روز جمعه ۵ دی ماه تعدادی از فعالان مدنی و سیاسی که برای حضور در مراسم سالگرد کشته شدن مصطفی کریمبیگی (از کشته شدگان جنبش سبز در عاشورای ۸۸) به شهرستان شهریار رفته بودند، برای چند ساعت توسط ماموران امنیتی بازداشت شدند.
از جمله بازداشت شدگان محمد ملکی، نسرین ستوده، رضا خندان، نرگس محمدی، حسین رفیعی و روئین عطوفت بودند که در این بین مامور بازداشت کننده هنگام بازداشت برای گرفتن مبایل محمد ملکی دست به خشونت زده بود.
در زیر گفتگوی خبرگزاری هرانا را با دکتر محمد ملکی رئیس سابق دانشگاه تهران میخوانید:
– جناب دکتر ملکی از طرف «هرانا» (خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر ایران) مزاحم میشوم و مایل هستم در مورد وقایع دیروز (۵ دی ماه ۱۳۹۳) چند سوال از شما داشته باشم. شنیده شد که دیروز مورد حمله قرار گرفتهاید. اگر لطف کنید شرح مختصری از این رویداد داشته باشید و دلیل بازداشت خود.
– حتما. الان به شما عین واقعیت را خواهم گفت. با توجه به اینکه دیروز سالگرد یکی از شهدای سال ۸۸ بود، خانواده این شهید از ما دعوت بعمل آورده بودند که در شهریار تجمعی داشته باشیم. من هم بعلت عدم دارا بودن خودرو، معمولا مزاحم آقای «رویین» میشوم. به دوستان هم اطلاع داده بودیم که اگر دوستان دیگری نیز مایل هستند برای همراهی ایشان در خودرو جای کافی موجود است. بنابر این با خانم «نرگس محمدی»، «دکتر رفیعی» و «محمود صابر» نیز تماس گرفتیم و به اتفاق (جمعا پنج نفر) به سمت شهریار رهسپار شدیم. نزدیک محل مورد نظر بودیم که یک اتوموبیلی شاسی بلند راه را بر ما بست و سرنشینان آن از ماشین پیاده شدند و از ما درخواست کردند که از خودرو پیاده شده و موبایلهای خود را تحویل دهیم. دوستان تلفنهای همراه خود را تحویل دادند. تلفن من، دستگاه کوچکی است که آن را در دست چپ خود گرفته بودم. فرد تنومندی نزد من آمد و موبایل من را نیز طلب نمود. من گفتم: «موبایل خود را تحویل خواهم داد اما پیش از آن شما باید خود را معرفی کنید، کارت شناسایی خود را نشان بدهید تا من بدانم که از طرف کدام نهاد مامور هستید که راه را اینگونه بر ما بستهاید، سپس تلفن خود را در اختیار شما قرار خواهم داد.» به ناگاه این فرد با گفتن اینکه: «از من کارت شناسایی طلب میکنی؟!» مچ دست مرا به شیوهٔ جودوکارها چنان کشید که احساس کردم استخوان دستم در حال خرد شدن است. گفتم: «موبایل را میخواهی؟ بفرمایید این موبایل. این چگونه برخوردی است آنهم صرفا در برابر درخواست کارت شناسایی؟ این یک رسم است. روشن است که ما باید نخست شما را بشناسیم.» سپس خانم محمدی و آقای صابر را به اتوموبیل خود منتقل کرده و دو تَن از مامورین نیز در خودرو ما نشستند. در این شرایط من و دکتر رفیعی و آقای رویین به همراه همین دو مامور عازم محل نامشخصی شدیم. پس از چند دقیقه من پرسیدم که: «برادر، ما را به کجا میبرید؟» پاسخ دادند که به دادسرا میرویم. پس از آن به مقابل منزلی رسیدیدم که دری را باز کردند و با خودرو داخل شدیم. دیگردوستان را به اتاقی و من را جداگانه به اتاق مجزایی راهنمایی کردند. خانم محمدی را نیز به اتاق دیگری که مختص بانوان بود و دو مامور زن آنجا حضور داشتند، راهنمایی کردند. در اتاق من ماموری بود که ادعا میکرد دانشجوی فلسفه است. از وی پرسیدم که آنجا کجاست. پاسخ داد: «اینجا اداره اطلاعات شهریار است.» گفتم: «پس چرا از ابتدا حقیقت را نگفتند. قرار نبود که به ما به دروغ بگویید. به ما گفته بودند که به سمت دادسرا میرویم.» به هر حال ما پنج شش نفر بودیم و چهار پنج ساعتی در آن محل در بازداشت به سر بردیم. برای دوستان ناهار تهیه کردند ولی علی رغم اصرار فراوان من حتی از نوشیدن چای ایشان نیز امتناع کردم. از من پرسیدند که آیا غذای خاصی میل میکنم که پاسخ دادم: «خیر. صرفا هر غذایی را که شما فراهم کرده باشید، نمیخورم.» که این حرف نیز برای ایشان خوشایند نبود. حدود ساعت یک و نیم بود که آقای «خندان» را نیز به همین محل وارد نمودند. که بالطبع ایشان و خانم «ستوده» نیز در همان مسیر بازداشت شده بودند. به هر حال در پی اصرارهای ما مبنی بر روشن شدن دلیل بازداشت، آقایی وارد