در اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت میلادی که جهان سیاست و قدرت تقریباً از مدتها پیش به دو قطب متضاد سرمایه داری و کمونیسم تبدیل شده و جنگ سرد بین این دو قطب به منتهای حد خود رسیده بود و نوعی صلح مسلح این دو رقیب را از هم جدا میکرد، چهار شخصیت مشهور و نسبتاً محبوب آن روز دنیای سیاست و زمامداری، به سبب دشمنی با ایالات متحده امریکا از یک سو، و رنجش از توسعه طلبی اتحاد جماهیر شوروی- مثلاً- از سوی دیگر، اقدام به تأسیس گروه کشورهای غیرمتعهد کردند تا به زعم خود جبههی سومی را دربرابر دو قدرت نظامی گردن کلفت موجود جهان بنانهند. این رهبران که در ابتدای کار شامل چهارنفر: نهرو نخست وزیر هند، سوکارنو رهبر کشور اندونوزی، جمال عبدالناصر دیکتاتور مصر و مارشال تیتو رئیس حکومت فدرال یوگسلاوی بود، غیر از پاندیت نهرو نخست وزیر هندوستان که زمامداری دموکرات و سیاستمردی با درایت و کفایت بود، هیچ یک درعین محبوبیت میان اکثریت ملتهایشان، با آراء مردم به این منصب نرسیده بودند و تنها رئیس حکومت و کشور بودند؛ آنهم با نیروی نظامی و به صورت مادام العمر. پس از مدتی اندک، «قوام نکرومه» رئیس حکومت غنا نیز به این چهار نفر پیوست و گروهی پنج نفره شدند.
ناصر سرهنگ دومی بود که با کودتا علیه نظام سلطنت مصر پس از حذف رقیبان به قدرت رسیده بود؛ حکومت سوکارنو نتیجهی مبارزات مردم اندونوزی با استعمار هلند به رهبری او بود؛ و حکومت مارشال تیتو نیز ثمرهی شرکتش در جنگ دوم جهانی، و رهبری اش در تلاش و ستیز با نازیسم بود که سرانجام باهمان قدرت ارتش، تا پایان عمر رئیس کشور فدرال یوگسلاوی شد. قوام نکرومه هم به مناسبت رهبری مردم استقلال طللب غنا به دیکتاتوری در این کشور آفریقائی تبدیل شده بود. این چهار نفر بر رویهم مستبدانی بودند که در زیر چتر حمایت از ناسیونالیسم، با نوعی وجاهت ملی، بدترین ستم و زور را درحق دگراندیشان کشور خود روا میداشتند و آزادی را درمیهنشان به کل کشته بودند. تنهاهنرشان لفاظی و برپاکردن متینگ و سخنرانیهای مکرر و تکراری، پرگوئی، تهییج افکار عوامی و بالاخره دادن وعدههای دروغین و دروغ پردازی بود. ناصر تمام نیرو و ثروت ملت مصر را در راه نابودی اسرائیل و به دریا ریختن اسرائیلیان تجهیز کرده بود؛ و به ازاء فقر مطلق مردم مصر، ارتشی قوی و تا دندان مسلح تهیه دیده بود که روزی برای فنای اسرائیل به کار آید؛ البته با کمک گداصفتانهی شوروی. متاسفانه این ارتش عظیم از نظر نفرات و تسلیحات، در زمانی که باید به کارآید چون برف آب شد و قوای کشور کوچک اسرائیل در مدت شش روز خود را به کانال سوئز رساند و قاهره در تیررس توپخانهی یهودیان قرارگرفت. ارتش مجهز مصر با چهار سد و اندی هواپیمای میک روسی و در زیر سایهی مستشاران شوروی ناباورانه درهم شکست؛ و ناصر در حالیکه تمام شبیه جزیرهی سینا را از دست داده بود، با خفت، تن به پذیرش آتش بس داد.
اما در این میانه و هنگامه، ناصر مستبد که در واقع خود را جانشین فرعونها تصور میکرد، تمام جرم و گناه این شکست را به گردن فرمانده ارتش اش مارشال «عبدالحکیم عامر» انداخت و او را جاسوس اسرائیل خواند… این خواص دیکتاتورهاست که هرکار موفق و به نتیجه رسیده را به نام خود به ثبت میرسانند؛ و هر شکست و ناکامی را به گردن دیگران انداخته و به یقهی زیردستان میدوزند. مارشال عامر هم که این تهمت را تاب نیاورده بود، بلافاصله با گذاشتن اسلحه به شقیقهی خویش، خود را کشت و با مرگ گزینشی، ننگ این اتهام و رسوائی را از دامن خود شست.
