دکتر سید محمد حسن حسینی: آزار و اذیت، ترعیب، بازداشت و شکنجه من توسط رژیم فاشیستی و شیطانی ایران

دوشنبه, 29ام شهریور, 1395
اندازه قلم متن
دکتر سیدمحمدحسن حسینی

دکتر سیدمحمدحسن حسینی

در این یاد داشت با نمونه هایی از روش های فاشیستی به اصطلاح جمهوری اسلامی در برخورد با یک مخالف که از دیدگاه خامنه ای و سپاه او همانند سایر مخالفان “میکروب” است آشنا می شوید. امیدوارم خامنه ای هم این یاد داشت را مطالعه کند تا تصویر بهتری از جهنمی که بعد از مرگش به واسطه نوع حکومت کردنش در انتظارش هست داشته باشد.

از سال ۱۳۸۴ وقتی که رساله دکترای خودم را در هندوستان شروع کردم و عقاید و ایده ها و انتقاداتم را به زبان انگلیسی از طریق چاپ بیش از ۱۰۰ کتاب و مقاله در سطح بین المللی منتشر کردم خشم و سخت گیری سربازان گمنام امام! خامنه ای و مسیولان حراست آموزش و پرورش مشهد بر من روز به روز بیشتر، خشن تر و وحشیانه تر شد.

وحشتناک است – به خاطر نگرش، روش تدریس، آثار و صحبت هایم و گذشته ام۱- به طور مداوم و سیستماتیک و هدفمند مرا آزار و اذیت روحی و روانی می کنند و زندگیم را مختل و فلج کرده اند. بعد از اینکه به یقین رسیدم که در ایران اجازه ادامه تحصیل به من نمی دهند به خاطر مشکلات اقتصادیم هندوستان را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. اما حتی در هند هم با همکاری عوامل وزارت علوم و انجمن اسلامی دست به “هر رذالتی” زدند تا من نتوانم از دانشگاههای آنجا پذیرش بگیرم. بعد از اینکه علیرغم میل آنها موفق به اخذ پذیرش شدم هم “هر کار” و “کارشکنی ای” کردند تا مانع موفقیت من شوند – حتی جهت فشار بیشتر بر من استاد من را خریدند و تطمیع کردند. بعد از آن دوره وحشتناک حتی در حال حاضر هم – همانند آنچه در هند با من می کردند – هر از چند گاهی در غیاب من وارد آپارتمان من می شوند و بر این نکته تاکید می کنند که من و زندگیم در چنگال آنها هستیم و …!. به عنوان نمونه اخیرا مقالاتی انتقادی در چند رسانه خارج از کشور چاپ کردم (http://beyondelt.blogfa.com). نتیجه عصبانیت ایشان آن شد که انتن ماهواره ام را جمع کردند و تلویزیون، ماشین لباس شویی، رسیور ماهواره و موتور تردمیلم را سوزاندند. وب سایتم را فیلتر و بعدا هک کردند و پمپ کولر دفتر کارم را هم دزدیدند!. به خداوندی خداوند سوگند همین کارها را در هند هم با من می کردند. ۲۴ ساعته تمام جوانب زندگی من “تحت کنترل” ایشان است به طوری که حتی مانع ازدواج کردن من هم می شوند! همیشه و در هر فرصتی از طریق تلفن و موبایل و اینترنت و برخی به اصطلاح همکاران (بسیجی) در محل کار و … مرا تحت آزار و اذیت روحی و روانی شدید قرار داده اند و همواره این را به من می گویند که همیشه تحت کنترل هستم و باید مواظب صحبتها و درس دادن ها و مقاله و کتاب نوشتن هایم باشم و بیشتر از این دست از پا خطا نکنم چرا که در این صورت ترتیبی می دهند که به سرطان هم مبتلا شوم.

