«حیات، عرض، مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال
و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت
کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آوردهاند
هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان
انجام دادهام».
مصدق در دادگاه نظامی
هنوز آیت الله خمینی وارد ایران نشده بود تا در بهشت زهرا قصد خود را مبنی بر باطل دانستن قانون اساسی دستاورد انقلاب مشروطه اعلام نماید، هنوز هیچکس آن «هیچ» معروف وی را در برابر سوال خبرنگار که موقع ورود به ایران چه احساسی دارد، به گوش خود نشنیده و ندیده بود. شاه با تقدیم حکومت به یکی از مخالفان استبداد ۲۵ ساله و خروج خود از کشورعملا راه را برای هرنوع تغییری در نظام حکومتی باز کرده بود. هنوز فرماندهان «ارتش شاهنشاهی» که زیر نظر فرستاده فرمانده ناتو، ژنرال هویزر، اجازه نداشتند دست از پا خطا کنند به این نتیجه نرسیده بودند که باید برای حفظ امنیت خود به پدر تاجدار جدید یعنی آیت الله خمینی مراجعه کنند. هنوز رئیس شورای سلطنت استعفای خود راتقدیم آیت الله خمینی نکرده بود و روسای دو مجلس سنا و شورا نیز به این نتیجه نرسیده بودند که نباید برای خوش رقصی از دکتر بختیار ایراد بگیرند. هنوز آفتابی نشده بود که برخی از فرماندهان ارتش در پشت پرده به زد و بند با مهندس مهدی بازرگان و آیت الله بهشتی مشغولند.
اعتصاب ها (به استثنای اعتصاب خبرنگاران که شکسته شد) همچنان ادامه داشت و اینطور به نظر میرسید که جمعیتی که به طور روزمره در خیابانها به تظاهرات ادامه میدهد، هنوز باور ندارد که از طریق راههای مسالمت آمیز «به سادگی» استبداد را به زانو در آورده است. با اینکه روزنامه ها بدون سانسور منتشر میشدند، زندانیان سیاسی بدون استثنا آزاد شده بودند، ساواک منحل شده بود و ارتش سختگیری در مورد نقض مقررات حکومت نظامی انجام نمیداد، کسی نمیخواست باور کند که انقلاب به خواستهای خود که آستقلال و آزادی بود رسیده است. قدرقدرت بودن استبداد شاهنشاهی و احساس ضعف در برابر اقتدار آن چنان در اذهان ریشه دوانده بود که کسی باور نمیکرد، دوران استبداد به سر رسیده است. چریکها و مجاهدین که سالها مبارزه مسلحانه را تنها راه سرنگونی رژیم تا دندان مسلح قلمداد میکردند، نمیخواستند قبول کنند که استبداد بدون بکار بردن اسلحه به شکلی غیرمسلحانه میدان را خالی کرده است، برای همین هم آن عده معدودی که از این دو گروه باقی مانده بودند، دنبال بهانه میگشتند تا از طریق حمله به پاسگاههای پلیس یا مراکز ژاندارمری برای تداوم مبارزه مسلحانه علت بتراشند. به نظر آنها «امپریالیسم به سر کردگی آمپریالیسم آمریکا» همچنان در کمین بود که دست نشاندگان خود را از طریق کودتای نظامی و یا بشکلی دیگر بر کار بگمارد. حزب توده و آیت الله خمینی نیز که هریک برنامه دیگری را دنبال میکردند، به این ترسها و وهمیات بی نام و نشان دامن میزدند. بخصوص آیت الله خمینی که در پاریس دائما با مامورین آمریکائی در ارتباط بود، میدانست که هیچ خطری از جانب آنها ایران را تهدید نمیکند. اما جامعه استبداد زده که ۲۵ سال تحقیر شده بود، هنوز نمیخواست باور کند که بر استبداد پیروز شده است.
با در نظر گرفتن تصورات مخدوش و وهم آلودی که در مورد انقلاب و اهداف آن وجود داشت، مهمترین اقدام آن بود که جامعه به این خودباوری برسد که میتواند بعد از خارج شدن شاه از مملکت سرنوشت کشور را دردست بگیرد.
