حکومت جاهل و خودکامه ایران، آتش به ثروت های ملی و اقتصادی کشور زده است. تبدیل پول ملی به “کاغذ پاره” پس اندازهای مردم را نیز از جیبشان به غارت برده است. خامنه ای و ایادی او یا باید کناره گیری کنند و یا با کشاندن ایران به قمار خطرناک تحریم و جنگ، فساد و بی لیاقتی نظام مطلقه فقیه را به گردن دشمنان خارجی بیاندازند. بدنه نظام با خامنه ای همراه نیست. بسیاری از وفاداران پیشین او به هاشمی گرویده اند!
جمهوری اسلامی متکی به مکتب تبعیض وغرق در فساد و تباهی را نمی توان با چین دوران مائو که دربند آسمان و انتظارنبود و رهبران و مسئوولان دولتی تا خرخره در فساد و دزدی غرق نبودند مقایسه کرد، اما چون در مثال مناقشه نیست و برخی شباهتها را نمی توان نادیده گرفت، به خود اجازه می دهم این یادداشت را با مثال زیر آغاز کنم:
در بحبوحه برنامه “جهش به جلو” مائوتسه تنگ که اقتصاد چین را به آستانه ورشکستگی برد، در یکی از کنگره های حزب کمونیست چین، مائو در باره ضرورت مکتبی کردن همه شئوون دولتی و ایمان داشتن (به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم) همه مسوولان و کارگزاران درهمه سلسله مراتب کشور داد سخن داد.
تنگ شیائو پینگ، یار دیرینه مائو و مسوول بلند پایه حزب، که به میانه روی شهره بود و با پاکسازی ایدئولوژیک و نظرات اقتصادی “رهبر” موافق نبود، پس از سخنان خشک اندیشانه و شعارگونه مائو، با ظرافت و خونسردی، نگرش مائو را با این گزاره کوتاه زیر سئوال برد: “گربه باید موش بگیرد رنگش مهم نیست” او با این ضرب المثل چینی تاکید مائو را در لزوم مکتبی بودن مسئوولان و کارگزاران رد کرد. صدر مائو اما این سخن یاردیرینه خود را به حساب بی بصیرتی او گذاشت. و برای ارعاب و به حاشیه راندن کسی که از آغاز انقلاب چین تا آن روز همراه و همرزم او بود، به پیروان متعصب خود و دسته های مهاجم گارد سرخ چراغ سبز داد.
هجوم دسته های گارد سرخ به تنگ شیائوپینگ و همفکران وی آغاز شد. تنگ شیائو پینگ را گام به گام از بالاترین مراتب رهبری حزب و دولت به پائین کشاندند و برای تربیت دوباره دراصطبل اش به کارگماشتند. برنامه جهش به جلو و همه پروژه های توهم آمیزمائو خیلی زود در همه زمینه های اقتصادی و اجتماعی شکست خود را آشکار ساختند. اقتصاد چین روبه ویرانی گذاشت، صنعت و کشاورزی در آستانه نابودی قرار گرفتند. چین دچار قحطی شد، اما مائو و پس از وی جانشینان او تا مدتها در درستی راه خود اصرار ورزیدند و همه نارسایی ها و شکستها را به گردن دشمنان خارجی سوسیالیسم و فریب خوردگان داخلی انداختند. لیکن بدنه اصلی نظام و دولت یعنی اکثریت دست اندرکاران و کارگزاران و مسئوولان که با واقعیت های تلخ و سخت جامعه چین دست به گریبان و نگران فروپاشی نظام حاکم بودند، روزبه روز صدای تنگ شیائوپینگ را از درون خود بلندتر می شنیدند که می گفت “گربه باید موش بگیره رنگش مهم نیست.”
رهبری رسمی حزب چه در زمان مائو و چه پس از او هرچه بیشتر به شکست خود واقف می شد، بیشتر نگران گرویدن بدنه نظام به نگرش تنگ شیائو پینگ می شد و در نتیجه بیشتر به تبلیغ علیه «شیفتگان و همدستان داخلی امپریالیسم» یعنی تنگ شیائوپینگ وهمفکرانش توسل می جست…
سرانجام اما آخرین رهبران افراطی حزب زیر آوار توهم های درهم شکسته مائوئیسم که فقر و گرسنگی و ویرانی اقتصادی به ارمغان آورده بود زانو زدند. ضرورت های گریز ناپذیراقتصادی و اجتماعی چین کمونیست را مجبور ساخت تا برای بقای خود دست از توهمات بردارد و به همان سمتی برود که تنگ شیائوپینگ “بی بصیرت” نشان داده بود.بدینسان بود که این سیاستمدار پیر در یک جهش عمودی از کار گل به رهبری چین رسید و بر تارک حزب و دولت نشست!