رئیس سوکارنو نیز، بدون آنکه کمونیست باشد، لبهی تیغ ضدیّت را به سوی ایالات متحده امریکا گرفته بود و بسیار پر شتابتر از خود شوروی در این راه میتازید… تیتو نیز کهنه کمونیستی بود که از استالین رنجیده و ناخوشنود شده و بریده بود و در ظاهر نسبت به هردو ابرقدرت بی طرف بود، اما در باطن هم از شوروی و هم از امریکا، پول توجیبی میگرفت.
اما در این میان شادروان نهرو، یک استثنا بود. سیاستمردی به کمال دموکرات که با فهم و درایت و تدبیر، بزرگترین دموکراسی جهان را به کمک یارانش بنا نهاده و مستحکم کرده بود.
چگونگی در یک نظر اجمالی:
پس از جنگ جهانی دوم، در نشستهای سران متفقین، روزولت، و سپس ترومن، رئیسهای جمهوری وقت امریکا و چرچیل نخست وزیر بریتانیا، باسخاوتمندی کشورهای اطراف اتحاد شوروی را به استالین بخشیدند تا به صورت حکومتهای کمونیستی و مطمئن، اطراف اتحاد جماهیر شوروی را پرکنند و خطر حملات آینده را به آن امپراتوری بزدایند. این اشتباه سیاسی سبب شد که امریکای فاتح جنگ که اروپا به مدد نیروی ارتش او نازیسم و فاشیسم را نابود کرده بود، به خود آید و کم کم اندازهی کلاهی را که استالین برسرش نهاده بود دریابد. و چون قادر به تغییر حکومت در کشورهای اقمار شوروی نبود، درصدد برآمد تا برگرد این مجموعهی کمونیستی، یک کمربند ایمنی ایجاد کند. مجموعهای که از یک سوی زمین هم مرز آلاسکای امریکا بود و از سوی دیگر نیمی از آلمان را هم دراختیار داشت؛ مضافاً اینکه مرتب توسط احزاب کمونیست وابسته، در تکاپو بود که به این طیف، کشورها و مناطق جدیدی را بیفزاید. به این ترتیب امریکا پیمان «ناتو» یا پیمان آتلانتیک شمالی را بین خود و کشورهای اروپائی به وجود آورد که ترکیه را نیز شامل میشد.
کمونیست شدن چین و کره شمالی با جمعیّتی انبوه، دنیای آزاد را متوجه جنوب شرق آسیا کرد؛ درنتیجه پیمان دیگری نیز به نام پیمان «سیتو» شامل کشورهای جنوب شرق آسیا و استرالیا که پاکستان را نیز شامل میشد به وجود آمد. و سرانجام با تشکیل پیمان بغداد که مرکب از ترکیه و ایران و عراق و پاکستان بود، این حلقه تکمیل شد و به زعم خود کاری کردند که از محکم کاری عیب نکند! البته پس از کودتای ژنرال عبدالکریم قاسم در عراق و سقوط پادشاهی در آن کشور، عراق از این پیمان جداشد.
در مقابل این کمربندی که دنیای سرمایه داری به دور کمونیسم کشیده بود، شوروی نیز با همان کشورهای اقمار خود پیمان«ورشو» را به وجود آورد؛ و جهان سیاست و مبارزه، در قوه و فعل، به دو قطب مخالف و معارض تبدیل گشت.
در چنین زمان و آب وهوائی، تشکیل گروه غیر متعهدها- شاید با حسن نیت- دربرابر این دو پیمان قدم درعرصهی وجود نهاد؛ و منظور بنایانگذارانش عدم وابستگی به هریک از آن دو قطب معاند بود؛ و به این ترتیب خود را در واقع بیطرف جلوه داده و معرفی میکردند. اما این گروه چهار- پنج نفره جهت قدرتمند شدن درصدد عضوگیری برآمدند؛ و بعدها با گذشت زمان، اندک اندک با پیوستن کشورهائی که رسماً در آن پیمانها نبودند ولی عملاً سر در آبشخور یکی از دو قطب داشتند، جنبش غیر متعهدها به کلی تغییر سمت و ماهیت داد و سرانجام با پیوستن کشورهای عضو پیمانهای سیتو و سنتو، بازاری شد که همه نوع مغازه و جنس در آن وجود داشت و به فروش میرسید.
هرچه زمان به پیش میرفت، اندک اندک بر تعداد کشورهای سازندهی این گروه نوزاد افزوده میشد و به جائی رسید که امروز متجاوز از ۱۱۸ کشور یعنی تقریباً بیش از دو سوم کشورهای کرهی زمین خود را عضو جنبش غیر متعهدها میدانند. کشورهائی ناهمگون و ناموزون که تنها در دو مورد وجه اشتراک دارند :
۱- داشتن سیستمهای بسته و حکومتهای دیکتاتوری و توتالیتر (بجز هند).
