آنکه حقیقت را نمیداند نادان است ولی آنکه حقیقت را میداند و آنرا پنهان میکند تبه کار است.
(برتولت برشت، زندگی گالیله)
مصاحبه آقای محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی با یک گزارشگر آمریکائی و ادعای او که ولایت متبوعش کسی را به جرم ابراز عقیده به زندان نیافکنده، موجی از سرزنش و گلایه، یا حمایت و تائید را برانگیخت. تنی چند از بندیان پیشین و کنونی به همین جرم، برآشفتند و بیزاری خود را از وقاحت مدعی نمایاندند. دستهای دیگر به دور اندیشی برآمدند که زمانهٔ حساس پویه آشتی با جهان غرب است و «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنهانگیز». در میان گروه اخیر بودند کسانی که به دغدغه پرهیز از جنگ بر پردهپوشیهای ایلچی نظام به چشم اغماض نگریستند. اما دستهای از فرستادگان خارجنشین حکومت هم که اینک وظیفهای را در پوشش طنزنویس و روزنامهنگار و غیره، به آنها سپردهاند، به توجیه دروغزنی این وزیر خارجه کمر بستند. یکی دو تن هم بیآزرمی را از حد گذراندند و برشوریدگان را به افترا همدست حسین شریعتمداری و بنیامین نتانیاهو خواندند.
دوگانگی آراء همسو و ناهمسو با خرام این دُردانه نظام، مایه گرمی بازار رسانههای فارسیزبان بیگانه هم گردید که میزگردها گذاشتند و افکار عمومی را به سمت و سوی دلخواه دولتهای کارفرمای خود رهنمون شدند. غرض از نگارش این چند خط نه پرداختن به این واکنشهاست و نه قصدی در نمایاندن سلوک طایفهای که زورگویان را به جان مردم انداخته، پاسداران را به ارعاب و تاراج گماشته، وکلای مجلسی را به قول دهخدا از روی «عِظَمِ بَطن، کلفتی گردن، بزرگی عمامه، بلندی ریش» برگزیده و دست آستانبوسان را چنان در چپاول و دزدی باز گذاشته که دور نیست این فوج شکنجهگر و پیشتاببند و ظلمپیشه و مالاندوز، با امدادهای غیبی بیت رهبری جز زمینی سوخته چیزی از ایران باقی نگذارند. راقم را مقایسهای ناروا به نوشتن این سطور برانگیخت، ورنه شرح جنایات این رژیم مکرر و آشکارتر از آن است که زحمت ذکری بیش طلبد.
در بازگشت آقای طریف به وطن پس از واپسین دور طولانی مذاکرات هستهای چند ساله اخیر که طی آن نظام ولائی به خفتی تن در داد که چاپلوسانش فتحالفتوح میخوانند، جوانان پاکدلی که به پیشواز رفته بودند با شعارهائی غریب او را با مصدق رهبر ملی ایران مقایسه کردند و کسی را که حداکثر رونوشت مصدَق شناسنامه خونبار رژیم حاکم است و امر خطیر رفع و رجوع ددمنشیهای این فرقه را در چشم جهانیان بر دوش دارد، به مقام والای رهبر نهضت ملی برکشیدند، کسی که مورخی صادق (۱) در بارهاش گفته بود یگانهای در تاریخ معاصر ایران، هم شأن میرزا تقی خان امیر کبیر است (نقل به مضمون).
از تبهکاریهای این رژیم زیاد گفتهاند. آیا کسی هست که ناله جگر خراش گوهر عشقی مادر داغدیده ستار بهشتی را نشنیده باشد که از ظلم دژخیمان به پشت و پناهش، نرگس محمدی، فریادرسی میخواست؟ استغاثه آن زن البته به ساحت آقای ظریف نرسید. او به چشم دیده که مشتی عسس، چند ساعت نگذشته جوانانی را به گناه رقصیدن با ترانه وجدانگیز «Happy»، به دام انداختند؛ شاهد بوده که این عبوسان به گمان آنکه نشاطی جهان گستر عمود خیمه ولایت را به لرزه دراندازد، نوباوگان سرزنده «مجرم» را به صف کردند و در سیمای کریه نظام فتحنامه خواندند، اما از شناسائی مجرمانی ناتواناند که به فتوای مراجع مذهبی چهره زیبای دختران اصفهان را خستند؛ همین ایلچی، بیاعتنائی اربابانش را به جان انسانها میبیند اما صدائی از او بلند نمیشود؛ از شاخ و شانه کشیدن سر داروغهای که عطش خونخواری را با اعدامهای بیحساب و کتاب فرومینشاند خمی به ابرو نمیآورد؛ دکلمه چندشآور خبرسازان پاپوشدوز مغز شسته را از سیمای مهوع رژیم میشنود، اما به همان میعادگاه گماشتگان بیت میرود تا، به فرموده، فتیله جنگ زرگری بر سر «حق مسلم» را اندکی پائین کشد؛ دست آموزان یورشگر و هتاک را میشناسد اما اگر هم رفتارشان را در خدمت تسهیل وطیفه خود نبیند، قدمی خلاف میل آنها برنمی دارد؛ ریش را به پسند خاطر شخص «معظم» و حکم شرع میتراشد و کاری به این کارها ندارد؛ او امر بر بیت «آقا» ست و میکوشد چهره زشت عجوزهای را بزک کند.
