در خبرها آمده است که محمدعلى طاهرى، موسس عرفان حلقه توسط دادگاه انقلاب اسلامى به اعدام محکوم شده است. براى روشن شدن قضیه، مى خواهم چرایى برخورد نظام فقهایى جمهورى اسلامى ایران با محمدعلى طاهرى را بیش تر بکاوم. براى این کار لازم مى بینیم که این اختلاف را از منظر اختلاف تاریخى فقه و فقها با عرفان و عرفا کنکاش کنم. هر چند فقه و عرفان کلمه عام است و ممکن است افراد خاصى شامل این تعریف کلى نباشند و یا ممکن است به صورت خاص از نظر کیفیت فقه بین فقها و کیفیت عرفان بین خود عرفا اختلافات فاحشى باشد، اما این نوشته معطوف به تشخیص کیفیت نیست و بیش تر نگاه کلى خواهد داشت و خواننده خود مى تواند در صورت علاقه نگاه عمیق تر و کیفى تر به بحث کند. برای چرایی این نگاه، توجه خواننده را به خبرهایى از صدور حکم ارتداد محمد على طاهرى توسط برخى از مراجع هم چون آیت الله علوی گرگانی، آیت الله صافی گلپایگانی، آیتالله مکارم شیرازی را که در بعضى سایت ها ذکر شده خواستارم؛ هر چند که بعداً بعضى از این مراجع صادر کردن چنین حکمى را منکر شدند.(۱) با در نظر گرفتن همه این امور، از آن جایی که محمد على طاهرى به جرم عقیدتى ارتداد در دادگاهى که بر طبق اصول شرع اداره مى شود، محکوم به اعدام شده است، لازم مى دانم که در ریشه این اختلاف بیش تر تعمق کنم. براى ورود به این بحث، نخست چیستى و رابطه فقه و عرفان را واکاوى مى کنم و سپس به دلیل برخورد آن ها خواهم پرداخت.
قهرمان قنبرى
نهاد روحانیت و حوزه علمیه پیش تر از این که در ایران صاحب قدرت بشوند، براى خود دفتر و دستک داشت و اصولاً محدود کردن نهاد روحانیت به حاکمیت جمهورى اسلامى نه واقعى است و نه عاقلانه.(۲) فقها و علما به طور عام در اسلام، و مراجع تقلید به صورت خاص در مذهب شیعه، وظیفه هدایت مسلمانان را به عهده دارند. هر چند هدایت واژه اى عام است اما این هدایت مسلمانان توسط علما، شامل معرفى چهره حقیقى دین به عامه مردم، تا خواندن خطبه عقد و مراسم کفن دفن و امور جزیى مانند توصیه هاى اخلاقى و مرثیه خوانى را هم شامل می شود. یا در نگاهى کلى، با گذر زمان فقها و نهاد روحانیت سعى کرده است سوالاتی که به خاطر عدم وجود آن مسائل در زمان پیدایش اسلام، اساساً به تازگی برای عامه مردمى که دانش و علم مذهبى ندارند پیش می آید، با توسل علم و سابقه روحانى خود جواب بدهند. یک وجاهت و مشروعیت انحصارى براى نهاد روحانیت و حوزه محفوظ است که با توسل به آن، عامه مردم مسلمان را به راه راست -که همان اسلام است-، راهنمایى کنند. البته این مختص دین اسلام و یا مذهب شیعه نیست؛ این مسئله اى است که شامل همه ادیان می شود و اصولاً فلسفه پیدایش ادیان، راهنمایى عموم مردم -به زعم زعماى دین- به راه راست با استناد به الهیات