مقاله طولانی و قدری تئوریک است و از این بابت مناسب روزهای پرآشوبی که میگذرانیم نیست. اگر با اینهمه اقدام به نگارشش کردم، به این دلیل است که مقولهُ استتیک سیاسی، خیلی در ایران آشنا نیست و خیلی هم کاربرد ندارد و محتاج توضیح است، ولی برای درک برخی از مانورهایی که امروزه جریان دارد و میتواند در تعیین آیندۀ ایران کارساز باشد، لازم است. نبود ابزار تئوریک برای تحلیل یک واقعه، مانعی اساسی برای تسلط ذهنی و عملی بر آن است.
ما معمولاً، به سائقۀ تربیت ذهنیمان تمایل داریم تا کار سیاست را در درجۀ اول کاری مربوط به بحث و استدلال بشماریم و البته عمل عقلانی بر اساس تفکر و تدبیر. ولی سیاست فقط به وجه عقلانی آن محدود نمیگردد. این کار، مانند دیگر کنشهایی که در زندگی روزمره مان انجام میدهیم، وجهی غیر عقلانی و به عبارت ساده و آشنا، احساسی دارد که از آن غافل نمیباید بود.
وقتی طی مبارزۀ سیاسی، حال در چارچوب هر ایدئولوژی و با هر هدفی، برای جلب موافقت و پشتیبانی مردم کوشش میشود، استفاده از احساسات آنها امری رایج و حتی به عبارتی طبیعی است. طبعاً حین ارزیابی این شیوۀ عمل، تفاوت قائل میشویم بین عواطف مثبت، مانند نوعدوستی و فرضاً آزادیخواهی و عواطف منفی، از قماش طمع یا انتقامجویی و از دیدگاه عقلانی، چنانکه باید، همۀ اینها را هم ارز نمیشماریم. برخی را میپذیریم و برخی را مردود میدانیم.
استتیک سیاسی
یکی از میدانهایی که برای استفاده از عواطف در برابر ما باز است، حس زیبا دوستی نزد افراد انسان است. همۀ ما به زیبایی حساسیم، به طرفش کشیده میشویم و برتریش را بر هر چیز نازیبا درک و قبول میکنیم و این امتیاز را به حسابش منظور میداریم. این واکنش فقط محدود به حوزۀ سنجش هنر و آثار هنری نیست. اگر بخواهیم کالایی هم بخریم، زیبائیش در تصمیمان مؤثر است، در انتخاب معاشرانمان تحت تأثیر این عامل قرار میگیریم و… حوزۀ سیاست نیز مشمول همین حکم کلی است.
زیبایی در سیاست، به چهرۀ نامزدانی که به آنها رأی میدهیم یا سر و بر پشتیبانان شان، ختم نمیشود. اینها البته مؤثر است. نشانه هایشان را میبینیم و گاه در نظر سنجی ها ردشان را هم میگیریم. ولی این ابتدایی ترین وجه کار است و به هر صورت برد محدودی دارد. تصور اینکه این معیار تبدیل به معیار اصلی گزینش سیاسی شود و سیر بازی را تعیین کند، بسیار مشکل است و اقلاً خود من نمونه ای از آنرا سراغ ندارم.
استفاده از زیبایی برای قانع کردن مردم و اگر نه برتری دادن به آن به نسبت معیار های دیگر و بخصوص معیار اصلی کار که ارزیابی عقلانی ارزشی و ایدئولوژیک و برنامه ای است، صورتهای بسیار وسیعتر و پیچیده تری دارد. از طراحی آفیش گرفته تا انتظام گردهمایی های جمعی، نشریات، نماد ها و… حتی در دمکراسی ها هم که قرار است انتخاب عقلانی معیار و اساس باشد، وجه استتیک کار اهمیت دارد و گروه های مختلف، امکانات گاه قابل توجهی را برای این کار بسیج میکنند.
استفاده از زیبایی برای جلب مردم، راضی کردن پیروان و توجیه و تثبیت قدرت سیاسی، به دوران باستان باز میگردد و رد آنرا در انواع آثار هنری، چه کلامی، چه تجسمی و چه معماری، میتوان گرفت. ولی در عصر جدید، فاشیسم در استفاده از عامل استتیک محض پیشبرد اهداف سیاسی، موفیتهای قابل توجه کسب کرده است و نه تنها از دمکراسی ها به آسانی سبقت گرفته، از رقیب و همتای کمونیستی خود هم کاملاً جلو افتاده است. فاشیسم پهلوان اصلی این میدان است.
