رسول پدرام: خلق آثار ادبی و نوشتن و انتشار کتاب مگر مجوز می‌خواهد؟!

چهارشنبه, 22ام اردیبهشت, 1395
اندازه قلم متن

Rasoul-Pedram

وضع در این کشوری که من هستم (اسپانیا) از آسمان تا زمین با ایران فرق می‌کند. در اینجا وقتی کتابی ازت منتشر شد رادیو و تلویزیون به سراغت می‌آید و از تو برای مصاحبه و ممعرفی کتابت دعوت می‌کند و حدود نیم ساعت از وقت پرشنونده‌ترین فرستنده رسمی کشور را در اختیارت می‌گذارد که کتاب خودت را به هر نحوی که دلخواه‌ات است به شنوندگان بشناسانی. آخر سر هم بابت انجام این مصاحبه، مبلغی بیش از ۳۰۰ یورو، بهت پول تو جیبی می‌دهد

به رؤیا ایرانی

مقاله ای به مناسبت برگزاری نمایشگاه کتاب در تهران و نمایشگاه کتاب های بدون سانسور فارسی در لندن

http://www.rpedram.com/persian

با اینکه ناشران اسپانیایی از پایین بودن تعداد افراد کتاب خوان در این کشور، در مقایسه با دیگر کشور های اروپایی، شکایت دارند؛ با وجود این، همه ساله بیش از پنجاه هزار کتاب تازه در اسپانیا وارد بازار می شود. از آمار تعداد کتاب های چاپ شده ی امسال خبر ندارم؛ ولی سال گذشته پنجاه و هفت هزار کتاب تازه در اسپانیا، چاپ و منتشر شد. برخی از آن ها با تیراژ بالا بیست هزار و گاهی پنجاه هزار. رقمی که با توجّه به جمعیّت ۴۷ میلیونی اسپانیا؛ رقم پایینی نیست.

سال گذشته که به نمایشگاه کتاب مادرید رفته بودم، به رغم گرمای شدید هوا، تعداد بازدید کنندگان از نمایشگاه بسیار چشمگیر بود. در جلو برخی از غرفه ها صف های طولانی تشکیل شده بود که در داخل آن ها نویسندگان، کتاب های خود را برای علاقمندان آثارشان امضاء می کردند. شبکه ی یک رادیوی دولتی هم یک استودیوی فضای باز ایجاد کرده بود که خانم په پا فرناندز (Pepa Fernández)(روزنامه نگار و برنامه ساز معروف اسپانیایی) به طور زنده از آن برنامه پخش می کرد. چند تن از نویسندگان معروف اسپانیایی در جلو میکروفون ها و در کنار او نشسته بودند و معلوم بود قرار مصاحبه دارند. برنامه ی این خانم روزنامه نگار، که ” امروز، روز دیگری است ” نام دارد؛ شانزده سال است که روز های آخر هفته از ساعت هشت صبح تا یک بعد از ظهر به طور زنده و هر هفته از یک شهر و یا کشوری پخش می شود. خانم په پا فرناندز هر هفته از یک نویسنده که اثر تازه ای به بازار عرضه کرده باشد به برنامه ی خود دعوت می کند و با حضور و مشارکت خود نویسنده، به نقد و بررسی کتاب او می پردازد.

یادم می آید که هنگام اقامتم در روزگار جوانی در ایران، ساواک اجازه ی تبلیغ و انتشار آگهی برای کتاب از رادیو و تلویزیون را نمی داد. به باور ساواک، این کار (یعنی تبلیغ کتاب در رادیو و تلویزیون)، رویِ نویسنده ها را زیاد می کرد.

در نظام آخوندها هم که خود را عقل کلّ می دانند. وضع بر همه ی کسانی که اخبار ایران (به ویژه اخبار فرهنگی و ادبی را دنبال می کنند) معلوم است و نیازی به بحث در آن باره در این جا نیست.

