آقای هادی خامنهای برادر کوچکتر آقای خامنهای که اختلافاتی نیز با اخویاش دارد (گاه در حد قطع ارتباط)؛ در مصاحبهای با آقای حسین دهباشی نکات متعدد و بعضا بسیار مهمی را مطرح کرده است. این مصاحبه بخشهای مختلفی دارد. به علت بسیار طولانی بودن متن مکتوب این مصاحبه، در انتهای این نوشتار قسمت های مورد استنادم را به عنوان ضمیمه و پیوست خواهم آورد.
بگذارید ابتدا به یک جای خاصاش که برایم دلآزار و در عین حال عبرتآموز است اشاره کنم و بگذرم.
در این مصاحبه وقتی پای نقش ایشان در اوین دهه شصت و خاطره-واقعه نگاری آقای اشکوری پیش می آید، وی حملات بسیار شگفتانگیز و بیادبانهای به آقای اشکوری میکند*. این برخورد نشان میدهد تغییر عقاید افراد چقدر آسانتر از تغییر شخصیت آنهاست! در حالی که آقای اشکوری نکتهای را گفته است که زندانیان بسیاری از آن دوران دیده و روایت کردهاند…
اما قسمتی از این مصاحبه که توجهام را جلب کرد آن بخشی است که ایشان خاطراتش را از جلسهای نقل میکند که در حضور آقای خمینی در سال ۶۱ تشکیل شده است. جلسهای با حضور همه سران قوم برای شنیدن گزارش آقای فهیم کرمانی (نماینده مجلس که خود قبلا رئیس دادگاه انقلاب کرمان بود)، درباره شکنجهها و شرایط ناگواری که در اوین در جریان است.
آقای هادی خامنهای در این قسمت میگوید:«یادم هست آن زمان آقای هاشمی با نحوهی گزارشهای آقای فهیم خیلی موافق نبود و آقای حاج احمدآقا هم همینطور! امام امر به سکوت میکرد و میگفت که شماها چیزی نگویید.»
وی در ادامه توضیح میدهد که به علت گزارشات مشابه بعدی؛ وی همراه دو نفر دیگر(سید محمود دعایی و محمد علی هادی) از طرف آقای خمینی ماموریت مییابند که به زندانها بروند و گزارش دیگری تهیه کنند. (حال بماند که آنها چه گزارشی به افکار عمومی دادند و در این مصاحبه نیز چگونه بریده بریده در این باره حرف زده میشود). اما باز توضیحات ایشان در این رابطه بسیار قابل تامل است.
وی میگوید:«ما روزهای اولی که رفتیم خب آقای لاجوردی خیلی میدان نمیداد که ما هرکاری میخواهیم بکنیم . …
(مصاحبه کننده:) آقای لاجوردی پشتش به کی گرم بود که به نمایندگان امام راه نمیداد!
چه عرض کنم والله! چه عرض کنم.
(مصاحبه کننده:) «چه عرض کنم» یعنی واقعاً نمیدانید؟
خب آدم چیزهایی که حدس میزند را که نمیتواند روی آنها تکیه کند! ولی آنچه که هست مسلّماً امام نبوده، غیر از امام بوده! و حالا چی بوده، چی نبوده معلوم نیست. حالا شاید در ضمن صحبت بعضیهایش مثلاً چیز بشود!».
بعد می افزاید:«آن زمان احساس ما این بود که آقای خامنهای با عملکرد ما و این گزارشهایی که تهیه میکنیم خیلی موافق است. آقای هاشمی از آن طرف نه؛ بیشتر با گروه لاجوردی اینها موافق بود، آن زمان! توجه میکنید؟»
توضیحات بعدی اما وقتی مصاحبه کننده می پرسد: «رفتار آقای لاجوردی هم تغییری کرد؟»؛ خیلی مهم است. وی می گوید:
«نه ظاهراً. البته آقای سیدحسین موسوی تبریزی هم همانجا بود. ایشان دادستان انقلاب بود. آنجا امام رو کردند به آقای موسوی که ایشان را عوض کنید. آقای لاجوردی را، جلوی خود ما گفتند. گفتند که ایشان خب البته زجرکشیده هست، آقای لاجوردی انقلابی است؛ ولی خب به هرحال الآن بالاخره ایشان را عوض کنید. ایشان هم گفت چشم و ایشان را عوض کرد. آقای لاجوردی برداشته شد. یکی دو روز بعدش که ما اوین رفت و آمد میکردیم دیدیم که تعدادی از بچهها و دوستان خود آقای لاجوردی جعبه شیرینی آوردند و دارند به همه شیرینی پخش میکنند! گفتیم ماجرا چیست؟ گفتند آقای لاجوردی برگشته! داستان چیست؟ فهمیدیم که در این فاصله، در تلویزیون البته با انگیزه حمایت از آقای لاجوردی آن فیلمی را دوباره نشان دادند، آن فیلمی بود که دو- سه تا از بچههای کمیته را گرفته بودند شکنجه کرده بودند که خب چند سال از این ماجرا گذشته بود و نشان هم داده بودند، دوباره نشان دادند که ما تعجب کردیم به چه دلیلی این دوباره مطرح شده است؟ من یک حدسی در ذهنم آمد ولی خیلی بعید دانستم که این باشد بعد فهمیدیم که نخیر همین بوده! رفته بودند که امام را بالاخره به این صرافت بیندازند که ایشان صلاح نیست برداشته شود اگر در این موقعیت برداشته شود منافقین جری میشوند و بالاخره نظری بود!
