهوری آمرکا و وزیر خارجه ورییس سی. آی ای. و رییس جمهوری آمرکا را در سر دارد.

تلهٔ پهلوی: جایگزینی »ولی امر« توسط »ولیعهد«

پس از سرنگونی رژیم توسط جنگ، رضا پهلوی با کشوری ویران، و پراکنده مسلح روبه‌رو خواهد شد. برای حکمرانی مجبور است همان بازیگران سابق را وارد کند که تا بحال حافظ نظام بودند: فرماندهان نظامی، حاکمان منطقه‌ای، نخبگان اقتصادی، مقامات مذهبی. بنابراین، او باید به آنها وعده عفو عمومی و امکان سرمایه‌گذاری مجدد اموال کسب شده شان در ایران را بدهد – البته تحت شرایطی.

از دیدگاه جامعه شناسی سیاسی، نتیجه قابل پیش‌بینی است: بازتولید همان ساختار تحت نام جدید، نه به دلیل بدخواهی فرد، بلکه به دلیل غلبهٔ ساختار بر قصد و ارادهٔ فردی.

عواقب تأخیر خوی اجتماعی

این پدیده از تأخیر خوی اجتماعی ناشی می‌شود. نهادهای اجتماعی را می‌توان سریع تغییر داد، اما الگوهای ذهنی و رفتاری نهادینه‌شده بسیار کندتر تغییر می‌کنند. از اینرو انقلاب‌ها اغلب منجر به عبور از قدرتهای قدیم نمی‌شوند، بلکه به بازسازی آن شکل جدید می‌دهند.

جامعه‌ای بدون خوی دموکراتیک – بدون حس حقوقمداری، بدون حس شهروندی و بدون گرایش به برابری اجتماعی – نمی‌تواند دموکراسی پایدار داشته باشد، فارغ از اینکه چه کسی در راس آن باشد.

دموکراتیزاسیون به‌مثابه فرآیند، نه واقعه

این بدان معناست که باید صرفاً منتظر ماند تا خوی اجتماعی دمکراتیک شود. سرنگونی رژیم ضروری است، اما تفاوت بنیادین است میان سرنگونی با مداخلهٔ خارجی و رهبری کاریزماتیک و قیام دموکراتیک مردمی که در جریان مبارزه، عمل دموکراتیک را تمرین می‌کند. زیرا  مقاومت اجنماعی خود مدرسهٔ دموکراسی است. بهمین دلیل جایی که فرقه‌گرایی، عدم شفافیت و پاترناژ یا وایتمداری حاکم است،دمکراسی نیزپس از پیروزی بدون مشارکت اجتماعی در این راستا شکل نخواهد گرفت.

جمع‌بندی

تعداد اعدام‌ها باید فوراً به صفر برسد. اما مسیر رسیدن به آزادی پایدار نه از طریق جنگ و امید به بازگرداندن نظم قدیم، بلکه از طریق: خودسازماندهی دموکراتیک از پایین، غلبه آگاهانه بر ساختارهای ولایتمدار، تحول بلندمدت خوی اجتماعی ولایتمدار، و صبر و انتظار واقع‌بینانه است. این مسیر دشوار است، اما تنها مسیری است که در چرخهٔ تکرار قدرت گیر نمی‌کند.

هانوفر، ۲۸ دسامبر ۲۰۲۵

https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/

واژه‌نامه – مفاهیم کلیدی متن

ولی نعمت / Patron
ولی نعمت فرد یا نهادی است که قدرت، منابع، مقام یا حمایت ارائه می‌دهد. این رابطه شخصی، نابرابر، خاص‌گرا و بلندمدت است و بر پایهٔ وفاداری و خدمت متقابل شکل می‌گیرد، نه بر اساس حقوق یا قوانین عمومی.

رعیّت / Klient / بنده
رعیّت فرد یا گروهی است که در مقابل حمایت ولی نعمت، وفاداری و خدمات خود را عرضه می‌کند. این جایگاه وابسته، نابرابر و محصور در شبکه‌های شخصی است.

کلینتلیسم / Klientelismus
وقتی روابط ولی نعمت–رعیّت به شبکه‌های گسترده‌ای تبدیل می‌شوند که کل نظام سیاسی و اجتماعی را دربرمی‌گیرند، از کلینتلیسم سخن گفته می‌شود. منابع و فرصت‌ها بر اساس وفاداری و روابط توزیع می‌شوند، نه بر اساس قوانین یا شایستگی.