توجه به برد سیاسی زیبایی را در فاشیسم ایتالیا به روشنی میتوان دید، ولی در مورد آلمان، بسیار بارزتر. هیتلر در جوانی میخواست نقاش بشود و در این باب موفقیتی کسب ننمود. اما ذوقی که داشت در زمینۀ استتیک سیاسی به کار گرفت و حاصل موفقیت چشمگیرش را در این زمینه، امروز هم میتوان دید، در تصاویر، فیلمها، انتشارات، آثار هنری و بخصوص معماری که برای آن، با عطف نظر به پیشینۀ تاریخی کار، اهمیت بسیار زیادی قائل بود. در تمامی موارد مهم، خودش به این وجه کار رسیدگی میکرد، تصویر روشنی از آنچه که میخواست داشت و بسیار هم سختگیر بود. اگر نازیسم ظرف دوازده سالی که در آلمان حکومت کرد و تازه پنج سالش هم به جنگ گذشت، توانست رد خود را، نه فقط بر تاریخ سیاسی آلمان، که بر تاریخ هنریش نیز بر جای بنهد، بی دلیل نبود. وجه استتیک کار در مرکز توجهش قرار داشت.
فاشیستها به توان زیبایی برای جذب و متقاعد کردن مردم به پیروی، کاملاً آگاه بودند و آگاهانه این روش را برای غلبه بر توان ارزیابی عقلانی مردمی که طعمۀ آنها بودند، به کار میگرفتند. متأسفانه طرفداران دمکراسی، در این زمینه از آنها عقب بودند و هنوز هم هستند. این امر زادۀ بی ذوقی نیست، از عوامل بسیاری سرچشمه میگیرد که از نظر خواهیم گذراند.
تصویر متعالی
اول باید به این نکته توجه داشت که در سیاست، زیبایی قرار نیست توجه را به سوی اثری هنری جلب نماید که جدا از مخاطبان باشد. آنچه بدانها عرضه میگردد، به هر شکل و از هر واسطه ای هم بگذرد، در نهایت تصویر خود آنهاست ـ چه در استبداد و چه در دمکراسی. نه تصویری ساده و به عبارتی عکاسی خام، بل تصویری متعالی و بخصوص زیبا شده. مقصودم رتوش نیست که مختصری دستکاری در واقعیت میکند، ساختن تصویری است که مانند هر اثر هنری، اساساً به قصد دستیابی به زیبایی پرداخته شده است. این تصویر از مردم است که آنها را جلب میکند، نه عکس شناسنامه ای.
امروزه، مفهوم نمایندگی، برای ما مترادف صفتی است که به دنبال رأی گیری یا انتصاب به کسی یا گروهی اطلاق میگردد. نمایندگان ملت در مجلس گرد هم میایند و سفیر یک کشور، نمایندۀ آن در کشور میزبان است. ولی نمایندگی معنایی قدیمتر دارد که امروز و در سیاست نوین، تقریباً به دست فراموشی سپرده شده. این معنای قدیمی را میتوان به جلوه گاه ترجمه کرد. به این معنا، نظامهای پادشاهان نظامهای استبدادی قدیم، نمایندۀ کشور و مردمش بودند، بدون اینکه در این موارد رأی گیری در کار باشد. جلوه گاه، کانون انعکاس است، آینه ایست که قرار است آنچه را که در برابرش قرار گرفته، در خود منعکس سازد. جلوه میتواند هم تصویر ملت باشد، هم ذات حق و هم هر امر مادی یا معنوی دیگر.
