به مناسبت ۱۴ مرداد روز مشروطیت ایران
گفتوگوی ناصر رحیمخانی با خسرو شاکری
(بخش نخست)
جنبش مشروطهخواهی ایرانیان دگرگونی فرهنگی و سیاسی بزرگ و بیهمتایی در تاریخ معاصر ایران پدید آورد و آغازگر روند گذار جامعهی سنتی، از آیین حکمرانی خودکامه به نظم نوآیین مشروطهگی بود. در آستانهی سالگرد نهضت مشروطیت ایران هنوز آرمانهای نافرجام این جنبش مردمی یعنی آزادی، حاکمیت قانون، تأسیس دولت ملی مدرن، پیشرفت و تجدد، همچنان خواست جامعه ایران است. گفتوگویی که امروز بخش نخست آن از نظر خوانندگان رادیو زمانه میگذرد، توسط آقای ناصر رحیمخانی از کوشندگان آزادی بیان و پژوهشگر با آقای خسرو شاکری انجام شده است.
خسرو شاکری، استاد و پژوهشگر شناخته شدهی تاریخ معاصر ایران است که بیش از سه دهه در کار بررسی اسناد و پژوهشها و دگرگونیهای تاریخ سیاسی ایران از مشروطه به این سو بوده است. آنچه میخوانید پاسخ شاکری به چند پرسش کتبی ناصر رحیمخانی است.
در آستانهً نهضت مشروطیت ایران ایستادهایم. پرسش نخست در «معنای مشروطیت» است. پیشینیان ما در طلوع مشروطیت، چگونه و تا چه پایه با مفاهیم اندیشه سیاسی نوین، مفهوم شهروند آزاد، مفهوم ملت و اراده عمومی همچون بنیاد حاکمیت ملی آشنا بودند و سرچشمههای آشنایی آنان با مفاهیم نوین، کجا یا کجاهاست؟ آشنایی روشنفکران مشروطه با لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی تا چه میزان بود و این آشنایی در کجاها بازتاب یافت؟
دربارهی معنای مشروطیت باید گفت که صدسال پیش، هیچکس درصدد تعریف علمی مشروطیت برنیامد، نه در میان روشنفکران، نه در میان روحانیون معروف به مترقی آن زمان و نه در میان گروههای اجتماعی چون بازرگانان یا سوسیال دموکراتها که به علت مهاجرت طولانیشان به قفقاز، عمدتاً در قفقاز مستقر بودند و از سوسیال دموکراتهای آن دیار الهام میگرفتند.
بنابراین، تعریفی واحد وجود نداشت.۱ در آن زمان کسی نمینشست اول انقلاب را تعریف کند و سپس به دنبال اجرای تئوریها برود، حتی انقلاب کبیر فرانسه هم چنین نبود. شاید بتوان گفت که انقلاب روسیه معروف به «اکتبر» هم، دستکم تا نگارش «تزهای آوریل» توسط لنین تعریفی از پیش نداشت. اما در مورد ایران، تعریفی که در فاصله بین مشروطیت تا انقلاب ۱۳۵۷ ازسوی هواداران راستین دموکراسی، آزادی و حاکمیت ملی داده میشد این بود که بهطور خلاصه، مشروطه عبارت است از حاکمیت مردم و اینکه مجلسی که منتخب مردم است باید تمام تصمیمات مربوط به سرنوشت کشور و ایرانیان را اتخاذ بکند و شاه هم یک مقام تشریفاتی است. این البته منطبق بود و یا باید با جزییاتی که در قانون اساسی و متمم آمده بود انطباق پیدا میکرد که متأسفانه باید گفت همواره آزادی کامل مردم را تأمین نمیکرد، اما برای دوران خودش به مراتب مترقیتر بود و از آنچه پیش از آن در مملکت ما حاکم بود.
مسلم است که ایدهی مشروطیت پس از آشنایی با اندیشههای ترقیخواهی، آزادی، دموکراسی، عدم دخالت پادشاه در امور مملکتی و کلاً از بینبردن استبداد فردی در میان گروهها یا قشرهایی از جامعه و به ویژه در میان نیروهای ناراضی از وضع کشور رایج شد. این منحصر به «روشنفکران» بهمعنای امروزی کلمه نبود، به این معنا که به شخصی همچون آقای سیدمحمد طباطبایی یا نویسندهی کتاب سفرنامهی ابراهیمبیک، یا دیگرانی که در این زمینه قلم میزدند و به ویژه روزنامه حبلالمتین، منحصر نبود، بلکه در میان همه مطرح بود، با درکهای کم و بیش متفاوتی.
بنابراین نمیشود گفت فقط «روشنفکران» علمدار و بانی گسترش ایده یا نظریه دموکراسی یا دموکراسی لیبرال به معنای خوب کلمه در میان ایرانیان نسبتاً آگاه بودند. توجه به جزییات مشروطیت و تاریخنگاری مشروطیت به ما نشان میدهد که عناصر برجسته قشرهای مختلف اجتماعی در گسترش این اندیشه در جامعه نقش داشتند. فراموش نکنیم که در جامعه پیش از مشروطیت، نهادهای پروتو ـ دموکراتیکی وجود داشتند، مانند اصناف در شهرها، جمع ریشسفیدان روستاها و طوایف در ایلات، که کدخداهای خود را انتخاب میکردند.
این منش که با شیر اندرون میشد و با جان به در میرفت ریشهای کهن داشت و مانند دیگر کشورهایی که بهسوی دموکراسی گام برداشتند، معیار ملموس مردم زحمتکش برای بیان خواستهای دموکراتیکشان بود (یادآور شویم که اتحادیههای کارگری بریتانیا نیز در این نهادهای پروتو ـ دموکراتیک پیشسرمایهداری ریشه داشتند.) متأسفانه، باید گفت تاریخنگاری مشروطیت در ایران تقریباً پس از کسروی و آدمیت کمترین رشدی نکرد و کتابهایی که باید نکات مختلف مشروطیت را باز میشکافتند تا آن را برای مردم و به ویژه علاقهمندان روشنتر بیان میکردند یا منتشر نشدند یا از عهدهی آن وظیفه برنیامدند.
خود کسروی در مقدمهی تاریخ مشروطیتاش نکتهی جالبی را میگوید که باید به آن توجه کرد. او در مورد انگیزههایی که او را به نگارش این دو جلد کتاب کشاند نوشته است: «نخست سی سال گذشت و یکی از آنان که در جنبش پا در میان داشته بود و یا خود میتوانست آگاهیهایی را گرد آورد به نوشتن آن برنخاست و من دیدم داستانها از میان میرود و در آینده کسی گردآوردن آنها را نخواهد توانست. یک جنبشی که در زمان ما رخ داده، اگر ما داستان آن را ننویسیم دیگران چگونه خواهد نوشت؟»
این نکته اساسی است، یعنی عدم توجه خود شرکتکنندگان در مشروطیت، آنانی که به قتل نرسیده بودند و زنده مانده بودند؛ عدم توجه آنان به تاریخنگاری این جنبش برای آگاه کردن نسلهای بعدی، ضعف بزرگی در تداوم مشروطیت بوده است. توجه کنیم اولین باری که کسی در مورد مشروطیت کتابی نوشت و مشروطیت را به عنوان «انقلاب مشروطیت» یا «انقلابی برای قانون اساسی» معرفی کرد، ادوارد براون انگلیسی بود که از دوستداران صمیمی و یکتای ایران در خارج از کشور بود.
این کتاب به فارسی ترجمه شد، اما معلوم نیست که آیا در زمان رضاشاه هم چاپ شد یا نه؟
اخیراً، این کتاب مجدداً تکثیر شد، ولی در میان چاپ اول و دوم آن سالها فاصله افتاد که نشانه عدم علاقه ایرانیان و به ویژه روشنفکران این کشور به پدیدهای به نام مشروطه در آن مقطع است. اضافه کنم که پیش از کودتای ۱۲۹۹ نیز سردار اسعد بختیاری دست به ترجمهی اسنادی مربوط به مشروطیت زد که دولت بریتانیا باعنوان کتاب آبی منتشر کرده بود. این کتاب هم باز در همان چاپ اولش محدود ماند. در سالهای پس از انقلاب اخیر بود که مجدداً با همت آقای بشیری از نو چاپ شد. کتاب نارنجی حاوی اسناد وزارتخارجه روسیه تزاری در مورد مشروطیت حتی شناخته هم نبود، تا این اواخر تنها سه جلد آن منتشر شد، اما کارش ناتمام ماند.
