«تند و تند حرف می زد، انقدر تند که آن اوایل برخی وقتها نمی فهمیدم چه می گوید و مدام می پرسیدم چی میگی راحله؟ روزهای اول که رفته بودم بند، گفت: برام عروسک باربی میخری؟ میتونی بگی ترانه برام سیدی کارتون بیاره؟ آخه خیلی دوست دارم. فکر میکردم شوخی می کند، دختر ۳۰ ساله و عروسک باربی.اما بقیه گفتند راست می گوید و عاشق عروسک و فیلمهای کارتون است.
هم برایش عروسک گرفتم هم تعداد زیادی سی دی کارتون،.مثل بچه ها ذوق کرد، انگار از خوشحالی توی آسمان ها بود.برای عروسک لباس دوخت، سی دی های کارتون را بارها و بارها نگاه می کرد، آن ته بند، با آن تلویزیون و دی وی دی پلیر کهنه و قدیمی. وقتی کارتون میدید هرچقدر صدایش می زدی نمی شنید، درکارتون سیندرلا و سفید برفی و ….غرق میشد، شاید خودش را مثل سیندرلا میدید، شاید کوتوله های سفیدبرفی او را تا برف های خوشبختی می بردند.
از شانزده سالگی در زندان بود، قبلش هم در خانهای پراز فقر و نداری کودکی نکرده بود، راحله عاشق عروسک باربیاش بود، با ذوق به همه نشانش میداد، برایش اسم گذاشته بود…
توسط یکی از بستگانش در شانزده سالگی به سرقت کشیده شده بود و خیلی زود بازداشت…اهل مشهد بود، میگفت در انفرادیهای اداره اگاهی مشهد خیلی کتک زده بودندش، میگفت با پوتین انقدر به کلیههایش میزدند که بعداز سالها هنوز کلیههایش درد می کند، خیلی از زندانهای ایران را تجربه کرده بود، روزهای خیلی سخت و تلخی که وقتی تعریف می کرد، نفس آدم بند میآمد، مثل خیلی از زندانی های عادی خلاف زندان زیاد کرده بود، پرونده روی پرونده، زندان روی زندان…
در بند عمومی با زندانیان سیاسی آشنا شد و مدتی بعد با اتهام سیاسی محاکمه شد و به بند زندانیان سیاسی زن منتقل شد…زیاد کتاب میخواند، از رمان و شعر تا کتابهای سنگین.
از پرسشهایی که در باره محتوای کتابها میکرد میفهمیدم کناب ها را دقیق و خوب مطالعه می کند…هم پراز شادی و انرژی بود هم پراز درد و رنج، خیلی روزها افسرده و مضطرب بود، کلی داروی اعصاب و روان می خورد…خواب هایش انگار پراز کابوس های ترسناک بود که بارها با فریاد از خواب می پرید، هم روحش درد می کرد هم جسمش، پر از آرزوهای کوچک و بزرگ بود، کتاب های سال دوم راهنمایی را گرفته بود و می خواست ادامه تخصیل بدهد، هم بندی هایش کتابها را به او درس می دادند…همیشه رؤیای ازادی داشت.
آزاد شد، همین دوسال پیش. با کلی نقشه برای زندگیاش…اما دیروز رفت، سرطان همه آرزوهایش را گرفت، مثل فقر و زندان که سیزده سال از زندگی اش را گرفته بود، ۳۳سال داشت.
راحله ذکایی – عکس از:عسل اسماعیل زاده
برگرفته از اینستاگرام ژیلا بنییعقوب
از: گویا