(مصاحبه کننده:) آن موقع مدیر تلویزیون کی بود؟
آقای محمد هاشمی بود! و ایشان را برگرداندند یعنی از امام خواستند که مصلحت است که ایشان برگردند.»
به نظر می رسد این گزارشِ یک شاهد مستقیم، ما را به رفع برخی نقاط مبهم و حفرههای خبری که در باره وقایع مهم زندانها در این سال و سالهای بعد داریم نزدیکتر میکند. حفرههای خبری که در رابطه با حمایتها و پشتیبانیهای پشت صحنه و به خصوص در بیت آقای خمینی از شکنجه و سرکوب زندانیان در سراسر کشور که نمادش اوین بود، صورت میگیرد. خطی که به نظرم نقطه چیناش به کشتار زندانیان در سال ۶۷ میرسد.
ما در رابطه با فاجعه تابستان ۶۷ میدانیم که چه کسی فتوا داده است و چه کسانی مامور اجرای این فتوای بالاسری (که کل قوانین موجود را هم دور زده است که آیتالله منتظری تعبیر تند خاصی هم در این باره در نوار صوتی اش به کار میبرد)؛ شدهاند. اما «هنوز» نمیدانیم این تصمیم «مهم» برای تصفیه و حل مشکل زندانیان سیاسی در سراسر کشور، چگونه و در کجا و توسط چه کسانی «تصمیمسازی» شده است. تصمیمی در کنار برخی تصمیمهای همزمان و مهم دیگر مانند اتمام جنگ؛ برکناری آیتالله منتظری و تغییر قانون اساسی.
آیتالله منتظری در نوار صوتی معروفاش نامی از وزارت اطلاعات و سیداحمد خمینی میبرد. اما آیا با توجه به روانشناسی خاص آقای خمینی که محورش اعتماد/ عدم اعتماد بود، این تصمیمات مهم میتوانست در همین محدوده تنگ طراحی و مورد قبول و صدور آن فتوای فجیع قرار گیرد. به نظرم اطلاعات ما در این رابطه هنوز با حفرههایی خالی مواجه است.
آیتالله منتظری همچنین در کتاب «انتقاد از خود»، چهارده انتقاد از خودشان میکنند. کاری که بین بقیه روحانیون و اکثر ما به اصطلاح روشنفکران امر بسیار غریبی است…
یکی از این انتقادها بسیار قابل تامل است: «غفلت از برخی افراد دورو که در ظاهر دوستی میکردند و در پشت سر توطئه».
کاش میدانستیم منظور ایشان از این فرد (یا افراد) چه کسی(یا کسانی) است؟ چرا که توطئه علیه آیت الله منتظری جهت برکناری ایشان نسبت بسیار نزدیکی دارد با دیگر تصمیمات مهم آن دوران از جمله در باره زندانها.
تک جملات لابلای این نوع خاطرات و خواندن بین سطور این نوع مصاحبهها کمکی ولو اندک است برای فهم و فعلا «حدس» نقاط ابهام مهمی که در رابطه با آن تابستان شوم وجود دارد. امیدوارم روزی وزیر اطلاعات وقت و دستیارانش و عناصر مهم و موثر شاغل در وزارت اطلاعات آن زمان؛ افراد دست اندرکار دادستانی و دادگاه انقلاب وقت و از جمله و به خصوص همکارانشان در دو زندان اوین و گوهر دشت و بالاخره عناصر سیاسی و دولتمردان معتمد آقای خمینی و نزدیک به بیت و سیداحمد خمینی که قطعا در تصمیمات مهم؛ اگر نگوییم همراه طراحان این نقشه، حداقل مشاور آقای خمینی بوده اند؛ لب به سخن بگشایند. تا بدین ترتیب در جعبه سیاه اطلاعاتِ به شدت محفوظ داشته شده در باره تابستان ۶۷ گشوده شود و همه از جمله خانوادههای قربانیان به حقیقت ماجرا پی ببرند و «حفظ حافظه، مانع تکرار فاجعه شود.