آن دین است که مسئله بعد از مرگ بنیانگذاران دین، به انحصار نهاد روحانیت در آمده است. البته در نگاه اول شاید این مسئله امرى معمولى باشد؛ کما این که وقتی خود ما مثلاً مریض مى شویم به یک پزشک و نه مهندس ساختمان براى یافتن چرایى نقص جسمى و بیمارى مان مراجعه مى کنیم، چون مى دانیم که پزشک متخصص و صاحب تجربه در امور سلامتى است و معمار در امور ساختمان تحصیل کرده است. یعنى حتى این را هم مى توان اضافه کرد که نهاد روحانیت براى خودش یک طبقه شغلى- صنفى است که مراجع تقلید و روحانیت در آن به خاطر آن که سال ها در علوم دین تحصیل کرده اند، به نوعى متخصص دین خاصى مثل اسلام، مسیحیت یا هندویسیم شده اند و اگر یکى از باورمندان این ادیان به فقیه روحانى مراجعه کرد -تا زمانى که این مراجعه اختیارى و بدون استفاده از زور باشد-، نمى توان بر این کار او خُرده گرفت. البته لازم به ذکر است که طبقه روحانیت خمس و سهم امام را ابداع کرده است؛ این طبقه علی رغم سال ها تحصیل در علوم دینی و جهد و تلاش در این راه، به هر حال احتیاج به امرار معاش دارد و از این طریق مزد کارهایى را که مى کند به نحوى می ستاند. البته سواى حلال و حرام، باز در این جا اگر کسى قسمتى از درآمدش را به نام خمس، زکات و سهم امام و یا به هر نامى دیگر به فقها بدهد، مادامى که داوطلبانه و بدون فریب و زور باشد، اِشکالى ندارد. در این رابطه هیچ کس نه مى تواند اعتراضى کند و نه اخلاقاً مى توان به کسى دستور داد که چگونه پولش را خرج کند. به طور خلاصه نهاد روحانیت و به صورت خاص روحانیان، به خاطر مطالعات و دانشى که در علوم دینى کسب کرده اند، حلقه اتصال مردم عامه و خدا به یکدیگر هستند و مردم چون به دنبال زندگى خود هستند، براى مسائل دینى و امورى که به خدا و هستى ربط دارد، سررشته اى ندارند و وقتى برایشان در این موارد مشکلى پیش بیاید، به حلقه اتصال -یعنى روحانیون-، مراجعه مى کنند تا آن ها ایشان را توسط علم خود، به خدا وصل کنند. طبقه و نهاد روحانیت هم وجود صنفى دارد، و هم به صورت ایدئولوژى “هم بسته” به حیات خود ادامه مى دهد. این طبقه درست است که واسطه بین خلق و خدا است، اما در عین حال وسیله اى است که توده خلق فاصله مکانى خود را با امر منزه و خدا حفظ کنند؛ چون که خدا منزه تر از آن است که براى مردم قابل دسترسى باشد. البته خود فقها هم این فاصله را با خدا حفظ مى کنند و او را والاتر از آن مى دانند که قابل دسترسى باشد و یا اصولاً انسان فانى، شایستگى دسترسى به او را داشته باشد. اما در نهایت چون فقیه سال ها درس فقه خوانده، به خاطر آگاهى اش از علوم دینى نزدیک تر از مردم عامه به خدا است و فقط او شایستگى این را دارد که پیام هاى و دستورات خدا را در زمان غیبت به عامه مردم برساند.