نکته در این است که وقتی صحبت از مردم است، این آینه نمیتواند فقط به انعکاس آن واقعیت روزمره ای که در پیش چشم همه قرار دارد، اکتفا نماید. چون چنین چیزی اساساً جذابیتی ندارد، چیزی به واقعیت موجود اضافه نمیکند. ملتها نیز، مانند تک تک مردمان، مایلند تصویری از بهترین های خود، تصویری برتر و به عبارتی متعالی از خویش به همه و در صدر همه، به خویشتن عرضه بدارند. این تصویر حتماً انواع فضیلتها را شامل میگردد، از سخاوت تا عدالت؛ توانایی های اکتسابی را نیز در بر میگیرد، از دانش گرفته تا قدرت؛ ولی همیشه زیبایی جزء مهم و اساسی آن است که باید به همۀ اینها لعابی بدهد که چشمگیر و دلربایشان سازد. تأثیر این آخری، آنی و بی واسطه و مستغنی از هر گونه استدلال است. زیبایی قانع نمیکند، مجذوب میکند. زیبایی از بابت بدیهی بودن، فقط با قدرت قابل مقایسه است، ولی با این تفاوت که قدرت میتواند رماننده باشد و زیبایی خیر. فاشیستها این تشابه را خوب درک کرده بودند که زیبا کردن قدرت و خشونت را مضمون اصلی استتیک سیاسی خود کرده بودند.
ضعفهای دمکراسی
گفتم که دمکراسی، در میدان استتیک سیاسی، اساساً موقعیت خوبی ندارد. ببینیم چرا.
در این میدان، مهمترین نقطه ضعف دمکراسی، این است که نمایندگی را اساساً در معنای مدرنش به کار میگیرد و معنای کهن آنرا به کلی در حاشیه قرار میدهد. پایۀ دمکراسی بر نمایندگی مردم است، همین مردم واقعی که در کوچه و خیابان میبینیم، نه ملتی خیالی یا افسانه ای. البته این کار از کوشش محض زیبا سازی خالی نیست، ولی این مساعی هیچگاه در مرکز قرار نمیگیرد. در دمکراسی نوعی واقعبینی پایه است که ایده آلش انعکاس هر چه بهتر واقعیت موجود است و زیبا کردن حتماً بزرگترین دغدغۀ آن نیست. آنچه در مرکز قرار دارد، کوشش برای انعکاس تصویری از واقعیت است که در آن صداقت اصل باشد. این تمایل به شبیه به همه بودن را که نزد رهبران نظامهای دمکراتیک میبینیم، سرچشمه در این ادعا دارد که ما نمایندۀ شما هستیم، پس به خود شما شبیهیم… روزمرگی از دمکراسی جدایی پذیر نیست.
دمکراسی نظام طبقۀ متوسط است و این طبقه در هیچ کجای دنیا چندان فتوژنیک نیست. کافیست به مردم اطراف خودمان، به عکسها و فیلمهای خانوادگی، نگاهی بکنیم. اگر هم کوششی زیبا شناختی در آنها به کار رفته باشد که از دورۀ رواج گرفتن دوربینهای عکاسی مردمی بسیار نادر است و در عصر تلفنهای همراه به حضیض خود رسیده، حاصلش چندان چشمگیر نیست. در مقام مقایسه، میتوان گفت که استعداد طبقات زحمتکش، برای میدان دادن به زیبایی بسیار بالاتر است، با مرکز قرار دادن مضمون نیروی انسانی و کوشش که فاشیسم و کمونیسم، هر دو بسیار از آن استفاده کرده اند. مورد طبقات اشرافی هم که پرورده ترین استتیک طبقاتی را واجدند، حاجت به شرح و بسط ندارد.
دمکراسی، بخصوص در شکل جمهوری آن که تمامی مناصبش انتخابی است، نظامی است غیر شخصی و به عبارتی انتزاعی. البته چهره های سمبلیک برای شخصیت بخشیدن به دمکراسی و تجسم بخشیدن به آن در اینجا و آنجا مورد استفاده قرار میگیرد، مثل فرضاً صورت «ماریان» که در فرانسه تجسم جمهوریت است، ولی تصویری نیست که مردم بتوانند صورت خویش را در آن باز بیابند.
اینرا هم بگویم که اگر فاشیسم که برای مضامین قدرت و جنگ اهمیت بسیار قائل میگردد و این کارش سابقۀ قدیم دارد و میدانی وسیع، در مقابل، دمکراسی تمایلی ندارد تا نفس قدرت را به نمایش بگذارد و به این ترتیب خود را از استتیزه کردن مضمون مرکزی سیاست، دور نگاه میدارد.
شکست استتیک اسلامی
به موفیتهای فاشیستها در زمینۀ استتیک سیاسی اشاره شد. نظام اسلامی هم تمام عیار فاشیستی است، و با در نظر گرفتن ماهیتش، به طرزی حیاتی به زیبا سازی سیاستش محتاج بوده است، ولی در این زمینه شکستی چنان فاحش خورده که نظیرش را به سختی بتوان یافت. این بزرگترین رضایت خاطری است که نظام فعلی به مخالفان خویش عرضه داشته است.