همه تلاش دکتر بختیار نیز برای این بود که مردم ملتهب را متوجه سازد، بر استبداد پیروز شده اند و نباید بازیچه این یا آن گروه قدرت طلب شوند. وی با وقوف به شکنند گی اوضاع و به اینکه تا دستاوردها بشکل قانونی تثبیت نشود، ممکن است استبدادی که از در بیرون رفته از پنجره و در لباسی دیگر وارد شود، تلاش میکرد، نگذارد آزادی که از طریق انقلاب و جنبش ۲۵ ساله بدست آمده بود توسط آیت الله خمینی بلعیده شود. وی به این امر آگاه بود که مردم (چه آن اقلیتی که هنوز به تظاهرات و اعتصابات ادامه میداد وچه آن اکثریت خاموشی که از پشت پنجره وقایع را رصد میکرد) باید در تعیین سرنوشت کشور و آینده آن نقش اساسی داشته باشند. اما مصیبت این بود که خود آن مردم نمیدانستند که به چنین موقعیتی دست یافته اند ومیتوانند منبعد در تعیین آینده سیاسی کشور نقش داشته باشند.
آینده مملکت در گرو انتخاب بین یک حکومت اسلامی بود که خمینی آنرا نمایندگی میکرد و چنین حقی را از مردم سلب میکرد و یک حکومت ملی که جبهه ملی همواره خواهان آن بود و دموکراسی، حاکمیت ملی و حکومت قانون را از آن می فهمید. متاسفانه مردم در هیجان و اتهابی که خاکم بود با حمایت از خمینی و مخالفت با بختیار این حق را از خود گرفتند واکنون بعد از سی و شش سال اسارت می بایستی همانند مردم آلمان که آدولف هیتلر را بر گروههای دموکرات ترجیح دادند، مسئولیت مشترک خود را در برابر فاجعه ای که ببار آورده اند، بپذیرند.
در اوضاع متلاطم ۳۷ روز کسی متوجه نبود که با آن شعارها و نوحه سرائی ها عملا دارد بین دو نظام حکومتی انتخاب میکند. اما اشتباه بزرگتر این بود که مردم نه شناختی از آیت الله خمینی داشتند و نه از آنچه که در مورد حکومت اسلامی بیان میکرد، درک دقیقی داشتند. حال آنکه دکتر شاپور بختیار هم از نظر سیاسی گذشته روشنی داشت و هم خواستار شرائطی بود که در آن آزادیهای دوران دولت ملی مصدق تحقق گردد و ادامه یابد. او در نطق ها و سخنرانیهای خود با بیانی ساده، صریح و روشن از این برنامه دفاع میکرد. در صورتیکه خمینی بجای ارائه برنامه روضه خوانی میکرد و درگفتارغالبا الکن خود به مطالبی اشاره میکرد که اصلا ربطی به خواست اصلی مردم یعنی دخالت در سرنوشت سیاسی کشورنداشت. مردم اما در این اشارات دو پهلوو گنگ آیت الله رمز و رازی را میدیدند که به وهمیات در مورد یک قدرت آسمانی و معجزات آن نزدیک تر بود تا یک حکومت ملی و دموکراتیک بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر.
بزرگترین و مهمترین ترفند خمینی این بود که قبل از ورودش به ایران از طریق نوارهای صوتی که توسط اعوان انصارش در ایران پخش میشد جو سیاسی را با چنین اشارات دینی و مذهبی ازمحتوای عرفی حکومت تهی سازد. وقتیکه وی وارد کشور شد، جو چنان آماده شده بود که وقتی گفت مردم برای “اسلام” انقلاب کردند و صفت اسلامی را به انقلاب اضافه کرد وآنرا یک “انقلاب اسلامی” خواند، تعجب کسی را بر نیانگیخت. با این خدعه و فریب مردم نا آگاه در فضائی وهم آلود به راهی کشانده شدند که مورد نظر خمینی بود. وی از ۱۲ بهمن که وارد ایران شد تا ۱۲ فروردین (روز رفراندوم) شرایط را چنان برای جا انداختن حکومت دینی فراهم ساخت که وقتی سوال «جمهوری اسلامی» به رفراندوم گذاشته شد، برای کسانیکه به آن رای دادند، موضوعی ناشناخته و غریب نبود. آنها در حالیکه راجع به محتوای حکومت (منشا قدرت در آن و قانون اساسی آن) بدون آنکه بدانند دارند به چه چیزدارند رای میدهند، رای موافق دادند.
