شیما شهرابی: معلمی شغل انبیاست؟

سه شنبه, 12ام اردیبهشت, 1396
اندازه قلم متن

روی دیوار همه مدرسه‌ها پر بود از شعارهایی که معلم‌ها را به عرش می‌برد. بزرگ روی دیوار دبستان خودمان هم نوشته شده بود: «معلمی شغل انبیاست». خودم هم یک بار همین جمله را روی یک کاغذ روغنی که در حاشیه‌اش تهذیب کار شده بود، نوشتم وروی کادویی که مادرم برای معلم‌مان خریده بود، چسباندم. آن روزها هرگز فکر نمی‌کردم یک روز معلمانی که اینقدر ارج و قرب دارند و با انبیا مقایسه می‌شوند به موضوعی علیه امنیت ملی تبدیل شوند. روزها گذشت من دیگر دانش‌آموز نبودم، از سر اتفاق معلم‌ها سوژه اصلی خبرهای اجتماعی بودند و من خبرنگار بخش اجتماعی مجله ای برای جوانان. *معلم‌ها رو به روی مجلس تحصن کرده بودند. فیش‌های حقوقی‌شان را در دست گرفته بودند. چند فیش حقوقی معلم‌ها توی صفحات روزنامه‌ها کار شده بود و نشان می‌داد دریافتی معلم‌ها آن‌ها را در مجموعه افراد زیر خط فقر نشان می‌دهد.

با چند نفر از آن ها تماس گرفتم و قرار شد میزگردی در دفتر مجله ترتیب بدهیم، بیایند و از وضع معیشتی و گرفتاری و خواسته‌هایشان بگویند. بعضی‌هایشان شیفت عصر درس می‌دادند و تا به مجله برسند، دیر می‌شد قرارمان حدود ساعت هفت شب بود. سر وقت رسیدند با لباس‌های گچی و ساده ، دو تا خانم معلم و دو تا هم آقای معلم. روبه روی هم نشستیم .سردردل‌شان بازشد از حقوق و اجاره‌خانه و قیمت گوشت ومرغ و همین ها حرف زدیم، هیچ‌کدامشان از هیچ چیز شکایت نکرد. فقط جمع و تفریق کردیم وضرب وتقسیمکه شاید حقوق دریافتی‌شان با خرج زندگی جور شود اما نشد که نشد .برای همین همه شان از شغل های دوم‌شان گفتند . این صحنه را هیج وقت فراموش نمی‌کنم وسط صحبت ها آقای معلم بغضش گرفت و گفت : «چیزی را که اینجا می‌گویم هیچ جا نگفته‌ام حتی برای همسرم هم تعریف نکرده‌ام اما بنویسید، مکث کرد، آب دهانش را قورت داد و گفت: بعد از مدرسه در یک آژانس راننده هستم، آژانس را دور از محل مدرسه انتخاب کردم که به پست شاگردهایم نخورم اما از شانس بد… حرفش نیمه ماند خودش تحمل یادآوری خاطره اش را نداشت از جا بلند شد و چند دقیقه‌ای بیرون ‌رفت… وقتی برگشت حرفش را ادامه نداد اما موقع خداحافظی گفت: «به نظر شما شاگردی که معلمش راننده‌اش شود بعد از آن برای حرف معلمش تره خرد می‌کند؟!»

میزگرد تمام شد، تمام حرف‌ها پیاده شد و رفت برای حروف چینی و بعد صفحه بندی شد، گزارش را با عکس هایی از فیش‌های حقوقی معلم‌ها تزیین کردیم. دو روز بعد مجله روی دکه بود اما بدون هیچ نامی از معلم‌ها. مجله که در چاپخانه بوده نامه‌ای از شورای امنیت ملی به رسانه‌ها می‌رسد. نامه یک ابلاغیه بود که به رسانه‌ها دستور می‌داد از نوشتن درباره تحصن‌ها و اعتراضات معلم‌ها و چاپ تصویر فیش حقوقی معلم‌ها خودداری کنند. جای مطلب معلم ها یک مطلب تکراری کار شده بود ، چون شورای امنیت ملی نوشتن درباره مشکل اقتصادی معلم‌ها را خلاف امنیت ملی کشور دانسته بود مدیر مسئول برای بقای مجله خودش را رسانده بود به چاپخانه و… تمام.

هنوز هم بابت چاپ نشدن گزارش شرمنده ام و مرور آن روز غمگینم می‌‌کند. امروز هم حتما عده‌ای زیادی از معلم‌ها برای گرفتن مطالباتشان تحصن برگزار می‌کنند. کاش کاش حرفشان خلاف امنیت ملی قلمداد نشود و به چشم همان کسانی بنگاهشان کنند که شغل‌شان شغل انبیاست.

*این خاطره مربوط به تجمع اعتراضی معلم‌ها در اسفند سال ۱۳۸۵ است
از: ایران وایر


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.