*این سخن هادی خامنه ای در متن مکتوب منتشر شده در سایت انصاف نیوز آمده است و در ویدیوهای منتشر شده در پایگاه اطلاعرسانی خط امام به دبیرکلی آقای خامنهای و نیز سایت آپارات (تاریخ آنلاین) به چشم نمی خورد. به نظر میرسد بخشهایی از مصاحبه پس از بازبینی حذف شده باشد.
***
ضمیمه: بخش هایی از گفتگوی آقای هادی خامنه ای با آقای حسین دهباشی
{در مورد مسئولان ارتش در خوزستان در روزهای اول انقلاب:} محاکمهها را شروع کردید؟
نخیر. کسی را نداشتیم محاکمه بخواهد بکند. چون من که سمت قضایی نداشتم و خیلی تمایل هم نداشتم و آمادگی هم نداشتم. بالآخره آدم باید بلد باشد این چیزها را. من فقط کنترل میکردم که اینها دست آدمهای هرج و مرج طلب نیفتند! گفتیم اینها را ببرید یک جایی نگه دارید.
البته خیلی بلدی هم نمیخواست!
خب من یک خرده احتیاط میکردم.
+++
واقعاً دست من نبود من میدیدم که من اگر یک قاضی رسمی با حکم رسمی و اطلاعات لازم پروندهای میبود مثلاً در یک جایی که همه را بشناسم، مشهد باشد، تهران باشد، شاید میشد این کار را به یک شکلی کرد، حالا یا اعدام یا رسیدگی محاکمه، من دیدم هیچ سندی در اختیار من نیست من بر مبنای چه چیزی بنشینم اینجا محاکمه انجام بدهم!
+++
من در سال ۶۰ همان اوایلی که آمدم تهران، به مناسبتی که دوستان میگفتند و ماها خب قبلاً ساواک را دیدیم و تبعید و اینها، بنا شد که بروم اوین و آنجا بعضی از مسائل را از نزدیک ببینم و یک همکاریهایی و یک راهنماییهایی بکنیم. زمانی که آقای لاجوردی آنجا بودند. رفتم یکی – دو ماهی من آنجا بودم و خب جریانات را میدیدم. و رفته بودیم برای این که یک نظراتی بدهیم کارشناسی، و در کیفیت کار یک مقدار اصلاحاتی بشود که دادیم و بعد هم دیدیم خیلی ترتیب اثر داده نمیشود من آمدم و نماندم!
منظور دقیقاً چی هستش؟ شما چه جنس مشاورههایی میدادید؟
در کیفیت تعقیب پروندهها. یک مقدار بعضیهایش ناشیانه بود، بعضی اطلاعات در اثر کارشناسی نبودن میسوخت عملاً. و افراد همینطور یک متهم که میآمد یک قرائنی مثلاً بود یا نبود، با همان کار میکردند به اطراف و حواشی خیلی… یعنی نمیتوانستند و به ذهنشان نمیرسید بچههایی که مشغول بازجویی بودند غالباً تازهکار بودند از ما خواسته بودند در این زمینهها اگر تجربههایی داریم، حالا البته من هم نه اینکه خیلی تجربههای مهمی را به آنها گفته باشیم، در بعضی مسائل یک پیشنهادهایی داشتیم اینطوری کنید بهتر است و خب مدتی هم گذشت و بعد دیدیم نه، کار به همان شکل سابق عادت دارند انجام بدهند دیگر من نماندم و آمدم ولی خب از نزدیک شاهد کیفیتهایی که در اتاقهای بازجویی میگذشت بودیم که مثلاً برخوردها و…
بازجو هم بودید؟ بازجویی هیچ موقع میکردید؟
بازجو نه، بازجوی رسمی هیچ موقع نبودم. بعد یک مدتی گذشت خبردار شدیم که نسبت به ماجراهایی که در اوین میگذرد آقای فهیم کرمانی یک گزارشی برای امام بردند یا دیگران شاید گزارشهایی بردند…
آقای فهیم کرمانی سمتشان چی بود؟
ایشان نمایندهی مجلس بودند ولی در کمیسیون حقوقی بودند و ایشان چون قبلاً رئیس دادگاههایی در کرمان هم بودند در این مسائل حقوقی و قضایی دستاندرکار بودند جزو زندانیهای سیاسی قبل از انقلاب بود و شکنجه شده و فعال بود. امام ایشان را حکم دادند که برود بررسی کند اوین را؛ رفته بود بررسی کرده بود یک گزارشی برای امام آورده بود که این گزارش برای امام خیلی مورد رضا و رغبت نبود و به همین دلیل برای بررسی موضوع، امام دعوت کردند از رؤسای سه قوه و پارهای از دستاندرکاران کار قضایی به دفتر خودشان. از من هم دعوت شده بود. گفتم من به چه مناسبت؟ گفتند شما چون گفتند یک مدتی آنجاها رفت و آمد داشتید شما هم اطلاعاتی اگر دارید مثلاً بیایید آنجا! در آن جلسه، رؤسای سه قوه بودند. آقای خامنهای، آقای میرحسین موسوی، آقای موسوی اردبیلی، آقای محمدی گیلانی…
پس بیش از رؤسای سه قوه بودند، سطوح بعدیشان هم بودند!