از چهره ها چیزی نمیگویم که متهم به انگشت نهادن بر نقائص خدادای نشوم، فقط میگویم که خدا جز همینها به اینها نداده و ختم میکنم؛ سر و برشان را نگاه کنید، آخوند که آخوند است، حالا هر قدر هم به سبک آن سید یزدی متقلب، به عبا و عمامه اش برسد، سیویلشان هم در بهترین حالت که وزارت خارجه ای باشند، در حد کسانیند که قبل از انقلاب در روضه خوانی ها چایی میاوردند؛ نقاشی انقلابیشان را نگاه کنید که باید این چهره ها را به شما عرضه کند، در بهترین حالت تقلیدی است از مکزیک، بدون اینکه به پایش برسد، در بدترین حالت همان آفیشهای دم سینمایی فیلمفارسی است، بدون ذره ای بهبود؛ سینمایشان که خودش در بهترین حالت تقلید از فیلمفارسی هایی است که اصلش مال دورۀ پهلوی هاست؛ سرودهای انقلابیشان را گوش بدهید که همه در حد نوحه است، دیگر چه میماند که از نوحه هایشان بگویم، مدرن شدن نوحه خوانهایشان در وام گرفتن لات بازی از رپر های فرنگی خلاصه میشود و اضافه کردن چهار تا رنگ تکنو که از شیطان بزرگ وام گرفته شده؛ موسیقی را که به هر صورت از اصل خوش نداشتند، دیدند انقلاب بی مارش نمیشود، رفتند اینور و آنور جستند، یک ساز و دهلی سر هم کردند که وقتی مهمان خارجی دارند، حفظ آبرو کنند و وقتی دنبال هم قطار میشوند برای تظاهرات، در حالت و طرب باشند؛ گردهمایی هایشان که اول از همه نماز جمعه است، تریبونش که در حقیقت منبر است، با اینهمه شال و شعار فضای حسینیۀ را آورده در دل دانشگاه و با منظرۀ زیبایی که شرکت کنندگان از پشت به دوربین عرضه میکنند، تکمیل میشود؛ اگر گردهمایی، تظاهرات شد که نظم و ترتیبش از روز اول انقلاب تا به امروز قدمی جلو نیامده، همه گله وار به فرمان چوپان عربده جوی بلندگو به دست، حرکت میکنند و از خود هیچ شکلی ندارند، اگر شکلی بگیرند، شکل خیابانهای اطراف است و بس، همان آب است و گودال؛ میخواهند سینه زنی شان را زیبا کنند، ادای کمدی موزیکال های دهۀ سی آمریکا را در میاورند، استر ویلیامز شان هم که خواهران زینبند، مهرویان شناگر در چشمۀ ولایت، به امید پشتک و وارو زدن در حوض کوثر؛ در نهایت معماریشان هم تقلید معیارهای سنتی است، در ساختن مسجد و مناره و البته کاشیکاری و خطاطی که در بهترین حالت تقلید نقاشیخط های دوران قبل از انقلاب است؛ شعرشان مرثیه خوانی است و رمانشان داستان جن و پری اسلامی، فقط جن و پریش ایدئولوژیک شده. همین و بس، از سر تا به پا نکبت. آنجا که اصالت دارد، به اینها مربوط نیست، آنجا که نوآوری کرده اند، زه زده اند.
همه از انواع شکستهای اقصادی و اجتماعی و… این رژیم میگویند، ولی حقاً آن بلایی که در زمینۀ استتیک بر سر اینها آمده، از همۀ آنچه که عادت به ذکرش داریم، بدتر است، فقط به آندازۀ کافی به آن توجه نمیشود، شاید به این دلیل که پیامدهای سیاسیش در معرض نگاه سریع نیست. قدیم میگفتند مسلمان نشنود، کافر نبیند، ولی این جور مسلمان هم بشنود، هم ببینید و هم بکشد، نوش جانش.
