کودتا در تالار وحدت/ «راپورت‌های شبانه دکتر مصدق» و ماجراهای حاشیه ای نخست وزیر در دادگاه لاهه

دوشنبه, 25ام مرداد, 1395
اندازه قلم متن

Image processed by CodeCarvings Piczard ### FREE Community Edition ### on 2016-07-19 05:12:36Z | http://piczard.com | http://codecarvings.com

فرهنگ > تئاتر – شرق نوشت: فرهاد آییش در این سال‌ها هم در تئاتر و هم در سینما و تلویزیون بازی‌های متفاوت و درعین‌حال چشمگیری را ایفا کرده است. او این روزها در تالار وحدت نقش مصدق، یکی از مصداقی‌ترین بازی‌هایش را به نمایش گذاشته است که می‌تواند دوباره سرفصلی در کارنامه هنری‌اش باشد. با او درباره این نقش گفت‌وگو کرده‌ایم.

 اولین برخوردتان با شخصیت دکتر مصدق در نمایش‌نامه اصغر خلیلی چگونه بود؟

وقتی متن را خواندم، در برخورد اولم گاردهایم را باز کرده بودم که جذبش کنم؛ بنابراین هیچی… قضاوتی نداشتم؛ بلکه بلافاصله حس کردم نیاز شدیدی دارم به تحقیق… به دلیل اینکه با پدیده‌ای روبه‌رو هستم که درواقع یک شخصیت واقعا موجود است و الان هم افرادی هستند که می‌توانند به تالار بیایند و بنشینند و ببینند. من خیلی نمی‌توانم مثل آن نقش‌هایی که شما ذهنی (سوبژکتیو) برخورد می‌کنید، برخورد کنم؛ چون باید عینی (ابژکتیو) برخورد کنم. این یک پدیده تاریخی و شناخته‌‌شده است و پیش‌قضاوت هست و نمی‌توانید با ذهنیت خودتان از آن دور شوید و آن شکل دلخواه‌تان را به نقش بدهید؛ بنابراین نیازمند تحقیق هستید.

Image processed by CodeCarvings Piczard ### FREE Community Edition ### on 2016-07-19 05:12:07Z | http://piczard.com | http://codecarvings.com

نظر اولیه درباره متن چه بود، قطعا با نگاه جذب به توافق اولیه رسیدید؟

بله، متن از نظر تاریخی جذاب بود. نگرانی‌ من این بود که آیا با شخصیت مصدق می‌خواهد مثبت برخورد بشود یا منفی. وقتی دیدم که مثبت است، قبول کردم؛ وگرنه قبول نمی‌کردم؛ چون او شخصیتی است که ممکن است اشتباهات زیادی کرده باشد؛ اما قدیمی‌ها و وطن‌پرست‌ها دوستش دارند. حالا خودم زیاد هم وطن‌پرست نیستم و بیشتر بین‌المللی فکر می‌کنم؛ ولی به‌هرحال یک شخصیت دوست‌داشتنی بود.

‌ از نظر ساختار؟

از نظر درام، خیلی جذابیت قصه‌ای ندارد؛ بنابراین یک‌سری کلاژ است از اتفاقات تاریخی.

‌ یعنی می‌شود گفت به جای آنکه اتکا به ساختار درام و تخیل بکند، بیشتر داده‌پردازی برای جاذبه‌های نمایشی کند و بیشتر اتکایش به سند و تاریخ است؟

بله، من بیشتر نگران جذابیت کار بودم که آقای خلیلی گفت در کارگردانی در نظر می‌گیرم و فضاها را، فضای کودتا، فضای سیاسی آن دوره را و روابطی بین روزنامه‌نگارها و سیاست‌مدارها و تأثیرات‌شان را بر هم، در کار ارائه می‌کنم. به نظر می‌آید که تا حدی این کار را کرده‌اند.

