دیوانه خانه ى جمهورى اسلامى، نه تنها مکان عجیب غریب، بلکه مکان شگفت انگیزى نیز هست. رییس و کارکنان این دیوانه خانه، که باید قاعدتا از نظر روانى، سالم ترین انسان ها باشند، خود بدترین نوع دیوانگان هستند. اسکیزوفرنى (که به آن شیزوفرنى هم مى گوییم)، پارانویا، بُردِرلاین، سایکوزیس و هذیان گویى، نارسیسیسم و خودشیفتگى، و حتى بیمارى عجیب و نادر «کوتارد» که به آن در فارسى «خودمُرده پندارى» مى گویند جزو بیمارى هاى رایج در این دیوانه خانه است! (نمونه زنده کوتارد در این دیوانه خانه، مردى ست به نام احمد جنتى که از بس به او گفته اند چرا نمى میرى، بیچاره زده به سرش که نکند «من مُرده ام و خبر ندارم! مگه میشه آدم اینقدر زنده بمونه؟!»)
رییس این دیوانه خانه، سید على خامنه اى نام دارد که خود به چند بیمارى حاد روانى مبتلاست. او خود را نشانه ى خدا بر روى زمین مى داند و به خودش آیت الله مى گوید! کارمندان پاچه خوار اطراف او هم، براى این که طرف را کاملا خُل کنند، او را به آسمان ها مى برند و در ذهنیت شان کنار ائمه ى اطهار مى نشانند! اطبا امراض روحى در خارج، مى گویند ما اصلا نمى دانیم که خدا چیست، آن وقت چه جورى یک نفر مى تواند بگوید من «نشانه ى خدا» و «آیت الله» هستم؟! آن هم نه آیت الله معمولى بلکه «آیت الله العظمى»! آخر در دیوانه خانه ى جمهورى اسلامى، نشانه هاى خدا و دلایل خدا و افراد مورد اعتماد خدا، براى خودشان درجاتى دارند که به ترتیب، آیت الله العظمى (معادل سپهبد) و آیت الله (معادل سرتیپ) و حجت الاسلام (معادل سرهنگ) و ثقهالاسلام (معادل سروان)… و بالاخره طلبه (یا سرباز صفر آخوندى) نامیده مى شوند و در میان این درجات کلى، درجات جزیى نیز وجود دارد که فعلا وقت پرداختن به آن ها را نداریم!
اطرافیان رییس دیوانه ها، اخیرا دیده اند که دپرسیون شدید او بالا زده و باید کارى کنند که او احساس خوشحالى و شعف نماید، لذا درجه ى دیگرى اختراع کرده اند به نام «حضرت امام» که معادل «ارتشبد» در سلسله مراتب نظامى ست.
رییس دیوانه خانه جمهورى اسلامى دچار پارانویاى شدید نیز هست و دائم در اطراف خود «دشمن» (که به آن دژمن مى گوید) مى بیند. یک روز که بیمار، خودش متوجه مى شود که موقع صبحانه و ناهار و شام و هنگام سه نوبت نماز گذاشتن و بعد در میان گروه هایى که هر روز به دیدن او مى آیند تا مراتب بندگى و چِکارَت (یعنى چاکر بودن) خود را به او نشان دهند، از هر پنج کلمه اى که مى گوید یکى اش «دشمن» است و چون تکرار یک کلمه در ادبیات فارسى عمل پسندیده اى نیست، لذا اعلام رسمى مى کند که شما عزیزان دیوانه ى ساکن در سرزمین من، مبادا فکر کنید که من زیاد کلمه ى دشمن به کار مى برم؛ نه! دشمن واقعا هست و تعدادش خیلى هم زیاد است!
از نشانه هاى دیگر بیمارى در این «حضرت امام»، مى توان از نارسیسیسم شدید و غیر قابل درمان نام برد. خودشیفتگىِ بیمار به حدى ست که خود را نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا یگانه و مطرح مى داند و تصور مى کند که در دیگر نقاط جهان مردم چشم به لبانِ او دوخته اند تا حرفى بزند و آن ها به آن عمل کنند. نامبرده همواره سخنانى ایراد مى کند که نه به سایز خودش و نه به سایز دیوانه خانه ى جمهورى اسلامى مى خورَد. مثلا یکى از آرزوهاى این «امام» این است که کشور اسراییل را نابود کند و یا حتى به وسیله ى افرادى که مى گوید نظر آن ها به نظر او نزدیک تر است، اسراییل را به منطقه اى در آلاسکا و قطب شمال منتقل نماید.