اولین کسی که در میان ایرانیان بهراستی تاریخ مشروطیت را کم و بیش در حد مدرن تاریخنگاری نوشت احمد کسروی بود. این کتاب را در اواخر حکومت رضاشاه به فارسی نوشت و اگر اشتباه نکنم، برای نخستینبار پس از سقوط رضاشاه، پس از شهریور ۱۳۲۰ منتشر کرد. چون در زمان رضاشاه مجلس فرمایشی با لعاب مشروطیت وجود داشت میسر نبود که در مورد مشروطه کتابی منتشر شود. بیفزایم که کسروی توجهاش به مشروطه خیلی بیش از این سالها بود و تا آنجا که من میدانم، اساس نوشتههایش در مورد مشروطیت را نخست به زبان عربی نوشته بود و به طور پی در پی در یک مجلهی روشنفکران عرب که در شهر دمشق منتشر میشد به چاپ میرساند، نشریه عربی العرفان مقالات کسروی را طی سالهای ۲۴ ـ ۱۹۲۳ میلادی برابر ۱۳۰۳ـ ۱۳۰۲ خورشیدی منتشر میکرد.
البته آقای شاکری میدانیم کسروی، تاریخ هجدهساله آذربایجان را به شکل سلسله مقاله در ماهنامه پیمان از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۹ چاپ کرد، سپس و به گفته خودش به این نکته توجه کرد که تاریخ رویدادهای مشروطه در آذربایجان را بدون پیوند با رویدادهای تهران و گیلان و دیگر جاهای ایران نمیتواند بنویسد. پس از همین سال ۱۳۱۹ نگارش و چاپ «تاریخ مشروطه ایران» را آغاز کرد که در پیوند با «تاریخ هجدهساله آذربایجان» و کامل شدن آن است.
نکتهی من این است که در دمشق تحت قیمومیت فرانسه، آزادی بیشتری وجود داشت تا ایران صاحب قانوناساسی. متأسفانه کمتر کسی از این روایات زبان عربی کتاب مشروطه کسروی مطلع است و تا آنجا که میدانم خود کسروی هم هیچ کجا به نشر اولیهی کتابش به زبان عربی در آن مجله روشنفکری دمشق اشارهای نکرده است. از اینرو هیچکس به سراغ ترجمه آن نوشته به زبان عربی نرفته است تا ببینیم در روایت اولیهای که او به زبان عربی نوشته بود، چگونه با نهضت مشروطه برخورد کرده بود؛ یا اینکه روایت فارسی دقیقاً ترجمهی همان نوشتههای عربی بود.
این نکته از این نظر دارای اهمیت است که ما به ویژه با بیتفاوتی آنچه در ایران معروف به «روشنفکر» است نسبت به مشروطیت روبهرو بودهایم و از طرف دیگر دارای اهمیت است بدانیم که آیا کسروی، بین چاپ اول به عربی و چاپ دوم به فارسی، کتابش را با توجه به اسناد و مدارک جدیدتری که احتمالاً یافته بود تکمیل کرده بود یا نه؟ این نکته دارای اهمیت است و ما به آن توجه نکردیم.
دگرگونیهای اجتماعی، تحولات فکری و رویدادهای سیاسی را که سرانجام به فرمان مشروطیت انجامید چگونه میتوان تعریف کرد؟ از «جنبش مشروطهخواهی» باید یاد کرد یا از «انقلاب مشروطیت»؟
در هیچیک از نوشتههایی که در زمان مشروطیت منتشر شد، در میان ایرانیان، کسی از انقلاب مشروطیت صحبت نکرد. حتی در برخی از نوشتههایی که از یادداشتهای نویسندگان آن دوره، بعدها به ویژه پس از انقلاب اخیر منتشر شدند، ازجمله نوشته شریف کاشانی، ما اشارهای به انقلاب نمیبینیم.
به ویژه اینکه انقلاب در آن زمان به معنای شورش، اغتشاش، یا بلوا و امثالهم به کار میرفت. برعکس، سخن از مشروطه و مشروطهخواهی میشد، چون کسانی که این جنبش را به وجود آوردند، اگرچه تا حد زیادی تحتتأثیر انقلاب ۱۹۰۵ روسیه بودند، اما خودشان تصوری از انقلاب به معنای یک جریان عمیق اجتماعی نداشند که یک جامعه را دگرگون میسازد یا کاملاً از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سامانی دیگر میبخشد و چون این تصور را نداشتند، این مفهوم هم در ذهنشان شکل نمیگرفت، اما پس از چاپ کتاب براون به زبان فارسی که ترجمه آن انقلاب مشروطیت بود، آهسته آهسته رجوع به انقلاب زیادتر شد، اما میبینیم که با این همه، کسروی از انقلاب مشروطیت صحبت نمیکند، بلکه عنوان کتابش جنبش مشروطه است و نه انقلاب مشروطیت. البته در هیچ جایی، کسروی این مطلب را توضیح نمیدهد. مفروض این است که او شاید به علت اینکه این رویداد را یک دگرسانی کامل فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نمیدانست از آن بهعنوان جنبش مشروطه یاد میکرد و آن را به این عنوان بررسی کرد.
در جنبش مشروطیت ایران سه نیروی روشنفکران و نخبگان سیاسی، روحانیون و بازرگانان در اعتراض به سلطنت خودکامه، به همسویی گراییدند. گفته میشود در جنبش مشروطهخواهی، «روح اعتراض» از دو منبع، نیرو و انگیزش میگرفت؛ منبع روشنفکری و منبع روحانی. پرسش این است که گرایشهای فکری ـ سیاسی روشنفکران کدامها بودهاند؟ نسبت و رابطهی آنها با نیروی روحانی چگونه بود؟ آیا در جنبش مشروطه ابتکار طرح و پیشبرد ایدههای نوین با روشنفکران ترقیخواه و لاییک بود یا در نسبت میان روشنفکران و روحانیون، حرف روحانیون غالب میشد؟
در مورد اینکه چه نیروهایی در جنبش مشروطیت شرکت داشتند باید بگوییم که متأسفانه تفکر حاکم بر ذهن نیروهای سیاسی که همواره به مشروطیت ارجاع میدادند تفکری کلیشهای بود که از مقولات سیاسی و فرهنگی اروپایی نشأت میگرفت تا ارزیابی خودشان از نهضت مشروطیت و آنچه در آن نهضت گذشته بود. توضیح میدهم: اولاً: نکتهی مهم در اینجا این است که نهضت مشروطیت با شکست روسیه در جنگ با ژاپن و سپس انقلاب روسیه در ۱۹۰۵ شروع نشد، چون اگر بخواهیم دقیقتر صحبت کنیم باید گفت از نارضایتی برخی از گروههای اجتماعی (چون تجار) در آستانه سلطنت ناصرالدین شاه شروع شد به ویژه به هنگامیکه تجار ایرانی در اثر قراردادهای نامطلوبی که دولت با روسیه و انگلستان امضاء میکرد و درنتیجه آن، تجار متضرر میشدند و کمکم ورشکست؛ تجار شروع کردند به عریضهنویسی و بیان نارضایتی خودشان از وضع کشور.
یکی از علایم اقدام تجار در دفاع از منافع خودشان، که با منافع مملکت یکسان میدانستند ـ که نباید گفت در آن زمان یکسان هم نبود ـ این است که در زمان امیرکبیر رفرمهایی انجام میگرفت و پس از امیرکبیر هم ناصرالدین شاه ناگزیر از رفرمها و اصلاحاتی شد که البته هرگاه این اصلاحات آنقدر جلو میرفتند که زنگ خطر را برای قدرت مطلقه خود ناصرالدین شاه به صدا درمیآوردند، ناصرالدین شاه ناچار از قطع اصلاحات میشد. از سویی دیگر، بحران اقتصادی و فرهنگی کشور در دورهی ناصرالدین شاه تشدید هم شد و برای نخستین بار خزانه دولتی آن قدر ضعیف شد که ناصرالدین شاه ناگزیر شد زمینهای خالصه یا دیوانی را به عناصری که دارای امکانات مالی بودند، یعنی تجاری که از تجارت با دنیای خارج تحصیل سود و ثروت کرده بودند، فرمانداران، والیان، روسای قبایل و برخی از روحانیون که در دستگاه حکومتی نفوذ داشتند، یا به برخی از اراضی وقف نظارت داشتند و یا سوءاستفاده میکردند، بفروشد و این اراضی توسط آنان به مالکیت خصوصی در میآمد. در اینجاست که ما در واقع شاهد یک دگرسانی مالکیت عمومی حکومتی به مالکیت خصوصی هستیم که البته نفی تز سنتی، نه تنها کسانی است که بهدنبال فرمول کلیشهای مارکسیسم ـ لنینیسم روسی میرفتند، بلکه همچنین مخالف و مغایر با تزهایی است که غربیان غیرچپ هم عرضه میکردند و ایران را برحسب همان واقعیاتی که در اروپا وجود داشته بود یک کشور فئودالی میدانستند و مشروطیت را نهضتی به حساب میآوردند که در رفع، سرکوب، یا از میان برداشتن فئودالیته میکوشید.
معمولاً سئوال میشود که «طبقاتی» که در مشروطیت شرکت کردند کدام «طبقات» بودند و کدام رهبری را در دست داشتند؟ به نظر من، این پرسشها براساس آن تصویر غلطی تدوین میشوند که گویی ایران عین جامعه اروپایی بود و بنابراین، مناسبات پیش از انقلاب مشروطیت مناسبات فئودالی بودند و انقلاب که شد، پس لابد یک انقلاب بورژوایی انجام میگرفت و ما وارد مرحله سرمایهداری میشدیم.