نظام ولی نعمت‌محور / Patronage-System
نظامی سیاسی که در آن قدرت، منابع و فرصت‌های اجتماعی از طریق روابط شخصی و وابستگی‌ها سازمان‌دهی می‌شوند. حفظ نظام خود بالاترین اولویت را دارد، فارغ از ایدئولوژی یا شکل رسمی حکومت.

فیگوراسیون یا پیکره بندی یا شکاله اججتماعی جایگزینی برای کنفیگوراسین یا پیکربندی در طبیعت است / Figuration
مفهومی از نوربرت الیاس:الگویی ازشبکه‌های وابستگی متقابل میان افراد یا گروه‌ها. انسان‌ها هرگز به‌تنهایی عمل نمی‌کنند؛ کنش‌های سیاسی و اجتماعی نتیجهٔ تغییرات فیگوراسیون‌ها و توازن‌های قدرت هستند.

موازنه قدرت / Machtbalance
قدرت جزٌغیر اغماض هر رابطه‌ای است، نه مالکیت فردی. موازنه قدرت در فیگوراسیون‌ها بر اساس وابستگی‌های متقابل شکل می‌گیرد و تغییر آن، حوزهٔ عمل و اختیارات بازیگران را محدود یا گسترش می‌دهد.

خوی اجتماعی / Sozialer Habitus
هویت اجتماعی مجموعهٔ الگوهای درونی‌شدهٔ تفکر، ادراک و کنش است که انسان در طول فرآیندهای اجتماعی طولانی می‌آموزد. هویت اجتماعی مانند «طبیعت دوم» عمل می‌کند و تغییر آن بسیار آهسته است.

خوی ولیتمدار/ Klientelistischer Habitus
خویی که بر وفاداری به افراد و شبکه‌ها، نه بر قواعد عمومی و حقوق، مبتنی است. موفقیت در این خوی اجتماعی بر شایستگی یا حقوق قانونی متکی نیست، بلکه بر روابط و وفاداری‌ها استوار است.

خوی دمکراتیک / Demokratischer Habitus
خویی که شامل حق‌مداری، گرایش به برابری و حس مسئولیت شهروندی است. افراد با این خوی انتظار دارند قوانین برای همه یکسان اعمال شوند و قدرت محدود و مشروع باشد. بدون چنین خویی، دمکراسی پایدار نخواهد بود.

اثر عقب‌ماندگی خوی اجتماعی / Nachhinkeffekt des sozialen Habitus
توضیح می‌دهد که تغییرات نهادی و سیاسی سریع‌تر از تغییرات خوی اجتماعی و الگوهای درونی‌شده اتفاق می‌افتد. انقلاب‌ها اغلب شکل‌های جدیدی از قدرت قدیمی ایجاد می‌کنند، نه آنکه آن را نابود کنند.

حق‌مداری / Rechtssinn
درک درونی و عملی عدالت و قانون به عنوان هنجار عمومی و برابر برای همه، حتی قدرتمندان و گروه خودی. این با دانش نظری از قوانین یا «مفهوم حقوق» متفاوت است.

شهروندی / Bürgersinn
آگاهی و تعهد فرد نسبت به جامعهٔ سیاسی برابر و مسئولیت‌پذیری نسبت به قوانین و کنترل قدرت. نقطهٔ مقابل آن، خوی ولایتمدار یا کلینتلیستی است.

پارتی‌بازی / Partibaazi
انتظار یا عمل ترجیح دادن خویشاوندان، دوستان یا نزدیکان در دریافت منابع و فرصت‌ها. در جوامع ولایتمدار، این یک وظیفهٔ اجتماعی است، نه فساد اخلاقی.

دارو-دسته / دار و دسته
شبکهٔ منسجم و مشخص از وفاداران به یک ولی نعمت. اعضای دارو-دسته حفاظت، دسترسی به منابع و قدرت دریافت می‌کنند و در برابر آن وفاداری و تبعیت ارائه می‌دهند.