اما عرفان چیست؟(۳) در ادیان یزدان گرایانه، مدعیان عرفان بر خلاف مدعیان فقه و کلام که خدایان را غیرقابل دسترسى مى دانند و حتى فقیه و عالم و مرجع تقلیدِ داراى حق فتوا، فاصله خود را با خدا حفظ مى کند، قائل به نزدیکى و حل شدن انسان در وجود خدا هستند(مانند قطره اى آب در اقیانوس) به طورى که خدا را در همه چیز از جمله خود مى یابند و یا مى بینند. به صورت عمومى در عرفان، جستجوگر حقیقت به دنبال شکستن و نفى این حریم و این فاصله بین خدا و انسان است. عرفان با زبانى شعرگونه و تا قدرى مبهم استدلال و منطق و سنت را رد مى کند و بیش تر به دنبال عشق به خدا و یا یکى شدن و تجربه این شور و شوق است. عرفا در طول تاریخ به دنبال تجربه لذت و عشقى غیرقابل توصیف و غیر حسى بودند که در نهایت به مرتبه اى برسند که مانند حلاج آناالحق بگویند و وجود خدا را در همه چیز از جمله خود احساس کنند. یکى شدن با خدا و حس خدا در همه چیز و همه کس یکى از اصلى ترین تمایزات عرفا و فقها در ادیان یزدانگرانه ابراهیمى است. در تفسیر عرفا از دین، انسان دیندار برای دریافت پیام و رحمت الهی به میانجی فقه احتیاجی ندارد و خود با تزکیه نفس می تواند با خدا ارتباط برقرار کند. یعنی فقها و صنف روحانیت، حلقه ای اضافی در رابطه بین خالق و مخلوق هستند که با عطف به عرفان می توان از وجودشان بی نیاز شد. در نکته مقابل، با استناد به تفسیر فقها از این ادیان، انسان به خودى خود حامل گناه نخستین آدم و حوا است و به نوعى ناپاک است و منطقى نیست که خدای پاک در وجود او یکى شود و یا وجود خداى منزه و پاک در کالبد و وجود انسان و یا حیوانات و جمادات ناپاک قابل تصور نیست و فقط انسان بعد از تزکیه نفس و انجام عبادات روتین و حفظ فاصله معین با امر منزه قابلیت جلب توجه و رحمت پرودگار را دارد. چیزى که اکثراً عرفا آن را قابل قبول نمى دانند و بر شناخت حقیقى حقیقت با توسل عشق، سما، ذکر و نیت تاکید مى کنند. مثلاً محمدعلى طاهرى در مقاله خود به نام ” اصل وحدت راه” مى نویسد:
“وحدت کیهانی، همان وحدت الهی است و روزی که انسان به درک این وحدت نائل شود و خود را با عالم هستی در یکتایی و همسویی ببیند، به مرز خدایی شدن و خدایی دیدن رسیده است؛ زمانی که هر کجا روی نماید فروغ رخ او را دریابد و به جز او را نبیند “رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند”.(۴)
هر چند البته این نوع عرفان در منطقه سابقه اش به هزاران سال بر مى گردد و اصولاً حرف هاى محمدعلى طاهرى چیز جدیدى نیست و شاید در مقابل بزرگانى مثل بایزید بسطامى، نسیمى، حلاج، مولوى، ابن عربى، ابوالسعید، شمس تبریزى و سهروردی، اصولاً محمدعلى طاهرى چیزى قابل عرضه نداشته باشد. اما هر چه باشد محمدعلى طاهرى امروز به خاطر عقیده خود گرفتار و محبوس نظام فقهایى شده و آزادى او سلب شده است. البته لازم به ذکر مى دانم همه این افراد ممکن است نسبت علم، مرید، مقبولیت و توانمندى شان با هم فرق کند و مثلاً کسانى مثل نسیمى، حلاج و یا سهروردی حکم تکفیرشان توسط فقها و اهل کلام جارى شده است و به فجیع ترین وضعى کشته شده اند. قصد نگارنده همتراز پنداشتن همه عرفا و یا بررسى و کنکاش تک تک ایشان، یا ارجح بودن این بر دیگرى و یا آن بر این نیست. بیش تر قصد نگارنده یافتن ریشه اختلافات فقها و عرفا است.
اختلاف بین فقها و عرفا، هم بر سر منافع صنفى است و هم بر سر برداشت و عقیده هر کدام از دین. همان طور که در بالا گفته شد، فقها و اهل کلام بر خود این جایگاه را قائل هستند که مابین خدا و مردم عامه میانجى اند و خصوصاً مثلاً در ایران اگر بخواهیم روى مذهب اکثریت که شیعه است بحث کنیم، روحانیت و نهاد مرجعیت شیعه در عصر غیبت وظیفه هدایت ولایت امت اسلام را به سر منزل مقصود به عهده دارد. حتى مسئله اى که ما امروز با نام ولایت فقیه مواجه هستیم برگرفته از این احساس مسئولیت تاریخى روحانیت شیعه است که به قدرت رسیدنش مى تواند نشان این حقیقت، یعنی این حس مسئولیت و اتوریته نهاد روحانیت بر امت اسلام باشد که از نظر اکثریت شهروندان ایران به رسمیت شناخته شده است.