ولی وضع در این کشوری من هستم (اسپانیا) از آسمان تا زمین با ایران فرق می کند. در اینجا وقتی کتابی ازت منتشر شد ؛ رادیو و تلویزیون به سراغت می آید و از تو برای مصاحبه و مُعَّرفی کتابت دعوت می کند و حدود نیم ساعت از وقت پر شنونده ترین فرستنده ی رسمی کشور را در اختیارت می گذارد که کتاب خودت را به هر نحوی که دلخواه ات است به شنوندگان بشناسانی. آخر سر هم بابت انجام این مصاحبه، مبلغی بیش از سیصد یورو، بهت پول تو جیبی می دهد.

در نمایشگاه کتاب مادرید، همین طوری که در جلو ویترین ها بالا و پایین می رفتم و کتاب ها را دید می زدم، با یک روزنامه نگار جوان کوبایی آشنا شدم که به خاطر نوشتن فقط یک مقاله، پنج سال تمام از بهترین سال های عمر خود را در یکی از زندان های جنوبی کوبا گذرانده بود. این روزنامه نگار تعریف می کرد که در مقاله ای جُرأت کرده و از مقام معظم رهبری کوبا (و یا به قول خود کوبایی ها “فرمانده فیدل”) خواسته بود که در برخی از سیاست های بلند پروازانه ی خود تجدید نظر کند. به فکر رفاه مردم باشد و بعد از گذشت بیش از ۵۰ سال از انقلاب، این قدر، مردم را از ضدّ انقلاب و “عوامل فریب خورده ی دشمن خارجی ” نترساند و بگذارد آب راحتی از گلوی مردم کوبا بدون واهمه از مأموران کمیته ها، پایین برود!. نویسنده ی کوبایی اضافه کرد: “فکر می کردم پس از چاپ مقاله ام، مرا، که هم خودم و هم پدرم از ایثارگران انقلاب بوده ایم، احضار می کنند و در باره ی نوشته ام و طرز پیدا کردن راه کار های پیشنهادی در آن از من توضیح می خواهند. ولی چشم تان روز بد نبیند، ساعت دوازده و نیم شب بود که به خانه ام ریختند. همه جا را زیر و رو کردند و خود مرا هم با یک زیر شلواری بر تن، انداختند وسط دو مأمور نره غول در صندلی عقب یک شورلت قدیمی و به کمیته بردند.”

این نویسنده در باره ی رفتاری که با او کرده بودند و بلا هایی که در زمان بازداشت بر سرش آورده بودند توضیحاتی داد که پرداختن به آن خارج از موضوع این مقاله است. ولی در باره ی ایثارگر بودن خانواده ی این روزنامه نگار، همین قدر بگویم که حتی نام او را در شناسنامه اش «آنتونیو – لنین» نوشته اند.

پس از پیروزی انقلاب کوبا، پیروان خطّ رهبر، و برای نشان دادن شور انقلابی و ایمان مبارزاتی طبقه ی پرولتاریا، نام های مذهبی کاتولیک (مانند آنتونیو، لوئیس، فرناندو، کارلوس و غیره) را در کوبا با نام رهبران انقلاب اکتبر شوروی یکی می کردند و هنوز هم می کنند و بر روی بچه های خود می گذارند، مثل لوئیس مولوتوف، و یا کارلوس اولیانوف. درست مثل اینکه در ایران اسم کسی را بگذراند حسن استالین.

سرتان را درد نمی آورم، خلاصه ی مطلب اینکه “آنتونیو– لنین” عزیز پنج سال آزگار از عمر خود را در گوشه ی هلفدونی رفیق کاسترو می گذراند و اگر اتحادیه روزنامه نگاران اسپانیایی و سازمان “گزارشگران بدون مرز ” به دادش نمی رسیدند، خدا می داند چه حال و روزی پیدا می کرد؟!.