دارو-بست / دار و بست
فعالیت و فرآیند ایجاد، حفظ و استفاده از روابط شخصی و شبکه‌های وفاداری برای کسب فرصت، کاهش خطر یا دریافت حمایت. «دارو-بست» عمل، و «دارو-دسته» نتیجه و ساختار این عمل است.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی / IRGC
نه تنها یک سازمان نظامی، بلکه شبکهٔ ولایتمدارسیاسی و اقتصادی قدرتمند که حامل و بهره‌بردار اصلی نظام ولی نعمت‌محور است

بنیادها / Bonyads
نهادهای نیمه‌دولتی با منابع اقتصادی عظیم که بدون کنترل دمکراتیک عمل می‌کنند و توزیع منابع ولینعمتمداری را تضمین می‌کنند.

شخصیت وحدت بخش / Integrationsfigur
فردی که در جامعهٔ پراکنده ومنفرد تودهای، گروه‌ها و نیروهای مختلف را به طور نمادین متحد کند. در جوامع فاقد خوی دمکراتیک، چنین فردی اغلب به مرکز شبکه‌های جدید ولی نعمت‌محور تبدیل می‌شود

دموکراتیزاسیون به عنوان فرایند / Demokratisierung als Prozess
دموکراتیزاسیون یک رویداد مقطعی نیست (انتخابات یا سقوط رژیم)، بلکه فرآیندی طولانی است که در آن ساختارهای قدرت، نهادها و خوی اجتماعی به تدریج تغییر می‌کنند. بدون این فرایند، دموکراسی تنها شکل رسمی دارد و ناپایدار است.

 

(*) داود غلام آزاد پروفسور بازنشسته رشته جامعه شناسی در دانشگاه هانوفر آلمان است. از ایشان نوشته ها و کتب متعددی در زمینه مشکلات دموکراسی در ایران موجود میباشد.

 


متن آلمانی نوشته:

Warum Reza Pahlavi keine Lösung ist: Die Patronage-Falle

Ein prozesssoziologischer Beitrag zur iranischen Demokratisierungsproblematik

Dieser Beitrag basiert auf prozesssoziologischen Analysen langfristiger Macht-, Herrschafts- und Abhängigkeitsverhältnisse im Iran. Er richtet sich an jene, die einen nachhaltigen demokratischen Wandel anstreben und dabei nicht nur auf kurzfristige politische Lösungen, sondern auf die strukturellen und habituellen Voraussetzungen von Demokratie blicken.

Eine scheinbar pragmatische Strategie aus Verzweiflung

In Teilen der iranischen Opposition gewinnt derzeit eine Strategie an Einfluss, die auf den ersten Blick als nüchtern und realistisch erscheint, bei näherer Betrachtung jedoch hochriskant ist. Ihr zentrales Argument lautet: Ein Krieg sei ohnehin unvermeidbar. Israel und die USA würden Iran früher oder später aufgrund seines Atom- und Raketenprogramms angreifen. Angesichts dieser vermeintlichen Zwangsläufigkeit solle die Opposition die Gelegenheit nutzen, das Regime von innen zu stürzen, während externe Mächte es von außen militärisch schwächen.

Da die Opposition fragmentiert, organisatorisch schwach und politisch tief gespalten sei, brauche man – so das Argument – eine Integrationsfigur, die disparate Kräfte bündeln könne. Reza Pahlavi wird dabei als überparteilicher Führer einer Übergangsphase präsentiert, als symbolischer Kristallisationspunkt kollektiver Hoffnung.

Diese Strategie wirkt entschlossen. Sie erscheint pragmatisch. In prozesssoziologischer Perspektive ist sie jedoch doppelt fatal: militärisch und politisch.

Die militärische Realität externer Intervention

Die gegenwärtige Kriegsführung der USA und Israels beruht auf Luftüberlegenheit bei weitgehendem Verzicht auf eigene Bodentruppen. Bombardements, Drohnen- und Raketenangriffe können militärische Kapazitäten schwächen und Infrastruktur zerstören. Sie können jedoch weder soziale Ordnung herstellen noch ein komplexes Gemeinwesen kontrollieren.

In dieser Konstellation wird der iranischen Opposition implizit eine gefährliche Rolle zugeschrieben: Iraner selbst sollen die Bodentruppen stellen. Nicht amerikanische oder israelische Soldaten, sondern Iraner sollen kämpfen, töten und sterben. Ihnen würde zugemutet, gegen die Revolutionsgarden zu kämpfen, kritische Infrastruktur – insbesondere Öl- und Gasanlagen – zu sichern, Ordnung im postkriegerischen Chaos herzustellen und ein zerstörtes Land zu stabilisieren.

