مردم ایران اکثریت خاموش نیستند، آنها اکثریت منتظرند. منتظر کسانی که دوباره به آرمان ها و خواسته هایشان خیانت نکنند، کسانی که دوباره آنان را در مهلکه ای دیگر نیندازند. این گروه ها و نخبگان سیاسی هستند که باید از لاک خاموشی بیرون بیایند و در راه همبستگی برای آزادی میهن کاری صورت دهند
تاریخ انقلاب های متعددی را در حافظه دارد که به رغم شعارها و آرمان های اصلاحی دچار فساد شدند و در این میان انقلاب اسلامی ایران نیز از این موضوع مستثنا نبود. انقلابی که مردم برای آن هزینه های فراوانی دادند. این انقلاب در شرایطی رخ داد که مردم از نواقص بسیاری رنج می بردند. شاه نیز زمانی به صرافت ایجاد تغییرات افتاد که دیگر بسیار دیر شده بود. سیل خانمان کن انقلاب مردم جاری شد و همه چیز را با خود برد. شاید اگر به قوانین مشروطه ـ که از قضا برای به ثمر رساندن آنها نیز خون دل ها خورده شده و هزینه های فراوان داده شده بود ـ به درستی عمل می شد و حکومت های پس ازآن به آنها وفادار بودند، دیگر نیازی به تکرار تجربه انقلابی دیگر نبود.
معمولاً نسل جوان ایران پدران خود را سرزنش می کنند که چرا نظام شاهنشاهی را ساقط کردند و نظام شاهنشاهی دیگری را با مختصات دینی جایگزین آن نمودند. به نظر من این سخن که بسیار هم شنیده می شود درست نیست. نسل جوان نیاز به دقت و تحلیل دقیق تر دارد. در نگاه من مردم خواسته هایی داشتند که در نظام پیش از انقلاب برآورده نشده بود و این موضوع آنها را به خیابان کشاند. مردم زمانی به خیابان ها می آیند که طرف مقابل سخن آنها را نشنود یا نخبه ها را که صدای مردمند اسیر زندان و یا تبعید سازد و خلاصه صداها را خفه کند. در چنین حالی مردم، فریاد را بر مباحثه ترجیح می دهند، زیرا طرف مقابل پیشاپیش با عملکرد خود نشان داده است که اعتقادی به تعامل صحیح و مباحثه ندارد. مباحثه در فضایی آزاد شکل می گیرد و آزادی در آن روزگار گوهری نایافتنی بود. متاسفانه این حقیقتی انکار ناشدنی است، و نسل جوان امروز باید آن را بداند و به کاری که پدرانشان انجام دادند احترام بگذارد. زندگی کردن در گذشته و گذشته را عاری از هر نقصی دیدن، کار نادرست است، کاری که باعث خمودگی می شود. طبیعتا در هر کار نواقصی نیز وجود دارد، آنچه مردم در به ثمر رساندن انقلاب کردند هم بی نقص نبود امّا در مجموع آنان وظایف خود را به درستی انجام دادند.
حضور مردم در خیابان ها، باعث دوباره به صحنه آمدن نخبگان شد، نخبگانی که در بند بودند و یا ناامید از اصلاحات در کنجی فروخفته و در نظر من مشکل از همین جا آغاز شد. مردم به گروه های سیاسی و نخبگان فعال در آنها نظیر جبهه ملی، نهضت آزادی ، مجاهدین خلق و کمونیست ها اعتماد کردند و حاصل آنچه را برایش خون ها داده بودند به دستشان سپردند و این همۀ اشتباه مردم در ماجرای انقلاب بود. در واقع نسل جوان به جای سرزنش نسل پیش در تغییر نظام باید از آنان بپرسد چرا امانت خود را به کسانی غیر قابل اعتماد سپردند و چرا درهای پرسشگری از آنان را بستند؟ آسوده خاطری مردم و اعتماد آنان به گروه های سیاسی و نخبگان، زمینه استبداد و انحراف را در اصول انقلاب فراهم آورد و آنان نیز مغرور از پیروزی حکومت را به روحانیونی پرمدعا و بی خبر از اصول سیاست سپردند .