این شکست فاحش، راه را برای کسانی که در برابرش قرار گرفته اند، گشوده است. خواستاران دمکراسی در بهترین موقعیت برای استفاده از این راه گشوده، قرار ندارند. به دلایلی که بالاتر شمردم. ولی در مقابل، پهلوی ها از این بابت موقعیت نسبتاً خوبی دارند و شاهدیم که از آن کمال استفاده را هم میکنند. خواهیم دید چگونه.
مشکل بنیادی پهلوی ها
پهلوی ها، برای استفاده از استتیک رژیمهای سلطنتی یک مشکل مهم دارند که بهتر است جداگانه به آن اشاره کنم. بیشتر برای روشن کردن دورنمایی که به هر صورت مربوط است به سلطنت به طور عام.
سلطنت پهلوی، سلطنتی بود فاقد اشرافیت. هم به این معنا که خود خانواده از آن بری بود و هم بدین معنا که اشرافیتی در اطراف خود نداشت. بر خلاف همۀ سلطنتهای سنتی که در ایران، قاجاریه آخرین نمایندۀ آن بود، نظام پهلوی که یکی از اولین اقدامات مهم بنیانگذارش، القای القاب بود و کوشش مداومش در راه حذف نخبگان سنتی، بی وقفه، تاب دیدن هیچ اشرافیتی را در کنار خود نداشت و روشن بود که پس از حذف اشرافیت قاجار که برخی از آنها، از همان روز اول، تبدیل به درباریان پهلوی شده بوند، به هیچ وجه نمیخواست اشرافیتی در کنار خود بپرورد. البته طبقۀ ممتازی در اطراف خود گرد آورده بود که از انواع و اقسام امتیازات برخوردار بود، ولی این طبقه، درباری به معنای پست آن بود، یعنی مجیزگو و انعام گیر و وردار و ورمال و دلال صفت ـ نه اشرافی. درست منطبق با توصیفی که سالها پیش مرحوم حسین فاطمی از آن کرده بود و اسدالله علم، گویی در شرحی طولانی بر آن یک جملۀ فاطمی، چند جلد یادداشت در باره اش به جا گذاشته است. اولی را اعدام کردند و دومی وزیر و نخست وزیر شد ـ این هم عاقبت خلاصه نویسی.
این کجتابی با اشرافیت و فاصله گرفتن تدریجی از آنرا، میتوان به خوبی در گزینش همسران محمدرضاه شاه، نیز مشاهده کرد. اولی شاهزاده خانمی بود که سابقۀ سلسله اش بسیار بیش از تازه به سلطنت رسیده های پهلوی بود و قرار بود برایشان اعتبار بیاورد. دومی از یکی از خاندان های قدیمی و پر قدرت ایران بود و سومی از خانواده ای معتبر و مرفه و شهر نشین. نظام پهلوی که از سلطنت ظواهر و اسبابش را داشت، در حقیقت و عمقاً تفاوتی با دیگر نظامهای اتوریتر متکی به ارتش که نمونه هایشان در سراسر دنیا بوده و هست، نداشت. به همین دلیل هم همان طبقۀ ممتازی را در اطراف خود گرد آورده بود که میطلبید و با نظایرش در سر تا سر جهان سوم، توفیری نداشت. البته از ظواهر پر جلال سلطنت، به کمال برای تحکیم قدرت خویش و کسب مشروعیت استفاده میکرد، منتها از یاوری اشرافیت برای تکمیل تصویر برتری خویش، محروم بود. در همۀ تصاویر، خاندان سلطنت بود و برهوت اطرافش. هنوز هم اگر قرار باشد کسی غیر از اعضای خاندان سلطنت، یعنی فرح و رضا پهلوی، نه کس دیگر، به میدان بیاید و در دفاع از نظام پیشین سخنی براند، همان نوکران درباری قدیم هستند، همتایان آبدار باشی و امیر دواب دورۀ قاجار، نه آدمی که از خود سرش به تنش بیارزد. عمه و عموها را هم از بسکه بدنام بودند و دیدن ریختشان تمامی فخر فروشی به مردم و فساد مالی و سیاسی نظام پهلوی را به یاد میاورد، از اول کردند در صندوقخانه و درش را بستند که پیش مهمان اسباب بی آبرویی نشوند. به هر صورت تا هفت پسشان دارند که بخورند و جایی هم که مداخلی نباشد، اصراری به هنرنمایی ندارند.