Während externe Mächte aus sicherer Distanz operieren, sollen Iraner das Blutopfer bringen – in einem Krieg, dessen primäres Ziel nicht demokratische Selbstbestimmung ist, sondern die Durchsetzung geopolitischer Interessen.

Die politische Falle nach dem Sturz

Doch selbst wenn man diesen Preis akzeptiert, selbst wenn Tausende sterben und das Regime tatsächlich fällt, stellt sich die entscheidende Frage: Was folgt danach?

Ein durch externe militärische Intervention an die Macht gelangtes Regime leidet strukturell an drei miteinander verschränkten Defiziten. Erstens fehlt ihm demokratische Legitimität, da es nicht aus gesellschaftlicher Selbstorganisation hervorgegangen ist. Zweitens mangelt es ihm an politischer Autonomie, da es von den intervenierenden Mächten abhängig bleibt. Drittens ist es mit einer fragmentierten, bewaffneten und traumatisierten Gesellschaft konfrontiert, deren innere Machtbalancen hochgradig instabil sind.

Vor allem aber gerät ein solches Regime zwangsläufig in jene Patronage- und Klientelstrukturen, die iranische Herrschaftsformen seit Jahrhunderten prägen.

In einer Situation, in der täglich Menschen hingerichtet werden, Tausende jährlich an Umweltverschmutzung sterben, wirtschaftliche Verelendung und reale Kriegsgefahr den Alltag bestimmen, erscheint die Hoffnung auf eine schnelle Lösung verständlich. Doch gerade diese Hoffnung verdeckt eine strukturelle Falle.

Persönliche Gesinnung ersetzt keine Struktur

Befürworter Reza Pahlavis verweisen häufig auf seine demokratische Rhetorik. Er verspreche Rechtsstaatlichkeit, freie Wahlen, Gewaltenteilung. Daraus wird geschlossen: Mit ihm werde alles anders.

Diese Hoffnung beruht auf einem verbreiteten Denkfehler. Geschichte entscheidet sich nicht primär an den Absichten einzelner Akteure, sondern an den Figurationen, in denen sie handeln müssen – an den Netzen gegenseitiger Abhängigkeiten, Machtbalancen und habitueller Zwänge.

۱۹۷۹ glaubten Millionen Iraner an demokratische Versprechen. Auch Khomeini sprach von Freiheit, Gerechtigkeit und Volkswillen. Intellektuelle, Liberale und Linke unterstützten ihn im Glauben, nach dem Sturz des Schahs werde Demokratie entstehen. Was folgte, war eine neue Diktatur – nicht allein, weil Khomeini autoritär war, sondern weil die gesellschaftlichen Macht- und Habitusstrukturen demokratisches Handeln systematisch blockierten.

Patronage und Klientelismus als Grundstruktur gesellschaftlicher Figurationen

Patronage bezeichnet eine persönliche Abhängigkeitsbeziehung zwischen einem Mächtigen – dem Patron – und einem Schwächeren – dem Klienten. Der Patron gewährt Schutz, Ressourcen, Posten oder Privilegien; der Klient revanchiert sich mit Loyalität, Gefolgschaft und Unterstützung. Diese Beziehung beruht nicht auf abstrakten Rechten, sondern auf persönlichen Bindungen. Sie ist asymmetrisch, partikularistisch und auf Dauer angelegt.

Von Klientelismus spricht man, wenn sich solche Patron-Klient-Beziehungen zu Netzwerken verdichten und das gesamte politische System durchziehen. Staatliche Ressourcen werden dann nicht nach allgemeinen Regeln verteilt, sondern nach Loyalitäten. Formale Institutionen existieren, verlieren jedoch gegenüber informellen Beziehungsgeflechten an Bedeutung.

Demokratische Gesellschaften beruhen demgegenüber auf entpersonalisierten Ordnungen: Gesetze gelten unabhängig von Personen, Ämter werden nach Qualifikation vergeben, Macht ist zeitlich begrenzt und kontrollierbar. In klientelistischen Gesellschaften hingegen gilt die alltägliche Erfahrungsregel: Wer du kennst, ist wichtiger als was du kannst.