من مخالفتی با نخبگان ندارم و یکی از مشکلات جمهوری اسلامی همین نخبه کشی است، امّا عمده مسئله این است که نخبگانی که در پیروزی انقلاب هم سهیم بودند، برای آن خون دل خوردند، به رغم داشتن تخصص، یا عرصه را به نفع روحانیون ترک گفتند یا بر حقانیت آنان مهر تایید زدند و با آنان همکاری نمودند. به نظر من گروه های سیاسی درگیر در موضوع انقلاب از امانت مردم به درستی نگاهداری نکرده و به راستی در آن خیانت نمودند؛ خیانت به تمام آرمان هایی که مردم برای آنها خون ها داده و کاری احترام انگیز انجام داده بودند.
نخبگان ایران، امروز، باید به جبران مافات برخیزند. آنها می دانند با حمایت برخی از گروه های سیاسی در اول انقلاب، حکومت روحانیون در ایران شکل گرفت و با ریختن خون مردم به پای این نهال، ریشه هایش تقویت شد. امروز نخبگان و گروه های سیاسی مختلف در داخل و خارج، نیازمند آن هستند که اعتماد از دست رفته مردم ایران را دوباره به دست بیاورند. مردم ایران مارگزیده هستند. آنها یک بار به میدان آمدند و در پی اصلاح امور هرچه در توان داشتند انجام دادند. مردم ایران نه اکثریت خاموش که اکثریت روشن و آماده اند، آتش زیر خاکستر. این اکثریت آماده می دانند در یک نظام دموکراتیک مردم همه کاره اند اما برای جلوگیری از آنارشیسم نمایندگانی را برمی گزینند که صدای آنان باشند. طبیعتاً این نمایندگان نخبگان جامعه هستند.
امروز نخبگان و گروه های سیاسی نیاز به سازماندهی و هماهنگی اکثریت آماده داخل ایران دارند. نخبگان داخل نباید تعامل با نخبگان خارج از کشور را از یاد ببرند و این دو در داخل و خارج باید همواره در خاطر داشته باشند آنان تافته های جدابافته از مردم نیستند و اگر ارزش و احترامی دارند به واسطه حضورشان در کنار مردم است. آنان باید بدانند اعتماد مردم به آنها برای سازمان دهی افکار، گروه ها و سیاست های مبارزه هیچ حق از پیش تعیین شده ای را برایشان به وجود نمی آورد، زیرا چنین تصوری زمینه های استبداد و خودمحوری را دوباره به وجود می آورد.
امروز همگان باید از تاریخ درس بگیرند و بدانند مشکل انقلاب ایران در آن بود که گروه های سیاسی مختلف سلیقه ها و افکار گوناگون را سازماندهی نکرده بودند و در آن هنگامه روحانیون سوار بر امواج احساسات مذهبی مردم شدند و یک سلیقه را بر همگان تحمیل نمودند. امروز برای پیشگری از تکرار آن تجربه، نمایندگان سلیقه های مختلف باید برای رسیدن به وجه و حتی وجوه مشترک بکوشند و در این راه از هیچ کوششی در همزیستی و تعامل مسالمت آمیز دریغ نورزند. بی شک مردم نیز بازوهای فعال نخبگان و اندیشمندان هستند اما در راستای کوشش هایی که به عمل می آید در ابتدا باید آب رفته اعتماد مردم به جو بازگردد.
مردم ایران اکثریت خاموش نیستند آنها اکثریت منتظرند، منتظر کسانی که دوباره به آرمان ها و خواسته هایشان خیانت نکنند، کسانی که دوباره آنان را در مهلکه ای دیگر نیندازند. مردم ایران سی و چند سال است که تاوان خیانت گروه های سیاسی مورد اعتماد را در اول انقلاب می دهند. سکوت آنان نشانه خاموشی، بی اعتنایی و رضایتشان نیست. مردم ناراضی اند اما برای دوباره به میدان آمدن تردید دارند آیا نخبگان سیاسی خود را آماده کارزار و همراهی با مردم کرده اند که آنان را اکثریت خاموش می خوانند؟ در نظر من به رغم وجود همهمه های فراوان و مبهم، این گروه ها و نخبگان سیاسی هستند که باید از لاک خاموشی بیرون بیایند و در راه همبستگی برای آزادی میهن کاری صورت دهند.
دکتر بهروز بهبودی
contact@bbehbudi.com
بنیانگذار شورای دموکراسی برای ایران
از: گویا