ای کاش انقلاب ۱۳۵۷ به انجام نمی‌رسید!

دوشنبه, 18ام خرداد, 1394
اندازه قلم متن

mehrasa

من از اینکه به هر جهت و دلیل به انقلاب سال ۱۳۵۷ دلبسته بودم و به صورت غیر مستقیم در آن شرکت داشتم، از خویشتن ناخوشنود و پشیمانم. زیرا با مقایسه رنج آوارگی خود و این چند میلیون ایرانی فراری که هنوز هم به شدت ادامه دارد، ملت ایران را بازنده می بینم و چنین انقلابی را نا به جا ارزیابی می کنم. من پیشتر نیز بارها نوشته ام که حاصل انقلابها همیشه منفی و زیانبار بوده است. شاهد ادعایم نیز تاریخ است. در میان انقلاباتی که در سه قرن اخیر در جهان اتفاق افتاده است، تنها انقلاب ایالات متحد امریکا سرانجامی خوش و نیکو داشت و سبب سرفرازی مردم این کشور شد. البته آنهم به معنای کلاسیک انقلاب نبود بل مبارزه و جنگ ارتش به فرماندهی ژنرال «واشنگتن» علیه سپاهیان استعمار بریتانیا بود. در واقع جنگ برای استقلال بود و نه یک انقلاب کلاسیک. بقیه انقلابها بی استثنا باعث بدبختی و فلاکت ملک و ملت شده اند. انقلاب امریکا را عده ای فرهیخته رهبری کردند و در همان زمان یک قانون اساسی نوشتند که هنوز بر تارک دنیا می درخشد. اما تاریخ به روشنی می گوید که انقلاب کبیر فرانسه چه نتایجی ببار آورد و به آن همه ترور و بی نظمی انجامید که حتا دانشمندی مانند لاوازیه را به زیر تیغه گیوتین بردند. تمام سران انقلاب نیز به همین گونه با گیوتین سرهایشان را از بدن جدا کردند و حاصل انقلاب برای جانشینی خاندان پادشاهی«بوربون» دیکتاتور و جنگ طلبی بود همانند هیتلر به نام «ناپلئون بُناپارت» که اروپا را به آتش کشید و می خواست سراسر قاره اروپا را صاحب شود… همچنین این اواخر سرانجام انقلاب روسیه را نیز دیدیم که به فلاکت و ورشکستگی کشور و ملت منتهی شد و مجبور شدند از خیرش بگذرند و امپراتوری شوروی از هم گسیخت. انقلاب چین را نیز جانشینان «مائو» – که زدن عینک آفتابی را قدغن کرده بود- به سمت و سوی سرمایه داری کشاندند و امروز کشور چین چند ده نفر میلیاردر دلار دارد. کوبا نیز در حالتی فلاکتبار لک و لک زندگی می کند و بهترین هدیه انقلابش ازدیاد تعداد فواحش خیابانی است تا توریستها را راضی نگهدارند! کره شمالی نیز وضعش نیازی به توصیف ندارد و با بمب اتمی اش تیله بازی می کند و مردمانش از بی غذائی رسماً می میرند! در میهن خودمان نیز سال ۱۳۵۷مردم انقلاب که همان روز نخست نام اسلامی را برویش میخکوب کردند و مردم امیدوار بودند چون اسلامی است جلو حیف و میل و دزدی و چپاول و فحشائی که در جامعه آن زمان اندک بود گرفته شود و قانون شریعت همه را زاهد و وارع کند. اما می بینیم دزدخانه و فسادخانه ای درست شده است که از نظر فساد و فحشا نیز طعنه بر فلک می زند. در میزان برداشت اموال دزدی مسابقه ئی بین سران حکومت اسلامی در جریان است که گاه دست هم را رو می کنند و صدای کوس رسوائی ی این دزدی ها بر بام فلک به صدا درآمده و دزدی ها ارقام نجومی شده است. ۷۰۰ میلیارد دلار پول فروش نفت در زمان احمدی نژاد، معلوم نیست به گدام گور رفته است. اما هنوز قوه قضائی به جای مبارزه با فساد مالی، در فکر تنظیم روسری دختران و زنان است.