حتی اگر به نظر مارکس برگردیم، میبینیم درک او در سالها آخر زندگیاش از کشورهایی چون ایران، ترکیه، چین و… متفاوت بود از درکش نسبت به کشورهای اروپایی و عقیده نداشت که در ایران فئودالیته وجود دارد، به طورکلی در مورد این نوع کشورها از شیوه تولید آسیایی صحبت میکرد که بعد مفصلاً در موردشان تحقیق کرد و توضیح داد. اگر این درست باشد و اگر مطالعات ما نشان بدهد، چنان که من در کتاب اخیر نشان دادم، در ایران زمینداری عمده، زمینداری دولتی و حکومتی بود، دیوانی و خالصه و زمینداری خصوصی ناچیز بود. فقط در دوران ناصرالدین شاه بود که یک دگرسانی در زمینداری رخ داد و زمینداری خصوصی به وجود آمد، آن هم توسط دستاندازی بسیاری از افرادی که در ردههای بالای مملکت وجود داشتند، مانند نظامیان، تجار، روسای قبایل و برخی روحانیون که زمینداران جدید ایران شدند.
از همینرو هم بود که بسیاری از کسانی که در انقلاب مشروطیت شرکت کردند ازجمله کسانی بودند که تازه صاحب زمینهای کشاورزی شده بودند. یکی از عوارضاش نبود امنیت ارضی در ایران و غصب زمینها توسط دولتها بود. کسانیکه صاحب ملک و مال و منالی بودند آنها را وقف امامها میکردند تا دولت نتواند به آنها دستاندازی کند. یکی از اولین قوانینی که مجلس اول گذراند، قانون تثبیت مالکیت بود، بنابراین، آنان که در روستاها صاحب مالکیت میشدند خواهان آزادی دهقانان و خواهان رفرم ارضی نبودند و یک تداخلی بین سرمایهداری گرد تجارت و زمینداری به وجود آمد.
این برخلاف اروپا بود که بورژوازی خواهان تغییر مناسبات ارضی در روستاها بود تا بتواند آنجا را به بازارهای فروشاش تبدیل کند. این کار در ایران انجام نشد و بسیاری از رهبران مشروطه خودشان زمیندارهای کوچک و بزرگی بودند که مسلماً انعکاساش را هم ما در اولین قانون انتخابات میبینیم، دهقانان و همچنین زنان کوچکترین حقی برای انتخاب نمایندگانشان نداشتند.
بعدها که دهقانان حق انتخاب کردن را پیدا کردند، متأسفانه، به علت ستمی که از طریق زمینداران نوخاسته بر آنان وارد میشد و بویژه از سوی رؤسای ایلات، دهقانان چارهای جز این نداشتند که به نامزدهای رسمی بالادستیهایشان رأی بدهند و در عمل رأی دهقانان به سود زمینداران تمام میشد تا به سود نیروهای آزادیخواه و دموکرات در جامعه.
صرفنظر از این قدمت مبارزاتی گام به گام و آهسته در دوران نزدیک به پنجاه سال پادشاهی ناصرالدین شاه، باید توجه داشت از زمانیکه آن شخص بلژیکی بهنام نوز (Naus) به مسئولیت گمرکات ایران منصوب شد، در اثر برنامههایی که او تدوین کرد و به مورد اجرا میگذاشت بسیاری از تجار و نیز اجارهداران خصوصی گمرکات کشور اظهار نارضایتی میکردند و علیه حضور یک خارجی غیرمسلمان و حتی با ذکر اینکه یهودی نیز بود، نزد علما به شکایت میرفتند.
یکی از شکوههای تجار و دیگر کسانی که از بابت این رفرمها در گمرکات کشور متضرر میشدند، این بود که روسیه تزاری حامی گروه بلژیکی گمرکات بود و این وضعیت نفوذ روز به روز روسیه تزاری را در کشور بیشتر میکرد و کل اقتصاد و سیاست ایران از طریق دربار در اختیار روسیه تزاری قرار میگرفت. توجه داشته باشیم که این فقط موجب نارضایتی این دسته از ایرانیان نبود، بلکه دولت بریتانیا و سفارتخانه بریتانیا در تهران هم متوجه نفوذ روزافزون روسها و ایران بود و میکوشید به نحوی از انحا جلوی ازدیاد این نفوذ را بگیرد.
متأسفانه اسناد و مدارکی که به زبان فارسی باید از آن زمان وجود داشته باشد یا در اختیار مورخان قرار نگرفته یا کلاً از بین رفتهاند. اما بررسی بایگانی بریتانیا از حدود سال ۱۹۰۰ به بعد نشان میدهد که بسیاری از کسانی که ناراضی بودند به علما رجوع و شکوه میکردند و سعی داشتند علما را وادارند که با تذکر به شخص شاه و فشار آوردن به دستگاه حکومتی او جلوی ازدیاد نفوذ روسها و به ویژه اصلاحاتی را که قرار بود نوز انجام دهد یا داشت انجام میداد بگیرند.
با توجه به این نارضایتی که روز به روز در اقشار معینی از جامعه رشد میکرد، انگلستان نیز مجدداً متوجه اهمیت روحانیت در مبارزه با روسیه تزاری شد و میکوشید از راههای مختلف با برخی از علما وارد مذاکره بشود و آنان را در مخالفت با روسیه تشویق کند و ضررهای نفوذ روزافزون روسیه را متذکر بشود. مسلم است که بریتانیا دلش برای ایران نمیسوخت، ولی تطابق منافعی که آنان با منافع تجار و به هر حال قشرهای ثروتمند، ولی متضرر ایران داشتند موجب میشد که آن دولت از حمایت از این خواستهای تجار وارد معرکه بشود.
مکاتبات زیادی در آرشیو بریتانیا هست که نشان میدهد بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۵، از یک سو رفت و آمدهای زیادی بین تهران، نجف و کربلا و از سوی دیگر تماسهایی از راه دیپلماتهای انگلیسی در بغداد، نجف و کربلا با برخی از علما انجام میگرفت. عدم توجه تاریخنگاران ایرانی به اسناد و مدارک مشروطیت موجب شده است که نه تنها ناظمالاسلام کرمانی، تاریخش (تاریخ بیداری ایرانیان) را از تشکیل نخستین انجمن مخفی شروع کند، بلکه دیگران نیز همانند کسروی، تاریخنگاریشان را از آن حرکاتی شروع کند که در روزنامههای خود ایران منعکس میشد (آن هم نه بهطور کامل)، یعنی در واقع از ۱۹۰۵ به بعد عدم توجه به این اسناد و مدارک منتشر نشده موجب میشود که ما نسبت به نقش تجار و رابطه آنان با روحانیت توجه کافی نکنیم و اینگونه بیندیشیم که این به اصطلاح «روشنفکران» مترقی عهد مشروطیت بودند که مخالفت با دستگاه دربار مظفرالدین شاه را شروع کردند.
درست است که برخی از «روشنفکران» در تبعید در آن زمان شدیداً با دستگاه پادشاهی آن دوران، نه با خود پادشاهی، بلکه با آن دستگاهی که روز به روز ایران را به زیر سیطره استعمار میبرد مخالف بودند، چون روزنامههای اختر، ثریا و بخصوص روزنامه حبلالمتین که شکایات تجاری را به نحوی از انحاء منعکس میکردند، اما نکتهی مهم در این است که هر جنبشی در آغاز با مخفیکاری شروع میکند، زیرا هنوز قوای مخالفان آن قدر نیست که بتواند علناً به صحنه بیایند و بخواهند که توده مردم را بهدنبال خودشان بسیج کنند و بکشانند.
اگرچه توده ایرانی ناراضی بود، ولی عمده نیروهای ناراضی میان تودههای مردم، به علت فقرزدگی و شدت سختی، ناچار از مهاجرت به خارج از کشور بودند، مثل قفقاز، آسیای مرکزی، ترکیه، عثمانی و حتی راههای دوردستتری همچون هندوستان یا کالیفرنیا، باید حس زد که مهاجران به این خطه آخری باید عمدتاً از میان مسیحیان ایران، یعنی آشوریان و ارامنه بوده باشند.
این امر موجب میشد که تعداد ناراضیان در داخل کشور کم شود و نیروهایی که دچار فقر میشدند نتوانند در یک جریان سیاسی اپوزیسیون و مخالفان رژیم داخل بشوند و نیروی انسانی آن اپوزیسیون را تشکیل بدهند. از سوی دیگر، به علت رقابتهایی که در دستگاه دربار وجود داشت و منافع مختلفی که بین گروههای مختلف درباری وجود داشت، مبارزاتی هم در درون این گروهها به وجود میآمد؛ گاه همسویی با مبارزات تجار و روحانیون داشت و شاید اثر آنها هم، مثلاً در برانداختن اتابک اعظم امینالسلطان بیتأثیر نبوده باشند؛ یا حتی موقعی که او از صدارت عظما ساقط شد و عینالدوله بهجای او نشست، همچنین باز برخی از درباریان از در مخالفت با عینالدوله درآمدند و او را تضعیف میکردند.