۲- فقر چشمگیر و عقبماندگی در دانش، تکنولوژی، و صنعت.
ملقمهای که بعدها از این کشورهای اسماً غیرمتعهد به وجود آمد، حقیقتاً مسخره و خنده آور بود و هست. دریک سوی زمین، فیدل کاستروی کمونیست وابسته به اتحاد شوروی قرار داشت که تا پیشکش کشورش برای پایگاه موشکی شوروی علیه ایالات متحده پیش رفت و با دادن پایگاه موشکی به ارباب شوروی و نصب موشکهای روسی ازسوی خروشچف در کوبا، بحرانی شدید درجهان به وجود آورد و سبب اولتیماتوم جنگیی کندی به کوبا و شوروی شد. درسوی دیگر زمین پادشاه ایران و ملک حسین و امیران عرب وابسته به امریکا قرار داشتند؛ و کشورهائی که هنوز نامشان از لیست اعضای پیمانهای سنتو و سیتو پاک نشده بود؛ مانند ایران، ترکیه و پاکستان. به این ترتیب در مدت چند سال پس از ایجاد جنبش غیر متعهدها، تمام کشورهائی که بدون کمک مالی و معنوی امریکا و شوروی قادر به نگهداری حکومت و تأمین هزینهی کشور و ملت نبودند، عضو این جنبش شدند. و اخیرآ کشورهای نفتخیز عرب نیز که سر سپرده مستقیم غرب بویژه امریکا هستند، به این مجموعه افزوده شدهاند.
اگر استثنای هند را از آنان جدا کنیم، همچنانکه اشاره شد، وجه مشترک این کشورها در نظام دیکتاتوری شان بود که همه در زیر یوغ حاکمان مستبد بودند… فرمانروایانی که اغلبشان مرتب با کودتاهای نظامی عوض میشدند و جای خود را به چکمه پوشی جدید میدادند، استخوانبندی جنبش غیر متعهدها را ساختند. کشورهای سوریه؛ الجزایر، لیبی، حبشه، یمن عربستان، اردن، سودان، سومالی، کویت، کشورهای فقیر افریقا، کناره خلیج فارس و… همه گرفتار استبداد و ستم حاکمانی بودند که ادعا داشتند غیر متعهدند. غیر متعهد نسبت به چی و کی…؟! البته نامعلوم.
اما به گمان من – و در واقع – تمام فرمانروایان این کشورها بجز استثنای هند، اگرغیر متعهد بودند، عدم تعهدشان تنها نسبت به ملت خود بود؛ و در حقیقت هیچ تعهدی را نسبت به مردم کشور خود نه داشتند و نه حس میکردند. دقیقاً این نام از این لحاظ و منظر برازندهی آنها بود. زیرا این حاکمانی که یا از راه ارث پادشاه شده بودند و یا با کودتای نظامی زمام امور را به دست گرفته بودند، خویشتن را تنها در برابر خود مسئول و جوابگو میدانستند. و هم و غمشان حفظ مقام و موقعیت بود؛ و شماری نیز قبله گاهی در شرق و غرب داشتند که نوع تعهدشان را تکمیل میکرد. برعکس هیچ تعهد و پاسخگوئی را در قبال ملت خویش نه بروز میدادند و نه احساس میکردند.
اینکه تیتو از استالین دلگیر و سرخورده و بریده بود، شاید پذیرفتنی باشد. اما او مارشالی نظامی بود که تمام عمر با استبداد و بیداد ریاست کرد و مقامش را با هیچکس دیگر تعویض ننمود و در همان مقام مرد. ناصر هم سرهنگی بود که با کودتا به مقام ریاست حکومت مادام العمر رسیده بود و در مدت حکومتش مصر را به سوی حالتی شبیه مستعمرهی شوروی و همراه فقر کشاند که سرانجام پس از مرگش، جانشینش سادات آنرا نجات داد. سوکارنو هم که حاکم مادام العمر شده بود و انتخابات برایش معنا و مفهومی نداشت، زمانی که اعلام کرد: «سازمان ملل»ی دیگر ازغیر متعهدها باید تشکیل شود و ما ازسازمان ملل فعلی خارج میشویم، تابوت مرگ فرمانروائی اش را میخکوبی کرد.
با مرگ نهرو، آن ذره ازهیمنه و ارزش که درمیان این گروه بود، ازدست رفت و جانشینان نهرو درهند، نه قدرت و شخصیت او را داشتند و نه مایل بودند که هماننند حاکمان مستبد قاطی و درگیر این مجمع موزائیکی شوند و تنها به عضویت ساده و شرکت بی سر و صدا در جلسات بسنده کردند.