سال ۱۳۵۷ من هم مانند آن یکی دومیلیون آدمهای هیجانی هموطن، در روزهای راه پیمائی از خانه بیرون می زدم و خود را به خیابان شاهرضا می رساندم تا راهپیمائی هموطنان بی جهت و با جهت ناراضی را نظاره گر باشم. البته من در پیاده رو خیابان می ایستادم و عبور کاروان شعار دهنده و مست غرور را نگاه می کردم و هیچگاه در صف درون خیابان شرکت نکردم و وارد نشدم؛ زیرا تکرو بوده و جزو هیچ دسته و گروهی نبودم. باید اعتراف کنم که از تعداد جمعیّت هم در شگفت بودم و هم خوشحال و مسرور. در شگفت بودم که این همه مردم تهران را با این نظم و ترتیب چه دسته و گروه و تشکیلاتی نظم داده و به خیابان آورده و آن زمان نمی دانستم که این کار مسجدهاست؛ و درضمن خوشحال از اینکه شاه در تنگنا قرار گرفته است.

من با شاه مخالف بودم و از بساط پادشاهی و سلطنت ناراضی. این مخالفت از زمان کودتای ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ در من ایجاد شده بود و محمدرضا شاه را فزون بر نوکر ابرقدرتهائی که کودتا را به سودش به انجام رساندند، فردی خود خواه و خود پسند و مگالومن و دارای فساد اخلاقی می شناختم. اما با وجود این، من اکنون اعتراف می کنم که زمان حکومت یک نفره او به مراتب از دوره ی آخوندها بهتر و آزادی اجتماعی که دستکم زندگی را بهتر اداره می کند بیشتر بود؛ و دزدی نیز به همین قیاس کمتر.

من هیچگاه در آن زمان گمان نمی بردم که سلطنت سقوط کند؛ و همیشه براین اندیشه بودم که شاه نوعی دگرگونی را به وجود خواهد آورد و خود کناره نشین شده و پادشاهی مشروطه را به خانم فرح همسرش که به عنوان نایب السلطنه از سوی خود او تعیین شده بود، می سپارد و خانم فرح نیز هیچگاه آن قانون اساسی من درآوردی محمد رضا شاه را اجرا نخواهد کرد و قوانین مشروطه را رعایت و به اجرا درخواهد آورد و همانند پادشاهان اروپا، پادشاهی را تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی ادامه خواهد داد. اما دریغا چنین نشد و او با تعویض هویدا که بیش از سیزده سال تنها مأمور خرج و دخل و درواقع حاجب الدوله بود، جمشید آموزگار را که فردی تکنوکرات و بیگانه با سیاست و اجتماع بود و در تمام زندگی پس از تحصیلش همیشه جبه وزارت می پوشید (ولی مربای آلو بود) به نخست وزیری منصوب کرد که مرد آن میدان نبود. هنگامی که اعتراضات علنی شد و معلوم گشت که معترضان برخلاف ادعای آقای آموزگار از خارج وارد نشده اند، سپردن زمام امور به فردی که بسیار مورد تنفر عامه بود یعنی «شریف امامی» و سپس به رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی یعنی «ازهاری» ناتوان نشان داد که محمد رضا شاه به سقوط سلطنت بیشتر از ادامه ی آن بدون وجود خودش متمایل است.

شاه برخلاف نظر هوادارانش به هیچ وجه میهن پرست نبود. برعکس، او یک خودپرست به تمام معنی بود و ایران را تنها به خاطر سلطنت مطلقه ی خود می خواست. او بر این عقیده و ایده بود که اگر قرار براین شود که من پادشاه نباشم یا مانند پادشاه سوئد نروژ پادشاهی کنم، بگذار میهن و کشوری نیز نباشد و فنا شود. او درست پیرو این ضرب المثل بود: «دیگی که برای من نجوشد، بگذار کله ی سگ در آن بجوشد…» بنابراین وقتی دید یا باید پادشاه مشروطه باشد و یا سلطنت را رها کند، سقوط کشور را بر هردو ترجیح داد. به این جهت پس از تعویض«هویدا»به جای سپردن زمام امور به دست افراد میهن پرست و کاردان، از مهره های بی ارزشی که در دسترس داشت استفاده کرد و کشور را به افرادی مهمل و بی اعتبار سپرد که حاصلش افتادن به دامن آخوندی شارلاتان به نام سید روح الله موسوی خمینی بود. حکومت ۳۷ روزه زنده یاد بختیار نیز بسیار دیر بود و سیل ویرانگر هیجان مردم همه جا را به زیر خود آورده بود. شاه با این انتخاب آخری می خواست سقوط سلطنت را به پای جبهه ملی بگذارد که ناموفق بود.