آیا کسی در دوران دراز حیات سیاسی رهبر نهضت ملی ذرهای از چنین رفتارهائی را دیده بود؟ آیا مصدق کجتابی شاه و زشتکاری درباریان را میآراست؟ مگر همو نبود که میگفت «اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری بکنیم از طریق اختناق و زور و قلدری برای مردم (…) نمیتوانیم کاری انجام دهیم»؟ آن «نادر نوادر ایام»، تبلور آرزوی شریف ایرانیان آزاده و استثمار ستیزی بود که با بیگانگانی قهار و مزدوران داخلی آنها پنجه در میافکند و در مجامع بینالمللی چون شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیوان بینالمللی داوری، آشکارا به مصاف میرفت تا حق مردمی مظلوم و میراث نسلهای این مرز وبوم را از تاراجگران بستاند. «گُردی» که نستوه و استوار با بیگانگان آزمند پنجه در میانداخت، وقتی به مردمان میهنش میرسید، فروتن و غمگسار بود و جز آرزوی سربلندی آنان سودای دیگری در سر نداشت. «رنج و شکیب» او از آنرو بود که حق رعیت رنجدیده را بر دولتمردانی چون خود باز میشناخت. در دوران حصر او در احمدآباد، سرخوردگان از شکست نهضت ملی، نومیدانه چشم به در دوخته بودند تا شاید «آن شیر پیر بسته به زنجیر» به در آید و به افسوس بگویند که «دیری گذشت و چون تو دلیری ـــ در صف کارزار نیامد.» (۲)
با اینهمه هرچند مقایسه ایلچی نظام کنونی با آن اسطوره سرفراز مایه غبن و موجد وهن است، باز شنیدن طنین نام بلندش در فضای عمومی از زبان همین جوانان بیخبر از سرگذشت آن مرد غنیمت است. حاکمان اسلامی که سالها کوشیدند تا آرمان و اندیشه و کنش او را از صفحات تاریخ این سرزمین بردایند، درخور ندانستهاند که هیچ کوی برزنی را به نامش بخوانند تا مبادا جز قصه پر درد گذار ننگین آنها، روایت دیگری در تاریخ معاصر این سرزمین و خاطره جمعی مردم ماندگار شود. جای شگفتی هم ندارد زیرا دیدیم که امام راحلشان چگونه به تنگ چشمی و کینهتوزی کلمات سخیفی را در ذمّ مصدق بر زبان میراند و آنچه همدستان آیتالله کاشانی چون سید حسن آیت و مظفر بقائی، یاوران کودتای ۲۸ مرداد در دهانش مینهادند تکرار میکرد.
اما این دیپلومات از نوع دیگر چه کرده که جوانانی بیخبر از رویدادهای معاصر، او را با نماد قله غرور ملتی برابر میپندارند و شعارهائی زدوده از حقیقت تاریخی میدهند. واقعیت چیست؟ مکارانی، نماینده خرده فرهنگی متحجر و پاسبانان درگاه آنان خواسته بودند تا دور از چشم ملتی که گزارههای نوظهوری مانند «سانتریفوژ» و «سو» و «چرخه غنیسازی» و «آب سنگین» هرگز به گوششان نخورده بود، با هدر دادن سرمایههای هنگفتی از دسترنج مردم، نیتی پنهانی را با مقاصدی مشکوک در مغارههای پنهان زیر زمینی پیش برند. دستگاههای اطلاعاتی غرب، که از نقشه این جماعت خبر یافته بودند، سیاستمداران را برانگیختند تا با تحریمهائی دستوپاگیر گلوی مدعیان خلافت اسلامی را آنقدر بفشارند که بیچاره و ذلیل به التماس درافتند که فن آوری هستهای ارزانی خودتان، لااقل بگذارید ما سرکار بمانیم. این فرقه که دریافته بود غربیان قدرتمند دیگر گول محاسن و دستار ایشان را نمیخورند و آنان را شایسته اعتماد نمیدانند، ساز «تدبیر و امید» کوک کردند و صلاح دانستند که حقه دیگری را از آستین عبایشان به در آورند. قرعه فال را اینبار به نام آقای ظریف زدند که در مدارس ینگه دنیا درسخوانده، زبان ایشان را آموخته و با راه و رسم آنان خو گرفته بود.