بله، سطوح بعدیشان هم بودند. آقای لاجوردی، آقای فهیم و آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس، و دیگه قوهی قضائیه هم که آقای موسوی اردبیلی و آقای محمدی گیلانی و یکی دو نفر دیگر که الآن یادم نیست کی بودند آن زمان، یادم رفته! مرحوم آقای مَروی بود.
معاون اول
بله معاون اول البته نبودند…
معاون اول قوهی قضائیه بعداً شدند.
شاید بله. یادم نیست آقای ریشهری بود یا نبودند. شاید احتمالاً ایشان هم بودند.
وزارت اطلاعات تشکیل شده بود؟
احتمالاً، درست یادم نیست نه، ایشان فکر کنم در همان قوهی قضائیه بودند ظاهراً من یادم نیست، الآن شک دارم.
تصور میکنم ایشان رئیس دادسرای نظامی ارتش بودند.
بله، نظامی ارتش درست است. و من! خب آقای حاج احمدآقا هم بودند، ما وقتی وارد اتاق شدیم امام نشسته بودند و یکی یکی میآمدند و دست ایشان را میبوسیدند مینشستند و سکوت حاکم بود بر جلسه، خیلی هم همچین امام ناراحت به نظر میرسیدند! خیلی عصبانی و ناراحت!
از چه جهت؟
از جهت همان گزارشهایی که به ایشان داده شده بود. به خاطر موضوع جلسه بود. بعد هیچ کسی هم جرأت نمیکرد این سکوت را بشکند، فقط آقای هاشمی چون یک مقدار به اصطلاح رودربایستیاش با امام کمتر بود و خودمانیتر بود خطاب کرد به امام که آقا یک چیزی بفرمایید بالاخره یک چیزی و… امام خندهشان گرفت و امام خندیدند خلاصه یخ جلسه باز شد. بنا شد که مبحث مطرح شود. آقای فهیم شروع کرد به صحبت، گزارش را از ایشان خواستند و ایشان شروع کرد به گزارش دادن!
مبنای گزارش بدرفتاری بود؟
بله. ایشان داشت توضیح میداد جزئیات مبحثی که ایشان گفته را من اصلاً به خاطر نمیآورم، میدانم موضوع این بود که برخوردها و تعزیر و بازجویی و شدت عملها و این چیزها مطرح بود. من این نکتهاش بیشتر مورد نظرم هست که حالا دیگر بعد بقیهاش را میگذرم! آنجا آقای فهیم وقتی داشت توضیح میداد رسید که بله آنجا تعزیرهایی که میکردند… کلمهی «تعزیر» وقتی اسمش برده شد امام همانجا حرف ایشان را قطع کردند گفتند که نگویید تعزیر بگویید «جنایت»! این که من میگویم برای این هستش که شما بعدها همین را قرینه بگیرید که، چون بعضیها به امام نسبتهایی میدهند بعدها در مورد قتلها و فلان، من هنوز باور ندارم که این دستورات، دستورات امام بوده باشد، چون امام این روحیه را داشت، که یک تعزیر از نظر ایشان جنایت بود! خب این داستان ادامه پیدا کرد بحثهایی شد و یک مقداری یادم هست آن زمان آقای هاشمی با نحوهی گزارشهای آقای فهیم خیلی موافق نبود و آقای حاج احمدآقا هم همینطور! امام امر به سکوت میکرد و میگفت که شماها چیزی نگویید. خلاصه صحبتهایی شد. و در آنجا خب تصمیم گرفته شد که تعزیر دیگر به آن صورت نباشد و