حقیقت آن است که بدنه نظام جمهوری اسلامی دست کم در این سه ساله پس از کودتا بتدریج متوجه شده است که نگرش توهم آمیز و سمتگیری های خامنه ای، جمهوری اسلامی را گام به گام به کام نابودی نزدیک ساخته است. غریزه بقا، اکثریت مدیران میانی و خیل عظیم مسئوولان دستگاه عریض و طویل جمهوری اسلامی را به فکر راه نجات واداشته است. آنها تحریم و جنگ نمی خواهند و نگران آن هستند که همه منافع و مصالح کنونی شان برباد رود.
درست است که تک تک آنها جرات مخالفت با خامنه ای و ایادی او ندارند اما رهبری نظام یعنی ناخدای کشتی، بی اعتمادی و بی باوری ملوانان نسبت به خود که در عمق ضمیر آنها پنهان است را حس می کند.بدنه نظام کم و بیش با جامعه و واقعیتهای آن درگیر است و عمق بحران اجتماعی و اقتصادی و خشم و نارضایتی های فزاینده مردم را لمس می کند. خامنه ای اما مثل همه دیکتاتورها به واژه ها و جملات تخدیرکننده ای که گماشتگان طراز اول از بام تا شام نثارش می کنند، چنان معتاد شده که دیگر قادر به ترک عادت و بازگشت از راهی که پایان آن پایان عمر نظام است، نیست. او چنان اسیر توهمات خویش است که هرگونه بی اعتمادی بدنه نظام را با عصبانیت و پرخاش پاسخ می دهد و کسانی که جرات کنند به نصیحت سخنی به زبان آورند، منحرف و دشمن می نامد. اعتیاد دیکتاتورها به فضای تخدیرکننده چاپلوسی بسیار سخت جان تر از اعتیاد قربانیان مواد مخدر است.
معروف است که در بحبوحه پیشروی ارتش روسیه به رهبری ژنرال پاسکوویچ در خاک ایران ، اطرافیان چاپلوس آن چنان شاه خودخواه و جاهل قاجار را نسبت به خود متوهم کرده بودند که او خطاب به درباریان این سروده خود را برایشان می خواند:
کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد!
زنم برفرق پاسکوویچ که دود از پطر برخیزد!
و حاضران همه به صدای بلند تکرار می کردند وای به حال اوروس، وای به حال اوروس! و البته اوروس (روسیه) پاسخ شاه بی خبر و بی خرد را با تحمیل قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای داد (جداکردن آذربایجان شمالی و هیجده شهر قفقاز از ایران).
دیکتاتور روحا به فضای مسموم اطراف خود و به بارانی که قطره قطره آن پراز تریاک دروغ و تملق است و وجدان را در خلسه ی اوهام فرو می برد معتاد است. او نگرانی کارکنان و مسئوولان دستگاه عریض و طویل نظام حاکم را نه دلسوزی که دشمنی می بیند و هرچه این نگرانی عمیق تر و فراگیرتر می شود، او پرخاشجوتر و واقع گریزتر می شود.
هرچه شکست توهمات خامنه ای آشکار تر می شود، او حق به جانب تر علیه میانه روها و “دلسوزان” نظام حرف می زند. خامنه ای به درستی حلقه وصل اکثر مساله دارها و ناراضیان بدنه نظام حاکم را هاشمی رفسنجانی می داند. شاید در لحظه های کوتاهی که از غبار توهم بیرون می آید ندای ضعیفی از اعماق وجود خود می شنود که می پرسد آیا راهی که در پیش گرفته به سوی خودکشی و تباهی نیست؟ آیا جهتی که هاشمی نشان می دهد به صلاح خودم و نظام جمهوری اسلامی نیست؟ آیا اگر به نصایح و اندرزهای او عمل کرده بودم بهتر نبود؟
اما این لحظه های کوتاه تردید به سرعت در فضای آکنده از چاپلوسی و توهم سپری می شوند تا او دوباره همه آن پرسشها را وسوسه شیطان تلقی کند و به خود بگوید: « اگر من که اصلح همه صالحان این نظام هستم با چنین وسوسه های شیطانی دست به گریبان هستم وای به حال بقیه » در این جاست که او حتی به مداهنه گویان بارگاه نیز به دیده تردید می نگرد. این حس دردناک که سرانجام افکارهاشمی همه نظام را فرا می گیرد، وجود رهبر را از درون « مثل خوره می خورد و می تراشد ». دراین دوره سه ساله هرچه نادرستی راه و روشهای رهبر و خطراتی که از رهگذر آنها حیات و بقای نظام را تهدید می کند بر دست اندرکاران و مدیران و « دلسوزان » و رانت خواران و همه آنها که از ثبات و بقای نظام منافعی دارند، آشکارتر شده، رشته اعتماد به خامنه ای سست تر و اعتبار هاشمی در طبقه حاکم اعم از روحانی، بازاری و نظامی و اداری هرچند بطور پنهان و در نجواها و درگوشی های غیررسمی افزایش یافته است.