‌ در تحقیق چه مسیری را رفته‌اید و از چه منابع اصیلی بهره برده‌اید که به نقش نزدیک‌تر شوید؟

من از دو سو تحقیقم را شروع کردم. یکی از سوی سیاسی و اجتماعی که این آدم در‌واقع چه شرایطی را ایجاد کرده و چه اتفاقاتی برایش افتاده که از‌این‌نظر منابع بسیار است. البته منابع متناقض هم زیاد است؛ یعنی ما از نگاه‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف می‌بینیم که هرکدام از تاریخ‌ها از ظن خود یارش شده. همه را می‌گرفتم، بدون اینکه تصمیم بگیرم چه گرایشی دارم؛ چون یک کانال بود که آرام‌آرام به قضیه روان‌شناسی این آدم برسم. حالا آدم بخواهد از طریق سیاسی و اجتماعی و اتفاقات سیاسی نقب بزند به شخصیت یک آدم، یک چیز است و اینکه واقعا آن آدم چطور شخصیتی داشته، یک چیز دیگر. من چیز مشخصی ندیدم؛ بنابراین از خوشه‌های مختلف چیدم. خوشبختانه با آقایی به نام حمیدرضا عابدیان آشنا شدم و از طرف دیگر هم با آقای خلیلی که تحقیقات خودش را کرده بود، در تماس بودم. راه دومم در‌واقع نگاه‌کردن به فیلم‌ها، عکس‌ها و تُن صدا و خاطراتی بود که از این آدم هست؛ درواقع من دنبال میانبری بودم تا از طریق این دریافت‌ها یک روح را استنتاج کنم؛ اگر بتوانم آن را زیر پوست خودم بیاورم.

‌موفق شده‌اید؟

تا الان موفق نبوده‌ام؛ اما از نظر حسی آقای مصدق را می‌شناسم. اینکه زیر پوستم می‌آید، در ۲۰‌دقیقه‌ای که روی صحنه هستم، شاید چهار دقیقه‌اش می‌آید و بعد می‌رود. حالا یا او لجوج است یا من خیلی پشتکار ندارم. نمی‌دانم!

‌ فکر می‌کنم این اتفاق تا چند شب دیگر در اجرا بیفتد؛ چون حس می‌شود تمرین‌ها دوره کامل خودش را سپری نکرده باشد و اجرا هنوز حالت تمرین دارد.

بله، این را بیشتر بازیگرها احساس کرده‌اند و خود آقای خلیلی هم یک مقدار غافلگیر شد؛ یعنی زمانی را به او دادند. چون دل‌گُنده است، فکر می‌کرد که می‌تواند و البته توانست؛ ولی به قیمت یک مقدار اجراهای اول ضعیف‌بودن که آدم خجالت می‌کشد؛ ولی دارد خودش را جمع می‌کند. من دوست دارم آدم از اولین اجرا احساس غرور کند تا اینکه مدام خجالت بکشد که ‌ای کاش شب سوم و چهارم آمده بودید.

‌ بازی در نقش سقراط به دلیل اینکه مربوط به دو هزارو‌ ۵۰۰ سال پیش و سرزمین یونان بوده، نسبت به مصدق که ایرانی و معاصر است، راحت‌تر نبود؟

آدم‌هایی که شبیه هم هستند، یک مقدار اخلاق‌هایشان نزدیک به هم است. من با تکیه بر این عقیده راحت‌تر مصدق را قبول کردم؛ زیرا ساختار صورت، به ‌غیر از چانه، خیلی شبیه به هم است. معتقدم از جنبه‌هایی می‌خواهیم فصل مشترک داشته باشیم که فکر می‌کنم درست است؛ یعنی یک شوخ‌منشی داشته و درعین‌حال نوعی جدیت که هر دوِ اینها را دارم. به‌هرحال آدمی است که صداقت برایش خیلی مهم بوده. خودش هیچ‌وقت به مردم دروغ نمی‌گفته و فکر می‌کرده که باید راه راست را برود و من این را خیلی دوست داشتم؛ ولی الان می‌بینیم که از سی‌آی‌ای آمده بود. اینجا شرایط فرق می‌کند. برای مثال، اینکه مصدق می‌دانسته که آن فامیلش دارد به او خیانت می‌کند.