گفتند آخر هیچی هیچی نمیشود؛ و بنا شد با طناب بپیچند مثلاً با طناب بزنند به جای آن کابل و اینها. مثلاً اینطوری شد. چون توصیف کردند این کابلها اینطوریست امام گفتند که نه هرگز اینطوری نباشد و ادامه پیدا نکند و حتی همان تعزیرها هم بنا شد که با نظر بازجو نباشد با نظر دادستان باشد! یعنی قاضی و دادگاه، اگر او صلاح دانست یک تعداد معیّن بزنند! خب این تمام شد جلسه و آمدیم. بعد از مدتی در اثر گزارشهای بعدی، بدرفتاریها و ناجوریهایی که در زندان بوده، یک روز دیدیم که به ما خبر دادند امام شما را خواستهاند حاج احمدآقا گفت! رفتیم دیدیم که دو تن از دوستان دیگر ما آنجا هستند آقای سیدمحمود دعایی و آقای دکتر محمدعلی هادی، سه نفر بودیم ما سه نفر را خواستند. نشستیم خدمت امام و ایشان گفتند که بله، برای من گزارشهایی از اوین آمده که آنجا زندانها آنقدر به بچهها سخت میگذرد و خیلی خلاصه ناراحتی دارند از جمله اینقدر جا تنگ است که کتابی میخوابند! و جایشان تنگ است و چیزهای دیگرشان مشکلاتی را اشاره کرده بودند فقط به همین مقدار! گفتند به هرحال شما گزارش کاملی برای من بیاورید از زندان، نه فقط زندان اوین، بقیه زندانها هم همینطور. ما دیگر از فردایش مطابق این حکم، رفتیم اول از اوین شروع کردیم. خب اولش هم برای ما فرمول کار روشن نبود که چکار باید بکنیم. کمکم دیگر راه افتادیم و فهمیدیم مثلاً چی هست و یک کاغذی داشتیم و دانهدانه هر اتاقی که میرفتیم ۲۰- ۳۰ نفر آدم در آن بودند توی اوین، گزارشهای آنها را…
دقیقاً این اتفاق چه سالی بود؟
فکر میکنم این سال ۶۱ بود؛ و گزارشهایی میدادند از تنگی جا، از بد بودن وضع غذا، از ملاقات، از اذیتهای دیگر و همه اینها را من یادداشت میکردم و
شما هم سیاسیها را رفتید هم غیر سیاسیها؟
نخیر، فقط سیاسیها، اوین دیگر!
خانمها را هم رفتید؟
همه را بله، هرجا بودش، و دانه دانه مینوشتم و ردهبندی هم کرده بودم که مثلاً تعداد کسانی که از نحوهی غذا شکایت دارند این است و اینها را همینطور چیز کردیم که تفکیکشده و منظم باشد!
کسی بود که مثلاً از غذا شکایت داشته باشد؟
یادم نیست واقعیتش، ولی بیشتر تکیه روی رفتارهایی بود که زندانبانها داشتند! در ملاقات، در رفت و آمد، در نحوهی دستشویی رفتن، در کیفیت برخورد در زندگی روزانهی آنها توی اتاق و چیزهای اینطوری، خیلی چیزها بود که حالا خودش تفصیلی دارد! و خب ما روزهای اولی که رفتیم خب آقای لاجوردی خیلی میدان نمیداد که ما هرکاری میخواهیم بکنیم مرتب من اطلاع میدادیم به دفتر امام از طریق حاج احمدآقا، حاج احمدآقا به امام منتقل میکرد و امام…
آقای لاجوردی پشتش به کی گرم بود که به نمایندگان امام راه نمیداد!
چه عرض کنم والا! چه عرض کنم.
