روز چهارده اسفند سال ۱۳۴۵ وقتی روزنامه فروشی که با صدای خاصی فریاد میزد: ”کیهان”، روزنامه همیشگی را آورد دویدم و چهارقرانش را دادم و روزنامه را باز کردم، خوب یادم هست در صفحه دوم ستون اول سمت راست خبری چند خطی بود. آنچه به یادم مانده است: «…بامداد امروز دکتر محمد مصدق السلطنه نخست وزیر اسبق … درگذشت…». کیهان تنها روزنامه یی بود که ما می خواندیم. آن روز من مثل همیشه از دبیرستان برگشته بودم و به پدرم در مغازه پیراهن دوزی او در خیابان شاهپور تهران کمک می کردم
من در دوران نخست وزیری مرحوم دکتر محمد مصدق کودکی بیش نبودم، صحنه هایی بسیار گذرا در ذهنم مانده است. از جمله خاطرم هست که یک بار با مرحوم پدرم به اطراف میدان ارک و مسجد شاه رفته بودیم، تظاهرات جبهه ملی بود و وقتی کمی وارد شلوغی شدیم پدرم مرا بغل کرد. در دو طرف تظاهر کنندگان مردانی بودند که بازوهایشان را درون هم کرده بودند و جمعیت در حال دادن این شعار از میانشان رد می شد: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق».
صبح روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (که حکومت ملی دکتر مصدق طی توطئه مشترک شاه و دربار و سیا و انگلیس سرنگون شد) همراه با پدرم سر بازارجه نو کمی بالاتر از میدان شاهپور تهران ایستاده بودیم. پدرم که آن زمان در «جنرال مد» در خیابان لاله زار تهران کار می کرد چند روز بود سر کار نمی رفت، خودش می گفت حکومت نظامی است. اصغر آقا، دایی ام که روبروی همان بازارچه نبش کوچه ارامنه مغازه خرازی داشت مغازه را بسته و به این طرف خیابان آمده بود، یک دایی دیگرم جواد آقا که کارمند بانک بود و یک دوست پدر به نام آقای ذوقی نیز در کنار ما بودند. این را بگویم که آن روزها تقریبا تهران تق و لق بود و مردم کمتر مغازه ها را باز می کردند چون هم حکومت نظامی بود و هم تظاهرات، که باعث می شد کسبه دکانها را تخته کنند (ببندند). به همین علت مردم مثل جمع کوچک ما در جمعهای کوچک دور هم بودند و بر سر مسائل سیاسی روز حرف می زدند.
ماشینهایی از خیابان رد می شدند و از طرف جنوب (چهارراه گمرک) به سمت شمال می رفتند. برخی از آنها کامیونهای رو باز بودند و برخی جیپهای ارتشی رنگ شده یا به همان رنگ نظامی. روی ماشینها یک عده مرد در حال نواختن آلات موسیقی بودند و چند زن در حال رقص. آنچه به خاطرم مانده است این است که بسیاری از سرنشینان چوبهایی در دست داشتند که بعدا فهمیدم همان «چماق» است.
در همین بحبوحه یک خودروی سواری کوچک آمد که چند مرد روی آن سوار بودند و یک زن چادر به سر و چماقدار نیز در رکاب ماشین ایستاده بود و داد و فریاد می کرد و مرگ بر مصدق و زنده باد شاه می گفت. پدرم به اصغرآقا گفت ایناهاش ملکه اعتضادی اینه! من از پدر پرسیدم ملکه اعتضادی کیه؟ او با کمی درنگ با عصبانیت به من پاسخ داد همه شون فاحشه اند!!
اولین بار بود این کلمه را می شنیدم، از پاپاجان (ما او را این طور خطاب می کردیم) سؤال کردم «فاحشه یعنی چی»؟ جواب نداد. کمی گذشت مجددا سؤال کردم: پاپاجان فاحشه یعنی چی؟ باز جواب نداد. بچه سمجی بودم و ول ن
ملکه اعتضادی همراه با سایر چماقداران در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
می کردم. یادم نیست چند بار سؤال کردم، فقط این یادم مانده که آخرین بار همین که سؤال کردم پاپاجان در اقدامی غیر منتظره یکی خواباند توی گوشم!! و من فهمیدم که پاپاجان جلوی بقیه از این سؤال من خجالت کشیده است و نباید سر این سؤال زیاد اصرار می کرده ام!! خدا پاپاجان را رحمت کند.
بعدها فهمیدم که این خودروها به سمت میدان ارک می رفتند و ملکه اعتضادی همراه با اسدالله میراشرافی و چند تا از لات و لمپنها و باج بگیرهای تهران مسئولیتشان اشغال رادیو ایران بوده است.
در مورد ملکه اعتضادی بسیار نوشته شده است. دونالد ویلبر (Donald Wilber)، یکی از عمال سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) در کودتای ۲۸ مرداد، در گزارش جامع خود از چگونگی وقوع کودتا، در میان آنها که ایستگاه سیا به روی آنها حساب میکرد و در همان ساعات اول از رادیو صحبت کردند، از ملکه اعتضادی و یکی از فرزندان آیتالله کاشانی (مصطفی کاشانی) نام میبرد.