آخرین نمونه این نوع برخوردها در آخر ماه محرم در مدرسه رنگرز مشهد اتفاق افتاد که در آنجا یکی از سخنرانی هایم را که در سال ۱۳۸۹ در مسجد شهرمان بر علیه معاویه و سپاه غارتگرش کرده بودم در یکی از کلاس هایم بازگویی کردم. بلافاصله بعد از خروج من از کلاس و ورودم به دفتر معلمان، مدیر مدرسه در جلوی همکاران با عصبانیت تمام به من گفت که از حراست آموزش و پرورش زنگ زده اند و گفته اند که من ضد انقلاب! هستم و از این به بعد از آن مدرسه اخراجم! (طبق معمول از طریق موبایل صحبتهای من را در کلاس هایم شنود کرده بودند!) مدیر مدرسه ادامه داد که آنها گفته اند باید برای ادای توضیحات درباره صحبتها و روش تدریسم به حراست اداره مراجعه کنم. لازم به یاد آوری است که در سالیان قبل هم حراست بارها به من تذکر داده بودند و تهدید کرده بودند و تهدیداتشان را هم عملیاتی کرده بودند. همانطور که در ادامه هم متوجه خواهید شد آنها تا کنون هزینه های زیادی بر زندگی و سلامت من و عزیزانم تحمیل کرده اند. غیر قابل باور است اما حتی بارها به روش های شیطانی سعی کرده اند که از من فردی معتاد و لاابالی و اهل مشروبات و سکس بسازند تا شاید بدین وسیله از شر من راحت شوند. برنامه ها و توطیه های شیطانی زیادی هم برای پرونده سازی و اخراج من از آموزش و پرورش داشته اند که تا به حال موفق نبوده اند. – به وقتش به این موارد غیر قابل باور کردنی هم می پردازم.

از جمله موارد متعددی که توسط حراست احضار شدم برای مصاحبه ام با تلویزیون بی بی سی فارسی درباره دهمین کتابم بود که در سال ۱۳۹۰ در انتشارات جنگل جاودانه تهران چاپ شد اما علیرغم صحبتهای اولیه من با انتشاراتی توزیع نشد! و ۱۰۰۰ جلد کتابها را برای خودم در مشهد فرستادند و الان در آپارتمانم می باشند! یاد آوری اینکه در این کتابم که به زبان انگلیسی می باشد به معرفی تیوری آموزشی سیاسی ام پرداخته ام که بر مبنای آن به ارایه روش تدریسی برای نهادینه کردن اصول دموکراسی جهت بر اندازی حکومت های فاسد و مستبد پرداخته ام (https://youtu.be/cPtOUaIkJlk). تازه وقتی که به ترجمه فارسی این کتاب هم اجازه چاپ ندادند فهمیدم که چرا با درخواست هیات علمی شدن من هم مخالفت کردند. به خاطر همین روش تدریسم که در دوره دکترا به آن پرداختم دیگر در دانشگاه و حتی آموزش و پرورش (رسمی هستم) به من کلاس هم ندادند – به قول خودشان ممنوع المنبر شدم!. حتی آنقدر به من فشار آوردند که دفتر کارم را هم جمع کردم و بستم چون گفته بودند اگر این کار را نکنم آن را پلمپ می کنند و باید جریمه هم بدهم! به خداوندی خدا با تدریس من در موسسات هم مخالفند و مانع این امر می شوند. این مادون حیوانات در واقع دارند نهایت تلاش خود را برای تحقیر و در فقر و فلاکت و بدبختی نگه‌داشتن و گمراه کردن من به کار می‌برند – همانطور که گفتم حتی اجازه ازدواج هم به من نمی‌دهند! چون معتقدند من دشمن خامنه‌ای هستم و بنابراین باید “ابتر” شوم چرا که از دیدگاه آن‌ها خامنه‌ای “کوثر” است! بارها به من گفته اند که “خامنه‌ای کوثر است و دشمن او باید ابتر شود. … این برای آن‌ها صرفاً یک شعار نیست بلکه باور آن‌هاست و به همین دلیل نهایت تلاش خود را جهت عملیاتی کردن آن در مورد افرادی مثل من می‌کنند….