بنابراین نمیشود گفت که همه نیروها یا عناصری که در رأس جامعه برای تغییر نظام یا تغییراتی در سیستم سیاسی ایران فعالیت میکردند ازجمله نیروهای مترقی بودند؛ برخی از اینان عناصری بودند که هیچ منافع مشترکی با مردم فقرزده و تجار ورشکسته یا حامیان روحانی آنان نداشتند.۲ اشتراک فعالیت این گروهها تصادفی بود.
صرفنظر از یکی دو جریان روشنفکری ـ مقصودم انجمنهایی است که در آغاز ۱۹۰۵ بهعنوان نخستین انجمن مخفی و دومین انجمن مخفی تشکیل شدند که ناظمالاسلام کرمانی به آن اشاره میکند ـ دو انجمن مخفی از حدود سال ۱۹۰۱ تشکیل شده بودند و توسط یحیی دولتآبادی و برخی از دوستانش اداره میشدند این انجمنها کار نسبتاً منظم و سیستماتیکی میکردند تا در میان مردم این تفکر جدید را به وجود بیاورند که تغییراتی سیاسی در کشور لازم و ممکن بود.
از اسناد موجود در بایگانی بریتانیا برمیآید که این انجمنهای اولیه که در همان دوران آغازین قرن بیستم، مقصودم ۱۹۰۲ ـ ۱۹۰۱ تشکیل شدند، حتی جمهوریخواه هم بودند و هدفشان این بود که سلطنت را براندازند و یک حکومت جمهوری را جانشین آن کنند. منتها با توجه به کندی رشد نهضت و ریشههای عمیقی که پادشاهی درازمدت ایران در آن زمان در کشور داشت و عقیدهای که مردم نسبت به سلطنت داشتند، دایر بر اینکه شاه سایه خدا در روی زمین است ـ و این باور عمومی بود ـ نمیتوانستند ایده جمهوریخواهی را به این آسانی در کارزار سیاسی به کار ببرند، به ویژه اینکه روحانیت هم در آن زمان موافق نظر جمهوریخواهی نبود.
نکتهی مهم در اینجاست، ضررهایی که مملکت در این دوران طولانی قاجار متحمل شده بود در چشم مخالفان ناشی از سلطنت دو پادشاه خوشگذران چون مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه بیشتر بود، تا نتیجهی سیستمی به نام نظام پادشاهی که دیگر با خواستهای در حال رشد در جامعه ایران در تضاد بود که باید دموکراسی وجود داشته باشد و اینکه مردم بر سرنوشت خودشان حاکم باشند و تصمیمات خودشان را خودشان از طریق مجلسی به نام مجلس شورا بگیرند. بنابراین باید گفت جنبش به غیر از این عده معدود، در میان بقیه به شیوهای کورمال کورمال به جلو میرفت، فقط گهگاهی ما در اسناد قبل از ۱۹۰۵ اشاراتی به مجلس شورا میبینیم، ولی در آن روزهای بحرانی که نهضت بهطور تودهای شروع میشد، سخن اصلی، سخن از عدالتخانه بود.
سخن از مشروطه و مشروطیت نبود و معلوم است که «روشنفکران» پیشرویخواهان جمهوری خودشان را ناگزیر از این میدیدند که دست به عصا راه بروند تا مگر خواستهای «تندروانه» آنان موجب تحریک روحانیون توسط دستگاه درباری نشده و جنبش متضرر نشود.
این تفکر را ما مثلاً در برخی از نوشتههای دهخدا و هم در روزنامه صوراسرافیل میبینیم که بدون آنکه از جمهوری اسم ببرد، پایههای تفکر سلطنت را بهعنوان نظامی که دیگر توانایی برآوردن خواستهای مردم را نداشت میزد و سعی میکرد مردم را نسبت به ضررهای آن سیستم آگاه کند.
باز هم باید به این نکته توجهی بدهم، چنانکه از کتاب کسروی یا ادوارد براون و دیگر نوشتهها بر میآید بین روحانیت هم یکدستی تفکر وجود نداشت و مثلاً سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی یک نظر نداشتند. در حالی که بهبهانی شخصی بود که همواره منافع نهضت را در نظر نداشت و در پس پرده اگر نگوییم سازشهایی، دستکم به مصالحههایی تن میداد. آقای سیدمحمد طباطبایی به علت روشنبینی خاص و آشنایی که با فرنگستان داشت، بهطوری که یک نویسنده ارمنی ـ روسی زمان تزاری در همان سال ۱۹۰۶ در کتابی به زبان روسی منتشر کرد آورده است، زبان فرانسه را میدانست و در مدرسهای که افتتاح کرده بود فرانسه هم تدریس میشد.
این نکته را من در هیچ کتاب دیگری ندیدهام. بنابراین تفاوت نظرات بهبهانی و طباطبایی در آموزشهایی بود که داشتند و هم تفسیرهایی که آنان از اسلام و نقش آن در جامعه داشتند. از سوی دیگر، میدانیم که شیخ فضلالله نوری هم تفکر دیگری داشت که اگرچه در آغاز با مشروطه موافق بود، سپس به علت نزدیکی با محمدعلی شاه قاجار برخلاف مشروطه حرکت کرد و خود را در برابر بقیه روحانیون؛ چون طباطبایی، بهبهانی و ملاکاظم خراسانی و غیره که در عتبات بودند، قرار داد، تا حدی که در گفتوگویی با یک فرستاده دولت فرانسه در پاسخ به پرسش او دایر بر این که علت مخالفت برخی از روحانیون با مشروطه چه بود ـ و در اینجا البته اشارهاش فقط به شیخ فضلالله نوری نبود ـ ملاکاظم خراسانی صریحاً دلیل مخالفت آنان را «پولی» دانست که آنان از محمدعلی شاه دریافت میکردند و با تضعیف قدرت شاه و برآمدن حکومت مشروطه این وجوه که محمدعلی شاه و دستگاه پادشاهی در اختیار این روحانیون میگذاشتند قطع میشدند.
باید توجه داشت که معمولاً روحانیت از نظر مالی از دربار مستقل بود و از طریق خمس و زکاتی که مردم به روحانیت میپرداختند امور مالی خودش و طلاب را میچرخاند، یا به کمک فقرا و آسیبدیدگان اجتماعی میرسیدند. بنابراین روحانیت هم یکدست نبود و بر همین نسق میشود گفت که نیروهای موسوم به روشنفکری هم در دوران مشروطیت یکدست نبودند.
اگرچه برخی از آنها تحصیلکردههای فرنگ بودند و معمولاً در دستگاه حکومتی دارای سمتهای مختلف بودند، یا حتی وزارت، اما با توجه به منافع شخصی خودشان نسبت به مشروطه موافقت یا مخالفت میکردند، یا کسانی بودند که در آغاز در صف مشروطهخواهان بودند، اما پس از کودتای محمدعلی شاه سمت او را گرفتند و بهعنوان کسانی که مشروطه را خطری برای ایران (یا منافع خودشان) تشخیص میدادند از درِ مخالفت با مشروطهخواهان درآمدند.
از اینرو صرفنظر از اینکه آیا در ایران آن زمان طبقاتی بهمعنای مارکسانه کلمه (طبقه در خود Klasse an sich) وجود داشتند یا نه؟ نمیتوان مدعی شد که در سطح آگاهی، شرکت عناصر و گروههای مختلف در نهضت مشروطه با درکی طبقاتی (طبقهای برای خود Klasse fuer sich) انجام گرفته بوده باشد.
مشروطه را هنوز نمیشناسیم
(بخش دوم و پایانی)
جنبش مشروطهخواهی ایرانیان دگرگونی فرهنگی و سیاسی بزرگ و بیهمتایی در تاریخ معاصر ایران پدید آورد و آغازگر روند گذار جامعهی سنتی، از آیین حکمرانی خودکامه به نظم نوآیین مشروطهگی بود. در آستانهی سالگرد نهضت مشروطیت ایران هنوز آرمانهای نافرجام این جنبش مردمی یعنی آزادی، حاکمیت قانون، تأسیس دولت ملی مدرن، پیشرفت و تجدد، همچنان خواست جامعه ایران است.
گفتوگویی که امروز بخش دوم و پایانی آن از نظر خوانندگان رادیو زمانه میگذرد، توسط آقای ناصر رحیمخانی از کوشندگان آزادی بیان و پژوهشگر با آقای خسرو شاکری انجام شده است.
خسرو شاکری، استاد و پژوهشگر شناخته شدهی تاریخ معاصر ایران است که بیش از سه دهه در کار بررسی اسناد و پژوهشها و دگرگونیهای تاریخ سیاسی ایران از مشروطه به این سو بوده است.