قرینه سازی با پهلوی ها
مشکل اصلی پهلوی ها این است که موجودیت تاریخی آنها فقط و فقط در نظام اتوریتر دو پادشاه پهلوی خلاصه میشود، البته همیشه به قیمت پشتیبانی خارجی. اگر هم بعد از انقلاب نامی از آنها هست، به اتکای همان دوران حکومتگری است و البته به پشتوانۀ ثروتی که طی آن دوران اندوخته اند. رپرتاژ ـ آگهی بسیار است و میبینیم، در انواع رسانه های فارسی زبان. مخاطبان تبلیغات پهلوی، چه دوران قبل از انقلاب را شاهد بوده باشند و چه نه، به صراحت خریدار حکومت استبدادی نیستند و اگر هم برخی از آنها باشند، گروه کوچکی هستند. خلاصه اینکه صحبت از استبداد پهلوی نمیتوان کرد که هیچ، باید به تمامی برای پنهان کردنش کوشید. این کالای فاسد را نمیشود همینطوری مستقیم به مردم فروخت، بخصوص که، به رغم اصرار برخی افراد نادان، نمیتوان به عنوان واروی استبداد اسلامی عرضه اش کرد. پس باید از راه دیگری وارد شد.
این راه دیگر هم کاملاً بر همه شناخته است و عبارت است از قرینه سازی از وجه اجتماعی کار. همه میدانیم که عصر پهلوی که دوران ساخته شدن طبقۀ متوسط مدرن ایران است، از بابت آزادیهای سیاسی، بر ایران اسلامی هیچگونه برتری نداشت، ولی از بابت آزادیهای اجتماعی که نبودشان امروزه اینهمه بر مردم ایران گران میاید، اصلاً با نظام فعلی قابل مقایسه نبود. محور اصلی قرینه سازی و وارونه نمایی اینجاست و البته طرفداران پهلوی از آن کمال استفاده را نیز میکنند و در حقیقت، از آن برای پوشاندن دیکتاتوری و خدمتگزاری خارجی که شاخصه های اصلی نظام پهلوی است و ماهیت سیاسی آنرا تعیین میکند، بهره میگیرند.
اینجاست که وجه استتیک وارد عمل میشود. آنچه که میاید و این کل را در بر میگیرد و به آن آب و رنگ و جذابیتی میدهد که اصولاً و اصلاً از هر استدلالی مستغنی است و قرار است بی واسطه و آنی اثر کند و برتری بارز به همراه بیاورد و مردم را به دام پیروی از سیاستی معلوم و مردود بیاندازد، عنصر زیبایی است. در سیاست، وجه استتیک کار هیچوقت هدف نیست، وسیله است و بزرگترین حسنش این که اصلاً با سؤال و جواب سر و کار ندارد و اثرش مستقیم است. برای کسانی که دلیل و برهانی ندارند برای دفاع از طرح سیاسی خود عرضه کنند، بهتر از این پیدا نمیشود.
یکی از اسباب اصلی این مانور تبلیغاتی که تلویزیون من و تو، محمل اصلی آن است، «مستند»هایی است که از مستند بودن، فقط اسمش را دارند تا چیز دیگر. فقط همین هست که تصاویری که در آنها عرضه میگردد، از وقایع روز است و اگر هم در جایی (مثل سان دیدن یا تجمعات یا…) صحنه پردازی شده باشد، محض فیلمبرداری چنین نشده و تابع خواست کارگردان نیست. از تصویر که بگذریم، همۀ داستان قصه است. روایتی است بسیار ابتدایی که به رغم گفتاری که همراهیش میکند، در نهایت مانند فیلمهای صامت و در اصل به قوۀ تصویر، عمل میکند. برنامۀ تونل زمان نیز همان خوراک را به طور مرتب و در لقمه های کوچک، در حلق بینندگان میکند که یکوقت رژیم غذایی شان بر هم نریزد.
قسمت اصلی این داستانپردازی تحت لوای عرضۀ مستند، متوجه است به بازپخش چهره ای که حکومت پهلوی، از طریق کنترل کامل رسانه ها و بخصوص صدا و سیمای آن زمان که از بابت سانسور، کوچکترین تفاوتی با خلف خود نداشت، از خودش عرضه میکرد. گذشت سالها، این تصاویر باسمه ای را، بخصوص برای کسانی که برای اول بار به آنها مینگرند، از پس زمینۀ سیاسی و اجتماعی آنها منتزع میکند و کمابیش به همان صورتی به نظر مردم میرساند که فیلمهای سینمایی: رؤیای کمابیش بریده از واقعیت اطرافش، اما در عمل رهنمون به بازسازی همان پس زمینۀ سیاسی که در فیلم فقط گوشه هایی از آن پیداست و خودش تحت هیچ عنوان قابل عرضه نیست.