به خاطر نگرش سیاسی من به آموزش و مسایل اجتماعی، حراست بارها از من خواسته اند که از آموزش و پرورش استعفا دهم و یا خودم را باز خرید کنم! و یا خودکشی کنم! حتی یک بار مرا تهدید کردند که اگر ادامه دهم مرا به تیمارستان خواهند فرستاد! و در آنجا از من شیر شغالی خواهند ساخت که از سایه اش هم وحشت کند! و بعد از اینکه من پرده از معدوم کردن نامحسوس دامادمان که بعد از تهدید شان جهت تنبیه و ارعاب من عملیاتی کردند! برداشتم و در مسجد شهرمان بر علیه معاویه و سپاه غارتگرش سخنرانی کردم ترتیبی دادند که مرا روانه تیمارستان آزادی! تهران کردند. آنها ناجوانمردانه برای پوشش قتلی که مرتکب شده بودند انگ روانی بودن به من زدند! درست همان کاری که پوتین فاشیست با مخالفانش می کند. البته نگارش کتابها و مقالات و روش تدریس و صحبت هایم هم در این نوع انتقام گیری آنها موثر بود. یکی از همکارانم می گفت که اشتباه! من در اولین کتابم این بوده که در حالیکه از تمام رهبران دنیا از جمله گاندی تمجید کرده ام نه تنها به مدح خامنه ای نپرداخته ام بلکه بر علیه او و سپاهش هم نوشته ام!

در آن سال (۱۳۹۰) در تیمارستان آزادی تهران ۴۸ روز مرا وحشیانه شکنجه “فیزیکی” و “روحی و روانی” کردند به طوریکه هم اکنون بعد از حدود ۷ سال از آن ماجرا و به خاطر آزار و اذیت های دایمی شان که هنوز هم ادامه دارد روزی ۲ قرص اعصاب و ۳ قرص فشار خون و تری گلسیرید مصرف می کنم. دکترم گفت تمام حافظه و سیستم عصبیم را در تیمارستان متلاشی کرده اند و باید تا آخر عمرم این قرصها را مصرف کنم. او ادامه داد که اگر این کار را نکنم تمام بدنم برای همیشه در حال لرزش خواهد بود و از هر چیز مشکوکی وحشت خواهم داشت! لازم به یاد آوریست که ۲ ساعت قبل از حرکت قطارم به ترکیه مرا گرفتند و به تیمارستان “آزادی” تهران بردند تا نام آزادی برایم وحشتناک شود و دیگر از آزادی نگویم و ننویسم!. در آن زمان قصد فرار و افشای بربریتها و کشتن نامحسوس مخالفان و عزیزانشان توسط سپاه و وزارت اطلاعات را داشتم که مرا گرفتند و به تیمارستان بردند.

در همین رابطه باید بگویم که بعد از اینکه فشارهایی که بر من می آوردند غیر قابل تحمل شد و از فرط استرسهای وارد شده ۲۰ کیلو اضافه وزن آوردم و به فشار خون هم مبتلا شدم و تری گلیسرید گرفتم و به کبد چرب مبتلا شدم قصد فرار به ترکیه و پناهندگی به سفارت آمریکا و یا اسراییل و توضیح چگونگی قتل نامحسوس دامادمان و چند نفر دیگر را داشتم که بعد از اینکه از تصمیم من مطلع شدند ۲ ساعت به حرکت قطارم به استانبول مرا گرفتند و به زور با یک ون شیشه دودی به تیمارستان آزادی بردند.

در بدو ورودم به تیمارستان ۲ نفر به ظاهر دیوانه – که بعد فهمیدم مامور بودند – به من نزدیک شدند که صحبتها و حرکات وحشتناکی داشتند! بعد از حدود نیم ساعت از نمایشهای وحشتناک آنها مرا به داخل سالنی بردند و درب را به روی من قفل کردند که بلافاصله چندین مامور از آنطرف سالن به من حمله کردند و آنقدر مرا زدند که بیهوش شدم! وقتی به هوش آمدم خودم را در اتاقی کوچک روی تختی در حالیکه لباسهای روانی ها را بر من پوشانده بودند یافتم!؟ وحشتناکتر اینکه یک آخوند روبروی من داشت نماز می خواند! او بلافاصله نمازش را تمام کرد و به من گفت “آقای دکتر! نمازتان قضا نشود”! در آن لحظه یادم آمد که در این اواخر خیلی بر علیه آخوند های درباری در کلاس هایم صحبت کرده بودم. حراست آموزش و پرورش هم چند بار به من به خاطر این موارد و حتی نماز نخواندنم تذکر و هشدار داده بود. من به آنها گفتم که چون شما مادون حیوانات هم نماز می خوانید من از این پس نماز نمی خوانم.

