خسارات مالی قابل جبران است؛ اما خسارات جانی و فکری و فساد اخلاق و زشت زیستی نه!
من در این مدت ۲۸ سالی که در بیرون از وطن زندگی میکنم، تنها یک بار در بهار سال ۱۳۷۱ خورشیدی سفری به مدت حدود چهل روز به ایران داشتهام و از آن زمان تا کنون روی یار و دیار را ندیدهام. در آن هنگام حدود سه سال از پایان جنگ ایران و عراق و سرکشیدن جام زهر توسط خمینی میگذشت و پیشوای دزدان و ظالمان و مستبدان نیز دستش از جهان کوتاه شده و با تمام بدسگالیها و بدکاریها و بدفرجامیها و بار گناهانش، در زیر خاک آرمیده و در زیر گنبد و بارگاهی باشکوه و طلائی در حالی که اکثریّت مردم در فقری جانکاه میسوختند و میسوزند، مدفون شده بود.
من آن هنگام چون هنوز به این گونه روشن و علن مبارزه با خرافات دین را نیاغازیده بودم و خطر جانی چون امروز گریبانم را نگرفته بود، توانستم به ایران بروم. ولی شوربختانه در همان سفر، چنان از وضع اجتماع و رفتار و کردار و تفکر هموطنان جاخورده و شگفتزده شدم که نوعی بدبینی از وطن و به تبعش هموطن، در ذهنم رسوب کرد و نشست. آن چنان که اگر بحث امنیّت نیز در پیش نبود، باز نمیتوانستم خود را به رفتن به درون آن جهنم راضی کنم. آن زمان نیز هوای تهران ناسالم بود آنگونه که در مکانی مانند سر پل تجریش نیز چشمهایم از دود گازوئیل اتوبوسهای خط – که با سی سال عمر ۲۴ ساعته موتورشان خاموش نمیشد- میسوخت؛ اما اگر وطن به حقیقت وطن میبود، چند روز هوای ناسالم نیز به آسانی قابل تحمل میشد.
زمانی که عزم برگشت کردم؛ به هنگام تعیین وقت بلیط هواپیما متوجه شدم از سوی حکومت ممنوع الخروجم. تلاش برای برون رفت از مخمصه را آغازیدم و چند کسی را به عنوان پارتی دیدم که افاقه نکرد و معلوم شد در ایران اسلامی قدرت دست پول است و نه پارتی؛ لذا چیزی نزدیک به ۳۰۰ هزار تومان آن زمان که معادل دو هزار دلار بود، برایم آب خورد تا توانستم نامهای از اداره گذرنامه بگیرم که برگشتنم بیاشکال است. من در اصل برای بازپس گرفتن داروخانهام که سالها پیش از دستم رفته بود به ایران رفته بودم که نه تنها ممکن نشد، بل سبیل را نیز برروی ریش از دست دادم.
آری، مسئله این است که نه فضای کشور همانی است که من در آن پروریده بودم؛ و نه مردم کنونی ایران – البته در بیشینه و نه در تمامیّت – آن مردمانی هستند که سی و چند سال پیش من میشناختم. این مردم به تمام معنا عوض شدهاند و نسلی – بهتر است بگویم نژادی – دیگر در ایران رشد کرده است. مردمی که من در سال ۷۱ دیدم و اکنون بنا به تعریف و توصیف دوستان و آشنایان بسیار رفتارشان اندوهبارتر شده است، انسانیّت و مروّت را فراموش کرده بودند؛ با مهربانی و رأفت بیگانه شده بودند؛ لبخند را از لبانشان قیچی کرده و تندخوئی و ناسزاگوئی را در مغز و گلویشان کاشته بودند. و هیچ شباهتی به مردمان پیش از انقلاب نداشتند. آن گونه بد اخلاق که آشنا نیز برایم غریبه و ناشناس مینمود.
اکنون ۲۳ سال از پایان جنگ هشت ساله که خیلی زودتر میتوانست به سود ایران خاتمه یابد گذشته است و بجز وجود بازمانده معلولهائی که همواره نشانی از سماجت خمینی در ادامه جنگ است، آثار جنگ و علائم آن تقریباً از بین رفتهاند. ساختمانها تعمیر شده، پلها بازسازی و راهها مرمت شدهاند. در این هفت هشت سال اخیر نیز به یُمن نفت بشکهای ۱۱۰ دلار- و گاه بیشتر- اجناس از همه نوع به وفور در مغازهها وجود دارد و در دسترس بوده است. اما به دلیل چاپ اسکناس بیش از حد و سقوط ارزش ریال، گرانی چنان بیداد میکند که طبقهای به نام متوسط از نظر مالی وجود ندارد و مردم به دو طبقه «دارا ۱۰% و ندار ۹۰%» تقسیم شدهاند. برای آن ده درسد هیچ جنسی گران نیست و برای آن ۹۰% هر خریدی حکم عزاداری و ماتم را دارد و زندگی جهنم است.