Jahrhunderte klientelistischer Machtbildung im Iran

Diese Muster sind im Iran historisch tief verankert. In vormodernen Zeiten beruhte Herrschaft auf persönlichen Loyalitäten zwischen Schah und regionalen Machthabern, zwischen Großgrundbesitzern und Bauern, zwischen religiösen Autoritäten und ihren Anhängern. Diese vertikalen Bindungen prägten den sozialen Habitus über Generationen.

Auch die Modernisierung unter den Pahlavi überwand diese Strukturen nicht, sondern transformierte sie. Die Verteilung der Öleinnahmen erfolgte über Hof-, Militär- und Wirtschaftsnetzwerke persönlicher Loyalität, nicht über rechtsstaatlich abgesicherte Institutionen.

Die Islamische Republik wiederum hat diese Logik nicht gebrochen, sondern systematisiert und intensiviert. Die Revolutionsgarden, die Bonyads und die religiöse Hierarchie bilden heute ein dichtes Patronage-Geflecht. Begriffe wie Partibaazi (Vetternwirtschaft) und Daarobast (Beziehungen haben) beschreiben präzise den alltäglichen Erfahrungsraum dieser Ordnung.

Die Islamische Republik als Patronagesystem

Entscheidend ist: Die Islamische Republik ist heute weniger ein ideologisches Projekt als ein ökonomisch-politisches Patronagesystem, dessen Erhalt – wie Khomeini formulierte – „absolute Priorität“ besitzt. Für viele Eliten steht nicht religiöse Überzeugung im Zentrum, sondern die Sicherung von Macht, Ressourcen und Privilegien.

Diese Netzwerke würden ihre Loyalität ohne Zögern verschieben, wenn ihre Positionen gesichert blieben – unabhängig davon, ob die Fahne islamisch oder monarchisch ist.

Die Pahlavi-Falle

Nach einem kriegsbedingten Regimesturz würde Reza Pahlavi auf ein zerstörtes, bewaffnetes und fragmentiertes Land treffen. Um überhaupt regieren zu können, wäre er gezwungen, genau jene Akteure einzubinden, die das alte System getragen haben: Militärführer, regionale Machthaber, ökonomische Eliten, religiöse Autoritäten.

Aus prozesssoziologischer Perspektive ist das Ergebnis vorhersehbar: Reproduktion der alten Struktur unter neuem Namen. Nicht, weil der Akteur böse ist, sondern weil die Struktur stärker ist als individuelle Intentionen.

Habitus und der Nachhinkeffekt sozialer Transformation

Diese Dynamik erklärt sich aus dem Nachhinkeffekt des sozialen Habitus. Institutionen können relativ schnell verändert werden; verinnerlichte Denk- und Handlungsmuster verändern sich deutlich langsamer. Revolutionen führen daher häufig nicht zur Überwindung alter Machtformen, sondern zu deren Reorganisation.

Eine Gesellschaft ohne demokratischen Habitus – ohne verinnerlichten Rechtssinn, ohne Bürgersinn, ohne universalistische Gleichheitsorientierung – kann keine stabile Demokratie tragen, unabhängig davon, wer an der Spitze steht.

Demokratisierung als Prozess, nicht als Ereignis

Dies bedeutet nicht, dass man warten könne oder dürfe. Der Sturz des Regimes ist notwendig. Doch es besteht ein grundlegender Unterschied zwischen einem Regimesturz durch externe Intervention und charismatische Führung und einem demokratischen Massenaufstand von unten, der bereits im Kampf demokratische Praktiken einübt.

Der Widerstand selbst ist die Schule der Demokratie. Wo Führerkult, Intransparenz und Patronage im Widerstand dominieren, wird auch nach dem Sieg keine Demokratie entstehen.

Schlussbemerkung

Die Zahl der Hinrichtungen muss auf null sinken – sofort.
Doch der Weg dorthin führt nicht über Krieg und restaurative Hoffnungen.

Dauerhafte Freiheit entsteht nur durch demokratische Selbstorganisation von unten, durch bewusste Überwindung klientelistischer Strukturen, durch langfristige Transformation des sozialen Habitus sowie durch Geduld und realistische Erwartungen.

Dieser Weg ist schwerer.
Aber er ist der einzige, der nicht im Kreis führt.