آقای شاکری در بخش نخست این گفت و گو به بازنمایی مفهوم مشروطه، به تاریخنگاری وقایع مشروطه و به چند و چون مخالفت پارهای از روحانیون با نهضت مشروطه پرداخت. اکنون بخش دوم این گفت و گو از نظر خوانندگان میگذرد.
گرایشهای فکری دوران مشروطه کدامها بودند؟
در مورد گرایشهای فکری در دوران مشروطیت، باید بگویم متأسفانه من تحقیق جدیدی نسبت به آنچه آدمیت یا دیگران مثل باقر مؤمنی در این زمینه کردهاند انجام ندادهام، مگر اینکه در زمینه سوسیال دموکراسی که در کتاب اخیر به آنها مفصل پرداختهام. بنابراین خواننده باید به نوشتههای آنان رجوع کند.
در عین حال باید بگویم آنچه آنان نوشتند یا من نوشتم حرف آخر نیست و تاریخ را هر روز میشود تکمیل کرد و نسل جوانی که علاقهمند به دموکراسی و رخنه آن اندیشه به ایران است بایستی توجه بیشتری به تحقیق در این زمینه بکند و بتواند آثار تازهتری و پیشرفتهتری از آنچه تاریخنگاران ایرانی یا انیرانی در این زمینه به دست دادهاند بهوجود بیاورند.
شما بیش از سه دهه است که در کار بررسی اسناد و پژوهش در دگرگونیهای فکری و سیاسی تاریخی معاصر ایران از مشروطه بدین سو هستید. در پژوهشها و آثاری که تاکنون منتشر شده چارچوبهای تئوریک و مکتبهای تحلیل تاریخی جنبش مشروطهخواهی ایران، کدامها هستند؟ ویژگیهای آن مکتبها چیست و از دید شما تا چه اندازه در تحلیل رویدادهای مشروطه ایران موفق بودهاند یا اگر کاستیهایی دارند کدامهاست و از چیست؟
نکته مهم در مورد تاریخنگاری مشروطه این است که ما توجه کنیم که بیشتر تاریخنگاران مشروطیت ـ تاریخنگاران غربی یا شرقی به معنای شوروی ـ که در مورد مشروطیت نوشتهاند از موضع ایدئولوژیک خودشان نوشتهاند. عمده این نوشتهها در دوران پس از جنگ جهانی دوم، یعنی در زمان جنگ سرد نوشته شدند و چنانکه در کتاب اخیرم یادآوری کردم، اظهار نظراتی که تاریخنگاران شوروی و یا غربی در مورد مشروطیت کردهاند همیشه در لفافه تحتتأثیر جنگسرد بود و کوشش میشد که مشروطه را طبق تمایلات ایدئولوژیک خودشان تعریف کنند؛ مثلاً غربیها میکوشیدند که نقش سوسیال دموکراسی را که بویژه در دوران دوم مشروطیت، در دفاع از مشروطیت پس از کودتای محمدعلی شاه نقش مهمی داشت یا ذکر نکنند، یا اگر ذکر میکنند، بهطور یک جریان غیرمهم ارزیابی کنند.
رجوع به نوشتهها و به کتابهای ایرانشناسی مانند پیتر اِوری (Peter Avery)، آن ک. اس. لمبتن (Lambton)، نیکی کدی و غیره نشان میدهد که عمدی در دستگاه فکری آنان وجود دارد که مشروطه را طبق تعاریف خودشان تفسیر کنند، در حالیکه در شوروی کوشش این بود که نقش سوسیال دموکراسی را بیش از آنچه بود ارزیابی کنند. در این ارزیابیها کوشش میشد تقریباً تمام اهمیت را به الهاماتی که سوسیال دموکراسی از جریان بلشویکی در قفقاز دریافت میکردند نسبت بدهند.
اجتماع مردم و روحانیون
در حالی که میدانیم در آن زمان، یعنی در سالهای ۱۰۹۵ تا ۱۹۰۸با اینکه میان سوسیال دموکراتها ـ منشویک و بلشویک ـ اختلافاتی وجود داشت و از سوی دیگر سوسیال رولیسیونرها و حتی آنارشیستها اختلافاتی با آنان داشتند، اما در همبستگی تمام این جریانهای روسی و قفقازی با نهضت ایران توافق وجود داشت و همبستگی یکسان میشد؛ مبارزانی از همه این گروهها در دفاع از مشروطیت و در دفاع مسلحانه از مشروطیت شرکت کردند. از این جمله بودند، آذریهای شمال ارس، بویژه ارامنه و گرجیها و برخی روسها در این نهضت دفاعی شرکت میجستند و اختلافات ایدئولوژیکشان آن چنان محسوس نبود، اما بیتوجهی که ازسوی دیگر نسبت به تاریخ مشروطیت رخ میدهد.
این است که ایرانیانی که در دوران حزبتوده، مشروطیت را از دید روسیه منعکس میکردند میکوشیدند که این نهضت را از زاویه دید تاریخنگاران شوروی در دوران استالین منعکس کنند، یعنی از دید تاریخنگارانی چون خانم ایوانوا، میخائیل ایوانف، آروتونیان و صالح علی اف یا افرادی نظیر آنان که اسامیشان و نظراتشان را در کتاب اخیر آوردهام. اما بودند دیگرانی که در مورد مشروطیت اظهارنظر کردند، هم در زمان مشروطیت و هم پس از مشروطیت. در زمان مشروطه یک ارمنی روس به ایران آمد و کتابی نوشت در مورد جریانهای مربوط به محمدعلی شاه.
او نهتنها به زبان روسی افشاگری میکرد، ازجمله در مورد جنایتهای محمدعلی شاه و حمایت روسیه تزاری از ضدانقلاب در ایران، بلکه با یک نوع همبستگی و سمپاتی از سوسیال دموکراتها سخن میگفت، ولی در عین حال نظر انتقادی خودش را نسبت به سوسیال دموکراتها هم بیان میداشت، با اینکه خودش سوسیال دموکرات بود. باید توجه داشت سوسیال دموکراتهای آن دوره بسیار متأثر از دید اروپایی بودند و از اینرو نعل بالنعل طبق نظرات حزبی عمل نمیکردند.
نکته مهمی که در مورد تاریخنگاری مشروطیت باید افزود این است که منابع مهم تاریخنگاری مشروطیت در نوشتههای روزنامههای مترقی است که در آن سالها در باکو و بویژه در تفلیس به زبان گرجی و به زبان روسی منتشر میشدند.
صحنه ای از زندگی اجتماعی ایرانیان در زمان مشروطه
بسیاری از مقالههای آنها را افرادی مینوشتند که خودشان مستقیماً در ایران در نهضت دفاع از مشروطیت شرکت داشتند و مشاهدات و ارزیابیهای خودشان را از مشروطیت و نیر زمینههای مشروطیت را برای روزنامههای مترقی میفرستادند و در آنجا چاپ میشدند و غفلت در مورد این منبع عظیم، متأسفانه از عدم توجه ایرانیان و نادانی آنان در مورد شرکت قفقازیها در نهضت مشروطیت و نیز نادانیشان در مورد اهمیت متفکران قفقازی، بویژه گرجیها و یاوریای که آنان به مشروطیت میرساندند ناشی میشود، این منبع عظیم دست نخورده باقی مانده است.
برای تدوین کتاب اخیر، تا آن حدی که برایم میسر بود، کوشیدم برخی از این متون را بدهم ترجمه کنند تا بتوانم از آن منابع استفاده کنم، ولی این تنها گوشه کوچکی از منابعی است که میتوان بهرهبرداری کرد. توصیهام به نسل جوان خواهان شناخت مشروطیت این است که کسانی پیدا شوند زبان گرجی را بیاموزند و اکنون که مسافرت به آن خطه تسهیل شده است در آنجا اقامت بگزینند و زبان گرجی را به خوبی بیاموزند و این نوشتهها را به فارسی ترجمه کنند و تاریخ مشروطیت را از آن زاویه نیز بنویسند. چون بدون شناخت زاویه گرجی ـ قفقازی تاریخنگاری مشروطیت ایران، هرگز نخواهیم توانست به بسیاری از نکات آموزنده و ارزشمند مشروطیت، دوران دفاع از قانوناساسی، پی ببریم. این یکی از ضعفهای عمومی تاریخنگاری مشروطیت است. در فرانسه هم مطالب بسیار زیادی در مورد مشروطیت در روزنامههای دست راستی و در روزنامههای دستچپی نوشته شد. شاید آنچه من و یکی از شاگردانم در دانشگاه اینجا موفق شدیم جمعآوری کنیم بیش از ۶۰۰/۷۰۰ صفحه مطلب بشود که امیدوارم در ایران منتشر گردد. این کاری است که میبایست روشنفکران ایرانی بیش از پنجاهسال پیش میکردند تا ایرانیان از ارزیابیهای متفاوت فرانسویها از انقلاب مشروطیت آگاه بشوند. در اینجا دیگر مسئله زبان ناآشنای گرجی در میان نبود!