در تیمارستان در سمت راست من تخت به ظاهر دیوانه ای بود که خودم شاهد بودم رگ گردن یکی از بیماران را با تیغ زد و خون همه جا را فرا گرفت! ضمنا در ۴۸ روزی که در تیمارستان بودم بیش از ۱۰ بار به مغز من شوک برقی دادند بطوریکه همزمان با سرم تمام بدنم می لرزید. می گفتند می خواهیم کاری کنیم که خاطره بد و آزار دهنده دوران کودکیت را فراموش کنی!؟ در همین رابطه باید بگویم که من هر وقت صحبتی در کلاسهایم و یا در مقالاتم بر علیه رهبران رژیم فاسد ایران داشتم و می گفتم آنها به نام اسلام در حال استعمار و استحمار و تاراج و چپاول ملت هستند چپ و راست به من می گفتند که من همجنس باز بوده ام و باید سکوت کنم وگرنه رسوایم می کنند! قضیه از این قرار است که سربازان گمنام امام خامنه ای که از من و قلم و اندیشه من خشمگین شده بودند و کینه داشتند بعد از تجسس گسترده در زندگی شخصی من کشف کردند که من در سال ۱۳۶۴هنگامیکه ۱۲ ساله بوده ام با یکی از دوستانم رابطه جنسی داشته ام! در همین راستا یکی از شکنجه هایی که تیم تخصصی دکتر فوده در تیمارستان (شکنجه گاه) آزادی به من می دادند این بود که به محض اینکه شبها خوابم می برد یک نفر (به ظاهر دیوانه) که تخت ش در سمت چپ من بود می آمد بالای سر من و شروع به مالیدن و بوسیدن!؟ من می کرد!؟ نکته وحشتناکتر این بود که اسم و فامیل این فرد اسم و فامیل فردی بود که معتقد بودند و جار زدند که من وقتی ۱۲ سالم بوده با او رابطه جنسی داشته بودم! بعد از آزادی از شکنجه گاه (تیمارستان) هم در برگه ترخیص من بزرگ نوشته بودند “تاسیس ۱۳۶۴! حالا دیگر تردیدی نداشتم که حافظه من را متلاشی کردند تا دیگر به انگلیسی بر علیه شان مقاله و کتاب ننویسم – تقریبا ۹۰% لغاتی را که حفظ بودم فراموش کرده ام! از من بپرسید تا راجع به دیگر بربریتها و روشهای فاشیستی شان در شکنجه و تحقیر کردن من و اینکه ناجوانمردانه به من غذای مسموم دادند تا جایی که تمام خون بدنم را استفراغ کردم و ۲۲ روز در “بیمارستان” بستری شدم بیشتر توضیح دهم.

علاوه بر آزار و اذیت های روحی و روانی روزمره اشان و کارشکنی در تمام امور زندگی من و حتی دزدی از حساب بانکی من، از جمله اس ام اس و ای میل هایی که این مادون حیوانات (که مست قدرت شده و در عمل خود را خدا پنداشته اند) هر از چند گاه در شرایطی خاص! به من می زنند به قرار زیر است:

۱٫ “پس بخوانید ما را تا اجابت کنیم شما را.”

آخرین بار این اس ام اس را بعد از چاپ مقاله انتقادی تنها برادر من به من زدند که چند روز بعد از آن خبر رد شدن برادرم را برای دومین سال پیاپی در کنکور ارشد شنیدیم. یاد آوری این که بلافاصله بعد از اس ام اس بالا اس ام اس دیگری هم تحت عنوان “عدد ۶۴ را بفرست تا فال علی را برایت بگیریم” برایم فرستادند. – اسم برادر من “علی” است. لازم به یادآوری است که امسال هم – در سومین سال – برادرم را در کنکور قبول نکردند و حق ادامه تحصیل را از او هم سلب کردند.

۲٫ “ما از رگ گردن به تو و خانواده ات نزدیک تر هستیم.”