‌ رئیس شهربانی تهران؟

بله، درصورتی‌که همان ۲۷ یا ۲۸ مرداد او را رئیس شهربانی می‌کند. اگر بداند که او خیانت می‌کند، یک سیاست‌مداری و دوراندیشی و زیرکی در آن بوده که بعدا این که فامیلش است، خیلی‌ها را نکشد. خیلی‌ها را اذیت نکند و قضیه ختم به خیر شود. بنابراین می‌فهمی او می‌دانسته شکست می‌خورد، فقط می‌خواسته به ایران لطمه نخورد. می‌خواسته ایران دست شوروی نیفتد و قطعه قطعه نشود. تا اینکه ما فکر بکنیم آدم ساده‌لوحی است که خیال می‌کند همه‌چیز تحت اختیارش است و یکی، دو تا اشتباه می‌کند و چون خوش‌باور است، شکست می‌خورد. این دو نگاه متفاوت است که برایم دغدغه می‌شود و در خودم به صلحی رسیده‌ام. مجموعه‌ای از اینها را داشته باشم؛ مثلا به فرض بدانم این مرد دارد خیانت می‌کند اما خیلی مطمئن نباشم. شاید باید یک فرضیه جدید باشد برای اینکه بدانیم او در آن روزهای بیست‌وپنجم تا بیست‌وهشتم مرداد چگونه فکر می‌کرده؟ این برایم پروسه جذابی بوده.

‌ فکر می‌کنم مسائل سیاسی بیشتر از مسائل شخصی برایتان دغدغه شده است؟

نه؛ بعضی از آنها تعیین می‌کند او چگونه فکر می‌کرده. اگر او می‌داند پشت پرده چه اتفاقی می‌افتد بنابراین با یک دوراندیشی رفتار می‌کند تا اینکه ساده‌لوح‌اش فرض کنیم.

‌ اگر بخواهیم مروری پیش از این در مسئله ملی‌شدن نفت داشته باشیم می‌بینیم او در دادگاه لاهه انگلیس (پیر استعمار) را شکست می‌دهد. این خود نشانه بزرگی برای زرنگی و سیاست‌مداربودن او است چون شکست انگلیس کار راحتی نیست؛ اما در این روزهای کوتاه او دچار نشیب تندی است و شاید به دلیل پیری یا خستگی از سیاست و مبارزه است که دچار شکست می‌شود. شاید دلایل دیگری هم دارد که می‌خواهد همه چیز ختم بخیر شود…

بله کاملا درست است. برایم مصدق تجربه ممتاز و جذابی بوده است و در این سال‌ها چند تجربه جذاب داشته‌ام. یکی دزدی هست که از زندان می‌آید بیرون که با آقای هاشمی بازی کرده‌ام. یک نقش روحانی را بازی کرده‌ام و همچنین سقراط؛ که هر کدامش به نوعی چالش‌های مخصوص خود را داشت. نمی‌دانم ۱۰ سال، بیست سال، یا چهار پنج، سال دیگر زنده هستم ولی این روزهای آخر عمرم را ارزشمند می‌دانم و دلم می‌خواهد در بی‌خبری نمیرم و دلم می‌خواهد بشناسم، چه چیز را؟ خودم را. از چه طریقی؟ از طریقتی که بهش می‌گویند بازیگری که من در رجوع به شخصیت‌های دیگر، بخش‌های مختلف هستی و خودم را درک می‌کنم. بعدا هم رسیدن به آن را جشن می‌گیرم.

‌ یک نوع بازیگری شهودی؟

بله، این دیگر برایم شغل نیست بلکه گذراندن سال‌های عمرم است.

فلسفیدن؟

فلسفیدن به زندگی گرچه به ظاهر من آدم سطحی‌ای هستم در زندگی. در باطن دوست دارم خودم و دنیای پیرامونم را بشناسم. بهترین راه برای این منظور، نوشتن، کارگردانی و بازیگری و… است.

‌ سقراط یکی از نقش‌هایی است که در کارنامه بازیگری‌تان بسیار موفق بوده. او فیلسوف است و به شیوه ما در کشف حقیقت از درون آدم‌ها می‌کوشیده. فکر می‌کنم بازی راحتی نبود چون شناساندن این آدم به شکل عینی راحت نیست، با آنکه از طریق کتاب هم شناخت نسبی از او داشته‌ایم… .

خوشحالم که این را می‌شنوم. ولی آیا برای مصدق هم این اتفاق افتاده؟

بله، ما در نگاه اول شما را به‌عنوان فرهاد آییش ندیدیم بلکه شما را در قالب مصدق دیدیم.

چقدر خوشحالم که شما این را می‌گویید.

حتی حرکت و کیفی که در دست گرفته‌اید، راه رفتن. تُن صدا و… .