در آلمان فکر نمیکنم چیز زیادی در زمینه مشروطیت نوشته شده باشد. تا آنجا که من به آرشیو آلمان آشنایی دارم استنباطم این است به علت اینکه در آن زمان ایران، کشور مهمی برای آلمان نبود محققان آلمانی و یا حتی سفارت آلمان در ایران توجه خاصی به مشروطیت نداشتند و همین امر هم در امریکا صادق است، مگر در مورد شوستر که البته به لحاظ اینکه در ایران سمت اصلاحات مالی را به عهده داشت و زیر فشار انگلیس و روسیه از ایران اخراج شد، کتاب خاطراتش را نوشت که به فارسی هم ترجمه شده است، ولی این کتاب هم ازجمله کتابهایی است که باید همه میخواندند برای اینکه بدانند چگونه سرنوشت ایران تعیین و انقلاب تعطیل شد. در اثر فشار روسیه و همدستی بریتانیا با آن کشور به راستی این کتاب باید در دستور قرائت هر ایرانی علاقهمند به امر مشروطه باشد.
منابع دیگری هم وجود دارند، منابعی که به زبان روسی وجود دارند و اسناد وزارت امور خارجه روسیه است که بلافاصله پس از انتشار کتب آبی، که وزارت خارجه بریتانیا منتشر کرد به چاپ رسیدند و از آنها یاد کردم. متأسفانه کار ترجمه آنها ادامه نیافت. چقدر شایسته میبود این کار ادامه پیدا میکرد و باید ادامه پیدا کند. کتاب نارنجی هم منبع مهمی است که پرتویی بر سیاست روسها در ایران میاندازد و بعد وضعیت جنبش در شهرهای مختلف را منعکس میکند که ما کمتر با آن آشنا هستیم. البته همه اسناد کنسولگریها در این کتابها منعکس نیستند و شایسته است اکنون که این اسناد در دسترس هستند مطالعه و ارزیابی شوند.
اما درباره ایرانیان، اصولاً همانطور که پیشتر هم گفتهام، روشنفکران ایران، بویژه پس از دوران رضاشاه، به مسائلی چون مشروطیت و تاریخ تا پیش از شهریور ۱۳۲۰ توجه زیادی نکردهاند و در این مورد رسالههایی ننوشتند که شناخت ما را نسبت به این دوران، نسبت به دوران مشروطیت، نهضتهای آزادیبخش در گیلان و آذربایجان گسترش بدهند، مگر در پارهای موارد با مقاصد ایدئولوژیک، چون کتاب رحیم نامور (برخی ملاحظات پیرامون انقلاب مشروطیت، تهران، ۱۳۵۸) که نخست به بلغاری همچون رساله دکترا نوشته شد، اما پس از انقلاب به فارسی هم منتشر شد؛ بخصوص نهضتهایی که در دوران رضاشاه، یعنی پس از تاجگذاری او در خراسان، آذربایجان و گیلان رخ دادند. (قیام سربازان ـ دهقانان قوچان که تا نزدیکی مشهد را فتح کرد؛ قیام میرزا ابراهیم از همکاران کوچکخان در گیلان چند ماه پس از تاجگذاری رضاخان و قیام سربازان سلماس که در همان زمان رخ داد.) اینها در میان نیروهای اپوزیسیون کاملاً ناشناخته ماندهاند، چنانکه در مورد گروه ارانی که نقش مهمی در اشاعه تفکر نو در ایران داشت نیز بدینسان است، مگر باز برای مقاصد ایدئولوژیک. ایرانیان به نوشتههای حزبتوده در این مورد قناعت کردند و هیچ نکوشیدند که جنبههای ناشناخته آن حرکت را معرفی کنند. اگر کسی در آن سالها پیدا شد چیزی در این مورد بنویسد کوششاش بیشتر در راستای توجیه سیاست حزبتوده بود و تحریف اندیشههای ارانی و دگر جلوهدادن این گروه.
از همین گونه است، باز، شناخت ما از مسئله جمهوری. مثلاً ما اطلاعاتی بس ناچیز در مورد جمهوریخواهی در عصر مشروطیت داریم. اشاراتی چند در نوشتههای من در اثر تحقیقاتی که توانستهام انجام بدهم هست، تا آنجایی که من اطلاع دارم تنها کسیکه در نهضت اپوزیسیون ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نسبت به جمهوریت توجه میکند، در مورد آن رسالهای کوتاه مینویسد و بهطور مخفی در داخل ایران پخش میکند مصطفی شعاعیان است؛ که امیدوارم این نوشته به زودی چاپ شود و در اختیار همگان قرار بگیرد. ولی هیچیک از گروههایی که در سالهای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۱۳۵۷ مبارزه کردند کوچکترین نوشتهای در مورد جمهوریخواهی و اهمیت این نهضت تدوین نکردند؛ هرگز اصل جمهوریخواهی جزو برنامههای آنها هم نبود، مگر حزبتوده در یکی دو مورد که آن هم با شرمساری عنوان شد.
عدم توجه به تاریخنگاری مشروطه عواقبی داشته که به نهضتهای پس از مشروطیت هم سرایت کرده است و این اهمال و کوتاهی موجب شده که نسلهای پس از مشروطیت شناخت درستی از تاریخ نداشته باشند و نتوانند با تکیه به ارزیابیهای درست از مشروطیت و خواستهایی که در آن زمان مطرح شد شناختشان را از وضع اقتصادی ایران ارتقا دهند، تا در دوران بعدی بتوانند خود را از گزند تکیه به شعارهای کلیشهای ایدئولوژیک محفوظ بدارند و با توجه به واقعیت جامعه، شعارهای سیاسیشان را مطرح کنند و بتوانند تماس خلاقی با توده مردم داشته باشند؛ کما اینکه در مشروطیت گروههای مختلف رهبریکننده ـ اگر اسمش را چنین بگذاریم ـ در میان روحانیون مترقی و «روشنفکران» لیبرال و دموکرات و همچنین سوسیال دموکراتها وجود داشتند که کوشششان بر این بود که پیوندی با توده مردم، توده ناراضی و متضرر از حکومت پادشاهی قاجار بهوجود بیاورند.
نکته دیگری در همین رابطه قابل ذکر است؛ برنامههایی که گروههای فعال در مشروطه بهطور مدون یا بهطور غیرمدون بهکار میبردند. اینها برنامههایی بودند که کم و بیش با وضعیت واقعی کشور و سطح آگاهی مردم منطبق بودند. بهترین مثال برنامه سوسیال دموکراتهاست که از هرگونه تندروی پرهیز میکرد و خواستهایی را مطرح میکرد که در آن زمان قابل تحقق بودند، البته خواستهایی که متأسفانه باید گفت، هنوز هم پس از صدسال باید تحقق پذیرند. آن دیگر به مشروطهخواهان مربوط نیست و نسلهای بعد از مشروطه هستند که مسئولیت آنها را به عهده داشتهاند. مثلاً حتی مورد جمهوریخواهی در آغاز تدوین برنامه سوسیال دموکراتها مطرح بود. نریمان نریمانف که خودش یکی از تدوینکنندگان برنامه بود نظرش عوض شد و فکر میکرد برای کشوری مانند ایران نمیشود شعار جمهوری داد. همانطور که پیشتر دیدیم مثلاً افرادی که در داخل کشور فعال بودند چون یحیی دولتآبادی با اینکه جمهوریخواه هم بودند و در آغاز همین نظر را داشتند، اما بعدها در طول مبارزه دیدند که شاید جمهوریخواهی شعار مناسبی نبوده باشد. البته همین دولتآبادی و دهخدا بههنگام بازگشت به ایران در استانبول برنامهای نوشتند بهنام برنامه جمهوری ممالک متحده محروسه ایران۳ که درواقع همان شکل جمهوری فدرال بود و آن را در روزنامهای که دهخدا منتشر میکرد چاپ کردند و خلاصهای از آن هم به فرانسه در پاریس منتشر شد. موفقیت و پیروزی بر محمدعلی شاه و استقرار مجلس دوم وسیلهای را فراهم نکرد برای آنکه تعداد کمی جمهوریخواه که وجود داشتند آن شعار خودشان را به کرسی بنشاند. چنین شعاری نمیتوانست موفقیت زیادی داشته باشد، بخصوص که روحانیون مشروطهخواه هنوز خواهان مشروطه بودند و فکر میکردند یک شاه عادل، شاهی که در امور سیاسی روزمره کشور دخالت نکند و فقط سنبل (مظهر) کشور باشد باید در رأس حکومت قرار گیرد. در زمینه های دیگر برنامهای هم، سوسیال دموکراتها و اجتماعیون ـ عامیون نظرات مشابهی داشتند. آنان طرفدار انقلاب سوسیالیستی و امثالهم نبودند. اصطلاح انقلاب را به کار نمیبردند، ولی امروز میشود تفسیر کرد که آنچه میخواستند یک انقلاب دموکراتیک بود و خواستهای اولیه دموکراتیکی که در چارچوب انقلاب به نتیجه برسند.