شد و کاغذی را به ما نشان داد که بر مبنای آن ایشان از طرف شورای تامین شهر تهران دستور داشتند که از حضور من، نسرین ستوده، نرگس محمدی و محمد نوریزاد به قصد شرکت در مراسم جلوگیری کرده، و ما را به اتفاق همراهانمان پراکنده کنند. من گفتم که پس بر همین مبنا شما حق بازداشت و زندانی کردن ما را نداشتهاید، زیرا دستور صرفا در مورد جلوگیری از حضور ما در مراسم معتبر است. در ضمن اضافه نمودم که من بدون حضور وکیل در هیچ بازجویی شرکت نخواهم کرد. پاسخ دادند که: «خیر. مساله بازجویی در میان نیست. کمی با هم صحبت میکنیم.» به هر حال مباحث چندی در گرفت که من خلاصهای از آن را مطرح میکنم. مثلا یکی از مامورین اعتراض کرد که شما در یکی از گردهماییها گفتهاید که «مامورین امنیتی خصلت سگانه دارند.» من پرسیدم ایراد این سخنان در کجاست. گفتند: «سگ نامیدن ما توهین آمیز است.» پاسخ دادم: «خیر. این توهین نیست. سگ نگهبان نیز هست. پاسبان نیز هست. سگهای خانگی نیز وحود دارند. سگهای تفتیش کننده و ردیاب هم وجود دارند که به خود شما کمک میکنند. یک خصلت سگ نیز آنست که پارس میکند. شما چرا فقط این ویژگی آخر را به خود گرفتهاید؟» که این بحث با خندهٔ مامورین به اتمام رسید. بحث دیگر هم این بود که ما اصولا حاکمیت را مستبد و خشن میدانیم و دلیل این همه خشونت چیست؟ پاسخ گفتند: «زیرا خداوند فرموده است. اَشِدا عَلی الکُفار وَ رُحَما بَینَهُم.» گفتم: «بله خداوند فرموده است. ولی ابتدا برای من توضیح بدهید که کفار چه کسانی هستند؟ ما و این دوستان که به خاطر آزادی مردم و آبادی مملکت همه چیز خود را از دست دادهایم، کافر هستیم؟ ما پوشاننده حقیقت (کافر) هستیم یا شما که میزنید و میبندید و آدم میکشید و جنایت میکنید و بنا بر اعتراف خود مرتکب دزدیهای میلیاردی میشوید؟ کدام کفار هستیم؟» بعضی از مامورین سری تکان میدادند ولی نفر طرف صحبت بنده بر این موضع اصرار داشت که خیر شما کافر هستید. به هر روی در طول زمان بازداشت از اینگونه مباحث نیز با هم داشتیم. چند بار هم صدای خانم «محمدی» را از بیرون از اتاق شنیدم که متوجه نشدم بر سر چه مسالهای با ماموران درگیر شده بود. در حدود ساعت پنج و شش بعد از ظهر بود که از ما خواستند که هر کدام جداگانه محل را ترک کنیم. و قرار بر این شد که برای ما خودرو کرایه کرده و ما را جداگانه سوار اتوموبیل کنند. که این مساله با اعتراض ما روبرو شد زیرا ما میتوانستیم به همان شیوه با خودروی خود رهسپار شویم. به هر روی به دوستان گفتم که ایرادی ندارد و من ترتیب آن را خواهم داد. برای من و دکتر رفیعی که بزرگتر بودیم، خودرویی کرایه کردند. من به اتاق دیگر رفتم و به دوستان گفتم که ما با هم آمدهایم، با هم نیز خارج میشویم. بنابر این ما در مکانی داخل شهر منتظر شما میمانیم و با تلفن با هم در تماس خواهیم بود که به همراه یکدیگر راهی تهران شویم. بازجو از این سخن من بسیار عصبانی شد. همان سخن را تکرار کردم که: «ما با هم میرویم و این مساله هیچ ایرادی ندارد. شما نیز بیجهت آشفته و عصبانی هستید.» بنابر این در مکانی داخل شهر از راننده خواستیم که نیم ساعت منتظر بمانیم تا از آزادی دوستان مطمئن شویم. نخستین کسی که تماس گرفت اقای «رویین» بود که به او آدرس محل انتظار را دادیم و ایشان با خودرو شخصی خود را به محل حضور ما رساند. سپس آقای «صابر» نیز به همین شکل به ما پیوست. اما تماسهای ما با خانم «نرگس محمدی» بدون پاسخ ماند تا بالاخره پس از چندین بار تلاش موفق به برقراری تماس با ایشان شدیم. که ایشان بعلت اینکه فرزندانشان از ساعتها قبل در انتظار به سر میبردند، محل را به سرعت با تاکسی ترک کرده بود. بنابر این آرامش خیالی یافتیم و به همراه بقیه دوستان به سمت منازل خود رهسپار شدیم. منتها بر اثر برخورد فیزیکی صورت گرفته با من، درد شدیدی در انگشتان دستم احساس میکردم که در طول شب شدت یافته و موجب آزار و اذیت من شد. امروز صبح هم متوجه شدم که انگشت اشاره و انگشت میانی دستم ورم کرده است. به هر حال به کمک همسرم و با کمپرس آب گرم در حال مداوا هستم. که البته اینگونه مسائل برای من اهمیتی ندارد. و از این برخوردها زیاد دیدهام.
