مارک مازاور (Mark Mazower) پروفسور تاریخ در دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده آمریکا.
منبع: فاینانشال تایمز
تشابه برجسته بحران نهادهای سیاسی در امروز با سالهای ۱۹۳۰
فریتز اشترن، از تاریخدانان معروف عصر حاضر آمریکا، بعد از فرار از دست نازیها، یاریرسان پیشگامی مطالعه تاریخ آلمان در آمریکا گردید. وی تا قبل از مرگش در سال جاری، مدتی بود که در باره تجدید حیات دوباره فاشیسم هشدار می داد. اما هشدار وی در مورد کشور محل تولد خود آلمان نبود، بلکه از خطر فاشیسم در آمریکا سخن میگفت. این هراس مطمناً بزرگنمایی شده است. با اینحال چه قبل از این که بر آن خط بطلان بکشیم، بایستی سپاسگزار آموختههایمان از کار اشترن و دیگران در مورد فاشیسم باشیم.
از جهاتی بسی دشوار است که مشابهتی بین جمهوری وایمار و یا ایتالیای موسولینی و جهانی که اکنون در آن زندگی میکنیم بیابیم. کسی امروز به دنبال دولت تکحزبی نیست. نه خبری از رژه صفوف بههم فشرده پیراهن سیاهان و پیراهن قهوهایها در خیابانها هست و نه خبری از طرفداران پادشاهی که برای اجتناب از درغلطیدن به دامن بلشویسم، از هر کس دیگری استقبال میکنند. اگر در ۱۹۲۰ در پسزمینه رشد راست افراطی چیزی وجود داشت، آن چیز، سایه انقلاب بلشویکی و ترس از گسترش آن بود. امروزه ممکن است که سایه ولادیمیر پوتین بلند باشد ولی خیلی هم بالا نیست. روسیه عضو جامعهای بینالمللی است که اتحاد شوروی لنینی از جهاتی هیچوقت عضو آن نبود.
بنابراین مسایل کاملا متفاوتند. اشترن نگران فساد گفتمان عمومی در جهانی بود که همه چیز به نظر متحول شده است. وی بایستی بطور مضاعفی از گسترش تئوریهای توطئه که زمانی فقط در حاشیه حضور داشتند، در شبکههای اجتماعی مانند توئیتر و رسانههای اصلی، و اثرگذاری آنها احساس خطر کرده باشد.
ما تمایل داریم که فاشیسم را آسیبشناسی کنیم و این امر فهم رشد آن را سختتر میکند. مورخینی که با پیروزی راست در اروپا بین دو جنگ جهانی نه فقط در آلمان بلکه در سراسر قاره اروپا از اسپانیا تا لیتوانی مواجه شدند از اقبال عمومی بیخردی، از کاریزمای اسرارآمیز دیکتاتور، و حتی از نوع شخصیتی که توضیح میدهند و این که چرا بخشهای وسیعی از جمعیت ظاهرا خواهان رهبری شدن هستند، سخن گفتهاند. مفهومی که در میان همه این تفاسیر مشترک است تاکید بر تفاوت آنها با «ما» ست.
شاید «آنها» به خاطر بودنشان در خط مقدم جنگ جهانی دچار آسیبهای روانی شده بودند. شاید آنها همه پولهای خود را در رکود عظیم [رکود اقتصادی بزرگ پایان دهه ۱۹۲۰] از دست داده بودند. به هر طریقی که این داستان روایت شود، یک چیز استثنایی در پشت سر گرایش به راست وجود داشت و آن یک پیام ضمنی اطمینانبخش بود؛ که با شکست نازیسم، فاشیسم هرگز سر بلند نخواهد کرد. هیولا از بین رفته بود.
و شاید فاشیسم بر نگردد چون این پدیده در نهایت و بعد از همه آنچه که اتفاق افتاد، محصول زمانه خود بود. اما نژادپرستی و احساسات ضدمهاجرت در کانون آن هرگز ناپدید نشدند. آنها برای مدتی اقبال عمومی خود را از دست دادند، ولی ممکن است در یک مسیر برعکس دوباره باز گردند.
حداقل یک جنبه قطعی در این میان وجود دارد که به شکل ناراحتکنندهای در آیینه سالهای بین دو جنگ و زمانه ما در هر دو منعکس میشوند. چیزی که ما احتمالا فکر میکنیم در مورد کسانی نیست که فاشیست شدند، بلکه بیش از آن در مورد مردمی است که اعتماد خود را به دولت پارلمانی در ایجاد کنترل و توازن در جامعه و حمایت از آزادیهای پایهای از دست دادند.
زیر بنای طلوع فاشیسم بحران عمیق لیبرال دموکراسی بود. یک درس واقعی برای آموختن از این سالهای مابین دو جنگ جهانی، بحران نهادهای دموکراتیک بود. قبل از جنگ جهانی اول، مردم برای افزایش قدرت پارلمانها و حمایت از قوانین اساسی مبارزه سختی را به پیش برده بودند. اما بعد از آن، این موضوعات جذابیت خود را بهطرز شگفتانگیزی از دست دادند.
در سراسر اروپا، بسیاری از مردم، قانونگذاران را برای مشکلات جامعه مقصر شناخته، و تمرکز قدرت در دست یک رهبر واحد را خواستار شدند و پارلمانها به عنوان مکانی که صرفا مهر تایید بر خواسته های لابیگران و الیت غیرپاسخگوی جامعه میزنند شناخته شدند.
برجستهترین همه آنها حرکت احزاب به افراطیگری و صحبت بر علیه هم در باره عدم مشروعیت بنیادی یکدیگر بود. سیستم قضایی و پلیس سیاستزده شدند. این بحران نهادها؛ مشابهتی برجسته را بین وایمار آن روز و ایالات متحده آمریکای امروز به نمایش میگذارد. دیکتاتوری هرگز از بین نرفته و حتی ممکن است دوباره بر گردد. آخرین مثال آن ترکیه است که حمله اردوغان رئیس جمهور را به رسانهها و دانشگاهها و افول آزادیهای اولیه در این کشور به نمایش میگذارد.
اما فاشیسم همیشه چیزی فراتر از دیکتاتورها بوده است. در واقع، همانطوری که متفکر سیاسی محافظهکار مایکل اوکشوت یک دهه پیش نوشت، این یک توهم لیبرالی است که کوشش خود را در قامت یک دیکتاتور متمرکز کرده و تصور میکند که گویا مشکل، تنها به یک نفر محدود است.
مشکل واقعی اما در پسزمینه دیکتاتور و در شرایطی قرار دارد که منجر به طلوع دیکتاتور میشود؛ خالی کردن محتوای تمام آن نهادهای پایهای که بدون آنها هیچ دولت و جامعه مدرن قادر به اداره خود نخواهد بود، و افراطگرایی در گفتمان سیاسی. این پدیدهها همه اکنون با ما هستند، و به نظر هم میرسد مقاوم و ماندگار باشند.
برگردان : ترک اوغلی
از: ایران امروز