هشدارها، سخنرانی ها و مصاحبه های دکتر بختیار طی ۳۷ روزی که مصدر کار بود دقیقا بر روی این مسئله متمرکز شده بود که مردم را وادار سازد سوال کنند و از سهل انگاری نسبت به چنین امرمهمی خود و مملکت رابه باد فنا ندهند. او بارها تکرار کرد: مردم! حکومت اسلامی یک مجهول است، دارند استبداد نعلین را جانشین استبداد چکمه می کنند. او آنچه را که لازم بود به مردم گفت و تلاش کرد تا آنجا که میتواند، استبدادی را که هنوز در اذهان از بین نرفته بود، غیرقابل بازگشت نماید. ولی این هشدارها را کسی در آن زمان بگوش نگرفت.
روشنفکران ما به استثنا افرادی فرهیخته وشجاع همانند دکتر غلامحسین صدیقی، مصطفی رحیمی و مهشید امیرشاهی که در آن هیاهو صدایشان به گوش کسی نرسید، بجای آگاه کردن مردم به دنبال ایشان راه افتادند و با خیل شعاردهندگان بی هدفی که خمینی خمینی میکردند، همصدا شدند. وقتی گفته ها و نوشته های آنها را بررسی میکنیم، می بینیم که درحقیقت ایشان فریفته عوام شده بودند.
رفتارگروههای سیاسی چپ به اصطلاح مستقل نیز فرق چندانی با برحورد «روشنفکران» نداشت. آنان از یکطرف در اعلامیه های خود بشدت بختیار را رد میکردند و ازطرف دیگر با حکومت اسلامی خمینی نیز بخاطر حفظ وحدت کلمه مدارا میکردند. اینکه در دوران گذار و پس از آن چه حکومتی باید در کشور مستقر شود، برای این خیل مرعوب شدگان عمدگی نداشت. آنها در بیانیه هائی که مرتبا منتشر میکردند، چیزی در باره خطر استبداد مذهبی که کشور را تهدید میکرد چیزی نمیگفتند.
در اینجا باید از خود بپرسیم، علت اینکه دوستان و همرزمان دکتر بختیار در جبهه ملی به سخنان وی توجه نکردند و اصولا تحلیل او را در مورد خطر یک حکومت دینی نپذیرفتند چه بود؟ چرا کسانی که از پشت کردن آیت الله کاشانی به مصدق و حمایت وی از کودتا شناخت دقیقی داشتند وآنرا در گذشته نیزبارها اعلام کرده بودند، خطر را ندیدند. آنها باید خیلی زود تر از دیگران پی میبردند که با سپردن رهبری جنبش به روحانیت فاتحه حاکمیت ملی خواند ه شده است، ولی با این وجود اقدام موثری در کمک به بختیار انجام ندادند. آنها سالیان متمادی شاهد مبارزات پیگیر دکتربختیار در جبهه ملی بودند و او را ازنزدیک میشناختند ولی با این وجود این توجهشان بیشترمعطوف خمینی بود و برخی حتی وی را رهبربلامنازع قلمداد میکردند. چرا؟ چه چیز باعث شده بود که در آن روزهای سرنوشت ساز کسی را که آمده بود برنامه جبهه ملی را پیاده کند با خمینی که برای کار دیگری آمده بود، اشتباه بگیرند؟ چرا اعضا حزب ایران که با دکتر بختیار نزدیک بودند بجای اینکه از وی حمایت کنند در نقش دلسوز دائما به او یادآوری میکردند که در برابر قدرت روزافزون خمینی هیچ «شانسی» ندارد. چرا بازرگان با وجود شناختی که از بختیار داشت به او اصرار میورزید، که بهترین کار، رفتن به پاریس و رسیدن به خدمت خمینی است؟