فیلمی از او دیدم که با ترومن و سیاست‌مدارهای آمریکایی ایستاده بودند و او خنده ملیحی می‌زد. مدام زانویش را کج و راست می‌کرد. بازیگوشی بازیگرانه‌ای که با حرکت بدنش فضا را کنترل می‌کرد و این خیلی برایم جذاب بود. یعنی مونوپل‌کردن فضا به‌وسیله شخصیت خودت که در این کار خیلی خبره بوده است. حالا بعضی‌ها می‌گویند می‌خواسته خودش را به مریضی بزند اما این‌طور نبوده چون واقعا مریض بوده است. یک کم وسواس داشته. یا فشارهای روحی و فیزیکی از آنها بیرون می‌زند، یا اینکه بعضی از آدم‌ها به دلایل روانی در خودشان دنبال مریضی‌هایی می‌گردند و این مریضی‌ها به سراغشان می‌آید. ما از این تیپ آدم‌ها دیده‌ایم که دائم مریض‌اند. مصدق از این آدم‌هاست که واقعا مریضی داشته و هر وقت هم به نفعش بوده، عود می‌کرده است. وقتی دیداری با سیاست‌مداری داشته عود می‌کرده و آن شخص مجبور می‌شده که به سراغش در بستر بیماری برود. او در دادگاه بوده است، وقتی آنها حرف می‌زدند، خوابش می‌گرفته و لحظاتی بوده که مدت‌ها می ‌ایستاده است. رئیس دادگاه از او می‌خواسته بنشیند و او نمی‌نشسته است. این تحت‌کنترل‌گرفتن فضا یک جذابیت شخصیتی است که ما در بازیگرها می‌توانیم ببینیم. او بازیگر طبیعی و خوبی بوده. اینها نکته‌های جذابی است که از او کشف کرده‌ام و میمیک‌های صورتش و خیلی از حالت‌های بدنی‌اش، ایستادنش و نگاه‌کردنش را ساعت‌ها در طول روز تجربه می‌کنم. غمش را، خوابیدنش را، حالت‌هایش را، عکس‌هایش دائم روی دیوار است، اینجا که می‌نشینم زیر پله، جایی هست که عکس‌هایش را زده‌ام به دیوار و در آن خلوت می‌کنم تا بیشتر کشفش کنم و هر روز قبل از رفتن به صحنه نگاهش می‌کنم و میمیک‌ها و حالت‌های ایست بدنی‌اش را در خودم تجربه می‌کنم و بعد وقتی آنها به سراغم می‌آیند، تُن صدا و حالتم عوض می‌شود. بعد ناگهان توانایی‌ها و قدرت سیاسی پیدا می‌کند از تقلید میمیک‌ها و زبان بدنی‌اش. اینها تجربه بسیار جذابی برایم بوده است.

‌ به نظر می‌رسد روزهایی که به کودتا و شکست منجر می‌شود روزهای سخت، بحرانی و تلاطمات روحی و روانی‌اش را در پی داشته؛ رفراندوم، کودتا و… چگونه این تلاطم را برای خودتان در مقام بازیگر به بازی و چالش کشیده‌اید؟

مصدق یک جمله دارد که در خانه و نه در دادگاه گفته. از نویسنده خواهش کردم که در آنجا بیاورد. می‌گوید: مادرم به سراغم آمد و گفت انسان به اندازه شدائدی که تحمل می‌کند مردم دوستش دارند، هر چقدر این تحمل بالا باشد و تلخی بیشتر می‌کشد، مردم بیشتر دوستش می‌دارند. فکر می‌کنم مصدقِ وزیر به معنای یک سلحشور یا جنگنده است. نمی‌خواهم بگویم سلحشور بوده ولی واقعا سلحشور بوده است برای اینکه می‌خواسته با سختی‌ها بجنگد. در خودش رسالتی داشته که وسواسی بوده و می‌خواسته طور دیگری ببیند. خیلی شباهت دارد با سقراط. سقراط هم جام شوکران را نوشید. مصدق هم روزی که خانه‌اش را بمباران کردند نمی‌خواست برود؛ می‌گفت می‌خواهم همین جا بمانم. هفتادوسه، چهار سالش بود، فکر می‌کرد آدم‌هایی بوده‌اند مثل سقراط که جام شوکران را خورده و یک قهرمان مانده‌اند. او را به زور برده‌اند. من در خانه مصدق یک عکس از مجسمه‌ای دیده‌ام که از گاندی بود. فکر می‌کنم به نوعی با گاندی هم همذات‌پنداری می‌کرد.