اما گوش خامنه ای به این حرفها بدهکار نیست. اگرگندیدگی و فساد از سروکول نظام جمهوری اسلامی بالا می رود، اگر منافع ایران از هرسو تهدید می شود، اگرسپاه بیکاران بسرعت در حال افزایش است و چرخ های صنایع کشور یکی پس از دیگری از حرکت بازمی ایستند، اگر پول ملی به “کاغذ پاره” تبدیل شده و شبح جنگ در آسمان ایران به پرواز درآمده است، نباید به سمتگیری رهبر تردید کرد، بلکه باید این همه را به حساب دشمن خارجی و فریب خوردگان داخلی گذاشت که « پیشرفتهای عظیم کشور اسلامی ایران را نمی توانند تحمل کنند
» و اگر خامنه ای تلویحا شکست خود را بپذیرد نتیجه مستقیم آن برآمد مجدد هاشمی رفسنجانی و غلبه نگرش میانه روانه او در جمهوری اسلامی است. نگرشی که خواهان عادی کردن مناسبات جمهوری اسلامی با آمریکا و ایجاد فضای مناسب برای جلب سرمایه گذاری های خارجی در ایران است. یعنی جمهوری اسلامی مدل چین. اقتصاد آزاد بازار بدون آزادی های سیاسی و سندیکایی با هدف حفظ و تحکیم سلطه روحانیون بر کشور. اما خامنه ای بیش از آن شیفته توهم و معتاد به خودکامگی است که بتواند از راه خود بازگردد. او ظاهرا قربانی کردن جمهوری اسلامی را بر قبول اشتباه و بازگشت از راه رفته ترجیح می دهد. سید خراسانی در این توهم است که جنگ او با غرب اگر آغاز شود همه ناراضیان و مخالفان امروز مرعوب شرایط جنگی می شوند و چه بسا که او چنین جنگی را مقدمه ظهور مهدی می داند.
هاشمی رفسنجانی اما، شاید در آستانه هشتاد سالگی می خواهد برگ و یا برگهای آخر زندگی سیاسی خود را طوری بنویسد که دست کم پس از او تاریخ حساب وی را از خامنه ای جدا کند.
او که خود این بلای آسمانی را بر صندلی ولایت نشاند، حالا به جبران مافات گاه و بیگاه مخالفت خود را با سمتگیری خامنه ای علنی می کند و به زبان بی زبانی بدنه نظام را به فشار برای تغییر رفتار رهبری فرا می خواند. خلاف کاری های مهدی هاشمی در مسایل مالی و اقتصادی در برابر غارت های نجومی شاه دزدهایی که به دست خامنه ای در پستهای کلیدی جمهوری اسلامی منصوب شده اند، هیچ است. پس چرا هاشمی باید با ادامه اقامت فرزندش در لندن بهانه به دست خامنه ای و سخنگویان او بدهد و از اثر کلام هاشمی بر بدنه نظام بکاهد. با آن که می داند مهدی دستگیر می شود او را به بازگشت فرامی خواند.
هواداران خامنه ای وقتی از قصد بازگشت مهدی هاشمی باخبر می شوند شبانه فائزه را می گیرند تا او را منصرف کنند، اما با این همه مهدی می آید و او نیز با دعای بدرقه پدر به زندان می رود. حالا هاشمی می تواند مظلوم تر و محق تر از قبل جلوه کند و در نتیجه کلامش در نصیحت و انتقاد نافذتر باشد.
هاشمی حالا پدر دو زندانی سیاسی است! بدون تردید در روزهای آینده با وخامت بحران اقتصادی و اجتماعی در داخل وانزوای بین المللی ایران و بالاگرفتن خطرجنگ، هاشمی در نقش مرد بحران و ناجی نظام به شیوه خاص خود زبان به نصحیت و پا به میدان خواهد گذاشت. او در این تلاش سخنگوی بخش بزرگی از بدنه ای است که نمی خواهد به فرمان سر به جهنم پای گذارد.
او نه در نقش رقیب خامنه ای بلکه به عنوان یار همیشگی و مشاور دلسوز وی خواهد کوشید تا با تکیه به نفوذ خود خامنه ای را به تغییر رفتار در سیاست های داخلی و خارجی قانع کند.
حقیقت آن است که اکثریت مردم ایران نظام کنونی را نمی خواهند و اکثریت کارگزاران، مدیران و دست اندرکاران نظام کنونی خامنه ای را نمی خواهند. رسالت رفسنجانی پیشبرد اصلاحاتی است که ادامه حیات نظام را تضمین کند.
هاشمی از لحظه تولد جنبش سبز نشان داد که مایل است برای پیشبرد مقاصد خود و تقییر معادله قدرت در درون نظام از آن بهره برداری کند. اما اگر مجبور باشد میان این جنبش و خامنه ای یکی را برگزیند بی تردید دومی را انتخاب می کند. او خوب می داند که گردن گذاشتن به هرگونه انتخابات آزاد و پذیرش نتایج آن در ایران امروز به معنای فروپاشی جمهوری اسلامی است. او با بیانیه شماره ۱۷ موسوی و آخرین موضع گیری های مهدی کروبی نیز مرز بندی صریح دارد و به هیچ وجه خواهان بازگشت آنان به عرصه سیاست جمهوری اسلامی نیست.
Ali.keshtgar@yahoo.fr
از: گویا