اکنون که بقول فرانسویها در این سی و شش سال آبهای بسیاری از زیر پلها رد شده است، بد نیست بین «شانسی» که بقول آنها بختیارنداشت، و «شانسی» که آنها فکرمیکردند در نزدیکی با خمینی برای خود کسب کرده اند، مقایسه ای بعمل آوریم. از سرنوشت غمناک کسانیکه پس از مصرف سیاسی از بارگاه خمینی رانده شدند، برخی جان خود را از دست دادند و یا به طریقی رقت آمیز از مملکت فرار کردند و در غربت جان سپردند، در میگذریم. آن عده که آن زمان خود را کنار کشیده بودند و اکنون سالهاست که در خارج و داخل به جای مبارزه با استبداد به گوشه نشینی بسنده کرده اند، از آن «شانس» چه نصیبی بردند؟ شانس بختیار این بود که برای اثبات حقانیت مصدق و راه او جلو خمینی بایستد و از سنگر قانون اساسی دفاع نماید که تا آخر ایستاد و دفاع کرد. اقبال او در این بود که با ایستادگی در برابر خمینی حقانیت جبهه ملی را برای نائل شدن به یک ایران آباد و آزاد و شکوفان به اثبات برساند و ادامه راه مصدق را برای نسلهای آینده کشور میسر سازد. آیا اگر بختیاردر آن موقعیت مسئولیت قبول نمیکرد، ما امروز مبدا و نقطه اتکائی داشتیم که مخالفتمان را با حکومت اسلامی از همان ابتدا نشان بدهد؟ اگر بختیار آن اقدام را نمیکرد جوانانی که امروز به طرفداری و دفاع از او بر خاسته اند، با رجوع به کدام گذشته تاریخی میتوانستند یک آلترناتیو دموکراتیک و ملی را در مقابل جمهوری اسلامی بگذارند؟
دکتر بختیار در آن زمان بجای سکوت و عافیت طلبی کاری کرد کارستان. وی اثری از خود به جای نهاد که تاریخ نتواند او را در برخورد به انقلاب ضد دیکتاتوری و مقاومت وی در برابر استقرار جمهوری اسلامی نادیده بگیرد. امروزه دائما بر تعداد کسانیکه از حقانیت بختیار در آن زمان دفاع میکنند، افزوده میشود. نسلهای بعد از انقلاب که پدران و مادران خود را مسئول این غفلت تاریخی میدانند، بختیار را بعنوان کسی که به خمینی نه گفت و پای آن ایستاد، میشناسند واز او همانند یک قهرمان ملی یاد میکنند. آنها اورا با کسانی که آن زمان با بینشی دلال منشانه مبارزه را فقط با معیار “شانس” و یا “هزینه” می سنجیدند، قابل قیاس نمی بینند و حق دارند.
دکتر بختیار انسان مبارزی بود و تشکیل دولت در آن سی و هفت روز را در امتداد آن مبارزاتی می دید که در ۲۳ سالگی علیه فرانکو، هیتلر آغاز نموده، آنرا در جوار دکترمصدق ادامه داده بود. او پس ازمقاومتی ۲۵ ساله علیه رژیم شاه تداوم این مبارزه را درمقام نخست وزیرموثر تر میدانست و پیام او از مخفیگاه که خطاب به مردم در هفتم فروردین ماه ۱۳۵۸ در روزنامه آیندگان منتشر شد، نشان میدهد که وی قصد نداشت مبارزه علیه خمینی را تعطیل کند. و تا زمانی که در قید حیات بود به اهداف و عقایدی که داشت وفادار ماند.
روزنامه آیندگان سه شنبه هفتم فروردین ماه ۱۳۵۸
بختیار از مخفیگاهش پیام فرستاد
روز پنجشنبه ۱۹ بهمن ماه در مقابل ۱۵۰ خبرنگار داخلی و خارجی، نگرانی عمیق خود را نسبت به آینده کشور ابراز داشتم و با کمال صراحت گفتم که من یک نفر ایرانی آزاده هستم و سی سال تمام در این راه قدم برداشتم. ولی آنچه را که من در افق می بینم چیزی شبیه به آزادی، دمکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست.
متأسفانه حق با من بود. اختناق، از هم گسیختگی شیرازه کشور، اقتصاد درهم ریخته، زور و قلدری عده ای به جای عمال سابق همه جانبه به چشم می خورد، یک دیکتاتوری فاسد را به یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج تبدیل کردیم و تمام اینها به امید یک جمهوری اسلامی.
حال این جمهوری اسلامی چه خواهد بود و چگونه به مسایل و مصائب ما پاسخ خواهد داد، از من سئوال نفرمائید.