– پس جناب دکتر، معنی این امر که شما قبل از رسیدن به محل مورد نظر و در جایی دورتر از آن بازداشت شدهاید، این است که شما همواره زیر نظر هستید. همینطور است؟
– بله ما از قبل تحت نظر بودهایم. حتی خانم «ستوده» و همسر ایشان را نیز تقریبا در همان حوالی بازداشت کرده بودند و همانطور که عرض کردم لیستی به رویت ما رسید که نام چهار نفری که ذکر کردم در آن درج شده بود و تایید شده بود که از حضور این چهار نفر بعلاوه همراهان در آن مراسم جلوگیری شود. و اصل اعتراض ما نیز بر همین است که ممانعت از حضور ما در مراسم نیازمند بازداشت و دستگیری نبود. البته در پایان بر سبیل وجدان و شرف باید این حقیقت را اضافه کنم که رفتار این آقایان رفتار ملایم و دوستانهای بود و چندین بار هم بخاطر رفتاری که همکار ایشان در ابتدا با من داشت معذرت خواهی نمودند و حتی قصد داشتند که خود این فرد را جهت عذرخواهی نزد من بیاورند که پاسخ دادم به هیچ عنوان تمایلی به دیدن آن مامور ندارم.
– آقای دکتر پیرو این فرمایش آخر شما، سوالی برای من پیش آمد و آن اینکه آیا چنین برخوردهایی که به نسبت انسانیتر و ملایمتر بوده و قاعدتا شما پیش از این کمتر چنین رفتارهایی را مشاهده کرده بودید که اکنون توجه شما را جلب نموده است، رفتارهایی سیستماتیک هستند و آیا احساس میکنید که اصلاحاتی در رفتار مامورین بدنهٔ دستگاه امنیتی صورت گرفته است و یا خیر این امر صرفا رویکردی شخصی و وابسته به منش و رفتار مامورینی است که شما دیروز با آنها برخورد داشتهاید؟
– ببینید چند عامل اینجا تاثیر گذار است. یکی اینکه من و اقای دکتر رفیعی شخصیت دانشگاهی و استاد دانشگاه بودهایم و دیگر دوستان هم افراد سرشناسی بودند. مثلا خانم «محمدی» فردی شناخته شده در ابعاد جهانی است. یا اقای «محمود صابر» حقیقتا شخصی عارف و سالک است و دوست دیگر ما اقای «رویین» نیز فردی است شناخته شده. بنابر این شخصیتهایی که مامورین با آنها طرف بودند، آدمهایی معمولی نبودند. دوم اینکه شرایط برخورد دیروز شرایط بازجویی نبود. در شرایط بازجویی رسمی ممکن بود که همان خشونتها باز بر ما اعمال شود. همانطور که گفتم تنها دستوری که به ایشان رسیده بود، دستور ممانعت از حضور در مراسم بود. میتوانستند دستور داشته باشند که هر کدام از ما را با صد ضربه کابل هم مجازات کنند. متاسفانه این محیطهای امنیتی چه ساواک و چه دستگاه امنیتی کنونی با خشونت زنده است. ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟ همانطور که میدانید نخستین کاری که با فرد بازداشت شده برای انتقال به زندان انجام میدهند چشم بند زدن است. که این خلاف همه مقررات است. بازحویی نیز با همان چشم بند و در برابر دیوار صورت میگیرد. حال بماند که بازجو چه بیادبیهایی میکند. من تا حالا تغییر فاحشی ندیدم. این بار که دوباره بازحویی شدم، میتوانم برای شما توضیح بدهم که اوضاع چگونه است.
– بسیار متشکرم جناب دکتر. امیدوارم که بهبودی کامل در مورد دست آسیب دیدهٔ شما نیز حاصل شود.
– خیر. مسالهای نیست. تحمل ما بیش از اینهاست. قبلا هم از ناحیه دست و پا و شکم و کلیه مضروب شده بودم.
– سپاسگزارم از حضور شما که قوت قلبیست برای همهٔ ما.
– خواهش میکنم. ما از شما الهام میگیریم. شما هم ترسی به دل راه ندهید و ما همه با هم هستیم.
گفتگو از: علیرضا سربازی