پیش از آنهم مقامات حاکم پرچم تسلیم را در برابر غرب و به ویژه ایالات متحده بالا برده بودند، اما قدرتهای جهان آنان را قابل معاشرت ندانستند. رهبر معظمشان گفته بود که «بعضى در دلِ خود احساس ضعف مىکنند، یا چشمغرّههاى امریکا آنها را مىترساند، یا وعدههاى امریکا و امثال امریکا دل ضعیف و ناتوانشان را به خود جذب مىکند؛ لذا به سمت امریکا مىکشند. آنگاه ملت و جوانان مؤمن و مدیران با ایمان و باصفاى کشور را متّهم مىکنند که اینها نمىتوانند؛ بنابراین ناچاریم برویم تسلیم امریکا شویم [! که شدند]. کسانى که دم از مذاکره با امریکا مىزنند، یا از الفباى سیاست چیزى نمىدانند، یا الفباى غیرت را بلد نیستند …. در حالى که دشمن اینطور اخم مىکند، اینطور متکبّرانه حرف مىزند، اینطور به ملت ایران اهانت مىکند، تصریح هم مىنماید که مىخواهد علیه این نظام و این کشور و منافع آن اقدام کند، عدّهاى در اینجا ذلیلانه و زبونانه مىگویند: چه کار کنیم؛ برویم، نرویم، نزدیک شویم، با آنها صحبت کنیم، در خواست کنیم، خواهش کنیم؟! این اهانت به غیرت و عزّت مردم ایران است؛ این نشانه بىغیرتى است؛ این سیاستمدارى نیست. سعى مىکنند رنگ و لعابى از فهم سیاسى به کار خود بدهند؛ نه، این درست ضدِّ فهم سیاسى است.» (۳)
اما این ظاهر قضیه و خوراک عوام بود. پشت پرده، در دوران محمد خاتمی (۱۳۸۴ ـ ۱۳۷۶)، به ابتکار بیسابقهای برای آشتی با دولت «بوش» روی آوردند و به رغم پیام موهن رئیس جمهور آمریکا در اجلاس کنگره و «محور شرارت» خواندن ایران (۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ برابر با ۹ بهمن ۱۳۸۰)، این طایفه ترسخورده که وحشت سرنگونی رعشه به جانشان انداخته بود، طرح مذاکرهای را به پادرمیانی سفیر سوئیس در تهران، به واشنگتن پیشنهاد کرده بودند با این مضمون که میپذیرند در عوض برداشتن تحریمها، به شفافیت در برنامه هستهای روی آورند، در عراق با آمریکائیها همکاری کنند، گروه مبارز حزب الله در لبنان را خلع سلاح کنند و اسرائیل را به طور غیر مستقیم به رسمیت بشناسند! اما دولت «بوش» که نفعی در کاهش کشاکش با ایران نمیدید، این پیشنهاد را نپذیرفته بود. ناگزیر، زمامداران تهران یقین یافته بودند که هدف واشنگتن سرنگونی ولایت ایشان است. سخنرانیهای جنگافروزانه محمود احمدینژاد، واکنش دست ردی بود که به سینهشان خورد(۴). و چه بسا که پیش از آن، پیام غیرتشناسی ولی فقیه نیز پس از شکست تکاپوها در نزدیکی جستن به ایالات متحده برجوشیده باشد.
اینبار که فردی را به میدان فرستادهاند تا تسلیم پر شروطی را پیروزی ملی جلوه دهد، هشیار باید بود که «دزدی با چراغ» آمده تا «گزیدهتر برد کالا». چه کسی روا تواند دانست که مُصدَق سیاهکاریهای نظامی ویرانگر را با ایراندوستی بسنجند که در دیوان لاهه از اراده سیاسی یک ملت مستقل و آزاد سخن میگفت، از مظالم بیگانگان پرده برمی داشت و باصلابت از حق مردم کشورش دفاع میکرد؟
اگر مردمی که بهروزیشان کمترین همسوئی با منافع نظام ندارد، از شادمانی دور شدن شبح جنگ خفاشی را به تساهل، شهباز انگارند ایرادی بر آنها نتوان گرفت، اما نگران باید بود که وقتی این جماعت پیچی خطرناک را به هدایت دیپلوماتی تردست رد کردند چه کابوس شوم دیگری تدارک خواهند دید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. فریدون آدمیت.
۲. برگرفته از سروده مهدی اخوان ثالث با عنوان «پیر محمد احمدآبادی».
۳. سایت جماران: سخنان آیتالله خامنهای در دیدار با خانواده شهدا در سال ۱۳۸۱:
http://www.ammarname.ir/node/72548
۴. نگاه کنید به مقاله «آیا دوره نفرت میان ایالات متحده و ایران سپری شده است؟»، لوموند دیپلوماتیک، نسخه فارسی، مارس ۲۰۱۵، (http://ir.mondediplo.com/article2289.html).
از: ایران امروز