اگر بخواهیم فقط نام بیمارى هاى امام خامنه اى را بر شمریم، و توضیح مختصرى در باب هر کدام بدهیم، یک کتاب کامل باید بنویسیم که فعلا وقت نداریم و از آن صرف نظر مى کنیم.
اما در حول و حوش این رییس مجنون و در این دیوانه خانه چه ها مى گذرد؟… مثلا قوه ى قضاییه که قرار است داد گستر باشد و مردم از دست دزد به این قوه پناه بیاورند، مشاهده مى کنیم که رییس آن، خود سر دسته دزدان و تبه کاران است و مردمى که از دزد به دستگاه او شکایت مى آورند، مثل شکایت آوردن از یک آفتابه دزد به رییس دزدان است! وزیر دادگسترى هم که مردم از بیدادِ بیدادگران باید نزد او شکایت بیاورند، خود سر دسته ى بیدادگران و آدمکشان است!
در تشکیلاتى که امام خامنه اى در این دیوانه خانه ساخته و پرداخته، یک قوه هم هست که به آن قوه ى مجریه مى گویند. قوه مجریه ظاهرا باید به اجراى کار در جهت بهبود وضع بیماران ساکن این دیوانه خانه بپردازد، ولى به طرز با مزه اى، رییس این قوه، که دیوانه اى ست کم خطر و قیافه اى «مُبَلْهِتانه» دارد (مبلهتانه واژه اى ست ساخته ى این جانب از ریشه ى بلاهت) و همه اش لبخند الکى و زورکى مى زند، به اطراف و اکناف دیوانه خانه مى رود و ضمن «بلو بلو» کردن و با انگشت این صدا را از وسط لب ها بیرون آوردن، مى گوید، من که کارى نمى توانم بکنم! بعد همه اش، از کارهایى که نکرده و نگذاشته اند بکند حرف مى زند طورى که جماعت جمع شده در حول و حوش او، مى گویند ناراحت نباش! دردهایت را گفتى! ما خودمان مى آییم کارهاى تو را انجام مى دهیم! بیمارى که رییس قوه ى مجریه است، در ابتداى اوج گرفتن بیمارى اش، تصور مى کرد که کلید ساز است و رنگ خودش و دفتر ریاست اش، بنفش رنگ است و او مى تواند با کلیدى که در دست دارد (که توسط اینجانب مشخص شد که کلید صندوق ضد آتش کاوه مى باشد) مى تواند همه ى درها را بگشاید. درهایى که نام شان «مشکلات» است و با باز شدن شان، «مشکلات» حل مى شود! یعنى چیزى شبیه به خوردن آجیل مشکل گشا و گشودن در مشکلات از این طریق! ضمنا این بنده ى خدا، پیش از این که رییس قوه ى بامزه ى مجریه بشود مى گفت من دکترم و دکترایم را از انگلستان گرفته ام! بعد دیوانگانى که دوست دارند دگر آزارى کنند، به او مى گفتند: حسن! حسن خوشگله! دکتر حسن! بگو ببینیم «این یک پنجره است» به انگلیسى چى میشه؟! و وقتى او نمى توانست جواب دهد، دلخور مى شد و بغض مى کرد و ضمن تکرار این جمله که: «من دکترم! من در انگلستان دکترایم را گرفته ام نفهم هاى بیشووووور!» از دست سوال کنندگان مردم آزار در مى رفت و حرف هاى پرت و پلا مى زد!
باز توصیف در این مورد آن قدر زیاد است که اصولا به شمارش در نمى آید.
من امروز وقتى صحنه اى از دیوانه خانه جمهورى اسلامى را در یوتیوب دیدم، به فکر افتادم این مطلب را بنویسم. شما اگر بروید به لینک زیر و از ثانیه ى ۵۷ به بعدش را تماشا کنید، متوجه عرض من مى شوید.
