سوخت‌بران بلوچ؛ پسران آفتاب و آتش┇روایتِ نان با طعم باروت┇سوگنامه‌ای برای نسلی که وانت‌های‌شان تابوت متحرک است و قانون فقط از آن‌سوی لوله تفنگ با آنان حرف می‌زند

دوشنبه, 8ام دی, 1404
اندازه قلم متن

حمید آصفی

در این سرزمین که نفت مثل خون در رگ‌های زمین جاری‌ست اما فقر در رگ‌های مردم، باز هم گلوله زودتر از عدالت می‌رسد. باز خبر آمد که در میناب، یک جوان سوختبر بلوچ، میان جاده و شعله و سرب جان داد. جسدی روی خاک افتاد و صدای تیر، مثل ناقوس بی‌رحم، سکوت کویر را درید. اما مهم‌تر از این مرگ، حقیقتی است که هر بار تکرار می‌شود: در ایران، بعضی‌ها از نفت ثروتمند می‌شوند و بعضی‌ها با همان نفت کشته.

✍️‌ سوختبر بلوچ تنها یک نفر نیست، یک طبقه است. طبقه‌ای که نه کارخانه دارد، نه فرصت، نه سهم از قدرت. آن‌ها وارثان ناچاری‌اند. مردانی که تنشان آفتاب‌سوخته است و دست‌هایشان بوی گازوئیل می‌دهد. گناه‌شان فقط این‌ است که در جغرافیایی به دنیا آمدند که «حاشیه» نام دارد. همان حاشیه‌ای که مرکز، هرگز دردش را نفهمید و فقط قانون را برایش فرستاد؛ آن هم در غلاف گلوله.

✍️‌ وقتی وانت‌های زهواردررفته‌شان با چند گالن بنزین راهی کوه و بیابان می‌شود، کسی نمی‌بیند پشت آینه بغل چه‌چیز موج می‌زند: ترس؟ امید؟ نان؟ یا سه تا بچه که چشم‌به‌راه بازگشت پدرند؟ حاکمیت می‌گوید «قاچاق»، اما برای خانواده‌ای در چابهار یا سراوان، همین سوخت یعنی دفتر مدرسه، یعنی دارو، یعنی شب بدون گرسنگی. و چه طنز تلخی‌ست که کشوری با بزرگ‌ترین ذخایر انرژی جهان، پسرانش را برای حمل چند لیتر از همان سوخت می‌کشد.

✍️‌ سوختبر، تاجر مرگ نیست؛ پیله‌ور زندگی‌ست. فرقش با قاچاقچی واقعی در این است که او از مرگ سهم می‌گیرد، نه از رانت. او اسکله اختصاصی ندارد، کارت بازرگانی ندارد، رانت ارزی ندارد. آنچه دارد، یک وانت پیر است که هر پیچ جاده، ممکن است آخرین پیچ زندگی‌اش باشد. برّاق‌ترین سند مظلومیت او همین است: با مرگ معامله می‌کند تا زنده بماند.

✍️‌ اما دولت چه می‌کند؟ به‌جای ایجاد شغل، جاده را میدان جنگ می‌کند. به‌جای بیمه و حمایت، مرگ‌نامه صادر می‌کند. آمار امنیت را با تعداد سوزاندن خودروها بالا می‌برد. اینجا سوختبر را نه شهروند می‌دانند، نه کارگر، نه انسان؛ فقط هدف. گویی چرخه اقتصاد رسمی با خونِ غیررسمی می‌چرخد. گویی امنیت، بی‌امنیت‌سازی بلوچ معنا می‌شود.

✍️‌ این سوگنامه نه برای یک جنازه، بلکه برای یک طبقه نوشته شده است؛ طبقه‌ای که همیشه باید از خاکستر بلند شود تا دوباره بسوزد. نسل وانت‌هایی که هر روز ساعتی را با مرگ قرار ملاقات دارد. نسلی که فرزندانش هنوز بلد نیستند کودکی کنند؛ آن‌ها زود بزرگ می‌شوند چون باید پدر شوند، حتی اگر پدرشان برنگشته باشد.

✍️‌ در مدرسه‌ها گفتند ایران خانه‌ی عدالت است؛ اما سوختبران بلوچ به ما یاد دادند عدالت، شاید روی کاغذ زیباست اما در جاده میناب چهره‌ای خشن دارد. تاریخ ما در گوشه بلوچستان تیره‌تر است؛ اما سیاه‌ترین قسمت ماجرا نه مرگ است، بلکه عادت ما به مرگ. هر بار می‌خوانیم «یک سوختبر کشته شد» و رد می‌شویم، گویی داریم تعداد می‌شماریم، نه جان.

✍️‌ روزی باید توضیح دهیم چرا در کشور نفت‌خیز، مردم برای بنزین می‌میرند. چرا ثروت ملی برای آنان فقط خطر ملی است. چرا وطن برای بعضی‌ها مادر است و برای بعضی‌ها نامادری. شاید آن روز مادرانی که چادرشان خاک‌آلود است، بپرسند: «پسر من فقط نان می‌خواست؛ چرا گلوله دادید؟»

✍️‌ شاید روزی برسد که وانت‌ها نه تابوت، بلکه وسیله کار آبرومند باشند. که سوختبر به‌جای طعمه، کارگر رسمی باشد. که بلوچ بودن جرم نباشد. که دولت به‌جای شلیک، شغل توزیع کند؛ به‌جای توقیف، توسعه؛ به‌جای ترس، اعتماد. تا آن روز، باید نوشت، بلند و بی‌هراس. باید سوگ را فریاد کرد تا شرم زنده بماند.

✍️‌ این نوشته را برای آن جوان مینابی می‌گذاریم روی این جاده غبارآلود، کنار لاستیک‌های سوخته و نان‌های نیم‌پخته. برای تمام سوختبرانی که شب‌ها با صدای گلوله خواب‌شان پاره می‌شود، اما صبح باز راه می‌افتند. چون امید ضعیف‌تر از گلوله است، اما پایدارتر است.

✍️‌ اگر روزی عدالت بازگردد، از راه همین جاده خواهد آمد؛ از دل همین وانت‌های خاک‌گرفته؛ از صدای همان فرزند بلوچ که می‌گوید: پدرم برای زنده‌ماندن سوخت می‌بُرد، چرا برای او مرگ آوردید؟

و آن‌روز، تاریخ شاید بالاخره از ما بپرسد:

چرا سکوت کردیم؟

 

#حمید_آصفی

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب

https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.