اما در طرف مقابل، عرفا هستند که با این که هیچ وقت دین جدیدى را ارائه نکرده اند، اما ادعا کرده اند که براى شناخت بهتر دین و یا براى خالصانه دریافت کردن موهبت خدایى، این حلقه واسط باید حذف شود و مردم عامه به فقها احتیاج ندارند که بر طبق اصول استخراجى آن ها به خدا وصل شوند؛ بلکه با توسط به معرفت شهودى و سماع، ریاضت و قلب و نیت خالص و آموزش عرفا -که بعضاً مى تواند مخالف آراى فقها باشد-، حتى مى توانند خدا و هستى را بهتر درک کنند. مثلاً حج رفتن جزو اصول اساسى دین اسلام است و براى هر مسلمان واجب است که در صورت استعانت به حج مشرف شود (هرچند که این را هم مى توان به صورت عینى به خاطر منافع اقتصادى اعم از سهم امام و خمس و منافعى مالى توریستى که براى اهالى مکه و مدینه در صدر اسلام و یا سودى که براى فقها از سهم امام و خمس دارد، توضیح داد؛ اما سواى این ها به هر حال اعمال حج بر مسلمانان واجب است و فقها هیچ دلیلى را بر رد این فریضه بر نمى تابند و اصولاً شک در این مسئله، مساوى ارتداد و قتل است). اما در نقطه مخالف، منصور حلاج اعتقاد داشته که مى توان عوض مراسم حج، کودکان یتیم را ایتام کرد و به دور خانه اى گلى طواف کرد و از زیارت حج بى نیاز شد و ثوابى مانند زیارت حج کسب کرد. یا روایت است که بایزید بسطامى در راه حج بود که پیرمردى عیالوار و نیازمند بدو گفت، پولى را که در جیب دارى بمن بده و هفت بار دور من طواف کن. بایزید بسطامى چنین کرد و از همانجا به خانه برگشت. مولوى که خود از عارفین مشهور است، چند شعر خود را به این روایت مشهور حلاج و بسطامى و مسئله حج اختصاص داده است که شاید مشهورترین اش این شعر باشد:
“ای قوم به حج رفته، کجایید؟ کجایید؟
معشوق همینجاست، بیایید! بیایید!
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما بهر چرایید!
گر صورت بیصورت معشوق ببینید،
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید!”
سواى درستى و یا نادرستى این اختلافات که بحثى جداست، عرفا همیشه مورد انتقاد و تکفیر فقها و اهل کلام بودند؛ چون که عرفان جایگاه صنفى و شغلى روحانیون و نهاد مرجعیت روحانیون را به خطر مى اندازند و یا به چالش مى کشند. نهاد روحانیت سواى این که همیشه صاحب قدرت بوده است و همیشه دوش به دوش حاکمان، به صورتى خود در مقام قاضى و مشاور خلیفه و شاه از دولتمردان سرزمین هاى مورد سکونتشان بودند و رانت عظیمى از بیست درصد خمس و حق جمع آورى ذکات و یا سهم امام را دارا است که به خطر افتادن این موقعیت را بر نمى تابند و سعى مى کنند به شدیدترین نحو ممکن با آن مقابله کنند. هر چند بنیانگذار انقلاب اسلامى و رهبر فعلى ایران نگاهى تا حدى مثبت به عرفان کنترل شده دارند، اما مراجع تقلیدى مانند سیستانى، همدانى و یا صافى گلپایگانى به طور کلى مخالف عرفان هستند و هر گونه عرفانى را طرد مى کنند.(۵) البته در این جا این سوال پیش مى آید که آیا این نوع عرفان بر فقه و کلام فقها ارجح است؟ در واقع این سوالى است سخت و سواى این که جریان هاى عرفان در دوران فساد و خفقان فقیهان پدیدار می شود و می شود گفت که عرفان به نوعى جنبشى اعتراض درون دینى هستند که بدون این که اصل دین را رد بکنند قرائت خاص انحصارى فقیهان را از دین نفى مى کنند و مدعى ارائه نوعى پاک دینى به عامه مردم هستند. نکته مورد اشکال عرفان با احتساب جنبش اعتراضى اش، غلتیدن به راه فقیهان است و اکثراً جنبش هاى عرفانى هم پیر و مراد را آن قدر کریستالیزه و مقدس جلوه مى دهند که عامه مردم در مقابل او هیچ نیستند و باید براى یکى شدن با خدا و رسیدن به مرحله خدایى و خدا را همه جا دیدن به ولى و پیر خود تمام و کمال اقتدا کند و اکثراً همان سلسله مراتب حوزه علمیه و روحانیت –این بار با نامى دیگر-، بازتولید می شود. البته در این جا نگارنده بر این باور است که در مسائل اعتقادى تا جایى که این اعتقاد داوطلبانه باشد و خسارت و ضررى را متوجه کسى و یا اشخاص سوم نکند، آزادى اش محترم و غیرقابل سلب است. بیش تر از آن شاید در نگاه اول جنگ فقه و عرفان تصور شود که حتماً یکى بر حق و دیگرى ناحق است؛ ولى نتایج دیگر را هم نباید از خاطر دور داشت. مثلاً در منطق بحثى است که اگر دو نفر با هم بحث و مجادله مى کنند، نفر سوم به عنوان قاضى در پیش خود به طور غریزی فکر مى کند یکى برحق و دیگرى ناحق است. در حالى که ممکن است هر دو طرف ناحق و ناراست باشند و در رقابت با هم براى این که بحث را نبازند، عامدانه خود را بر حق نشان مى دهند. و یا ممکن است هر دو بر حق باشند ولى به خاطر رقابت شخصى سعى کنند موضوع خود را برحق و دیگرى را ناحق جلوه دهند. با همه این ها، انسان براى قضاوت در مورد هر اندیشه اى آزاد است و اگر صرفاً اندیشه کسى پسندیده نشود حق انتقاد براى همه محفوظ است. اما کارى که فقها و اهل کلام با عرفا و یا دیگر نحله هاى انتقادى مى کنند، انتقاد نیست؛ بلکه تکفیر آن ها است که اکثراً زندگى طرف مقابل را هدف قرار مى دهند و بدین سبب در این اختلاف فقها، مرز اخلاق و انسانیت را رعایت نمى کنند و به خاطر این که منافع صنفى و یا باورهاى خود به خطر نیفتد رقیبان خود را با توسل به فتوا و حکم شرعى ارتداد از هست و نیست ساقط مى کنند. در طول تاریخ عرفان بیش تر یک جنبش اصلاحى درون دینى در مقابل انحصار گرایى و همکارى فقها در ظلم و ستم با حاکمین بر علیه عامه مردم است. البته به نظر راقم، عرفان در ایران مختص آقاى طاهرى نیست؛ حتى نظریه عرفانى کسانى مانند سروش و یا مجتهد شبسترى به دین اسلام ساختارى تر و نظامند تر است و تاثیرات بلند مدت ترى بر عرفان و اعتقاد مردم به جا خواهند گذاشت. اما آیا این که این جنبش اصلاح قادر به تغییر رفتار دانش آموختگان فقه خواهد شد یا خیر، بحثى جدا است و در این مقال نمى گنجد و خواننده خود مى تواند با توسل به قوه تعقل و تعمق خود جواب خویش را بیابد. علی ایحال این جا مسئله اصلى در این است که آقاى محمدعلى طاهرى زندانى عقیده است و عقیده اش تا زمانى که باعث سلب آزادى دیگران نمى شود، برخورد قضایى با او دور از موازین انسانى است. در واقع ما مى توانیم مخالف و یا موافق یک طرز عقیده باشیم، اما مخالفت با طرز عقیده مجوز صدور حکم ارتداد و قتل آن فرد نیست. حق ابراز نظر از فقها و روحانیون در مخالفت با محمدعلى طاهرى سلب نشده است و بهتر است براى محافظت از منافع مالى طبقه روحانیت، از حربه تاریخی ارتداد و قتل استفاده نکنند.