ملکه اعتضادی رهبر «جمعیت ذوالفقار» بود. وی یک «کمپین گسترده» علیه مصدق به راه انداخته بود و آنچنان که در تاریخ آمده است: «به همراه اعضای حزب خود که از ”جوانان قبایل مختلف ایران و پسران رجال دینی” بودند، بخشی از تظاهرات [علیه مصدق] را به عهده داشت… ».
به نوشته شهید بیژن جزنی در کتاب تاریخ ۳۰ ساله ایران : «ملکه اعتضادی از معروفه های دربار، حزبی به نام “ذوالفقار“ داشت، که از دربارکمک می گرفتند و در کودتای ۲۸مرداد نقشی هم برعهده گرفتند».
ارتشبد فردوست در خاطرات خود درباره کودتای ۲۸ مرداد می نویسد: « [برادران رشیدیان] ظاهرا توانستند جمعیتی حدود پنج ، شش هزار نفر را راه بیندازند. ملکه اعتضادى را هم پیدا کرده بودند که متخصص تحریک و تهییج بود و چادرش را به کمر بسته و روى جیپ سخنرانی می کرد»..
در جای دیگر آمده است که: «ملکه خانم حتی از حمایت سیاستمداران برجسته و چهرههای مذهبی برخوردار بود».
و یا: «به طور مثال به پدیده ای با نام ملکه اعتضادی برمی خوریم که از اولاد و احفاد اعتضاد السلطنه دوره قاجار است که ظاهری آراسته داشت و در فرانسه تحصیل کرده بود به مشاغل پست اجتماعی اشتغال داشت. او تشکیلاتی به نام حزب ذوالفقار ایجاد کرده بود که به جز خود او، تمام اعضای آن از لات های دروازه قزوین و میدان گمرک و حوالی آن بودند. همچنین باید به زنی به نام پری آژدان قیزی اشاره کنیم. صدای این دو زن در حوادث کودتای ۲۸ مرداد در آرشیو رادیو موجود است و می توان به نقش غیر قابل انکار آنها در تحولات آن روزها پی برد».
ملکه اعتضادی در دوران بعد از ۲۸ مرداد ۳۲
در نشریه «دیپلمات» شماره ۴۲۶ مورخ ۱۰ بهمن ۴۱ می خوانیم که: «فعالیتهای بانوان ایران برای شرکت در تصویب ملی لوایح شاهانه بسیار موثر بوده و چند نفر از آنها تلاش بیسابقه نمودند.
بانو ملکه اعتضادی که سوابقی در دادن شعار و فعالیتهای اجتماعی دارد تمام ساعات روز ششم بهمن در اتوموبیل جیپ با بلندگو بانوان را دعوت به شرکت در رای دادن مینمود».
«روز ۲۸ مرداد از ساعت ۱۰ صبح تظاهراتی در گوشه و کنار شهر به وسیله اوباش آغاز شد. سازماندهی و رهبری آن با برادران “رشیدیان” و “سید مصطفی کاشانی” فرزند “آیت الله کاشانی” و “اردشیر زاهدی” و “سید جعفر بهبهانی” افرادی چون “شمس قنات آبادی” ، “حسن عرب” مدیر روزنامه پرچم خاورمیانه و “طیب حاج رضایی” و “محمود مسگر” ، “حسین رمضان یخی” ، “ملکه اعتضادی” ، “مهدی میر اشرافی” و تعدادی از زن های محله بد نام و تعدادی افسران و سربازان بازنشسته در این پروژه ضد میهنی شرکت فعال داشتند».
مطالب بسیار متعدد و مفصلی در مورد نقش ملکه اعتضادی در گسترش فساد و فحشاء و محله های اینچنینی در تهران وجود دارد که اشاره به آنها از حوصله این یادداشت خارج است.
در پایان آخرین چیزی را که از وی به یادم مانده است و در سالهای بعد، هم دهان به دهان نقل می شد و هم مرحوم پدرم آن را نقل کرد اشاره می کنم…
دریکی از جلسات محاکمه دکتر مصدق، ملکه اعتضادی در جایگاه تماشاچیان شرکت کرده بود… دکتر مصدق در قسمتی از دفاعیات خود دچار احساسات شده بود و دستانش می لرزید. ملکه اعتضادی از همان محل خود از جای برخاسته و با صدای بلند خطاب به مصدق می گوید: «… یک پیرمرد سیاسی که مملکت را به پرتگاه سقوط کشانده، نباید در دادگاهی که به خیانتهای او رسیدگی میکند، بترسد و بلرزد.» دکتر مصدق که نامبرده به خوبی معرف حضورش بود خطاب به او می گوید «خانم! منارجنبان اصفهان، قرنهاست میلرزد و هنوز پابرجاست»! این امر که به یکباره باعث شلیک خنده حاضران در دادگاه شده بود باعث می شود که زنکی که کمپین سرنگونی حکومت ملی مصدق و بازگرداندن شاه را هدایت می کرد، ناچار از ترک محل شود.!!
از سرنوشت ملکه اعتضادی و این که چه به سرش آمد چیزی نیافتم…
آن زمان ها مثل حالا نبود، زنان مورد سوء استفاده مردان قرار می گرفتند. در یادداشت دیگری به زنی دیگر اشاره خواهم کرد که در دوران مشروطه نقشی کم و بیش مشابه ایفا می کرد…
۱۴ اسفند ۱۳۹۴ – پاریس
از: آفتابکاران