شاه سالها مریض بود و خود به آن ناخوشی صعب العلاج نیز واقف بود. ولی آن را از مردم پنهان می کرد؛ و حتا درباریانش نیز تصورشان این بود که شاه را نسبت به ناخوشی اش یعنی سرطان خون فریب داده اند و داروهای او را با نام داروی ضد مالاریا به او تفهیم کرده اند. این احمقهای درباری نمی دانستند که در زمستان سال ۱۳۵۱ خورشید پزشکان اتریشی و فرانسوی معالج محمد رضا شاه به او گفته بودند که به نوعی لوسمی دچار شده است و او این خبر بد را از پزشک معالج خود شنیده بود. بعد همان پزشکان از مغز استخوان جناغش نمونه برداری کرده و دریافته بودند که به نوعی لوسمی به نام«والدن استروم» دچار شده است و به خودش گفته بودند. زیرا پزشکان اروپا و امریکا و به طور کلی غرب، پنهان کاری بلد نیستند و راست و پوست کنده نوع مرض را به بیمار تفهیم می کنند. به همین دلیل بود که در روز پنجشنبه یکم آبان ماه سال۱۳۵۲ محمد رضا شاه، تمام سران کشوری و لشکری را در کاخ نیاوران گردآورد و برایشان وصیتنامه خود را بازگوئی کرد؛ و به آنها دستور داد:«همچنان که تاکنون از من اطاعت کرده اید، درآینده نیز از جانشین من باید اطاعت کرده و قانون اساسی را مراعات کنید؛ و با تحکم خاطر نشان کرد؛ البته آن قانون اساسی که من اجرا می کنم» این عین گفته های آن زمان او بود که ما همه از تلویزیون شنیدیم و در کتاب خاطرات علم جلد سوم صفحه ۲۴۸ درج است.

اما مسخره اینجا است که شاه از این اعجوبه هائی که به او گفته بودند شما مالاریا دارید، نمی پرسید که در کشور من با اقدامات «اصل چهار ترومن» سالهاست مالاریا ریشه کن شده است؛ و در حالی که روستائیان به مالاریا دچار نمی شوند، من در کاخ نیاوران و سعدآباد چگونه به مالاریا دچار شده ام؟

آری شاه می دانست که ناخوش است ولی هم خود و هم کارکنان دربار و پزشکان ایرانی اش؛ و وزیر دربارش آن را از مردم مخفی می کردند. در حالی که در کشورهای آزاد هر اتفاقی برای سران کشور بیفتد، همان زمان توسط رسانه های گروهی موضوع را به آگاهی مردم می رسانند و ملت می داند که زمامدار و وزرایش چه مشکلی دارند. یاد دارم در زمان کارتر رفتن او را به بیمارستان و خوابیدنش برای انجام عمل بواسیر را از رسانه های همگانی اعلام و به مردم جهان گزارش کردند. هم اکنون ما در ایالات متحد امریکا هر اتفاقی برای سران کشور پیش آید، همان زمان باخبر می شویم. اما در کشورهای استبدادی ناخوشی دیکتاتور و همدستانش را مخفی می کنند. مبادا مردم از این موضوع سوء استفاده کرده و قیام کنند و دیکتاتور سقوط کند!

من یقین دارم اگر مردم ایران می دانستند که شاه آنچنان ناخوش است که بیش از یک و نیم سال دیگر قادر به ادامه زندگی نیست، بی تردید در آمدن و ریختن به خیابانها تأمل و تفکر می کردند و دستکم نیمی از آن علافهای راهپیمای خیابانها در خانه هایشان می ماندند و وارد معرکه نمی شدند. درنتیجه آخوندها و خمینی از پشتیبانی کمتری برخوردار می شدند و امکان شکستشان بسیار بود. من خود یکی از آنها بودم که حاضر نبودم علیه یک مریض سرطانی وارد معرکه مبارزاتی شوم؛ هرچند با او مخالف بودم، اما در انتظار مرگش سکوت می کردم. زیرا واقف بودم که با مرگش استبداد نیز پایان می گیرد و اوضاع به نحوی دیگر خواهد بود و کشور به آزادی و دموکراسی خواهد رسید.
از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۶ نظر