چه عرض کنم یعنی واقعاً نمیدانید؟
خب آدم چیزهایی که حدس میزند را که نمیتواند روی آنها تکیه کند! ولی آنچه که هست مسلّماً امام نبوده، غیر از امام بوده! و حالا چی بوده چی نبوده معلوم نیست. حالا شاید در ضمن صحبت بعضیهایش مثلاً چیز بشود! خلاصه ما دوباره احمدآقا زنگ میزد به آقای لاجوردی که امام گفتند اینها هرجا بخواهند بروند باید بروند، اتاق پروندهها هرجا! البته ایشان میخواست ماها را تنها نگذارد که برویم توی اتاقها و ملاقات کنیم و میگفت که خطر دارد؛ ما میگفتیم شما خیلی نگران خطر نباش. میخواست که خودش هم حضور داشته باشد ما گفتیم نه، با حضور شما نمیشود. خود زندانیها هم خیلی میترسیدند که جلوی آنها حرفی بزنند. خب با ما صحبت میکردند صحبتهای زیادی میکردند زندانیها، ناراضی هم بودند، ناامید هم بودند، ماها را اصلاً تحویل نمیگرفتند میگفتند شما برای چی آمدید؟ از این گروهها زیاد آمدند و رفتند! ما برای اینکه نظرشان جلب شود و اطمینان، دو مطلب به اینها میگفتیم که احساس میکردند دروغ نمیتواند باشد! میگفتند آمدید اینجا چکار دارید؟ چکار میتوانید برای ما بکنید؟ گفتیم والا ما فقط مأمور هستیم گزارش تهیه کنیم و هیچ قولی به شما نمیدهیم. این که قول بیخودی بدهیم نه؛ ولی دوتا قول را قطعاً به شما میدهیم یک) اینکه این گزارشها را مستقیم به امام میرسیانیم و دوم) اینکه این گزارشها را آقای لاجوردی نمیگذاریم که ببیند. این دوتا قول را به شما میدهیم. اینها احساس کردند که نه مثل اینکه ما داریم راست میگوییم و بالاخره این درست است. و همین کار را هم کردیم تا آخر هم همین وعده را ما عمل کردیم و خب میرفتیم چی میکردیم و آنجا آن زمان احساس ما این بود که آقای خامنهای با عملکرد ما و این گزارشهایی که تهیه میکنیم خیلی موافق است.
موافق است؟
بله بله شَدید. آقای هاشمی از آن طرف نه؛ بیشتر با گروه لاجوردی اینها موافق بود آن زمان! توجه میکنید؟ خب ما گزارشهایمان را داشتیم جمع میکردیم هنوز دنبال جمعبندی و اینها بودیم همان چهار – پنج روز نگذشته بود حاج احمدآقا زنگ زد که امام از دست شما عصبانیست میگوید چرا اینها گزارش نمیآورند؟ گفتیم بابا اول کار است بگذارید… گفتند نه، امام نگران است و میگوید زود گزارش را بیاورید و به ما بدهید. ما قرار گذاشتیم که بر مبنای همین مقدار داشتههای فعلی که بعد هم ادامه خواهیم داد، فعلاً یک گزارش تهیه کنیم برای امام ببریم. من به دوستان گفتم که امام معمولاً طبعشان این هستش گزارش را که میبریم ممکن است از خود ما هم بپرسند که خب پیشنهادهایتان چیست؟ روی پیشنهادها هم یک فکری بکنیم که چی باید بگوییم؟ یک فکرهایی کردیم که البته خیلی کارساز نبود! مثلاً تنگی جا کارساز نبود. ما میگفتیم ساختمان ساخته شود، خب نمیشد ساختمان جدید ساخت؛ و ما گزارش را برای امام بردیم. نحوهی عملکرد آنها و را این که چگونه با اینها برخورد میشود را من مجسم نشسته بودم مقابل امام، برای امام مجسّماً فیزیکش را بالاخره برای امام گزارش میدادم. امام تماشا میکردند. گزارش دهنده بیشتر من بودم و در کاغذی هم گزارش را مکتوب داده بودیم خدمت امام. همینطور که پیشبینی میشد پرسیدند که خب پیشنهادتان چیست؟ گفتیم والا پیشنهاد خیلی سازندهای ما نداریم. برای تنگی جا یکی این است که کوشش بشود حتیالمقدور زود پروندهها به یک جایی برسد و یک عدهای آزاد بشوند و بعد هم ساختمان ساخته بشود. ظاهراً راه دیگری به نظر نمیآید. تنگی جا همین دو راه دارد. که خب بیشتر روی پیشنهاد اول تکیه شد. نمیدانم چه اندازه اعمال شد من خبر ندارم ولی ظاهراً اوضاع خیلی تغییری نکرد. از چیزهایی که جالب بود برای ما این بود که تقریباً اکثر اتاقهایی که ما میرفتیم که احساس کرده بودند و یک خرده خودمانی شده بودند و اعتمادی به ما کرده بودند تقریباً به ما گفتند ما خواهش داریم از شما که این گزارش را که تهیه میکنید یک سری به توی حیاط بزنید آن زمانی که زندانیها میآیند آنجا برای تنفس. نوبتی بود اتاق به اتاق، و دو ساعت به هر کدام تنفس میدادند. گفتیم چه چیزی خب بگویید. گفتند نه، خودتان بروید ببینید نمیگوییم چیست خودتان بروید ببینید. ما بالاخره یک روز وقت مخصوص این کار گذاشتیم و سه نفری رفتیم توی حیات و ایستادیم نوبت فلان بند شد. آمدند مثلاً ۲۰ نفر، ۲۵ نفر بودند آمدند توی حیات توی آن قسمتی که برای اینها در نظر گرفته شده بود توی حیات، دیدیم اول کار آن مبصر کلاسشان اینها را جمع کرد پای چیز و گفت اول باید سرود خمینیای امام را بخوانید. خمینیای امام خمینیای امام! شروع کردند به خواندن.