آخرین بار این پیام را بعد از برگشتن من ازهند در مراسم عقد آخرین خواهرم به من فرستادند. خیلی زود متوجه شدم که این داماد ما صرفا برای آزار و اذیت شخص من به خانواده ما تحمیل شده است. این آقا همکاری بسیار بسیار نزدیکی با وزارت اطلاعات جهت آزار و اذیت روحی و روانی من دارد! باور کردنی نیست اما به به خداوندی خدا عین واقعیت است. وحشتناک است اما اولین بار این پیام را بعد از معدوم کردن اولین دامادمان فرستادند. در سال ۱۳۹۰ این دامادمان که از قضا روحانی (و سید) و پاسدار هم بود و از برادر به من نزدیکتر بود تا جایی که تنها کسی بود که تمام مشکلاتم را با او مطرح می کردم و راجع به کسانیکه مرا تهدید و آذار و اذیت می کردند با او صحبت می کردم– به طرز بسیار مشکوک و قابل تاملی فوت کرد! (در روز ۱۳ بدر)!؟ گفتند سکته کرد!؟! اما پسرش (خواهر زاده ام) به من گفت که یک ساعت قبل از این که پدرش سکته!؟ کند یکی از همکارانش به او زنگ زد و وقتی پدرش به دیدن او رفت و بعد از مدتی برگشت سکته کرد!؟ و … معدوم شد! ….. یکی دیگر از دلایل که او را کشتند این بود که من در کلاس هایم بر علیه شیخ های درباری و دزدی های سپاه صحبتهای تندی می کردم. نکته دیگر در این رابطه اینکه من چهار سال بود که از یکی از دانشجویانم خواستگاری می کردم. و بلاخره ایشان بعد از ۴ سال بعد از اینکه من داشتم دکترا می گرفتم موافقت کرد. اما بعد از اینکه متوجه شدم او در ضمن تصمیم گیری برای ازدواج با من یک دوست پسر هم داشته که با او خیلی صمیمی بوده از تصمیم خودم برای ازدواج با او منصرف شدم! و البته به او به شوخی گفتم چون شماره پلاک منزل شما “۱۳” است و عدد ۱۳ عدد نحسی است من از ازدواج با تو منصرف شدم! البته بعد شنیدم که این تصمیم من خیلی آنها و از جمله پسر خاله ایشان را که برای وزارت اطلاعات کار می کرد عصبانی کرده بود. و حدود یک ماه بعد از این ماجرا قضیه دامادمان اتفاق افتاد – او را در روز ۱۳ بدر کشتند! …

۳٫ ” جهت خرید لباس ورزشی ارزان برای روزه خوارها عدد ۶۴ را به ۱۳۶۴ اس بزنید”!

این اس ام اس را در اولین روز ماه رمضان امسال ۲ ساعت بعد از اینکه من صبحانه خوردم! و بدون لباس و لخت روی تردمیل رفتم که ۳۰ دقیقه پیاده روی کنم برایم فرستادند! به خداوندی خدا بارها به من ثابت کرده اند که در آپارتمانم دوربین و حتی در بالشتم میکروفون گذاشته اند – مواردی هست که فعلا نمی توانم به آنها بپردازم.

۴٫ “اگر نمی خواهید علاوه بر فشار خون به مرض قند و سرطان هم دچار شوید عدد ۶۴ را به ۶۱۱۶ بفرستید….

این اس ام اس را دقیقا موقعی به من زدند که من در مطب دکتر متوجه شدم که بعد از سالها آزار و اذیت ایشان به بیماری فشار خون مبتلا شدم…. قبل از این ماجرا به خواهرم زنگ زدم و گفتم علایم فشار خون دارم و می روم تا تست دهم…. به خداوندی خداوند تردیدی ندارم که یک نفر را مسیول من گذاشته اند تا از طریق موبایل و … من را شنود و آذار و اذیت کند و مانع زندگی و کار من شود. – همانطور که گفتم می خواهند از هرجهت من را ابتر کنند. این سگ پاچه گیر هم یکی از همان خیل به اصطلاح سربازان گمنام امام زمانی است که برای همین کارها تربیت شده و از بیت المال حقوق می گیرند…. اما من به آنها گفته ام که نسل من از قلم و زبان من به پا می خیزند نه از تماس جنسی من …

و اس ام اس پایین را به محض اینکه از تیمارستان آزادی مرخص شدم به من زدند. البته یکبار دقیقا همین اس ام اس را در هند در دوره دکترا در اوج فشارهایی که در حین خرید و تتمیع استادم بر من وارد می کردند هم به من زده بودند:

۳٫ “Why r we the best civil engineers!? Because we r the only experts who can demolish an errection without damaging the structure.”
ترجمه من: “چرا ما بهترین مهندسان هستیم!؟ چون ما تنها متخصصانی هستیم که قادریم به طور نامحسوس و بدون اینکه اطرافیان بویی ببرند به تخریب و انهدام زندگی و روح و جسم مخالفانمان بپردازیم.”!