متن پیام او به این شرح است:
“خواهران و برادران عزیز
با وجود عزلت و دوری از شما، برایم آسان نبود که به قومیت و افتخارات گذشته فرهنگی ایران پشت پا بزنم و این عید پرشکوه نوروزی را به یکایک شما خواهران و برادرانم تبریک نگویم. این نوروز می توانست خجسته ترین روز در ۲۵سال گذشته ایران باشد. این نوروز می توانست در یک محیط آزاد و امن و خالی از دغدغه فرا رسد و همه ما مسلمانان، مسیحیان، زرتشتیان یا کلیمیان را پایکوبان، پس از سال های اختناق، متحد و برادر و با وجود افکار متفاوت به اینده امیدوار کند.
من از نهانخانه دل برای شما خواهران و برادران عزیز، با وجود تیرگی افق آرزوی سعادت و کامیابی می نمایم. متأسفانه همانطور که همه شاهد و ناظر هستید کشور ما به صورت بسیار آشفته و در یک بلا تکلیفی کامل به سر می برد. شاید بی فایده نباشد، اگر چه به اجمال جریانات سه ماهه اخیر را با هم مرور نمائیم.
قبول نخست وزیری من مشروط به مسافرت پادشاه به خارج از کشور ، بازگشت آیت الله خمینی ، انتخاب وزیران و همکاران بدون دخالت دربار، بازگشت به دمکراسی بر طبق قانو ن و سپس تعیین نوع حکومت در یک محیط آزاد و آرام بود.
باید به عرض شما برسانم که یازده روز پس انتصاب اینجانب، پادشاه از ایران به خارج عزیمت نمود، حال این خود چقدر مسایل ارتباط من با ارتش و قوای انتظامی پیچیده ساخت و چگونه بدون تصادم و بر خورد مهم عملی شد که باید بطور مفصل و در موقع مناسب باطلاع برسانم. فعلأ از آن صرف نظر می کنم.
بازگشت آیت الله خمینی با وجود اصرار من برای دو یا سه هفته تأخیر و آن هم بعلت گزارشات ساواک، دال بر حضور گروهی افراد مشکوک و تازه وارد، با نهایت صمیمیت و همکاری با کمیته تداراکات ایشان انجام شد.
دو روز قبل از صدور فرمان نخست وزیری، از ارباب جراید دعوت نمودم که به منزلم بیایند و با نهایت صداقت و بر طبق سنت دیرینه به آنها اطلاع دادم که مطبوعات آزادند و می توانند با نزاکت هرچه می خواهند بیان کنند.
ظرف دوهفته لوایح انحلال ساواک، بازرسی شاهنشاهی و مجازات دست اندرکاران چند سال اخیر را از پارلمان گذراندم و قبل از ورود به نخست وزیری اعلام کردم که به اسرائیل و افریقای جنوبی نفت نخواهم داد و از پیمان سنتو خارج خواهم شد و دفتر الفتح را در تهران افتتاح خواهم کرد و کلیه زندانیان سیاسی را آزاد خواهم نمود. با وجود کوهی از مشکلات و انواع کارشکنی ها، که یکی از بارزترین آنها ملاقات نافرجام اینجانب با حضرت آیت الله خمینی در پاریس بود، تمام وعده های خود را عملی نمودم.
بد نیست بدانید که معظم له، پس از قبول ملاقات با اینجانب به عنوان شاپور بختیار به تحریک یک جناح لایشعر جبهه ملی و یکی دو نفر از روحانی نمایان غیر متعادل از موضع خویش عدول نمودند.
خوشبختانه این مدارک، با وجود غارت خانه من و از بین بردن آنچه در آنجا بود، موجود است. روز پنجشنبه ۱۹ بهمن ماه در مقابل ۱۵۰ خبرنگار داخلی و خارجی، نگرانی عمیق خود را نسبت به آینده کشور ابراز داشتم و با کمال صراحت گفتم که من یک نفر ایرانی آزاده هستم و سی سال تمام در این راه قدم برداشتم. ولی آنچه را که من در افق می بینم چیزی شبیه به آزادی، دمکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست.
متأسفانه حق با من بود. اختناق، از هم گسیختگی شیرازه کشور، اقتصاد در هم ریخته، زور و قلدری عده ای به جای عمال سابق همه جانبه به چشم می خورد، یک دیکتاتوری فاسد را به یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج تبدیل کردیم و تمام اینها به امید یک جمهوری اسلامی.