 

Hannover, 28.12.2025

https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/

 

Glossar – Zentrale Begriffe zum Verständnis des Beitrags

Patronage

Patronage bezeichnet eine persönliche Abhängigkeitsbeziehung zwischen einem mächtigeren Akteur (Patron) und einem schwächeren (Klient). Der Patron gewährt Schutz, materielle Ressourcen, Posten oder Privilegien. Der Klient revanchiert sich mit Loyalität, politischer Unterstützung und Gefolgschaft.
Entscheidend ist: Diese Beziehung basiert nicht auf allgemeinen Rechten oder Gesetzen, sondern auf persönlicher Bindung. Patronage ist asymmetrisch, partikularistisch und auf Dauer angelegt.

Klientelismus

Klientelismus liegt vor, wenn sich viele Patron-Klient-Beziehungen zu Netzwerken verdichten, die das gesamte politische und gesellschaftliche System durchziehen. Staatliche Ressourcen werden dann nicht nach universellen Regeln oder Leistung verteilt, sondern nach Loyalitäten.
Formale Institutionen existieren zwar, verlieren jedoch gegenüber informellen Netzwerken an realer Bedeutung. Klientelismus ist kein individuelles Fehlverhalten, sondern ein strukturelles Ordnungsprinzip.

Patronage-System

Ein Patronage-System ist eine politische Ordnung, in der Macht, Ressourcen und soziale Aufstiegschancen systematisch über persönliche Abhängigkeiten organisiert werden. Der Erhalt des Systems selbst hat höchste Priorität – unabhängig von Ideologie oder offizieller Staatsform.
Im Beitrag wird die Islamische Republik als solches System analysiert.

Figuration

Ein zentraler Begriff Norbert Elias’. Figuration bezeichnet Netzwerke wechselseitiger Abhängigkeiten zwischen Menschen oder Gruppen. Individuen handeln nie isoliert, sondern stets innerhalb solcher Beziehungsgeflechte.
Politische Entwicklungen sind daher nicht das Ergebnis einzelner Absichten, sondern das Resultat sich verändernder Figurationen und Machtbalancen.

Machtbalance

Macht wird bei Elias nicht als Besitz einzelner Akteure verstanden, sondern als Beziehungsphänomen. Machtbalancen entstehen aus wechselseitigen Abhängigkeiten.
Verändert sich die Machtbalance innerhalb einer Figuration, verändern sich Handlungsspielräume – jedoch stets unter strukturellen Zwängen.

Sozialer Habitus

Der soziale Habitus bezeichnet die verinnerlichten Denk-, Wahrnehmungs- und Handlungsmuster, die Menschen im Laufe langer sozialer Prozesse erwerben. Er wirkt wie eine „zweite Natur“: Man handelt meist automatisch nach diesen Mustern, ohne sie bewusst zu reflektieren.
Habitus ist historisch geprägt und verändert sich nur langsam.

Klientelistischer Habitus

Ein klientelistischer Habitus ist durch die Orientierung an persönlichen Beziehungen statt abstrakten Regeln geprägt. Erfolg wird nicht über Rechtsansprüche oder Leistung erwartet, sondern über Loyalitäten, Netzwerke und Patronen.
Dieser Habitus stabilisiert Patronage-Systeme auch dann, wenn formale Institutionen demokratisch gestaltet sind.

Demokratischer Habitus

Ein demokratischer Habitus umfasst verinnerlichte Haltungen wie Rechtssinn, Gleichheitsorientierung und Bürgersinn. Menschen erwarten selbstverständlich, dass Gesetze für alle gelten, Macht begrenzt ist und politische Legitimität von unten kommt.
Demokratie ist ohne einen solchen Habitus langfristig nicht stabil.

Nachhinkeffekt des sozialen Habitus

Der Nachhinkeffekt beschreibt, dass sich Habitusformen deutlich langsamer verändern als politische Institutionen.
Verfassungen, Regime und Gesetze können rasch geändert werden – Denk- und Handlungsmuster bleiben jedoch bestehen.
Dieser Effekt erklärt, warum Revolutionen häufig neue Formen alter Herrschaft hervorbringen.

Rechtssinn vs. Rechtsbegriff

Rechtsbegriff bezeichnet das kognitive Wissen über Gesetze und Rechte.
Rechtssinn meint das verinnerlichte Gefühl für Recht als universelle Norm – also die spontane Erwartung, dass Recht für alle gleich gilt, auch für Mächtige und die eigene Gruppe.
Demokratie erfordert Rechtssinn, nicht nur Rechtskenntnis.

