سرلک چپ و مجید ملاجعفر (قدوسی)
بعید میدانم آنهایی که دست در شکنجه و کشتار دارند به فکر عاقبت کار باشند. منظورم از عاقبت کار، نه پاسخگویی در مقابل دستگاه عدالت که بسیاری اوقات اتفاق نمیافتد، بلکه روبرو شدن با خود در محکمهی وجدان است. همیشه در بر یک پاشنه نمیچرخد، همیشه اوضاع آنگونه که میخواهیم پیش نمیرود، هنگامی که آبها از آسیاب افتادند، نوبت روبرو شدن با واقعیت فرا میرسد. به نظر من «تیرخلاصزن»ها و آنهایی که در جوخههای اعدام حضور مییابند، هیچگاه نمیتوانند زندگی عادی داشته باشند. کما این که شکنجهگران با هر توجیهی که دست به شکنجه و قتل برده باشند، نمیتوانند از عواقب آن بگریزند. مأموران اعدام امروز، از سرنوشت تیرخلاصزنهای دیروز، عبرت نمیگیرند. چنانچه شکنجهگران و قاتلان امروز دستگاه امنیتی، از سرنوشت سعید امامی و همراهانش که روزگاری قدر قدرتهای دستگاه امنیتی بودند و به اشارهای جان میستاندند، درس نمیگیرند.
محمدعلی سرلک بسیجیای بود که به خاطر قتل صاحب یک مرغداری، از لرستان به زندان اوین منتقل شده بود. از قرار معلوم نمیخواستند او را در آنجا نگاه دارند. انتقال او به اوین سرنوشتاش را تغییر داد چیزی که شاید در ابتدا هیچکس به آن فکر نمیکرد.
در دههی ۶۰ یک فوج از پاسداران اهل لرستان در اوین مشغول خدمت شدند. کروبی از روابط بسیار نزدیکی با لاجوردی برخوردار بود و یکی از پیگیران جدی کشتار و شکنجه در اوین بود (۱) و چندبار از این زندان دیدار به عمل میآورد. تعدادی از پاسداران اوین که الیگودرزی و لر بودند از طریق کروبی به اوین راه یافته بودند و ضمن شرکت در جوخههای اعدام جنایات زیادی را مرتکب شدند.
کسانی که سرلک را از نزدیک میشناسند معتقدند، هیچگاه اعتقاد عمیقی به مذهب نداشت. حتی زمانی که نیاز به مسلماننمایی داشت، نمازش را زورکی میخواند و اعتقاد چندانی هم به حکومت نداشت. بیچارهای بود که سر از زندان در آورده بود و به هر خفت و خواری تن میداد.
او در زندان اوین هیچگاه حالت زندانی نداشت و پس از مدتی به جرگهی پاسداران پیوست و به شغل زندانبانی مشغول شد. سرلک در جوخههای اعدام، شخصاً شرکت میکرد و خیلی وقتها، خون خشک روی لباس و یا زیر ناخنهایش دیده میشد.
سواد درست و حسابی نداشت. یادم هست شبی که قرار بود حسین روحانی یکی از رهبران سازمان پیکار در حسینیه اوین از گذشتهی خود اعلام انزجار کند، سرلک از پشت بلندگوی عمومی ساختمان «آموزشگاه اوین»، چندین بار با هیجان مثل تبلیغاتچیهای تأترهای لالهزار اعلام کرد: «امشب حسینیه، حسین روحانی، بشتابید».
گاهی اوقات به اتاقها رجوع میکرد و با فریاد و لگد کسانی را که دمر خوابیده بودند، بیدار میکرد و میگفت: «عمری نخواب». مانند بسیاری از شیعیان سنتی معتقد بود، عمر خلیفهی دوم مسلمین جهان که لقب «فاروق» از پیامبر اسلام گرفته بود، «دمر» میخوابیده و این نوع خوابیدن را به شدت مزموم و زشت میدانست.
سرلک از سال ۶۲ به بعد، ارتقای مقام یافت و مسئول اعدام شد. وی تا آخر سال ۶۳ که لاجوردی در اوین بود، مسئولیت اعدامها را به عهده داشت.
