ایران: قدرت بزرگ منطقه ای یا کشوری منزوی و مطرود؟

جمعه, 14ام فروردین, 1394
اندازه قلم متن

MortezaNegahi2

اگر جباریت اسد در سوریه و شیعه‌های بدر مقتدا صدر در عراق نبود، داعش به این صورت و به این سرعت شکل نمی‌گرفت. حکومت ایران نظام سلطه‌گری خود را به همسایگان صادر کرده است. هژمونی علوی‌ها در سوریه، شیعه‌ها در لبنان و عراق و حوثی‌ها در یمن از نتایج فاجعه بار این سیاست‌های سلطه جویانه است.

به هنگام پدیده‌ی احمدی نژاد چپ و راست در کنار یا رو در رویش جبهه گرفتند. بیشتر در کنارش. دوست توده ای من، الف ر که در لوس آنجلس معمار مشهوری است و هنوز سبیل استالین وارش را تاب می‌هد، ناگهان در احمدی نژاد “آنی” را یافت که سال‌ها در پی‌اش بود: ضد امپریالیسم و مدافع طبقه محروم. بیچاره دوست من، که بهای زیادی برای این عشق پرداخت. دوستان نزدیک را از دست دارد و برخی مشتریان یهودی‌اش را هم. چون بسیاری از دوستانش در احمدی نژاد مردی می‌دیدند عوام گرا یا پوپولیست و دروغ‌گو که آشکارا هولوکاست را نفی می‌کرد و آرزو داشت که اسرائیل از روی نقشه جهان محود شود. با این همه، الف ر هرچند در ملا عام همه را تشویق می‌کرد که به ایران بروند خود هرگز جرئت نکرد که به ایران برود. حتی به هنگام مرگ مادرش.

دوست دیگر من ر. ق. که در پاریس ژورنالیست است به هنگام انتخاب ریاست جمهوری، به صف دراز رای دهندگان پیوست و برای اولین بار در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرد. به احمدی نژاد رای داد به این امید که آمریکا یا اسرائیل به ایران حمله نظامی کنند و شر جمهوری را بکنند. دوستان دیگری هم داشتم که هواخواه احمدی نژاد شدند. به گمان‌شان او می‌توانست سلطه آخوندها را از شر مردم ایران کم کند. برخی حتی او را در هیات کوروش هخامنشی دیدند. یکی او را “معجزه هزاره‌ سوم” نامید و آقای رحیمی، رئیس وقت دیوان عالی محاسبات – که حالا به جرم اختلاس محکوم شده – در مقاله‌ای نوشت: در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر پیامبری بیاید آن احمدی نژاد بود. (این نثر از آقای رحیمی است). نیز او را سقراط زمانه نامیدند و دور سرش هاله از نور کشف کردند.

احمدی نژاد که تکیه به بیت رهبری داشت خود را در عرش می دید. در دور دوم ریاستش ناگهان متوجه ایران شد و به قول آقای هوشنگ امیراحمدی دوره جدیدی را در تاریخ جمهوری اسلامی رقم زد که دوره “ایران – اسلام” بود. یعنی به زعم او، پس از دوره “اسلام – اسلام” اوایل انقلاب، دوره “اسلام – ایران” (در دوره رفسنجانی؟) شروع شد و آنگاه دوران “ایران – اسلام” آغاز شد. احمدی نژاد ناگهان “ملت بزرگ ایران” را کشف کرد. اما همو در بزنگاه جنبش سبز، بی محابا مردم را خس و خاشاک خواند و گفت رقمی نیستند! و ناگهان امر به خودش مشتبه شد که رستم بود پهلوان. او خود را نماینده تام الاختیار امام زمان ‌دانست و صراحتا ‌گفت که دستوراتش را از چاه جمکران اخذ می‌کند. اما آخر سر با پایان یافتن دوره ریاستش تاریخ مصرف‌اش نیز تمام شد و پرت شد به آن بخش از تاریخ.

این مقدمه را برای این نوشتم که بگویم این روزها شمار کسانی که ناگهان حس غیرت و عزت وطن پرستی شان ناگهان گل کرده، پدیده نوظهوری نیستند. ایران را قدرت بزرگ منطقه ای می‌بینند و به قاسم سلیمانی مرتب لقب می‌دهند. حتی برخی او را با ژنرال دوگل و رضاشاه و آتاتورک هم مقایسه می‌کنند. در تی شرت‌ها سعی می‌کنند یک “تاچ” Touch جورج کلونی هم به‌اش بزنند!

کم نیستند ایرانیانی که تشبثات اخیر ایران را در لبنان و سوریه و عراق و یمن، نوعی بازگشت به دوران باشکوه و طلائی امپراتوری هخامنشی و صفویان می‌دانند. دوستی با هیجان تعریف می‌کرد که در خط مقدم جبهه جنگ تکریت، فرماندهان فارسی صحبت می‌کنند. می‌گویم: گیرم که فرماندهانی در واکی تاکی و تلفن همراه اش چند کلمه ای فارسی سر هم می کند، این که دانستن زبان نیست. طرف اگر حافظ و فردوسی و شاملو بخواند می‌توانیم بادی به آستین بیاندازیم! خب، واضح است که بخشی از سپاه بدر و مقتدا صدر در ایران آموزش دیده اند و در زمان صدام هم معاود بوده یا به ایران پناه آورده بودند.حالا شاید با فرماندهان سپاه پاسداران چند کلمه ای به فارسی خوش و بش می‌کنند. این که نفوذ فرهنگی ایران نیست!