اما مشخصاً این که چرا عرفان حلقه توانست چنین پیشرفت کند هم ساده است؛ چون که اعتقاد مانند دانه اى است که اگر در زمین مستعد انداخته شود و شرایط رشد به صورت اتفاقى محیا باشد، خودبه خود رشد مى کند و تبدیل به درختى تنومند مى شود. همه ادیان و یا مکاتب فکرى بدین طریق رشد کرده اند. به قول فروید انسان به شبحى از پدر به جاى خدا احتیاج دارد که نکته اتکا او در این دنیا باشد. نکته مهم در آغاز کار محمدعلى طاهرى، تبلیغات چند ساله اطرافیان احمدى نژاد پیرامون خواص طب اسلامى بود که باعث رشد جهشى عرفان حلقه شد. در این سال ها که اتفاقاً در وزارت بهداشت حتى معاونتى به نام طب اسلامى و سنتى تاسیس کردند، محمدعلى طاهرى به عنوان یکى از مدعیان شفا و نیرو درمانى که مبتنى بر طب و عرفان اسلامى بود، مورد توجه حلقه احمدى نژاد قرار گرفت. مثلاً محمدعلى طاهرى چندین ویژه نامه حول نیرو درمانى به مدیرمسئولى دکتر شهاب الدین صدر -که سابقه کاندید شدن در انتخابات ریاست جمهورى(۱۳۸۰) تا ریاست سازمان نظام پزشکى کشور و نائب رئیس دوم مجلس هشتم را هم در کارنامه خود دارد-، منتشر کرد.(۶) در همین دور چندین مقاله در روزنامه هاى اصول گرا در تبیین طب و عرفان اسلامى نوشت و همزمان در بیمارستان امام خمینى و مسیح دانشور نظریه هاى فرادرمانى خود را به صورت رسمى بر روى صدها بیمار آزمایش کرد که همه این تحقیقات ادعایى، در روزنامه ها و رسانه های سمعی و بصری پوشش داده شد و همزمان براى او اعتبار کسب کرد. یا موسسه تحت مدیریت آقاى طاهرى در سال ۱۳۸۸ با دانشگاه علوم پزشکى و خدمات درمانى تهران قراردادى رسمى امضا کرد و این دانشگاه دوره هاى برگزار شده از طرف آقاى طاهرى را تایید کرده و حتى در مدارک اعطایى آرم و مهر دانشگاه علوم پزشکى تهران به کار برده مى شد. (۷) یا مقدمه دو کتاب آقاى طاهرى توسط اسماعیل منصورى لاریجانى که از سرداران سپاه شاغل در بخش معارف سپاه است و در شبکه چهار سیما برنامه ای به نام معرفت را اجرا مى کند، نوشته شده است که تاثیر زیادى در کسب اعتبار عرفان حلقه در بین دینداران دولتمدار گذاشت؛ هر چند که بعداً ایشان بعد از سخنرانى رهبر انقلاب در مورد گروه هاى انحرافى از نوشتن مقدمه بر کتاب آقاى طاهرى اظهار توبه و پشیمانى کرد. (۸) یعنى به نوعى عرفان غیرسیاسى محمدعلى طاهرى که بیش تر بر درمان و شفا تمرکز دارد، توسط حلقه اى از دولتمردان در دولت اول احمدى نژاد به صورت عمده حمایت و تبلیغ می شد و این نقش به سزایى در رشد این جریان داشت. اصولاً در کشورى که نه وضعیت درمانى درست و نه سیستم عادلى وجود دارد، و به این هم اضافه کنید که با توجه به این که در دوران بعد از انقلاب، بسیاری از مردم ایران از نظر دینى و معنوى اعتقاد و یا درست تر اعتمادشان را به فقها و معنویت آن ها از دست داده اند و در نتیجه کسانى که نمى توانند بدون خدا زندگى کنند، به دنبال معنویت هاى تازه اى مى روند. مثال بارز این ادعا فکر مى کنم این باشد که تغییر دین در ایران به ادیان دیگر بیش از هر کشور اسلامى دیگر است، اصولاً با این اسلام گریزى و با این شرایطى که در جامعه حکم فرماست و بدین گونه که در اول کار ایشان حاکمیت او را تشویق و یا با ایشان همکارى مى کرد تا با نوعى عرفان عامه پسند اسلامى که به سیاست هم کارى ندارد، جلوى دین گریزى و اسلام گریزى در جامعه ایران را بگیرند رشد ایشان قابل درک است.البته بعداً از سال ۹۰-۸۹ که کلاً مى شود گفت رویکرد نظام جمهورى اسلامى به کل این ادعاها حول محور برخورد با جریان انحرافى که بیش تر زدن بال و پر احمدى نژاد تعبیر مى شد، تغییر کرد.