  1. آزادی بیان یعنی اینکه هر کسی میتونه راحت نظرش رو بده. اما خوبه که آدم وقتی نظرش رو میده، نظر شفاف و به حقی رو داشته باشه. به جوری که خالی از تناقض باشه. متاسفانه در سخن های آقای مهرآسا تناقض های زیادی هست. سعی میکنم یک به یک به اونها اشاره کنم.
    (۱) ایشون جوری از انقلاب سخن میگن که انگار انقلاب رو آدمها از روی میل و انتخابی انجام میدن. در صورتی که انقلاب اصلاً دلبخواهی نیست. جامعه وقتی استبداد زده هست مردم برای رهایی از تخریب جامعه رو به انقلاب میاره. در واقع انقلاب نتیجه یک مجموعه تغییرات است.
    (۲) ایشان تصور میکنن که بین بد و بدتر انتخاب هست. شاه درسته که بد بود اما جمهوری اسلامی بدتر بود، پس بد بهتر از بدتر است. در صورتی که بین بد و بدتر هرگز انتخابی نیست و اون بد هم در گذر زمان به بدتر میره.
    (۳) خوب الان شما دارید از یک تجربه تاریخی صحبت می کنید که باید نسل امروز ازش درس بگیره. حرف شما یعنی اینکه الان هم مردم تکان نخورند؟ یعنی اینکه الان گمانه زنی کنم که ممکن آقای خامنه ای مریض باشند و ما باید بشینیم هیچ حرکتی نکنیم؟ چه درسی از این تجربه شما باید بگیریم؟
    (۴) ایشان جوری از دوره شاه صحبت میکنن که انگار مشکلات اون زمام فقط یک نفر بوده. و اگر اون یکنفر نبود ایران گلستان می شد. در صورتی که ایشان نمی دونند که مشکل ساختار دولت و رژیم ایران بود. و اگر هم شاه میمرد، اون ساختار سر جایش باقی می ماند. و هر کسی هم جایگزین اون میشد، ساختار معیوب از بد به بدتر می رفت.
    …………
    من به آقای مهراآسا توصیه میکنم یک بازبینی کلی روی نظراتشون بکنند…جوری که وقتی وقایع تاریخی رو نگاه کنیم نسل جوان رو گمراه نکنند.

  2. اگر رو کاشتن سبز نشد جناب مهرآسا!
    با عرض پوزش البته.

    خیلی واسه تون احترام قائل هستم. همیشه قلمتان رو دوست داشتم، اما به عنوان یه دهه شصتی که زندگی شستش رو بهش نشون داده بگم که خیلی دیر شده خیلی هم دیر.
    به عنوان یه نسل سوخته می گم ایرانی نمونده دیگه و مقصر اصلی هم شماها و نسل شمایید که جاه طلبی و حماقتتون ایران رو به اینجا رسونده.
    با عرض پوزش اما شما ۵۷تی ها هیچ لایق بخشش نیستید. ایران رو ویرونه کردید سه نسل رو به آتش کشیدید ( من پدرم رو هم نبخشیدم و نمی بخشم)
    نه می بخشم نه فراموش می کنم و به امید اون روز زندگی می کنم که اوباش ۵۷تی در دادگاهی ملی محاکمه شوند.

  3. شما ملی ها اسم ملی گرایی رو دزدید وگرنه نه وطن دوست هسنید نه مردم دوست. شما که نه بیتش داشتید و نه آگاهی ندید که سالهای آخر حکومت شاه به تدریج داشت فضای سیاسی مملکت هم باز میشد ولی از هول حلیم افتدید تئی دیگ. خیلی هم دلتون خوش نباشه که در شورش ۵۷ نقشی داشتید شما ها خودتون هم باور نمیکردید حکومت شاه به این راحتی سرنگون بشه.