‌ سیاست‌مداری که آرام‌خو بوده است؟

به اندازه گاندی آرام نبوده. ولی بیشتر سیاست‌مدار بوده است.

‌ تأثیر گرفته است؟

بله، آدمی بوده که این چند روز هم می‌توانسته ریلکس باشد؛ یعنی قبول کند که این سرنوشتش است. به‌ویژه آنچه سیا منتشر کرده، خبر می‌دهد این چند روز را مهندسی کرده است. اگر این اطلاعات درست باشد، کاملا مهندسی کرده و احتمالا به صورت خودآگاه و ناخودآگاه می‌دانسته که شکست می‌خورد. حالا امروز نه، شاید یک‌ماه یا یک‌سال دیگر… . آمریکا، انگلیس و شوروی کسانی نیستند که دست بردارند. باید بهترین اتفاق بیفتد. چیست این بهترین اتفاق؟ بعضی‌ها دوستش دارند اما فکر می‌کنند ساده‌دل است یا حتی ساده‌لوح هم می‌پنداشتندش. چون خیلی راستگو بوده و برای همین شکست خورده است. آیا چنین شخصیتی می‌توانسته برنده باشد؟ فکر کنم خیلی سخت است.

امیرکبیر هم در زمان خودش فکر می‌کرد چون هر حرکتی را برای ملت انجام می‌دهد آنها می‌فهمند و پشتش هستند؛ اما این‌طور نبود چون هیچ حمایتی پیش از فرستادنش به کاشان تا لحظه قتلش در فین نکردند، آیا مصدق به ملت نزدیک است و این فاصله برداشته شده؟

ببینید، من دو تا واقعیت می‌دهم که این دو تا می‌توانند همدیگر را رد بکنند. مصدق رفراندوم برگزار می کند؛ ۹/۹۹ درصد رأی می‌دهند مجلس باید منحل شود و دولت بماند ولی دو میلیون نفر از جمعیت ۱۸ میلیونی ایران در این رفراندوم شرکت می‌کنند. از آن ۱۶ میلیون دیگر ۷۰۰‌هزار نفر نه گفته‌اند ولی بقیه در خیابان ریخته‌اند.

‌ این را چطور می‌شود تفسیر کرد که در یک رفراندوم به معنای برخورد دموکراتیک، اکثریتی با مصدق موافق هستند اما در یک کنش سیاسی همان افراد پشتیبان، صبح زنده باد مصدق می‌گویند و عصر، مرده باد مصدق. در این بازی مصدق شکست می‌خورد. چقدر ملت و دولت در آن دوره به هم نزدیکند؟

روشنفکرها با مصدق موافق هستند. یعنی دو میلیون واقعا با او همسو بوده‌اند و حضور مصدق شادشان می‌کرده. کسان دیگری بوده‌اند که دوستش نداشته‌اند و به این سؤال نمی‌شود پاسخی داد. خدا می‌داند چه می‌شود. این آدم این حس را داشته که پشتیبان دارد اما به نظرم واقع‌گراتر از آن بوده است که باور کند احتمال شکست نیست و مردم دنبالش هستند. تفاوت بین او و گاندی اینجاست، گاندی توانست همه را دنبال خودش بکشد.

‌ رابطه خانوادگی مصدق که در نمایش به رابطه او و دخترش خدیجه پرداخته می‌شود بسیار ملموس و عاطفی و گیرا بازی شده. درباره این بخش مهم بگویید که چطور درآمده است؟

این بخش سخت‌تر بود. بخش‌های سیاسی راحت‌تر بود چون زودتر به آن رسیدم. ولی خانم میرعلمی با بازی خوب خود خیلی به من کمک کرد. این نقبی بود تا بتوانم از آن طرف مصدق را بشناسم، ایشان یکباره در بازی حس پدربودن و مصدق‌بودن را به شدت به من داد و من از او به‌شدت ممنونم. درصورتی‌که من در مقابل صحنه‌های عاطفی و حسی آقای مصدق کاملا بی‌دفاع بودم ولی خیلی راحت اینها را درآوردم.

از: خبر آنلاین

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.