به دلیل ازدیاد نقدینگی در بازار و حسابهای بانکی، دزدهائی در میان شیعیان مرتضی علی پیدا شدهاند که رقم دزدیشان نجومی است و ۱۲ صفر در جلو رقم اختلاس قرار میگیرد. مسخره اینجاست که چون نمیتوانند جامعه را تمیز و از سرقت و فساد و فحشا دور کنند، برای مختلس میلیاردی و آفتابه دزد هم یکسان حکم اعدام صادر میفرمایند. آن گونه که دو فرد را که با قمه به فردی رهگذر در پیاده رو خیابان حمله کرده و ۵۰ هزارتومانش را به زور گرفته بودند، در کمتر از یک هفته اعدام کردند. اما دزد چند میلیاردی مدیر کل بانک ملی ایران به خاطر شرکت در راهپیمائیهای دولتی و انداختن چفیه بر دوش و گفتن دو – سه بار «جانم فدای رهبر» در صف راهپیمایان به راحتی از کشور میگریزد و در کانادا در خانهای دو میلیون دلاری مشغول خندیدن به ریش رهبر معظم و استفاده از پول دزدی است.
در ایران کنونی دزدی و ارتشا از هرگونهاش کاری رایج و همگانی است که نه قبیح شمرده میشود و نه مأموران انتظامی و دستگاه داوری در پی تعقیب جدی دزدانند. آری طلافروشی که پنج کیلو طلایش را دزدیدهاند، چون میتواند رشوه بدهد و در واقع مأموران را استخدام کند، نیروی انتظامی به زودی دزدش را یافته و مال دزدی را به جواهر فروش دست و دلباز برمیگرداند. اما سارقان اموال خانههای مردم و جیب برها، همیشه گم و گورند.
رشوه دادن و رشوه گرفتن همچون فرائض دینی امری همگانی و واجب شمرده میشود. اگر متصدی و یا کارمندی رشوه نگیرد، یا دیوانه است و یا کارش به گونهای است که با ارباب رجوع تماس ندارد و در ردیف شوربختان است. من در همان زمان سفر به ایران، در یک دفترخانه اسناد رسمی- که کاری غیر دولتی است – برای تهیه رونوشت یک سند که چند سال پیش در همان جا به ثبت رسیده بود، مجبور شدم علاوه بر حقالتحریر قانونی که شاید دو برابر معمول هم گرفت، ۷۰۰ تومان دیگر در کشو میز نویسنده بریزم تا قلمش بر کاغذ بگردد. ۷۰۰ تومان در آن زمان معادل پنج دلار بود.
مردم کنونی ایران بیدلیل خشمگین و عصبی میشوند؛ اشتباه نوشتم خشمگین و عصبی هستند و هر لحظه در حال خروش و جوششند که خشم خود را بر سر هموطن و غریبه خالی کنند. در این زمینه، خشمشان را با ناسزاگوئی و اعمال فیزیکی چنان بیپروا بروز میدهند که در چهره مخاطبشان ناخواسته سرخی شرمندگی برای داشتن چنین مردمان هموطنی ظاهر میشود. نابودی فضیلتها و صفات حسنه تقریباً در تمام پهنهی کشور همگانی شده است.
قتل نفس و کشتن انسان به انگیزههای مادی و ناموسی و یا تنها عصبانیّت، دلمشغولی هر روزه عدلیهی اسلامی و روزنامههای چاپ ایران است. زن و شوهر ناموافق، به صورت مستقیم و یا با اجیر کردن آدمکش همدیگر را حذف فیزیکی میکنند. پسران نوجوان و جوان از ۱۴ سالگی هرکدام یک چاقوی ضامندار لبه بلند و قمه مانند در جیب دارند؛ و به محض درگیری با هر همراه و دوست و رهگذری، چاقو را از جیب بیرون کشیده و شاهرگ طرف را نشانه گرفته و ضربه را وارد میکنند. هیچ ابائی نیز از قبح کار و عاقبت ماجرا و سرنوشت خویش ندارند. تعداد قتلهائی که توسط جوانان نورس و نوجوان انجام میشود بسیار رقم بالائی است. اعدام در ملاء عام نیز نتوانسته است اندکی از این آدم کشی بکاهد. در این گونه چاقو کشیها، فرد زخمی و چاقو خورده را یا دیر به بیمارستان میرسانند و در میان راه میمیرد؛ و یا اگر به بیمارستان برسد به دلیل بیپولی و بیصاحب بودن فرد مجروح، رسیدگی پزشکی و جراحی با تأخیر و دیرتر از موقع صورت میگیرد و فرد زخمی سرانجامی جز مرگ ندارد. در نتیجه به سبب اهمال پزشک و جراح و پرستار، هم فرد زخمی میمیرد؛ و هم ضارب به قاتل تبدیل میشود و به پای چوبهی دار میرود!