  4. یه خواهشی داشتم تمومش کنیم به خاطر خودمان و ایران اگه دوسش داریم
    اولا اینکه هیچ کشوری تا اونجایی که من می دونم با انقلاب به طور یکجا به یکدعه ای با دموکراسی نرسیده ما هم نمی رسیم برای رسیدن به دموکراسی باید مردم دموکرات داشته باشیم داریم؟ چه قدر؟
    حالا هم احتمالا می خواهیم دوباره انقلاب کنیم تا به دموکراسی برسیم آره ؟ و احتمالا دوباره یک اپوزوسیون مذهبی تشکیل بشه و همین کشورهای اروپایی و امریکایی پذیرای اونا خواهند بود و این چرخه ادامه دارد. دوستان راه دموکراسی اینه که اولا دموکراسی رو یاد بگیریم و دموکرات بشیم و بعد سعی کنیم که حکومت رو اصلاح کنیم تا همه دیدگاه ها رو در نظر بگیره
    به نظر من حکومت ایران نسبت به ۱۰ سال پیش دموکرات تر شده و این مهمه پس میشه حکومت رو اصلاح کرد نباید دوباره احساسی عمل کنمی
    در ضمن باید بدونیم که ایندفعه اگر انقلاب بشه معلوم نیست که کشور ایران با این جغرافیا حفظ بشه
    به نظر من هروقت که ایران داره قوی میشه اونو سرنگون می کنند و یه ۲۰ سالی عقب می برنش دفعه پیش که شاه می خواست ایران جز ۵ کشور برتر کنه انقلاب و بعدش جنگ شده حالا هم که داریم دوباره مسیر پیشرفت رو می ریم باز اینطوری
    باید همدیگرو تحمل کنیم

  5. ممنون. مطلب عجیبی هست. از «ایکاش»! شروع شده و بعد با حدسهایی بعنوان فاکت ادامه یافته و حالا با گذشت دهه ها هنوز با کلماتی مثل «قطعاً» «واقف بودم» «یقین دارم اگر»… خلاصه مطلق گرایی و کلی گویی هایی که «دیگر» هیچ ارزشی ندارند و بیشتر سعی میکند به خواننده القا کند که نویسنده آدم «بیگناهی» هست (در رابطه با انقلاب ۵۷) و با اینکه از حرکت مردم شوق زده بوده و خوشحال تنها نظاره گر بود و… با یک نتیجه گیری بسیار عجیب و غریب «قطعی» که اگر مردم میدانستند شاه مریض هست انقلاب نمیکردند!
    اما باید نوشت. نه بخاطر توجیه خود و یا زبانم لال برای گول زدن و… تنها بخاطر روشن شدن این بخش از تاریخ سیاه کشورمان. نسل پنجاه و هفت هم نسل عجیب غریبی بود (همین نوشته با پوزش متضاد نمونه کوچک آن هست). قطعاً بیشترشان «نمیدانستند چه میخواهند»؛ به همین خاطر هم مثل بچه لجوجی که به «نمی خواهم» می چسبد دنبال هر کس و ناکسی افتادند تا ثابت کنند که حاضرند یک کشور را نابود کنند بخاطر رسیدن به آنچه که نمی خواهند! بهای بسیار؛ بسیار گرانی هم بابت آن پرداخته ایم. احساساتی عمل کردن جزئی از فرهنگ ماست، اما رفته رفته یاد می گیریم که عقلانی هم عمل کنیم. اولین قدم شناختن مردم و کشورمان هست که اکثر ما نه تنها تخصصی در آن نداریم حتی علاقه ای هم به شناخت واقعی از کشور و مردممان نشان نمی دهیم. میخواهیم راجع به موضوعی هم نظر بدهیم و هم در مورد سرنوشتش تصمیم بگیریم بدون اینکه بدانیم ساختار و خواسته ها و خلاصه خوب و بد این موضوعی که راجع به آن می خواهیم تصمیم بگیریم چیست! «چیزهایی» شنیده و یا دیده ایم و دلمان لک زده برای داشتن آنها بدون اینکه بدانیم برای رسیدن به آن باید زحمت کشید و عقلانی فکر کرد و عمل و… خمینی و مذهبی جماعت در ارتباط با مردم بودند و پایه قوی ای بین مردم «داشتند» که البته اکنون به برکت نظام جمهوری اسلامی این آبرو و اعتبار کسب کرده در طی قرون را به باد داده اند.
    خلاصه به جرات میتوان گفت تنها کشور در منطقه هستیم که در این صد و خورده ای سال اخیر هرچند دهه یکبار علیه حاکمان شورش یا انقلاب کرده ایم (هرچند بدون اینکه بتوانیم از ثمرات آن استفاده کنیم)، تا روزی که بتوانیم آنچه را که واقعاً برای ملت خوب هست را هم بهش برسیم. دور نیست آن روز.

  6. باز هم فرافکنی این مذهبی‌-ملی‌‌ها … زهی جو فروشانِ گندم نمای