روز داغی بود در تابستان ۱۹۴۰(۵ تیرماه ۱۳۱۹). مصدق [از احمدآباد] ت به تهران آمده بود تا گنهگنه تهیه کند. گرگ و میش غروب بود، که رئیس پلیس محل و دو تا پاسبان رسیدند دم در باغ. مصدق را بردند به خیابان کاخ، آنجا پلیس برای تحقیق و تجسس، گنجهای از اسناد و مدارک و تعدادی کتاب را مهر و موم کردند و با خودشان بردند. توی زندان اموال شخصیاش را گرفتند و انداختنش توی سلول انفرادی. چند روز بعدتر که بهش گفتند آزاد است و میتواند برود، این خبر شوم را بهش دادند که قرار شده ببرندش به حصر در قلعهای وسط بیابان، در بیرجند، نزدیک مرز افغانستان. معلوم بود مقامات ناکام از یافتن بهانهای قانونی برای نابود کردنش، تصمیم گرفتهاند او را از خانوادهاش و از عامۀ اجتماع دور نگه دارند. بعدتر هم میتوانستند خبر مرگش را به علت عارضههایی طبیعی اعلام کنند.
دکتر مصدق در مجلس شورای ملی -در مورد بازداشتش -می گوید: «در سال ١٣١٩ ماموربن شهربانی برای بازداشت من آمدند. چون امر دولت را مطاع می دانم فورا تمکین کردم و انتظار داشتم که اگرگزارش های خلاف واقعی برعلیه من داده شده رسیدگی و روشن شود. ولی بعد از توقف چند روز در زندان مرکزی که معلوم شد اصلا رسیدگی در کار نیست و مقصودشان آزار من است عاصی شدم و روزی که می خواستند مرا به زندان بیرجند ببرند مقاومت کردم و در اطاق رئیس زندان با اشاره به عکس رضاشاه این شعر را خواندم:
ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار»
مصدق از حبسش به سلامت نجست. با عارضۀ تازهای بیرون آمد، روماتیسم، دیگر هیچوقت نتوانست بیعصا مسافتی را راه برود.
دستگیری مصدق زخمخوردۀ دومی هم به جا گذاشته بود ــ تاوان جنبی زرادخانۀ جنون رضاشاه. قربانی این موقعیت خدیجه بود، دختر کوچک و عزیز کردۀ مصدق. او جزو همان جمع مختصری بود که وقتی داشتند مصدق را از ادارۀ مرکزی پلیس بیرون میکشیدند تا هل بدهند توی ماشین و روانۀ شرق کنند، پشت بوتهها دولّا شده بود و نگاه میکرد. پلیسها با لگد میزدند و پیرمرد فریاد میکشید «دولت هر کاری میخواد با من بکنه، باید همینجا بکنه!» و انداختندش تو، هر طرفش هم یک مأمور پلیس. طبیعی بود که آن صحنه روی همۀ آن جمع تماشاگر اثر گذاشت، اما ابعاد اثرگذاری برای خدیجه متفاوت بود. بعد دیدن بردن به زور مصدق، او و باقی برگشته بودند به خانۀ خیابان کاخ، و آنجا او زار زد و فریاد میکشید که «پاپا، پاپا….
…بعد به اغما رفت.چهار روز بعدتر به هوش آمد، اما دیگر از دست رفته بود. بیشتر وقتها آرام بود و توی خودش. به نظر میآمد عمیقاً در فکر است و محزون. اما هر وقت آشفته و پریشان میشد و به خصوص مواقعی که برای پدرش گریه میکرد و جیغ میکشید.
ایرانی میهنپرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی-کریستوفر دی بلیگ
سخنرانی دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی ۱۲ بهمن ۱۳۲۳
@mohammadmosaddegh تلگرام
از: فیس بوک میثم لقمان