تعداد مرگ و میر ناشی از تصادفات در جادهها و خیابانهای شهرها به رقمی رسیده است که ایران را در جهان به عنوان نمونه نام میبرند و از این نظر رتبه نخست را در بین کشورهای گیتی احراز کرده است. زیرا نه راننده رعایت قانون و مقررات را میکند؛ و نه کارخانههای اتوموبیلسازی داخلی توانستهاند خودروهائی ایمن و قابل اطمینان بسازند.
یکی از استادان جامعه شناسی دانشگاههای ایران در روزنامه ابتکار نوشته بود: «مردم تهران و شهرهای بزرگ در یک جهنم میزیند؛ و در جهنم راه میروند. علاوه بر هوای ناپاک و بسیار آلوده که سلامت مردمان را کاملاً به خطر انداخته است، خود مردم نیز هیچ اهمیّتی به رعایت قوانین و مقررات از هر نوعش به ویژه قواعد رانندگی نمیدهند و پیاده و سواره با فرهنگ اتومبیل سواری به کل بیگانهاند. رانندگان به هنگام توقف اتوموبیلشان را خاموش نمیکنند. اتوبوسهای خط و کامیونهای دیزلی، تمام ۲۴ ساعت موتورشان روشن است و راننده شب اتوبوس و کامیون روشن را در توقفگاه رها میکند و صبح روز بعد پشت فرمان موتور روشن مینشیند. زیرا دینام و باطریهایشان ضعیف است و در هوای سرد صبحگاهی روشن نمیشوند. بنابراین وسائط نقلیه پرمصرف تمام ۲۴ ساعت شبانه روز دود و گاز سمی در هوای شهرها میریزند… چراغ راهنمای سر چهار راه برای وسائط نقلیه سبز میشود؛ ولی عابران وقعی به چراغ نمیگذارند و همچنان عرض خیابان را با چراغ قرمز پیاده میپیمایند و وسیله نقلیه را وادار به توقف در چراغ سبز میکنند؛ و اغلب دو سه بار چراغ سبز و سرخ میشود ولی اتومبیلها نمیتوانند حرکت کنند و…»
در تمام شهرها و جوامع ایرانی فساد اخلاق از هرگونهاش چنان اوجی گرفته است که پاکیزگان انگشتنما شدهاند و در اقلیّت محض قرار دارند. و این مصیبتی است غیر قابل علاج که فرهنگ ایرانی را مضمحل کرده است.
یعنی در واقع میخواهم بگویم خسارات مالی ناشی از جنگ ترمیم و تعمیر شده است؛ اما نه آن کشتهشدگان جنگ و اعدام شدگان بیجرم و جنایت جانشینی دارند؛ و نه خسارات معنوی و اخلاقی حاصل از کارکرد حاکمیّت دین و مذهب شیعه قابل جبران است. خساراتی همچون فساد، دزدی، رشوه خواری، فحشا، اعتیاد گسترده، قتل و جنایت در سطحی بسیار وسیع روز به روز بیشتر و بیشتر میشود و دامنه چنان گسترده است که از شکل عادت گذر کرده و به اعتیاد تبدیل شده است؛ و بیشک در صورت ادامه این حاکمیّت، سرانجام به نوعی فرهنگ پستی و دنائت برای ملت ایران بدل شده ایران و ایرانی انگشت نما خواهند شد. و این دیگر قابل ترمیم و علاج نیست!
آری خسارات مادی را با پول نفت جبران کردهاند؛ هوای مسموم را نیز میتوان با استفاده از تکنولوژی مدرن پاک و پاکیزه کرد؛ اما جامعه از نظر اخلاق به قهقرا رفته است که تغییر رژیم نیز کاری صورت نخواهد داد و مداوای جامعهای چنین فاسد و زشتخو در زمره محالات است!
کالیفرنیا، دکتر محمد علی مهرآسا، ۷/۳/۲۰۱۳
از: ایران امروز