اصولاً بحث بین برخی از سوسیال دموکراتها برای اینکه انقلاب باید انقلابی دموکراتیک باشد، جای تردیدی باقی نمیگذارد، مگر اینکه برخی از سوسیال دموکراتها در مکاتباتی که با کائوتسکی و پلخانف متذکر شدند که سوسیال دموکراتها باید در واقع سوسیالیستهای پیگیری باشند و در امور دموکراسی هم دخالت بکنند. برعکس مخالفینشان ـ اقلیتی از این گروه ـ نظرشان بر این بود که اکنون نباید فعالیت سوسیالیستی میکردند، چون جایش در ایران نبود و پرولتاریایی وجود نداشت و به اصطلاح باید فعلاً بر خواستهای دموکراتیک تأکید ورزید. همانها بودند که حزب دموکرات ایران را بهوجود آوردند و در رأس آن افرادی چون سلیمان میرزا اسکندری، تقیزاده و… را مشاهده میکنیم، اما سازماندهندگان اصلی و مغز متفکرش سوسیال دموکراتهای ارمنی تبریز بودند.
این مسائل را من مفصل در کتاب اخیر که در ایران منتشر شده است ذکر کردهام و خواننده علاقهمند میتواند به آن مراجعه کند.
روز افتتاح مجلس شورای ملی ایران در اتاق نظام
نکته اساسی این است که آن خواستهای دوران مشروطیت هنوز مطرح هستند، یعنی اختلاف نظر بر سر انقلاب سوسیالیستی یا دموکراتیک، کمااینکه هنوز عدهای هستند که معتقدند انقلاب ایران باید انقلاب برای دموکراسی باشد و عده زیادی هم هنوز معتقدند باید یک ضرب برویم بهسوی انقلاب سوسیالیستی، در حالیکه کشورهایی مدعی انقلاب سوسیالیستی نیز امروز به سرمایهداری بازگشتهاند و اصولاً تجربه «سوسیالیسم موجود» اثر خوبی در اذهان نگذاشته است و کار مبارزه برای سوسیالیسم یک امر درازمدت و در حد یک آرمان باقی مانده است. به نظر میرسد تجربههای شوروی و چین و… در خدمت این بوده باشند که همچون شیوه تولید پروتو ـ سرمایهداری، انباشت آغازین سرمایه را تکمیل کنند و بدین معنا طلیعه سرمایهداری بودهاند تا ترفیع آن به سوسیالیسم. با توجه به همین اهمیت انباشت آغازین سرمایه بود که برخی از سوسیال دموکراتها معتقد بودند که انقلاب ایران یک انقلاب دموکراتیک بود و بس.
از مشروطه به این سو و در این صدساله آیا شناخت از دموکراسی و مشروطیت در جامعه ایران و در صورتبندیهای سیاسی گوناگون ایرانی، سیر پیشرونده داشته است یا پس رونده؟ چه جوانبی از تاریخ مشروطه و نقشآفرینان در مشروطه بهدرستی بررسی نشده یا نیازمند بازبینی است؟
در این صدسال ما زیاد پیشرفتی نکردهایم، نه از نظر شعارها و تحقق خواستهایمان و نه از نظر شناخت خود مشروطیت. یعنی در این صدسال میشود گفت، شناخت مردم عادی که هیچ، آنهایی هم که معروف به «روشنفکر» بودند شناخت عمیقی از مشروطه ندارند و در بهترین حالت شناختشان همان است که در کتاب کسروی یا کتابهای مشابه آمده است. برخلاف انقلاب کبیر فرانسه که هر سال، پس از گذشت بیش از دویستسال، دهها کتاب در موردش منتشر میشود، در ایران هر دهسال هم یک کتاب در مورد مشروطیت بیرون نیامده است و ما از نظر شناخت تاریخمان بس عقب هستیم. مملکتی که از نظر شناخت تاریخ خودش عقب باشد مسلماً نمیتواند کشوری باشد که پیشرفت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بکند و بتواند دموکراسی را متحقق نماید. به نظر من غفلت از این امر موجب شده مردم و مبارزان راه آزادی و دموکراسی از واقعیتهای جامعه و صدسال اخیرشان دید درستی نداشته باشند و نظرات اولیه را در یک حالت متحجر حفظ کرده باشند.
باید در مورد نقش مهم مردم عادی در مشروطیت صحبت کرد، چون همانطور که کسروی میگوید نقش مهم در مشروطیت به نادرست به افراد معروف داده میشود، اگرچه برخی از افراد معروف مثل آقای طباطبایی، یحیی دولتآبادی و… نقشهای مهمی داشتند؛ برخی از کسان هم مشروطهخواه شناخته شدهاند، مانند میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، درحالیکه کسروی نشان میدهد که او با محمدعلی میرزا دست به یکی کرده بود و جزو کسانی بود که درصدد از بین بردن مشروطه بود. کسروی توجه ما را به این نکته جلب میکند. ناآگاهی و نادانی مردم درباره داستان جنبش موجب شده است ما نیروهای اصلی، یعنی نیروهای مردمی شرکتکننده در مشروطیت را نشناسیم؛ کسانیکه این مبارزه را به سرانجام رساندند، حداقل در آن مرحله. این نکته مهم است چون بسیاری از این نیروهای مردمی در انجمنهای انقلابی شکل گرفته بودند و آن انجمنها درواقع مکانیسمهای اعمال قدرت مردم بودند و مجلس عملاً و باوجود تمایل بالادستان آن، به آنها تکیه میکرد. متأسفانه پس از تشکیل مجلس دوم این انجمنها را منحل کردند، یا بر اثر وضعی که بر مردم حاکم شد این انجمنها آهسته آهسته از میان رفتند. با از میان رفتن انجمنها، قدرت مجلس و قدرت دموکراسی در مملکت کم شد.
به گفته کسروی، نیروهای گمنام و بیشکوه در مشروطه مورد توجه تاریخنگاران قرار نگرفتهاند. مطالعه انجمنها از طریق بررسی اسناد و مدارکی که در آرشیوهای خود ایران هست میتواند پرتوی زیادی بر تاریخ مشروطه بیفکند. هر انجمنی ضرورتاً انجمن مردمی نبود. تعدادی از عناصر ارتجاعی هم دست به تشکیل انجمن زده بودند و فکر میکردند که از طریق انجمنها میتوانند از مشروطیت جلوگیری و یا آن را منحرف کنند. بنابراین لغت انجمن هیچ چیزی را نشان نمیدهد. باید مورد به مورد این انجمنها مطالعه بشوند و دیده بشود که چه انجمنهایی انجمنهای مردمی و دموکراتمنش بودند و چه انجمنهایی آلت دست عناصر ارتجاعی.
نکته مهمی که باز باید مورد توجه قرار بگیرد این است، تحلیلی که انقلاب مشروطیت را انقلاب بورژوایی میداند باید نشان دهد که چگونه انقلاب مشروطیت یک انقلاب بورژوایی بود. اگر انقلابی بورژوایی بود، باید در ایران قاعدتاً یک پرولتاریایی هم وجود میداشت؛ ولی تا آنجایی که ما میدانیم جز چند کارخانه کوچک، کارخانه مهمی در ایران وجود نداشت. کسانیکه به روزمزدی روی آورده بودند، صنعتگر یا دهقان بودند، کسانی بودند که از ایران مهاجرت میکردند. اگر بشود گفت که ایران دارای پرولتاریای تازهپایی بود، این پرولتاریا در قفقاز یا آسیای مرکزی بود و نه در خود ایران. اینان بهجز فعالان سوسیال دموکرات، نقش زیادی در مبارزات مشروطیت نداشتند. نمیشود بهطور مکانیکی مفاهیمی را که در مورد انقلابهای اروپا به کار رفته است در مورد ایران به کار برد. کاربرد ناصحیح آنها موجب تاریک شدن افق شناخت میشود، کمااینکه شده است. یکی از مشکلات ما در صدسال اخیر کاربرد مفاهیم اروپایی بوده است که به ضرر شناخت ما از وضعیت ایران، چه در مورد مشروطیت چه در موردهای بعدی، تمام شده است.
همین مورد را ما در مورد مصدق میبینیم. چون حزب توده موفق شد عده زیادی از کارگران را بسیج کند و جمع آنان را طبقه کارگر در ایران میدانست و خودش را هم مدعی رهبری طبقه کارگر به حساب میآورد، بنابراین باید برای خودش یک نماینده بورژوازی هم میتراشید و آن را مصدق تشخیص بدهد که بنابراین باید بهعنوان نماینده بورژوازی در مقابل حزب توده بهعنوان نماینده «طبقه کارگر» با آن به مبارزه میپرداخت. در حالی که مصدق نماینده بورژوازی نبود. چون ایران به آن معنای اروپایی، به معنای صنعتی، بورژوازی نداشت، در آن روزگار تمام این کاربستهای نادرست، از هر طرف که بوده باشد، موجب شد که سیاستهای عظیمِ اشتباهآمیزی به کار بسته شوند، جنبش را منحرف کنند و مانع از آن بشوند که جنبش به نتیجه برسد.