یکى در این دیوانه خانه مى گوید گریه کردن خیلى خوب است! اگر با گریه اسلام را حفظ نکنیم از بین رفتیم! یکى دیگر مى گوید ابوبکر به فاطمه گفت به روباه گفتن شاهدت کیه… و هنوز این جمله را تمام نکرده، دیوانه هاى حاضر در جلسه ى این دیوانه ى سخنران، شروع مى کنند به گریه و زارى و چنان توو سر و صورت شان مى کوبند که آدم فکر مى کند عن قریب مغزشان بریزد تووى دهان شان که چون خوشبختانه عضوى به نام مغز در سرشان نیست لذا این اتفاق نمى افتد. یا دیوانه ى دیگر، که خود را سید و اولاد پیغمبر اسلام مى داند، چنان گریه اى مى کند که…
من چرا دارم تعریف مى کنم؟! فیلم است. خودتان ببینید که چکار مى کنند.
من، یعنى نگارنده ى این سطور، که اسم خودم را ف. میم. سخن گذاشته ام، خوشبختانه در نهایت سلامت کامل عقل و روان مى باشم. هزار بار گفته ام که جاى من در این دیوانه خانه نیست ولى کسى توجهى به من نکرده و به من گفته اند، برو بابا حال دارى!
من واقعا از این دیوانگان در رنجم و دائم خودم را پشت درخت هایى که در این دیوانه خانه هست قایم مى کنم! من همیشه یک ساک کوچک دستى که در آن حوله و مسواک و شامپو و صابون و خوشبوکننده ى زیر بغل و اُ دُ توالت و شلوار پیژامه ى راه راه و زیر پیراهنى رکابى-تورىِ «دو فِرِر» هست همراه خودم دارم تا اگر یکهو مرا دیوانگان دیگر گرفتند و نوشته هایم را که همه شان شبیه به همین نوشته اند پیدا کردند و بردند به جایى که مرا کتک بزنند بگویند چرا این ها را نوشته اى، – بتوانم به نظافت خود بپردازم….
ببخشید جمله ام مثل جملات علامه قزوینى دراز شد و سر و ته اش را گم کردم…
من از شما عزیزانى که این نامه را در داخل بطرى یى که در ساحل خلیج فارس به آب انداختم پیدا مى کنید تقاضا مى کنم و استدعاى عاجزانه مى کنم که مرا از این دیوانه خانه نجات دهید. من کاملا از نظر روانى و جسمى سالم ام. علت سالم بودن من، میوه دوستى من است. من بسیار میوه دوست مى دارم و از میوه ها، بیشتر از همه عاشق انار هستم. من به خودم گفته بودم که اگر صاحب فرزند دخترى شوم اسم او را انار مى گذارم. اگر روزى در جایى رییس جمهور و یا پادشاه شوم، پایتخت ام را شهر انارپرور ساوه تعیین مى کنم. پرچم کشور من، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان نخواهد بود، بلکه پرچمى سفید با تصویر یک انار درشت شکاف خورده خواهد بود. سرود ملى کشور من، «یه دونه انار دو دونه انار» است. به تدریج نام ایران را هم تغییر مى دهم و اسم کشورم را «انارستان» مى گذارم. یعنى نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر.
من کاملا سالم ام و در حکومتى که بر پا خواهم کرد هر چه آب انار فروش است براى شان آب و برق مجانى فراهم خواهم کرد. خانه ی مجانى به دوستداران انار خواهم داد. من انسان هاى مثل خودم را که در این دیوانه خانه حبس شده اند، به عرش خواهم رسانید و به اندازه ى یک انار درشت صادراتى به کشورهاى عربى، قدرشان را خواهم شناخت.
اى کسى که این نامه به دست ات مى رسد… بیا مرا از این دیوانه خانه نجات بده!… مى ترسم اینجا بمانم من هم دیوانه شوم! بلو بلو بلو!
با سپاس از تو که به نجات من خواهى شتافت و من تو را به مقام وزارتى وکالتى چیزى خواهم رسانید
نویسنده ى قایم شده در پشت درخت هاى خرماى بندرعباس
ف. میم. سخن
لینک ویدئوى دیوانه خانه ى جمهورى اسلامى
از ثانیه ى ۵۷ به بعد
از: گویا