به منظور جلوگیری از جاری شدن خون در خیابانها که قبلاً اتفاق افتاده بود، اجساد اعدامشدگان را به مدت چند روز در محلی که لاجوردی کنار ساختمان گروه ضربت اوین و جنب تصفیه فاضلاب درست کرده بود، نگهداری میکردند تا خونشان به طور کامل از بدن خارج شود.
زندانیان نوجوانی که در محوطهی اوین کار میکردند و در سال ۶۰ کامیون حمل جنازه را دیده بودند، تعریف میکردند، از پشت کامیون هنگام حرکت خون پایین میریخت مثل کامیون حمل ماسه که از پشت آن به خاطر شستن ماسه آب پایین میریزد.
به گفتهی شاهدان عینی، اجساد کسانی که در درگیریهای خیابانی و یا خانههای تیمی کشته میشدند نیز در این محل که مسئول آن سرلک بود، نگهداری میشدند. این محل، سردخانه داشت و زمان بیشتری جنازه را نگهداری میکرد. مسئولان دادستانی، زندانیان را برای شناسایی اجساد به این محل میآوردند و برای آرشیو دادستانی از اجساد، در این محل عکس میگرفتند.
از سال ۶۳ به بعد که به دستور شورای عالی قضایی وقت، دار زدن معمول شد، در همین محل، متهمان را دار میزدند. مدتی نیز اجرای احکام را به سرلک سپرده بودند و او به متهمان جرائم اخلاقی، شلاق میزد.
یکی از زندانیان نوجوان که در بخش جهاد زندان کار میکرد برایم تعریف کرد: «یک روز سرلک سراسمیه آمد جلوی دفتر مرکزی زندان، تعدادی پیرمرد را که به سختی راه میرفتند، سوار مینی بوس قرمز رنگی کرد که شیشههایش رنگ شده بود. بعدش صدای رگبار شنیدیم و ده دقیقه بعد مینی بوس را خالی برگرداند. جسد پیرمردها را هم که مثل لاشه گوشت گوسفند در وانت گذاشته بود، آورد. وانت را در کناری پارک کرد تا خونهایش برود تا روز بعد برای دفن به بیرون از اوین ببرند. با دیدن این صحنه یکی از پاسداران بخش موتوری با تأثر شدید گفت: اینگونه کشتن ناجوانمردانه است. من حاضرم تو خیابان و شرایط مساوی با اینها مبارزه کنم اما نه اینطوری. » ظاهراً قربانیان مزبور معتقدان به دیانت بهایی بودند.
سرلک پس از کشته شدن مجتبی محراببیگی مدتی سرپرست جهاد زندان شد و در سال ۶۴ به بخش فرهنگی انتقال یافت و مسئولیت پخش روزنامه در زندان را به عهده گرفت. مدتی هم مسئول حمل غذا از آشپزخانه و نظافت حسینیه اوین شد.
سرلک ابتدا مسلح نبود، اما پس از مدتی به او اجازهی حمل اسلحه دادند. موقعی که زندانیان را به نماز جمعه و بهشت زهرا میبردند، لباس دادستانی تن میکرد.
گاه جانیان اوین چنان صحنههایی از شقاوت را پدید میآوردند که اعتراض افرادی چون سرلک را هم برمیانگیخت. یکی از زندانیانی که برای خاکسپاری جلیل بنده یکی از محافظان لاجوردی و تیرخلاص زنهای اوین به بهشت زهرا برده شده بود برایم تعریف کرد:
«موقع برگشت از خاکسپاری، مادری، روی قبری که سنگی هم نداشت افتاده بود و میگریست. از یکی از بچههایی که همرام بود پرسیدم چرا این قطعه هیچ سنگی ندارد او پاسخ داد اینجا قطعهی اعدامیهاست. در حالی که از روی قطعه عبور میکردیم یکی از پاسداران که قد بلندی داشت با لگد به پهلوی زن بیچاره زد و او را نقش زمین کرد. سرلک به او اعتراض کرد و گفت چرا این بیچاره را میزنی؟ پاسدار جواب داد سر قبر یک منافق گریه میکند و به هتاکیاش به مادر داغدار ادامه داد و او را در حالی که میگفت پسرم، پسرم به زور از آن قطعه بیرون انداخت. دو سه بار هم دست به کلتش برد تا اون مادر دردمند را بزند.»