Bürgersinn

Bürgersinn bezeichnet das Bewusstsein, Teil einer politischen Gemeinschaft Gleichberechtigter zu sein. Er umfasst die Bereitschaft, Verantwortung für das Gemeinwesen zu übernehmen, Regeln zu akzeptieren und Macht kritisch zu kontrollieren.
Gegenteil ist der Untertanen- oder Klientenhabitus.

Partibaazi (پارتی‌بازی)

Persischer Begriff für Vettern- und Günstlingswirtschaft. Bezeichnet die Erwartung, Verwandte, Freunde und Bekannte bevorzugt zu behandeln.
In klientelistischen Gesellschaften gilt Partibaazi nicht als moralisches Fehlverhalten, sondern als soziale Pflicht gegenüber der eigenen Gruppe.

Sprachliche Präzisierung: dār-o-daste und dār-o-bast

Bedeutung

Wörtlich: „Gefolge und Clique“, sinngemäß: Seilschaft, Gefolgschaft, Clique, Machtgruppe, Patronagekreis

Soziologische Bedeutung

dār-o-daste bezeichnet konkret organisierte personale Machtgruppen, also: den Kreis um einen Patron, ein Netzwerk von Loyalen, eine informelle Machtclique, die gemeinsam handelt.

In der iranischen Alltagssprache werden mehrere Ausdrücke verwendet, um informelle Macht, persönliche Loyalitäten und klientelistische Netzwerke zu bezeichnen. Zwei davon werden häufig vermischt, bezeichnen jedoch analytisch unterschiedliche Aspekte desselben sozialen Phänomens.

Dār-o-daste (دار و دسته) bedeutet wörtlich „Gefolge“ oder „Clique“ und bezeichnet eine konkret organisierte informelle Machtgruppe, die sich um eine zentrale Person bildet. Eine solche dār-o-daste sichert ihren Mitgliedern Schutz, Zugang zu Ressourcen und Einfluss; im Gegenzug schulden diese Loyalität und Gefolgschaft. Soziologisch entspricht der Begriff einer Patronage-Figuration, also einer verdichteten Struktur klientelistischer Abhängigkeiten.

Dār-o-bast (دار و بست) bezeichnet dagegen weniger die Gruppe selbst als vielmehr die Praxis des Arrangierens und Vernetzens persönlicher Beziehungen. Gemeint ist das aktive Knüpfen, Pflegen und Nutzen informeller Kontakte, um Chancen zu eröffnen, Risiken zu minimieren oder Schutz zu erhalten. Der Begriff verweist somit auf den prozessualen Vollzug klientelistischen Handelns.

Im Alltagsdiskurs werden beide Begriffe oft unscharf gebraucht, da sie demselben Erfahrungsraum entstammen. Für eine prozesssoziologische Analyse ist die Unterscheidung jedoch aufschlussreich: dār-o-bast bezeichnet das Handeln, dār-o-daste das Resultat dieses Handelns – die stabile Figuration personaler Macht.

Die gelegentlich anzutreffende Schreibweise „Daarobast“ ist weder sprachlich noch wissenschaftlich präzise und sollte vermieden werden.

IRGC / Revolutionsgarden

Die Islamischen Revolutionsgarden sind nicht nur eine militärische Organisation, sondern ein zentrales Patronage-Netzwerk mit politischer, wirtschaftlicher und sicherheitspolitischer Macht.
Sie fungieren als Träger und Profiteure des bestehenden Patronage-Systems.

Bonyads

Halbstaatliche Stiftungen mit enormen wirtschaftlichen Ressourcen, die ohne demokratische Kontrolle operieren.
Sie dienen der klientelistischen Ressourcenverteilung und stabilisieren Loyalitätsbeziehungen zum Regime.

Integrationsfigur

Eine Person, die in fragmentierten Gesellschaften verschiedene Gruppen symbolisch vereinen soll.
In Gesellschaften ohne demokratischen Habitus werden Integrationsfiguren jedoch häufig zum Zentrum neuer Patronage-Netzwerke, statt Plattformen demokratischer Vielfalt zu sein.

Demokratisierung als Prozess

Demokratisierung ist kein einmaliges Ereignis (Wahlen, Regimesturz), sondern ein langfristiger Zivilisationsprozess, in dem sich Machtstrukturen, Institutionen und Habitusformen gemeinsam verändern. Ohne diesen Prozess bleibt Demokratie formell und instabil.

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.