آنتونیو- لنین از من پرسید که آیا در کشور های خاورمیانه و مخصوصاً در کشور هایی فارسی زبان مانند ایران و افغانستان، مردم عادی غیر از سیگار برگ، شناخت دیگری از کشور زادگاهش (کوبا) دارند؟ گفتم آره، چرا که نه؟!. وقتی که در ایران بودم مردم می گفتند که کوبا بزرگترین کشور روی زمین است. پرسید: چرا؟ پاسخ دادم برای اینکه می گفتند دولت اش در مسکو، پایتخت اش در هاوانا و ارتش اش در افریقا است (در اشاره به حضور سربازان کوبایی در جنگ آنگولا که به آن نام عملیات کارلوتا داده بودند و تا سال ۱۹۸۸ در آن کشور حضور داشتند).

من و آنتونیو – لنین مشغول گفتگو بودیم که یک نفر از پشت سر زد روی شانه آنتونیو – لنین. دوست تازه آشنای کوبایی من، سرش را بر گرداند و با خوشحالی به آن شخص تازه وارد گفت: “چه به موقع آمدی!” . و او را به من معرفی کرد:«امین، هم اتاقی من در مسافرخانه ی محلّ اقامتم». دوست کوبایی ام اضافه کرد که امین از کمونیست های مصری است و می خواهد پس از اینکه زبان اسپانیایی اش کمی راه افتاد به کوبا برود و مقیم آن جا بشود.

گفتم تو که زندگی در آن رژیم انقلابی را تجربه کرده ای، نمی توانی از تجربیّات خودت به امین درس هایی بدهی تا از خر شیطان بیاید پایین و در همین اسپانیا بماند و به کوبا نرود. گفت: نه؛ گوش امین به این حرف ها بدهکار نیست. آنتونیو – لنین موقع حرف زدن با من، در باره ی امین، کلمات ادبی غلیظی از اسپانیایی قدیم به کار می برد تا هم اتاقی اش از گفتگوی ما چیزی سر در نیاورد.

وقتی که از خود امین علّت آمدنش را به اسپانیا پرسیدم؛ با اسپانیایی دست و پا شکسته و مخلوط با انگلیسی توضیح داد که پس از چندین سال معلمی در اسکندریّه ، روزی تصمیم می گیرد تا در باره ی پی آمد های زیان بار «پان عربیسم» بر روی ملّت های عرب منطقه – که توسط عبدالناصر تبلیغ می شده – و همچنین راه های جلوگیری از گسترش بنیاد گرایی مذهبی، کتابی بنویسد.

پس از چندین سال پژوهش و مراجعه به آثار نویسندگان مختلف، سرانجام موفّق به تألیف یک کتاب پانصد صفحه ای می شود. ولی به هر ناشری برای چاپ آن کتاب رو می کند جواب رد می شنود. تا اینکه خودش شخصاً تصمیم به انتشار کتاب می گیرد.

امین می گفت اگر کتابش به دست خوانندگان رسیده بود؛ او حالا مقامی در حّد امین مألوف نویسنده ی معروف لبنانی و برنده چندین جایزه معتبر ادبی، پیدا می کرد.

امین چون می بیند که ناشری برای چاپ کتابش پیدا نمی شود، تمامی دار و ندارش را می فروشد و مبلغی هم از این و آن قرض می کند و موفّق هم می شود که برای کتابش از مقامات مصری، اجازه ی انتشار بگیرد و دو هزار نسخه از آن را چاپ و آماده ی پخش میکند. ولی درست روزی که قرار بوده است، وانتی اجاره کند و کتاب ها را برای توزیع از چاپخانه تحویل بگیرد، مدیر چاپخانه تلفن می کند و به او می گوید که عدّه ای مأمور به چاپخانه ریخته اند و همه ی نسخه های چاپ شده کتاب را با خودشان برده اند و در تعقیب خود او هم هستند.