البته ایران مبالغ هنگفتی خرج کرده که بافت مذهبی منطقه را به هم بزند و شاید هم تا حدی موفق هم شده است ولی نتیجه‌اش ظهور دسته‌ها و گروه هائی شده که برای احقاق حقوق شهروندی برابر مبارزه نمی‌کنند بلکه می‌خواهند به هر طریقی حکومت کنند و گروه‌های رقیب را زیر فشار بگذارند. برای همین است که سنی‌های عراق از ترس شیعه‌ها به داعش متوسل شده اند. یعنی اگر جباریت اسد در سوریه و شیعه‌های بدر مقتدا صدر در عراق نبود، داعش به این صورت و به این سرعت شکل نمی‌گرفت. حکومت ایران نظام سلطه‌گری خود را به همسایگان صادر کرده است. هژمونب علوی‌ها در سوریه، شیعه‌ها در لبنان و عراق و حوثی‌ها در یمن از نتایج فاجعه بار این سیاست‌های سلطه جویانه است.

یک لحظه تصور کنیم که مثلا نلسون ماندلا با این نوع تفکر به قدرت می رسید. در آن صورت به سیاه‌ها دستور می داد که سفید‌ها و رنگین پوستان را تکه تکه کنند. چون زمانی در یوغ سفید‌ها اسیر بودند. کاری که شیعیان در کردند و می‌کنند به همین منوال است.

آنان که گمان می کنند ایران دارد قدرت بزرگ منطقه می‌شود نمی‌خواهند بدانند که این حکومت به شهروندان خود بسیار جفا می‌کند و هرگز نمی‌تواند به عنوان سرمشق و کشور نمونه در قلب ملت‌های منطقه جای بگیرد. کشوری که بیشترین فرار مغزها را دارد و شهروندانش به آب و آتش می‌زنند که فرار کنند چگونه می تواند سرمشق قرار بگیرد. حال فشارها و تضییق‌هائی که نسبت به افلیت های مذهبی و قومی و زنان می شود به کنار. مردم منطقه می دانند که در ایران آزادی نیست. “بهار عربی” و خیزش جوانان عرب در کشورهاای خودکامه برای آزادی بود. این خیزش ‌ها را جمهوری اسلامی “بیداری اسلامی” نامید و مصادره اش کرد و آخر سر به “بیداری شیعی” تقلیلش داد.

جمهوری اسلامی از همان آغاز تولدش شروع کرد به کاشتن نفرت. چپ و راست برای جبهه‌های مثلا “آزادی بخش” کنفرانس و سمینار تشکیل ‌داد. مبارزان مذهبی را از فلیپین و عربستان و عراق و یمن و فلسطین دعوت ‌کرد و با پول نفت پروارش ‌کرد. حال فصل درو در رسیده است. ولی حاصل این درو جز خون نیست. خون برای مسلمانان و خون جگر برای ما.

نتیجه این شده که حکومت ایران در صحنه جهانی مطرود و منزوی و مطرود بشود. هیچ کشوری به ایران اعتماد و احترام نمی‌گذارد. در تمام رای‌گیری‌های سازمان ملل متحد و شورای امنیت، جز چند کشور کوچک و گمنام مانند بورکینا فاسو و جزایر سی شل و غیره کشوی به نفع ایران رای نمی دهد. اگر کوبا یا ونزوئلا هم رای بدهد برای گرفتتن پول و امتیاز است. ما ایرانیان به هنگام سفر به کشورهای دیگر و مواجهه با شهروندان دیگر کشورها متوجه عمق بی‌اعتمادی و گاه نفرت مردم می‌شویم.

در عمر این نظام تقریبا هیچ رهبر درجه یک دنیا به ایران سفر نکرده است. ایران از تمام تصمیم‌گیری‌های مهم منطقه کنار گذاشته شده است. در جریان تقسیم دریای خزر، ایران کم‌ترین سهم را برده است. خلیج فارس بیشتر از همیشه خلیج عربی نامیده است. دریاچه‌ ها و رودخانه‌ها خشک شده و میزان آب‌های زیرزمینی بسیار کم شده است. جنگل‌ها و مراتع به سرعت از بین رفته است. شکاف بین فقیر و غنی و میزان اعتیاد به مواد مخدر و میزان اعدام‌ها به مراتب بیشتر شده است. حکومت مانند یک حکومت اشغال‌گر با مردم رفتار می‌کند. هیچ حکومتی را نمی توان در جهان یافت که به شهروندانش دستور دهد چه بپوشند و چه بنوشند و چه بکنند چه نکنند. در نتیجه ریا و دروغ و چاپلوسی حاکم شده است. تمام این رفتارها را اگر بنویسم مثنوی هفتاد من می‌شود…. از ظلمی هم که به اقلیت‌های قومی و مذهبی می‌شود فعلا نمی‌نویسم…. فقط می‌خواهم نتیجه گیری بکنم که: نه! این چنین کشوری نمی‌تواند قدرت منطقه‌ای بشود.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.