وجه دوم این کار، خوراک دادن به مخاطبی که قرار است به طور غیر مستقیم دلسپردۀ پیام سیاسی این فیلمهای عملاً صامت و ستارگان درگذشته اش بشود، از فرهنگ عامیانۀ دوران پهلوی فراهم میگردد که البته بخشی از آن در لوس آنجلس به ودیعه نهاده شده و بخش دیگرش به صورت بسیار ضعیف در ایران به حیات خود ادامۀ داده است. این در حقیقت بیان تصویری آن آزادیهای اجتماعی است که ذکرشان رفت، و در فیلمفارسی هایی که این کانال دائم به مردم عرضه میکند، جاسازی شده. این تصاویر بسیار ساده شده، ولی در جمع، تداعی کنندۀ حال و هوای ایران قبل از انقلاب است. آنهایی که آن دوران را دیده اند، میزان رئالیسم فیلمفارسی های آن زمان هم دستشان هست و میدانند تصویر باسمه ای اینها هم با واقعیت آن دوران خیلی کمتر فاصله ندارد تا گزارشها و اخبار تلویزیون ملی. چون این فیلمها هم، به نوبۀ خویش، ظاهر واقع نما داشتند، ولی واقعگرایی شان، در حقیقت، زاده از رعایت یک رشته کد هایی بود که به واقعیت روزمره ارجاع میداد، بدون آنکه انعکاس آن باشد که البته اگر میبود، چندان بیننده ای به سوی خود جلب نمیکرد.
همنشینی اخبار بیات تلویزیونی و فیلمفارسی، امر جدیدی نیست. دربار پهلوی و فیلمفارسی، در حقیت مکمل استتیک همدیگر بودند. بیخود نبود که پادشاه مملکت دوستدار فیلمهای وحدت بود، مادرش دوستدار بیک ایمانوردی و خواهرش با بهروز وثوقی روی هم میریخت. ذوق زیبا پسندی آنها در این حد بود و هیچگاه هم از آن فراتر نرفت. اگر امروز رپرتاژهای خبری و فیلمهای سینمایی به موازات هم و برای تبلیغ و جذاب نمودن آن دوران و آن نظام به کار گرفته میشوند، از سر تصادف نیست.
موقعیت رضا پهلوی
شعار های بعضاً ضد و نقیضی که برخی به نفع پهلویها سر داده اند، بهترین نمود گروه هایی است که معلوم نیست و شاید هم هست که سرشان کجا بند است و میخواهند بر موج نارضایی بارز و بر حق مردم سوار شوند و دوباره اوضاع را به همان صورتی برگردانند که مطلوب آمریکاست و تا انقلاب در ایران برقرار بود: استبداد اتوریتر و گوش به فرمان ارباب در واشنگتن. داستان همینطور پیش برود، او را که تنها چهرۀ مشهور اپوزیسیون است، به عنوان رهبر، بر حرکت سوار خواهند کرد و اگر این کار انجام بپذیرد، راه باقی داستان روشن است که به کجا ختم خواهد شد.
دستمایۀ اصلی رضا پهلوی و پشتوانۀ ساختاریش، آن چیز هایی بود که از نظر گذراندیم. حال ببینیم دیگر چه دارد عرضه کند. او امروز گفتاری ترتیب داده که بسیار ساده و مختصر است و به اقتضای روز سر هم شده.