در مسئله مربوط به شرکت عناصر ارتجاعی و درباری در جنبش و رقابتهای آنها در مشروطیت باید افزود، مبارزاتی که برخی از درباریان، که ظاهراً مشروطهخواه بودند، انجام میدادند مربوط به دموکراسیخواهی و آزادیخواهی نبود، بلکه مربوط بود به رقابتهای داخلی خودشان با اتابک اعظم امینالسلطان. یکی از جنبههای مبارزاتی آنان علیه امینالسلطان این بود که او را در شبنامههایی بهعنوان یک ارمنیزاده، یا یک گرجی معرفی میکردند، به این معنا که او نه مسلمان بود و نه ایرانی و یک عنصر اجنبی بود، درحالی که مسئله امینالسلطان یا عینالدوله مسئله مذهب، دین یا ایرانی بودن یا ایرانی نبودن نبود، بلکه عبارت بود از مواضع ارتجاعی که آنها داشتند و مواضعی که به سود خودشان و اقشار دور و برشان بود. مگر عینالدوله ارمنی یا ارمنیزاده بود که آن سیاستهای ارتجاعی را به کار میبرد؟ این نوع تبلیغات علیه امینالسلطان در واقع یک نوع تبلیغات ارتجاعی بود که مبارزه را از ضدیت با ارتجاع و استبداد دور میکرد و به جریانهای ناسالم پیش میبرد (پس از سرنگونی محمدعلی شاه این نوع تبلیغات در مخالفت راستها و سفارت روسیه با انتخاب یفرمخان چون رئیس پلیس نمایان شد.) خوشبختانه عناصر خیلی روشنی چون سیدمحمد طباطبایی متوجه این امر میشدند و در همان آغاز پذیرفتند که اقلیتهای مذهبی در ایران جزیی از ملت ایران هستند و باید نمایندگان خودشان را داشته باشند. این امر با مخالفت عده زیادی روبهرو شد، چون برخی نمیخواستند نمایندگان ارامنه، یهودیان و زرتشتیها وارد مجلس بشوند. آقای سیدمحمد طباطبایی تقاضا کرد که در درجه اول نماینده خواستهای ارامنه و یهودیان باشد، ولی زرتشتیها و ارامنه نمیپذیرفتند. سرانجام این مسئله به سود اقلیتها حل شد و نمایندگانشان در مجلس (دوم) حضور پیدا کردند. در مورد زرتشتیان نمیتوانستند این حرف را بزنند، چون زرتشتیها قدیمیترین ایرانیان بودند و نمیتوانستند به آنها تهمت غیرایرانی بزنند، ولی در مورد ارامنه تبلیغات زشتی میشد.
خوشبختانه در فرایند خود مبارزه این امر تا حدی از بین رفت؛ بویژه پس از شرکت ارامنه در مبارزه علیه محمدعلی شاه. اما پس از تغییر قدرت و بر سر کار آمدن دولت جدید و اینکه یفرمخان به ریاست شهربانی رسید عدهای مخالفتشان با این دولت جدید را از طریق واردکردن اتهام ارمنی بودن به یفرمخان و سوءاستفادههای ارامنه از قدرت میکشاندند و سعی میکردند از این طریق در نیروهای مشروطهخواه نفاق بیفکنند.
در همین زمینه، باید توجه داشت زمانی که در باکو بین مسلمانان و ارامنه زد و خوردهای زیادی میشد و بسیاری به قتل میرسیدند نیروهای مترقی قفقاز میکوشیدند که دوستی و برادری بین مسلمانان و غیرمسلمانان را بهوجود بیاورند و سازمانهای سیاسی، چون سوسیال دموکراتها، گروهها و روزنامههای مشترکی را برای مسلمانان و ارامنه بهوجود آوردند. اما این نفاق در داخل ایران دیده نشد. با این همه، برخی از مورخان غربی که مایل به دامنزدن اختلاف بین مسلمانان و ارامنه هستند، با استناد به چند گزارش از دیپلماتهای انگلیسی در ایران سعی میکنند چنان وانمود کنند که اختلاف بین ارامنه و مسلمانها در ایران در حد برادرکشی بود و این البته جعل تاریخی است. ما میبینیم در عین اینکه برخی تبلیغات ضد اقلیت میکردند، نیروهای مبارز مشروطهخواه با جبههگیری علیه ارتجاعیون از این دست سعی میکردند که از یگانهبودن تمام ایرانیهای ارامنه، یهود و مسلمان صحبت بکنند. یکی از اعلامیههای مجاهدین هم که در آن زمان منتشر شد، اما شناخته شده نیست، در همین زمینه است.
مایه تأسف است که در دوران اخیر برخی سعی میکنند بهعنوان آذربایجانی، آن نوع نزاعی را که در شمال ارس (که بعدها جمهوری آذربایجان نامیده شد) بین ارامنه و مسلمانان آنجا وجود داشت وارد ایران بکنند. آنان میکوشند در روزهایی که ارامنه تظاهراتی در ایران و در دیگر نقاط جهان علیه قتلعام ارامنه در ۱۹۱۵ در ترکیه عثمانی به پا میکنند، با حمله به ارامنه و آتشزدن کلیسای آنان، نفاق قدیم شمال ارس را به ایران منتقل کنند. گویی که چنین نزاعی در دوران مشروطیت در ایران نیز وجود داشته بود. البته این یک جعلی است که هیچ پایه تاریخی ندارد و تنها توجیهکننده همان نوشتههای پراکنده برخی از تاریخنگاران استعماری این نفاقافکنی آنهاست.
در پایان، خلاصه کنیم که در این یکصدسال ما نتوانستهایم تاریخ مشروطیت را بازسازی و تحلیل کنیم؛ نتوانستهایم از آن شناختی کسب کنیم و آن را راهنمای خود در زندگی سیاسی و اجتماعیمان قرار دهیم.
پانوشتها:
۱ـ تنها تعریفی که خواست رهبری آن روزها را مدون میکند نظر ملاکاظم خراسانی است به شرح زیر: «اصلاح حال کلیه متصدیان امور و ترتیب آنها به طبقاتهم به اغماض از وضع ناهنجار و گماشتن وجهه همت به مصالح نوعیه و حفظ نوامیس دین، دولت و ملت… تحصیل اتحاد کامل فیمابین دولت و ملت، بهطوریکه از روی واقعیت، نه محض لفظ و صورت، پدر و فرزند باشند… تهیه اسباب استغنا از اجانب و احداث کارخانجات و ترویج امتعه داخلیه و افتتاح مکاتب و مدارس کامله به تعلیم و تعلم علوم و صنایع محتاج الیها… در تهیه مقدمات این متحیر بودیم که به چه وسیله ممکن تواند بود؟… تا آنکه مقدمات مشروطیت به میان آمد… با اینکه اجمالاً فوائد و محسناتش معلوم بود، معهذا… در مقام فحص و از خصوصیات آن برآمدیم. بعد از تأمل کامل دیدیم مبانی و اصول صحیحه آن از شرع قویم اسلام مأخوذ است… و مجلس شورای ملی همان رابطه اتحاد و اتصالی است که همیشه فیمابین دولت و ملت آرزومند آن بودیم و مفتاح تربیت و ترقیاتی است که دیگر ملل نایل و ما محرومیم.» برای متن کامل این نامه به محمدعلی شاه، نگاه کنید به: ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش ۲، صص ۹۱-۲۸۷)
در برابر این نظر، دهقانان گیلان نظر دیگری داشتند. مالکان گیلان به مجلس نوشتند که «رعایای گیلان همچون فرض کردهاند که مشروطه بالمره آزادبودن و ندادن مالیات [سهم ارباب] است.» و مجلس هم پاسخ داد: «اهالی رشت به درستی معنی مشروطیت و حریت را نفهمیدهاند.» (پیشین، بخش ۲، صص ۱۱۹-۱۲۰) خسرو شاکری.
۲ـ این از نادانی محض است که ادعا شود روحانیت زمان مشروطه کلاً مخالف مشروطیت بود. خسرو شاکری.
۳ـ این برنامه باعنوان «نظم و ترقی» خلاصه برنامه جمهوری ممالک متحده ایران به تاریخ عاشورای ۱۳۲۷، نزدیک چهارده ماه پیش از فتح تهران و شکست محمدعلی شاه (۱۴ جمادیالثانی ۱۳۲۷هجری قمری برابر ۱۵ماه مه ۱۹۰۹ میلادی) منتشر شده است. واژه «محروسه» در این عنوان وجود ندارد. متن این سند یکبار در مسائل انقلاب و سوسیالیسم، مانیفست ۴، تابستان ۱۳۵۴ و سپس در اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی ایران، ج ۱۳، در سال ۱۳۶۲ خورشیدی منتشر شد و هر دو به کوشش شاکری و با همان عنوان برنامه جمهوری ممالک متحده ایران، ناصر رحیمخانی.
منبع: زمانه، تاریخ انتشار: ۲۶ تیر ۱۳۸۹
به نقل از احترام آزادی