منوچهر برومند: بادِ سبزِ سرگردان

دوشنبه, 31ام اردیبهشت, 1397
اندازه قلم متن


بهاران بود و گردِ گیسوانِ شهر

شرار شعله هاى ِ سرخِ عنابى !

نداى شهر جارى بود و مى جوشید:

از ژرفاىِ آتشناک ِبى آبى!

چو رودِ نیل مى غرّید و زورِ پیل در کف داشت:

جهان آشوب ،فریاد جهان پیما

نداى ِ سرخِ بیدارى !

بت و بتگر و به بتگه ،بر فرازِ مسندِ اعلاىِ خود کامى!

همى آمد، نواى لن ترانى هاى سلطانى!

شبیخونِ هوس، تاراج در سر داشت!

رذیلت کامگار کاخ مروان بود!

ز آهى خرمن افلاک سوزان!

شقائق خون چکان مى رفت لرزان !

ورق گردانِ اوراقِ زمانْ، وامانده حیران!

صداى ِپاى خونینِ ندا از کوچه مى آمد!

به بازارِ سحر خیزانْ،سحر از صبح مى ترسید!

بهاران، سرخ مى پوشید، و بادِ سبز ِسرگردان، به گرد ِخویش مى چرخید!

میانِ شعلهء رقصان، بهار از باد مى پرسید:

فضیلت در کدامین، حصن، محصون است؟!

شرارِ شعله ور، در گوش مى گفتش:

همان جا، کان فزون خواهِ زمان، در حرص مدفون است!
از منوچهر برومند م ب سها


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.