آن طور که پیداست ظاهرا این شیاطین فاشیست برنامه ها و توطیه های بیشتری هم برای من و خانواده ام دارند چرا که من عهد کرده ام تا زنده ام بر علیه ظلم و ستم و فساد و غارت و ریا و استبداد تحت لوای اسلام بگویم و بنویسم و آنها این را خوب می دانند. … بنابراین تمام توحش این مادون حیوانات تنها به جرم این است که من “اهل مداحی کردن از حاکمانی که ظاهر پیغمبر اما نگرش معاویه و منش و مرام یزید را دارند نیستم چرا که به آنها هیچ اعتقادی ندارم”– نه در کتابهایم – نه در مقالاتم – نه در کلاسهایم و نه در محیط های اجتماعی…

شما بفرمایید این کارها و بربریتها رسم زمامداری حاکمان اسلامی است؟! آیا اسلام این اجازه را می دهد که یک حاکم به صرف اینکه باورهای مرا در تضاد با قدرت و منافع خود و قبیله غارت گر خود می داند! امثال من را “میکروب” بداند و از سر کینه و انزجار توام با بربریت ترتیبی دهد که ۴۸ روز مرا به “تیمارستان آزادی تهران” بفرستند و در آنجا مرا تحقیر و شکنجه “فیزیکی” و “روحی و روانی” کنند؟! آیا این از مرامهای حاکمان اسلامی است که عزیزان منتقدان خود را برای ایجاد ارعاب و وحشت در آنها تهدید کنند و بعد به طور نامحسوس از هستی ساقط کنند و معدوم کنند؟! و وقتی امثال من این خیانت ها و خون آشامی ها را افشا می کنیم انگ دیوانه! بودن به ما بزنند و ما را روانه تیمارستان کنند!؟

“یک نبش قبر و بررسی، نظر من در مورد این واقعیت که داماد ما توسط ایشان در آن زمان و شرایط خاص – جهت ارعاب و تنبیه من- مسموم و معدوم شد را به همه اثبات خواهد کرد. ” از من بپرسید تا آن زمان و شرایط خاص به تفصیل توضیح دهم. به عنوان نمونه در آن روزها مدام در گفتگوها و کلاسهایم بر این نکته هم تاکید داشتم که سپاه و وزارت اطلاعات ایران از جمله فاسدترین ارگانها هستند که با دست داشتن در اختلاسها و قاچاق مواد مخدر و مشروبات الکلی و حتی قاچاق انسان در حال مال اندوزی و خیانت به ملت ایران و جوانان این مرز و بوم هستند. به دانش آموزانم می گفتم که چون احمدی نژاد پاشنه آشیل سپاه و وزارت اطلاعات را شناسایی کرد و از خیانتهای آنها به ملت مدرک دارد به جای اینکه اعدام شود عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد. شاید هم قضیه اون نواری که احمدی‌نژاد درباره برادران لاریجانی در مجلس پخش کرد و صحبتهاش درباره برادران دزد و قاچاقچی بود که به مصلحت نظام شد که احمدی‌نژاد عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بشه تا ….!!!؟؟ گفتن همین نکات در مقالات و کلاسهایم همین کافی بود تا مرا از هستی و نیستی ساقط کنند.

من حتی شاهد بودم افراد شراب خوار و … هم هیئت‌علمی‌شدند (آقای به اصطلاح دکتر رباط جذی که شراب را به جای آب می خورد هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بجنورد و بعد معاون آن دانشگاه شد و هم اکنون (۱۳۹۵) رئیس “دانشگاه دخترانه کوثر” بجنورد است! و همسرش که فوق لیسانسش ارزش علمی ندارد و حتی مورد تایید آموزش‌وپرورش هم نیست! و در هند با بلوز شلوار لی می گشت هیئت‌علمی دانشگاه … شد! حیرت آور این‌که خانم … که با یک آقای عرب (یمنی) در هند هم اتاق بود هیئت‌علمی دانشگاه امام رضا (ع)!؟ مشهد شد و یا دکتر…. که می گفت در دوره دانشجویی در مقطع کارشناسی ارشدش با یکی از اساتیدش که خانم بوده رابطه جنسی داشته! الان رئیس و هیئت امنای! دانشگاه تابران مشهد است و یا آقایی از بوشهر که با یک دختر هندی دوست و هم اتاق بود و جالب اینکه سه بار به خاطر ضعفش در زبان انگلیسی توسط دانشگاه میسور (هند) رد شد و با گریه و زاری از آن دانشگاه پذیرش گرفت الان هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بوشهر است. همینطور یادم می آید که در دوره ارشدم دکتر… که با دادن نمره “بیست”! به یک دخترخانم بسیار زیبای کم هوش و تنبل که همیشه غایب بود…. هیئت‌علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران است و….). و یا دختر معاون وزیر علوم احمدی‌نژاد (ملا باشی) با مدرک فوق لیسانس زبان انگلیسی هیئت‌علمی دانشگاه علم و صنعت در تهران شد.