سکولاریسمش که روشن است. ولی در جایی که عبدلکریم سروش هم سکولار است، معنای روشنی ندارد، مگر اینکه به رغم لائیسیته انتخاب شده تا دستش را برای آینده باز بگذارد. مگر حکومت پدرش سکولار نبود؟ دیدیم که با آخوندها چطوری معامله میکرد و بالاخره در موقعیتی قرارشان داد که مملکت را تصاحب کردند. سکولاریسم پهلوی آنی بود که دیدیم و نتیجه اش انقلاب اسلامی شد. رضا پهلوی هم حرفی ندارد که به آن اضافه کند. اگر هم بعداً از او بپرسید که چرا وضع مملکت اینطور شد؟ خواهد گفت که مگر نگفتم سکولار؟ مقصودم همین بود. خرافه گرایی خانوادۀ پهلوی هم که محمل اصلیش زنان خانواده هستند، ضامن تداوم همین بینش و کنش است. بهترین نشانه اش اینکه اگر بپرسید برای روحانیت چه برنامه ای داری؟ حرفی نخواهد داشت. لااقل تا به حال هر وقت پرسیده اند، نداشته. برای اینکه در نهایت برنامه ای جز همان برنامۀ پدرش، ندارد: اختیار مملکت به دست من، شما هم دعا کنید و پولی بگیرید.
تا به حال، بییشتر صحبت از رفراندم میکرد، بعد شد رفراندم یا مجلس مؤسسان و حال مانده همین یکی. چون صحبت از رفراندم روشن میکند که مقصود زدن واروی رفراندم جمهوری اسلامی است تا دوباره ایران را بیاندازد زیر حکم سلطنت پهلوی. با اینهمه، فرصت بازگشت به این گزینه محفوظ است. بخصوص که رفراندم حتماً کار غیر دمکراتیکی نیست.
صحبت از انتخابات آزاد برای تعیین آیندۀ ایران کردن نیز کاملاً دمکراتیک است، ولی در نهایت همان حرف قدیمی است که مردم هر چه بخواهند، ما نیز همان را میخواهیم و چیز اضافه ای درش نیست. البته مفر آبرومندی است برای جواب ندادن و طرح ندادن، بخصوص برای کسی که سخنی ندارد، یا مایل به جواب دادن نیست.
رضا پهلوی سخن از رایزنی های بین المللی به نفع ایران نیز میراندکه بر حسب سابقه معلوم است عمدتاً و اساساً با آمریکایی ها انجام میشود که وی همیشه با آنها طرف صحبت بوده است، قبلاً از آنها و همدستان سعودی و اسرائیلی شان کمک گرفته یا لااقل گفته که در گرفتنش هیچ ایرادی نمیبیند. نقداً و به طور معلوم از آنها کمک اینترنتی خواسته یا گرفته، باقی را باید به حدس و از روی قرائن دریافت.
این نامزد رهبری، علاقه اش به عمل و فعالیت اجرایی در ایران آینده از همینجا نشان میدهد که در آن هیچ میمنتی نیست. اگر او جایی در میدان مبارزه دارد، به این دلیل است که پسر محمدرضا شاه است و نه هیچ دلیل دیگر، سلسله بر فرد سر است. اگر این نبود، احتمالاً علاقه ای هم به سیاست نشان نمیداد. وقتی پیشینه این است و تمایلات آن، چه میخواهید از دلش بیرون بیاید؟
در جمع، روشی که رضا پهلوی برای خود برگزیده و با این سرمایۀ سیاسیش، بهتر از آن هم نمیتوانسته بجوید، نوعی تاب بازی بین رهبر بودن و نبودن است که بتواند با قبول حداقل مسئولیت و پاسخگویی، کارش را پیش ببرد. خرش که از پل گذشت، البته داستان صورت دیگری میتواند پیدا کند و به احتمال قوی، خواهد کرد. حتی میتوان گفت که تثبیت وجه رهبری کار، با نزدیک شدن به هدف، سنگین تر خواهد شد، یعنی با پیدا کردن قدرت بیشتر. البته شکل نتیجه ای هم که میتواند از این رهبری بزاید، معلوم تر خواهد شد و بازگشت ناپذیر تر.
در حالت فعلی، عامل اصلی که سرنوشت آیندۀ اعتراضات مغشوش اخیر را تعیین خواهد کرد، عامل رهبری است که الزاماً به صورت انتخاب رسمی و بیّن این یا آن شخص، صورت نخواهد پذیرفت، بلکه از بین برتری شعار های اعتراضی و البته کنشهای بازیگران داخل و خارج، معین خواهد شد.
باید به هوش بود تا بعد از چهل سال، استبدادی را اول کار نو بود و ناشناس، با استبدادی که مستعمل است ولی با گذشت زمان نو مینماید، تعویض ننماییم.
۶ ژانویۀ ۲۰۱۸
از: ایران لیبرال