گفته میشد سرلک در سال ۶۵ به علت اخاذی از خانواده زندانیان بازداشت و مدتی زندانی و سپس اخراج میشود. (۲) وی که از وضعیت مالی بدی برخوردار بود، در مغازهی کوچکی واقع در میدان خراسان طلافروشی میکرد و در کنار آن در حالی که استفاده از ویدئو ممنوع بود، فیلمهای ویدئویی کرایه میداد. در حال حاضر در سطح تهران به مسافرکشی مشغول است و از وضعیت مالی بدی برخوردار است و در تأمین معاش خود با مشکل جدی روبرو است.
او، رازهای ناگفتهی بسیاری از جنایات صورت گرفته در اوین و به ویژه توسط لاجوردی و موسوی تبریزی دارد و چنانچه لب باز کند، پرده از جنایات بسیاری برداشته میشود.
سرلک که خود مسئول دارزدن توابین مشغول کار در شعبههای بازجویی اوین بود برای زندانیان تعریف کرده بود، اول آنها را آب لمبو کردند و بعد انداختند دور! او متوجه نیست حاکمان با خود او و اطرافیانش نیز همین کار را کردند. او و دیگر تیرخلاصزنان و بازجویان و شکنجهگران به جز عذاب وجدان و بیماریهای دیگر چیزی نصیبشان نشده است. در حالی که مسئولان رژیم به عیش و نوش خود مشغولند و فرزندانشان از امکانات رویایی در داخل و خارج از کشور استفاده میکنند.
ایرج مصداقی
۱۴ دیماه ۱۳۹۵
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com
پانویس:
۱- کروبی در تاریخ ۱۲ مهر ۱۳۶۰ در گفتگو با خبرنگار کیهان در ارتباط با برخورد با «ضدانقلاب» با بیرحمی و شقاوت هرچه تمامتر که به لاجوردی پهلو میزد خطاب به مادران و پدران داغدار میگفت:
«من معتقدم که دادگاههای انقلاب وظیفه انقلابی دارند که در برابر ضدانقلاب بایستند و به عنوان نماینده امام در بنیاد شهید و به عنوان کسی که آشنایی نزدیک با خانواده شهدا و جانبازان انقلاب دارد اعلام می کنم از آن ها که برای اعدامیها و کسانی که با وسایل جنگی و کوکتل مولوتف به جان مردم میافتند اشک تمساح میریزند میخواهیم بیایند و خانواده شهدا و هزاران جوان دست و پا قطع شده را که در راه حق همه چیز خود را از دست دادهاند ببینند …. عدم قاطعیت در برابر ضد انقلاب ضایع کردن حق اینان است. هر که میخواهد دل بسوزاند برای اینها دل بسوزاند … انقلاب خونبار ما باد آورده نیست که اجازه بدهیم باد ببرد. خانوادههایی که فرزندانشان اعدام شدهاند عدهای راضی هستند اما من ناراضیها را به وجدانشان ارجاع میدهم و میخواهم که غم فرزند جنایتکارشان را لحظهای فراموش کنند و سعی کنند مادری را که فرزندش را در جنگ اسلام و کفر از دست داده است درک کنند.»
کیهان ، ۱۲ مهر ۱۳۶۰ ، صفحه ۳
۲- متأسفانه خانم عفت ماهباز، او را جزو هیأت کشتار ۶۷ و یکی از شرکتکنندگان در دادگاهها معرفی کرده است که حقیقت ندارد. سرلک در زمان یاد شده اساساً در اوین مشغول کار نبود. و پیش از آن هم به کارهای پست و حقیر گمارده میشد.
از: گویا