فعلا از امثال من در این شرایط کاری ساخته نیست. من از شر این حاکمان مستبد و خودکامه و غارتگر و سربازان به قول خودشان گمنامشان که “تمام جوانب زندگی من” و عزیزانم را تحت کنترل گرفته اند و از “همه نظر” بویژه از نظر اقتصادی فلج کرده اند به خداوند پناه می برم و آزار و اذیتها و کارشکنیهای شیطانی و فاشیستی شان را به او حواله کرده ام…این وضعیت تا ابد ادامه پیدا نخواهد کرد….طاغوت و استبداد رفتنی است. “باید” روزی در برابر خلق مجاهد ایران پاسخگو باشند…

در خاتمه از سازمانهای حقوق بشری خواهش می کنم بیایند تا به صورت شفاهی اطلاعات وحشتناک و غیر قابل باور بیشتری از توطیه ها و نقشه های شیطانی و نیز روشهای شکنجه این مادون حیوانات بدهم و بگویم که چگونه و با چه روشهایی و در چه زمان هایی حتی به تهدید ناموسی تنها برادر و هفت خواهر من می پردازند و وحشتناکتر اینکه از آنها به عنوان گروگان استفاده می کنند تا مرا از پی گیری جنایتهایشان در حق خودم و نیز از خون دامادمان بگذرم.

ختم کلام اینکه آنچه من در ۴۴ سالگی و با مدرک PhD با تمام وجود به آن رسیدم این است که این آقایان مکار و در ظاهر خدا پرست! هرگز به چیزی به اسم خدا “هیچ” اعتقادی ندارند و بویی از انسانیت هم نبرده اند چرا که جایی که پای منافع دنیویشان در میان باشد به هیچ اصل و قاعده دنیوی ای هم پایبند نیستند. آنها در عمل نشان داده اند که برای کسب و حفظ قدرت و منافع خود دست به “هر” کاری می زنند – از سرقت های میلیاردی و معتاد کردن و به بیراهه کشاندن جوانان تا تحت کنترل گرفتن و ترور شخصیت و مطرود و مخفی کردن و از هستی ساقط کردن و حتی معدوم کردن (نا محسوس) مخالفان و عزیزان آنها. امیدوارم روزی کسی پیدا شود تا به من کمک کند از سایر بربریتها و روشهای آزار و اذیت و شکنجه و تحقیر کردن و کارشکنی ها ای که این مادون حیوانات با ما کردند – که حتی یزید هم با جد ما نکرد – فیلمی بسازیم.

نامه اعتراضی تنها برادر من به وزارت علوم که بدون پاسخ ماند:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خسته نباشید خدمت شما اساتید فرهیخته
موضوع: اعتراض به نتیجه کنکور ارشد امسال – ۱۳۹۴
احتراما اینجانب سید علی اصغر حسینی به شماره داوطلبی ۱۲۴۹۲۱۸ در کنکور ارشد امسال در کد رشته ۱۱۴۳ از مجموعه روانشناسی ۲ شرکت کرده بودم اما در کمال ناباوری امسال هم همانند سال قبل مردود اعلام شدم! جهت اطلاع شما برای نمونه برادرم که دکترای آموزش زبان انگلیسی دارد خیلی در درس زبان به من کمک کرد اما نتیجه کنکور نشان داد که من زبان را منفی( ۶٫۶۶ % – ) زده بودم!؟ این در حالیست که در کنکور عمومی دانش زبانی من در حدی بود که دبیری زبان هم قبول شده بودم. برادرم بر این باور است که عواملی در وزارت علوم با عواملی در وزارت اطلاعات که او را وارد “لیست سیاه” کرده اند در حال آزار و اذیت او هستند و قصد این را دارند که من را هم همانند او از هستی ساقط نمایند. لازم به یاد آوری است که برادرم با وجود نبوغ سرشار در رشته خودش در هیچ دانشگاهی حتی در دانشگاه پیام نور دورترین روستاها هم به عنوان هیات علمی پذیرفته نشد – تنها و تنها به جرم اینکه – به قول خودش – او نمی تواند سر سپرده و یا بسیجی درباری باشد.
خواهش می کنم مانع این ظلم و اجحاف در حق من و زندگی من و زن و فرزندم شوید. نگذارید که با من همان کنند که با برادرم کردند. وب لاگ شخصی برادرم: http://www.beyondelt.blogfa.com