زندانی سیاسی که اصلاً کلاً اعتقاد نداشتند!
بله. اصلاً قبول نداشتند مجبور بودند که این کار را باید بکنند به اجبار!
نمیکردند چه میشد؟
دیگر حالا چه میشد بالاخره اجبار بود! خواندند و بعد هم آخرش تکبیر! خب الله اکبر با خستگی زیاد و خمینی رهبر و فلان و مرگ بر ضد ولایت فقیه و مرگ بر مجاهدین و فلان، مرگ بر منافقین و صدام خصوصاً منافقین زندان! منافقین زندان منظور آنهایی که زندان دروغ میگویند و چیز میکنند! منافق یعنی زندان خلاصهاش، حالا یک چنین تعبیری بود. بعد بلافاصله میدویدند برای فوتبال و ورزش و اینها با نشاط و همان یکی دو ساعت را میگذراندند. از آن طرف هم به ما میگفتند که آقا سیگار هم به ما نمیدهند! نمیگذارند سیگار بکشیم! ما به آقای لاجوردی گفتیم چرا سیگار به اینها نمیدهید؟ ایشان گفتند که کوفت بخورند! ما مفت خرج اینها بکنیم که… گفتم آقا خرجی نیست اینها گفتند ما پول سیگارمان را خودمان میدهیم. اینی که به ایشان میگفتم میگفت خب برایشان ضرر دارد! گفتم آقا شما مگر ضامن ضرر و زیان اینها هستید؟ دل شما برای ضرر اینها سوخته است؟ خب ضرر دارد به عهده خودشان! سیگار میخواهند به اینها بدهید چکار دارید! خلاصه یک عذرهایی میآورد ما وقتی گزارش به امام میدادیم من این دو موضوع را برای امام مطرح کردم! آنقدر امام عصبانی شدند از این ماجرا تا شنیدند همانجا یک لحظه نگذشت، همانجا خطاب کردند به احمدآقا احمد! همین الآن زنگ بزن به اوین بگو سرود باید قطع بشود سیگار هم باید به همه داده بشود! به همین سرعت. که ما فردایش که رفتیم اوین دیدیم همه راضیاند خوشحال هستند از این کارها، که یک سیگار به اینها داده میشد. خب ماجراهای دیگری هم بود که ما گزارشهای کاملش را جمع کردیم و خدمت امام دادیم که نفهمیدیم بعد از ما چه شد!
رفتار آقای لاجوردی هم تغییری کرد؟ خبر دارید؟
نه ظاهراً. البته آقای سیدحسین موسوی تبریزی هم همانجا بود. ایشان دادستان انقلاب اسلامی تهران بود. دادستان انقلاب بود. آنجا امام رو کردند به آقای موسوی که ایشان را عوض کنید. آقای لاجوردی را، جلوی خود ما گفتند.
اما عوض نشد!
و گفتند که ایشان خب البته زجرکشیده هست، آقای لاجوردی انقلابی است ولی خب به هرحال الآن بالاخره ایشان را عوض کنید. ایشان هم گفت چشم و ایشان را عوض کرد. آقای لاجوردی برداشته شد. یکی دو روز بعدش که ما اوین رفت و آمد میکردیم دیدیم که تعدادی از بچهها و دوستان خود آقای لاجوردی جعبه شیرینی آوردند و دارند به همه شیرینی پخش میکنند! گفتیم ماجرا چیست؟ گفتند آقای لاجوردی برگشته! داستان چیست؟ فهمیدیم که در این فاصله، در تلویزیون البته با انگیزه حمایت از آقای لاجوردی آن فیلمی را دوباره نشان دادند، آن فیلمی بود که دو- سه تا از بچههای کمیته را گرفته بودند شکنجه کرده بودند که خب چند سال از این ماجرا گذشته بود و نشان هم داده بودند، دوباره نشان دادند که ما تعجب کردیم به چه دلیلی این دوباره مطرح شده است؟ من یک حدسی در ذهنم آمد ولی خیلی بعید دانستم که این باشد بعد فهمیدیم که نخیر همین بوده! رفته بودند که امام را بالاخره به این صرافت بیندازند که ایشان صلاح نیست برداشته شود اگر در این موقعیت برداشته شود منافقین جری میشوند و بالاخره نظری بود!
