شصت واندی سال پیش در چنین روزی شاه و کودتاچیان مست از پیروزی بودند و آزادی خواهان و هواداران مصدق و نهضت ملی بهت زده و نومید و فسرده.زمستان سباست ایران در دل تابستان سررسیده بود!
گفته اند بزرگترین درس تاریخ این است که آنان که باید از آن درس بگیرند – یعنی ارباب قدرت – درس نمی گیرند! تاریخ سراسر حکمت است و خردمند و سعادتمند کسی است که در آن نیک بنگرد و ژرف بیندیشد.اما گویا مستی قدرت چنان است که چنین مجالی را باقی نمی گذارد. شاه و کودتاگران اگر نه در همه تاریخ بلکه تنها در پیامدهای کودتای محمدعلی شاه – با کمک و پشتیبانی روس ها – می اندیشیدند شاید بگونه ای دیگر رفتار می کردند. بمباردمان مجلس اول نه فقط تاج شخص محمدعلی شاه که کلا تخت و تاج قاجاریه را بر باد داد.پیش ازین – در یادداشتی دیگر – اشاره شد که – بگمان راقم این سطور – سلسله قاجاریه نه در آبان / آذر ۱۳۰۴ ش توسط رضاخان (رضا شاه بعدی) که در دوم تیرماه ۱۲۸۷ ش بر اثر اقدام بی خردانه محمدعلی شاه منقرض شد (شده بود). بحران مشروعیتی که دامان رژیم قاجاریه را بر اثر اینگونه اقدامات گرفت زمینه ساز اصلی انقراض سلطنت قاجاریه شد.شگفتا که خودکامگان – آنگونه که تاریخ گواهی می دهد – از شنیدن و دریافتن این بیت ساده عاجزند که:
مکن تا توانی دل خلق ریش وگر می کنی می کنی بیخ خویش
همین یک بیت را اگر می فهمیدند و عمل می کردند خود را بیمه می کردند.خوب است سرنوشت دولت ها و رژیم های کوتاه مدت را مثلا با سرنوشت سلطنت انگلستان مقایسه کنیم تا قضیه دست مان بیاید و بدانیم که با خلق خدا هر که در افتاد ورافتاد.آنچه که سلطنت انگلیس را چنین بلندمدت کرده است مگر جز با ملت و مردم بودن است؟ و آنچه که نظام های ایرانی را در روزگار هزار و چند صد ساله اخیر چنین کوتاه مدت و ناپایدار کرده است…
بر گردیم به ماجرای شاه و کودتا. چند سال پیش از آن ؛ چندی پس از تجدید نظر فرمایشی و زورکی و زورگویانه در قانون اساسی که زمینه ساز افزایش اختیارات شاه می شد ؛ احمد قوام السلطنه طی دو نامه سرگشاده- که ارزش و اهمیت تاریخی ویژه ای دارند – به شاه و هواداران او نسبت به پیامدهای اینگونه اقدامات هشدار داده بود.قوام در سیاستنامه ها یا اندرزنامه های خود به شاه هشدار داده بود که در چارچوب قانون بماند و پا از گلیم خود درازتر نکند که گرفتار عواقب وخیم خواهد شد.قوام اشاره می کرد که در این روزگار نمی شود با ملت ایران که از اوان انقلاب مشروطه بیدار شده و به راه قانون خواهی و دموکراسی خواهی افتاده به طرز دیکتاتورمآبانه و از سر خودکامگی رفتار کرد.این ملت ساکت نخواهد نشست.او آشکارا نسبت به پیدایش انقلابی که با وقوع آن نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان هشدار داده بود.گفته بود که اینگونه رفتارها اساس رژیم سلطنتی مشروطه را نه فقط تضعیف که تهدید به نابودی می کند و…
نشنید و شد آن چه شد. دود آتشی که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کاشت بیست و پنج سال بعد درو کرد.رژیم پهلوی نه در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ش که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش سقوط کرد.در بیست و پنج سال بعدی از نظر مشروعیت ملی و اعتبار و محبوبیتی که لازمه بقای حکومت هاست چیزی نداشت.سلیمان مرده ای بود که بر روی عصای خود ایستاده مرده بود و فقط ترس دیگران بود که او را سرپا نگاه داشته بود.در روز بیست و نهم مرداد سی و دو شاه و هوادارانش هیچ تصور نمی کردند که بیست و پنج سال بعد نتیجه عمل شان چه خواهد شد.انگلیس و آمریکا نیز که در طراحی و اجرای کودتا نقش اصلی و محوری را داشتند هیچ تصوری از اوضاع و احوال خاورمیانه در دهه های بعد نداشتند. اینک که ما پس از شش دهه به نتایج و آثار آن کودتا نگاه می کنیم چه می بینیم و چگونه داوری می کنیم؟
شما را نمی دانم اما از نظر من فصل دیگری از تاریخ بی خردی رقم خورده بود!…
داریوش _ رحمانیان
۲۹ مرداد نود و پنج