حال این جمهوری اسلامی چه خواهد بود و چگونه به مسایل و مصائب ما پاسخ خواهد داد، از من سئوال نفرمائید.
این موضوع مرا به یاد شعری می اندازد از خواجه شیرازی :
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی بر حسب فضل گمانی دارد.
جواب شخص من این است که هیچ کس بطور روشن نمی تواند چگونگی و مشخصات این جمهوری را بیان کند. تا آنجائیکه جناب آقای مهندس بازرگان که در لطافت طبعش خلاف نیست، میفرمایند تا کنون کتاب و رساله ای در این موضوع نوشته نشده و صحیح هم می فرمایند. پس شما از مردم می خواهید که بروند به مجهول مطلق رأی دهند، یا نه. راه دیگری هم که نیست و در این حال رادیو تلویزیون بیش از هر وقت از آزادی صحبت می کنند.
خواهران و برادران عزیز من به چنین جمهوری رأی نخواهم داد. زیرا آن را منافی پیشرفت جامعه، سربلندی کشور، شکوفایی اقتصاد و اجرای حقوق بشر می دانم.
حال چه میشد اگر پس از بازگشت حضرت آیت الله خمینی به صورت یک شخصیت ماوراء سیاست و برنامه ریزی، عده ای از آنها را که سالیان دراز با حکومت فاسد دیکتاتوری مبارزه کرده اند، جمع می نمودند و می فرمودند من از شما می خواهم افراد فاسد، باطل، متملق و غیره را از دستگاه دور نمائید و جنایتکاران را محکوم و مجازات کنید و آزادی های فردی و اجتماعی را تأمین کنید و قوانین برخلاف اسلامی را ملغی نمائید و یک سیاست مستقل ایرانی را تعقیب کنید.
روی این برنامه، وحدت کلمه میسر می شد، اما روی روش کنونی دولت که خود را واقعاً بی اختیار می داند و حق هم دارد، چگونه می توان امیدوار بود؟
برای ضبط در تاریخ لازم می دانم توجه عموم را به نکته زیر معطوف دارم.
نهضت ملت ایران در راه آزادی و حق طلبی از سال ۱۳۴۱ شروع نشده و من خود در آن سال و در آن ایام برای پنجمین بار در زندان محمد رضا شاه بودم و بسیار مفتخرم که پس از ۲۸ مرداد ۳۲ با وجود امکانات بسیار که داشتم، جز راه مبارزه و پایداری درمقابل دیکتاتوری، راه دیگری انتخاب نکردم.
من راه مصدق را رفتم و از این راه هم منحرف نخواهم شد، حال طبع بیابانی یا کوهستانی، هرچه داشتم، تسلیم نشدم. اما تا آنجا که من می دانم هر نخست وزیری را پادشاه یا رئیس جمهور آن کشور تعیین می کند و نمایندگان مردم اورا تائید می نمایند. من از پادشاهی فرمان دارم که دکتر مصدق از او فرمان داشت. مگر بزرگانی چون امیر کبیر، قائم مقام الملک، مشیرالدوله، مستوفی الممالک و اخیراً فروغی و قوام السلطنه از کجا فرمان دریافت داشتند؟
خواهران و برادران عزیز اما برای نجات مملکت از هرج و مرج و حفظ وحدت آن، قد علم کردن در چنین اوضاع و احوالی را می توان جنایت یا خیانت نام گذارد؟ نه نه نه.
همه شما می دانید و هر روز بیشتر متوجه می شوید که هدف نهائی من استقرار حاکمیت ایران از راه دمکراسی و جلوگیری از خون ریزی وهرج و مرج بود که متأسفانه به طور وحشتناکی گسترش یافته است.
همه شما را به خدا می سپارم و باز از ته قلب برا یک یک شما و برای استقلال و آزادی شما زنان و مردان این کشور و برای سرافرازی پرچم سه رنگ ایران دعا می کنم. باشد که دعای یکرنگان مستجاب شود.”
۱) http://namir.info/home/pdf/bakhtiar/7farwardin58.htm
۲) http://www.radiofarda.com/audio/25711622.html