آن موقع مدیر تلویزیون کی بود؟
آقای محمد هاشمی بود! و ایشان را برگرداندند یعنی از امام خواستند که مصلحت است که ایشان برگردند.
خب شما اشاره کردید به یکی از موارد مهمی که کمتر گفته شده بود و در رابطه با گزارشی که شما تهیه کردید همراه آقای دعایی و دوست دیگری برای حضرت امام، و ایشان دستوراتی در این خصوص دادند و به بخشیاش عملی شد و بخشیاش به جهاتی عملی نشد و اتفاق نیفتادش. شاید به همین جهت هست یا نمیدانم من نمیخواهم نیّتخوانی بکنم، که بعضی از افرادی که شنیدهاند که شما با زندان اوین رفت و آمدی دارید مخصوصاً در سالهای اخیر در خارج از کشور، این را مطرح میکنند که شما گویا خودتان جزو کسانی بودید که حضور فعال داشتید، نه به عنوان بازرس، به عنوان همکار، حتی شما را متهم کردند به عنوان تعزیر! نمونهی مشخص آن آقای یوسفی اشکوری هستش که این ماجرا مطرح شدش. اگر مایل هستید در باب این داوری نکتهای را بفرمایید.
بله، این مطلب که گفته شده، آن ادعایی که ایشان کرده جعل است! قطعاً جعل و کذب است! من خودم مثلاً این کارها را کردم و این که ادعا کرده من به ایشان گفتم این کار را میکردند ظاهراً ادعا کرده این هم دروغ است چون ما ارتباطی با ایشان به آن صورت نداشتیم و همانطور که ایشان در مقدمهی صحبتهایش گفته که ما در مجلس بودیم و وابسته به یک تفکر دیگری بودیم و ارتباط نداشتیم واقعاً همینطور بود. ارتباط ما در این حدها نبود که یک مطلب خیلی خصوصی را به فرض من هم بخواهم به کسی بگویم بیایم به ایشان بگویم طبیعتاً این جزو حرفهایی نیست که به امثال ایشان گفته شود! و خب البته گاهی سؤال میکردند که انگیزه چه میتواند باشد؟ کسانی که خارج از کشور هستند حالا چند وقت یک بار باید یک مطلب تازهای ارائه بدهند که آنجا ارتباطات با آن مبادی خاصی که کمک میکنند و همکاری میکنند محفوظ بماند! و بدون آن خب اگر فضا یک خرده سرد بشود و سوژهای برای گفتن نباشد ممکن است خیلی آنجا تحویلشان نگیرند احتمالاً سر این چیزهاست. بعضی از دوستانی که آنجا بودند تفسیرشان در مورد کار ایشان این هست که خب بالاخره افرادی که میروند آنجا گاهی جذب دانشگاهها میشوند که خب دانشگاه لازم را برای کار در دانشگاهها را دارند. بعضیها کارهای سیاسی و هنرهای سیاسی دارند بعضی کارهای دیگر دارند و بعضی که هیچ کدام را شاید نداشته باشند بالاخره باید یک چیزی، یک متاعی ارائه بدهند که آنجا پذیرفته بشوند چون آنجا بالاخره مخارج و هزینههای زندگی یک مقداری کمرشکن است. این را از دوستانی که آنجا هستند اینطوری میگفتند و البته انگیزههای جانبی دیگری هم به ذهن من میرسد که ممکن است تحریکاتی از اینجا به آنجا باشد! بعضی از مخالفین سیاسی ما در اینجا، برای اینکه به خیال خودشان کاری کنند که پارهای از اظهارنظرهای سیاسی ما بًردش در جامعه کم بشود سعی میکنند چنین حرفهایی را بگنجانند! خب قبلترها اگر یادتان باشد راجع به مسائل مالی هم یک چیزهایی را اینجا آنجا مطرح کرده بودند. هر چند وقت یک باری راجع به هر کسی این کار را میکنند و راجع به ما هم حالا چیزی پیدا نکردند همینها را دست گرفتند. طبیعتاً حدس میزنم اینها باشد.
از: زیتون