با در نظر گرفتن همه این ها، امروز محمدعلى طاهری یک زندانى اندیشه در بند است و اگر واقعاً حاکمیت معتقد است که ضرر و زیانى از ایشان به افراد جامعه وارد شده است، در این صورت به خاطر حساسیت موضوع ایشان و به خاطر این که اکثراً حاکمیت سابقه خوبى در راستگویى و بیان حقیقت ندارد، ایشان باید از یک محاکمه علنى و عادلانه که اصحاب رسانه و مردم در آن به صورت آزادانه حضور داشته باشند، برخوردار شود تا شک و شبهه سویه دار بودن و کینه و منافع مالى طبقه روحانیت تا حدودى برطرف شود. تا آن زمان و برخوردار شدن محمدعلى طاهرى از حق برخوردارى قضاوت عادلانه، مردم حق دارند که او را بى گناه و قربانى اندیشه و کینه طبقه حاکم و فقها قلمداد کنند.
پانوشت ها:
۱- حکم ارتداد ادعایى محمدعلى طاهرى توسط مراجع، پایگاه خبری فتن، ۲ مردادماه ۱۳۹۵
۲- “وظیفه فقها و علما در عصر غیبت”، وبسایت نهاد رهبری در دانشگاه های آزاد استان قزوین سخنرانى آیت الله مصباح یزدى پیرامون وظیفه فقها در عصر غیبت، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مصباح یزدی، ۸ اردی بهشت ماه ۱۳۹۰
۳- مدخل عرفان، استنافورد انسکوپدیا (انگلیسی)
۴- طاهری، محمدعلی، اصل وحدت، اصل وحدت راه، وبسایت مرجع عرفان حلقه
۵- استفتاء از آیت الله سیستانى در مورد عرفان و صداى باطنى، وبسایت ابن عربی، ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ نظرات علما درباره مولوى و عرفان، ادیان نیوز، ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۳ استفتاء از مراجع در مورد عرفان، وبسایت ابن عربی، ۱۹ مرداد ۱۳۹۰
۶- آرشیو ویژه نامه تخصصى فرادرمانى شماره ۱ تا ۷ که به مدیرمسئولى دکتر شهاب الدین صدر منتشر شده، در وبسایت مرجع عرفان حلقه موجود است.
۷- بخش مربوط به قرارداد با دانشگاه علوم پزشکى تهران همراه با متن و امضا قرارداد و آزمایشات انجام گرفته بر روى بیماران عمل جراحى در بیمارستان مسیح دانشور و امام خمینى در رزومه محمدعلى طاهرى (فرمت پی.دى.اف- زبان انگلیسى) در وبسایت مرجع عرفان حلقه موجود است.
۸- زندگینامه دکتر اسماعیل منصور لاریجانی، وسایت اسماعیل منصورى لاریجانى