شگفتی آنجا بود که وقتی به دقت سیاست کلی این گروه که درتسلط همان مستبدان نخستین بود بررسی میشد، تمایلشان به شوروی عینی و مشخص بود؛ و در سازمان ملل همواره رأی خود را به نفع اتحاد جماهیر شوروی درون گلدان رأی میریختند و رأی ممتنع نمیدادند! ارتششان با سلاحهای شوروی مجهز شده بود؛ و اقتصاد کشورشان را نیز اغلب وابسته به شرق کرده بودند. دراین مورد گاه تا حد تعصب مُضر نیز پیش میرفتند. مثلاً بومدین دیکتاتور الجزیره، در مرض موت نیز حاضر نشد برای مداوا و درمان دستکم به فرانسه و آلمان و سویس که طبشان پیشرفته بود برود؛ بلکه به مسکو رفت و خود را در اختیار طب روسی که به مراتب کم مایه تر ازغرب است نهاد و در نتیجه عمری کوتاه داشت. عین همین واقعه را حافظ اسد نیز تکرار کرد و پزشکان روسی او را کشتند.
این غیر متعهدهای مستبد و درهمان حال متعهد، درحالیکه خود را نسبت به دو قطب جهان آن روز خنثی و بی تعهد اعلام میکردند، از درون کشور خود و نفوذ سیا و کا. گ. ب، در ساختمان دولت و حکومتشان اغلب بی خبر بودند. آنگونه که سازمان «سیا» به راحتی در اندونوزی کودتا کرد و با کشتار دهها هزار نفر از کمونیستها، ژنرال سوهارتو به جای سوکارنو نشست و «رهبر سوکارنو» تا آخر عمر محترمانه در حبس خانگی ماند. همچنین افغانستان غیر متعهد با حملهی نظامی اتحاد جماهیر شوروی، به تصرف روسها درآمد و هیچ غیر متعهدی لب به اعتراض نگشود. از سوی دیکر هند غیر متعهد به پاکستان عضو پیمانهای سیتو و سنتو حمله کرد و واکنشی از هیچ طرف برنخاست.
نگاهی دقیق و خالی از تعصب به وضع و موقعیت این گروه یعنی اتحاد غیر متعهدها، سستی و بی پایگی و فقدان دلیل وجودی آن را به روشنی مینمایاند.
ازسال ۱۹۹۱ تاکنون تغییرات بسیاری در جغرافیای جوامع و کشورهای دنیا پدید آمده است و درجهان سیستم دو قطبی به آن مفهوم گذشته وجود ندارد. کشور اتحاد جماهیر شوروی درهم شکسته و به ۱۶ کشور تبدیل شده است؛ کشورهای همسایه روس که اقمار شوروی سابق محسوب میشدند، همه به استقلال و آزادی و دموکراسی رسیده اند؛ چکسلواکی به دو کشور مجزای چک و اسلاو تبدیل شده است و از بطن یوگسلاوی چندین کشور کوچک برون آمده و مستقل شدهاند. درمقابل، اروپا به یک اتحاد فدرالگونه رسیده است و خود را مستحکم میکند و پول مشترک و قانون اساسی مشترک نیز درمیانشان رواج دارد. پیمان ورشو از بین رفت و پیمان ناتو نیز به همان سیاق سابق نیست و اغلب کشورهای اقمار شوروی که در سابق عضو پیمان ورشو بودند، درآن عضویت دارند. درواقع در یک قطب غرب صنعتی وجود دارد که ژاپن را هم شامل میشود و درسوی دیگر، سایر کشورهای جهان که اغلبشان مانند کره و چین و هند درراه صنعتی شدن شتاب دارند.
به این ترتیب امروز عدم تعهد نه مفهومی دارد و نه جایگاهی. اما چرا هنوز هست و بیجهت و مذبوحانه نفس میکشد، دو دلیل مهم را میتوان برایش ذکر کرد :
۱- شیطنت و عوامفریبیی سران این کشورها، تا با جعل و دغل بدین وسیله به ملتهایشان بقبولانند که کشور را از قید بندگیی ابرقدرتها نجات دادهاند و مثلاً مستقلند. حد اعلایش حکومت دینی ایران!
۲- خودخواهی، بیمایگی، و نابخردی سران چند کشور مانند ایران و ونزوئلا و کوبا و… که فریاد بکشند و مطرح باشند و نامشان از دهان و قلم اربابان جراید و میدیا حذف نشود.
وگرنه این مجمع، انجمن دیکتاتورها و فقرا باید باشد.
کالبفرنیا ۲۶ اوت ۲۰۱۲
از: ایران امروز