امین در ادامه ی حرف هایش افزود که: « پشت تلفن به مدیر چاپخانه گفتم من که کاری غیر قانونی نکرده ام. مجوّز کتبی در دست دارم. ولی مدیر چاپخانه در جواب من گفت که اجازه ی اداره ی امنیّت اسکندریه هم لازم بوده است که آن را نداری. از همه مهّمتر افسری که همراه مأموران به چاپخانه آمده بود می گفت که طبق اطلاعات موجود در اداره ی پلیس مؤلف کتاب مرتّد است و از نظر برخی از اولیای شاگردان مدرسه ای که او در آن جا تدریس می کند، مهدورالدّم محسوب می شود ». امین اضافه کرد: « لحظه ای تأخیر در ماندن در اسکندریه را جایز ندانستم. خوشبختانه کشتی دایی ام در بندرگاه آماده ی حرکت بود. خودم را در داخل آن پنهان کردم و از طریق تونس به اسپانیا آمدم ».

امین در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، بازوی مرا محکم گرفت و گفت: «آقا شما که بیش از سی سال است در اسپانیا زندگی می کنید، به من بگویید که در این کشور چه کسی برای این همه کتاب (با اشاره به کتاب هایی که روی پیشخوان ها بود) اجازه ی انتشار صادر می کند؟ و صدور آن، از لحظه ی تقاضا تا دریافت مجوز چه مدّت طول می کشد؟»

جواب دادم و گفتم من و تو و آنتونیو – لنین که هر سه از سه کشور استبداد زده می آییم ؛ شنیدن این جمله از دهان تو که می گویی «چه کسی در اسپانیا برای یک کتاب اجازه ی انتشار صادر می کند؟؛ تعجُّب آور نیست. ولی اگر این حرف را به یکی از این جوان ها که در پشت پیشخوان ها هستند بگویی، مثل این می ماند که از آن ها بپرسی که در اسپانیا، چه کسی اجازه ی بچه دار شدن و یا نفس کشیدن می دهد؟

نوشتن و چاپ کتاب مگر اجازه می خواهد؟

کسی که در این مملکت اجازه چاپ و پخش کتابی را- به هر زبانی که می خواهد باشد – می دهد این آقاست که اینجا در جلو من ایستاده است . امین شروع کرد به دور و بر خودش نگاه کردن. گفتم دنبال کسی نگرد، منظور من «از این آقا » خود تو هستی. کتاب را تو می نویسی. پس از آماده شدن، یا ناشری حاضر به چاپ آن می شود و یا اینکه خودت از جیب مبارک مایه می گذاری (همان کاری که در مصر کرده ای) و آن را چاپ و آماده ی فروش می سازی. فقط پیش از توزیع و به منظور ثبت آن و دریافت شابک (شماره انتشار بین المللی کتاب) و برای اینکه معلوم شود، کتاب اثر توست؛ سه نسخه آن را به کتابخانه ی ملّی اسپانیا می دهی. همین و بس. به وزیر و نخست وزیر، کشیش و آخوند و خاخام و یا فلان ژنرال و یا مأمور پلیس چه ربطی دارد که تو کتاب نوشته ای؟!

کتابی را که نوشته ای اگر ارزشی از نظر خواننده داشت که به چاپ دوم و سوم و … می رسد و ترا به آلاف و الوفی می رساند. ولی اگر نداشت و استقبالی از اثر تو نشد برای موفقیت کتابت و میلیونر شدن تو، یک راه بیشتر وجود ندارد و آن اینکه دست به دامن یکی از «علما» و یا «آیت الله» ها بشوی که حکم قتل ات را صادر کنند. همان کاری که با سلمان رشدی کردند و آن کتاب مُزَخرَف را که نه ارزش تاریخی دارد و نه ادبی به یکی از پر فروش ترین کتاب های دنیا تبدیل کردند. تا جایی که تمامی ترجمه ی اسپانیایی آن دو ماه قبل از انتشار؛ پیش فروش شده بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نسخه چاپی این مقاله با تصویر های مربوط به آن را می توانید از نشانی زیر دریافت کنید:
http://goo.gl/W2W9EY

از: گویا

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.