آخرین مقاله خودم که قبل از اعلام نتایج کنکور امسال چاپ کردم و شاید هم به خاطر این مقاله هم مغضوب شدم:
سید علی اصغر حسینی (۱۳۹۴). اعتراض برای معیشت و یا اعتراض به اختلال در ساختار؟!
http://www.farhangiannews.ir/view-25991.html
با تشکر و احترام

بعد از آوردن این نامه برادرم لازم است به برشی از گذشته خودم که یکی از علت های مغضوب شدنم در این رژیم در آن نهفته است اشاره ای داشته باشم: من در سال ۱۳۶۹ قرار شد با یک دخترخانم ازدواج کنم اما در کمال بهت و تعجب من و خانواده من در آخرین لحظات با پشتیبانی و حمایت نیروهایی خاص و صاحب نفوذ که از جمله آنها یک سردار سپاه بود او را به عقد یک برادر “سردار شهید” در آوردند!!؟ متاسفانه بعد از این ماجرا با وساطط همان نیروها تن به عقد با دختر خانمی دادم که آنها (خدایان سرنوشت من) برای من در نظر گرفته بودند. من هم در اولین فرصت از او جدا شدم. حیرت آورتر اینکه سال بعد دقیقا ماجرای اول تکرار شد!! یعنی قرار شد با یک دخترخانم دیگر که خودم او را پسندیدم و با هم به توافق رسیدیم ازدواج کنم اما همان نیروها که با شنود تلفن و … در جریان تمام امور و تصمیمات ما بودند در آخرین لحظات او را نیز به عقد یک برادر شهید دیگر در آوردند!!؟ بدبختانه کمی بعد از آن باز هم با عملیات روانی گسترده همان نیروهای خاص که سعی در رقم زدن سرنوشت من داشتند – و هنوز هم دارند! دوباره تن به ازدواجی دادم که هیچ میلی به آن نداشتم. در ۲۶ سالگی به اجبار به من زن دادند! ! و من در اولین فرصت از او جدا شدم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/07/215048.php

و از همان زمانها بود که در “لیست سیاه” بسیج و سپاه قرار گرفتم تا مایه عبرت دیگران شوم … و تا آن دو برادران شهید با اعتماد بنفس بیشتری به زندگی خود ادامه دهند و در نزد آن دو دختر احساس سرافرازی کنند! شاید هم از سال ۱۳۶۸ که کلاس دوم دبیرستان بودم در لیست سیاه قرار گرفته بودم تا مانع موفقیت من شوند!؟ یادم می‌آید که در آن سال بخش انگلیسی رادیو آمریکا مسابقه ای را در فرم یک سؤال مطرح کرد: “با در نظر گرفتن مسائل هسته‌ای، آینده ایران را در اواخر اولین دهه قرن بیست و یکم چگونه پیش بینی می کنید؟” و من با زبان انگلیسی ناقص خودم در یک صفحه کاغذ آ ۴ توضیح دادم که تا آخر آن دهه ایران به تکنولوژی بمب اتم دست پیدا می کند! و آن را به کشورهای دوست نیز صادر خواهد کرد(!) – و بعد از دو ماه از رادیو آمریکا کلی جایزه برایم فرستادند! البته سر پاکت باز بود و محتویات آن را بازرسی کرده بودند! … شاید دلیل اینکه در لیست سیاه قرار گرفتم آن بود که در زمان جنگ با شیطان بزرگ! ارتباط برقرار کرده بودم! و یا شاید هم جاسوسی کرده بودم!؟!

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. این داستان شبیهه زندگی من و خانواده ام در اتریش میباشد