عباس عبدی، روزنامهنگار اصلاح طلب در یادداشت خود برای صفحه “دیدگاه” دویچهوله فارسی میگوید مساله اصلی ایران، ستیز میان نیروهای طرفدار سنت و مدرنیته و درآمدهای کلان نفتی است که قدرت را از جامعه بینیاز کرده است.
مسأله اصلی کشور کدام است؟ این پرسشی اساسی است؛ و تا هنگامی که آن را نشناسیم و نوعی اتفاق نظر نسبی در باره اصل پاسخ به این پرسش و نیز راهحل آن پیدا نکنیم، قادر به تغییر پایدار و مفید کشور نخواهیم بود.
همه نخبگان و مردم برحسب اولویتهای ذهنی و حرفهای خود یک موضوع را مسأله اصلی میدانند، از مسأله محیط زیست گرفته تا مسأله اشتغال، و روابط خارجی و ناهماهنگی و تضادهای قانون اساسی و… را میتوان به عنوان یک مسأله مهم و اصلی معرفی کرد، ولی شاید همه اینها میوههای تلخ یک مسأله کلیدیتر است. اگر به زبان فنی بخواهیم سخن بگوییم، باید گفت که کدام مسأله متغیر مستقل است، که با تغییر آن سایر مسایل نیز در مسیر حل شدن قرار می گیرد؟
هر مسألهای را که مهم بدانیم باید آن را با این پرسش محک بزنیم که چرا این مساله خاص، این طور شده است؟ آیا علت دیگری موجب آن شده یا روند طبیعی جامعه ماست که به اینجا رسیده و باید آن را حل کرد؟ اگر علت دیگری وجود دارد، پس آن را باید مسأله اصلی دانست. یک متغیر مستقل برای کنشگر سیاسی متغیری است که:
۱ـ تغییرات آن منوط به تغییر متغیرهای دیگر نباشد؛
۲ـ متغیر مستقل باید به گونهای باشد که ما یا هر کس دیگر به عنوان یک کنشگر قدرت تغییر آن را داشته باشد؛
۳ـ با تغییر آن بتوان تغییرات مطلوب در مسایل و عوامل دیگر را به دست آورد و پیشبینی کرد.
با این مقدمه به نظر بنده دو مسأله در کنار یکدیگر و در ترکیب با هم مسأله اصلی ایران هستند؛ و هرکدام به نوعی موجب مشکلات خاص خود شدهاند و عموم مسایل مهم دیگر کشور به نحوی ریشه در این مسأله دارند. حداقل اینکه بدون حل این دو موضوع موارد دیگر حل نخواهند شد.
مسأله اول ستیز میان نیروهای حامل و طرفدار سنت با نیروهایی است که به ارزشهای مدرن گرایش دارند. شکاف میان این دو نیرو یک امر طبیعی است، چون اینها در تقابل با هم تعریف می شوند. ولی ستیزهجویی میان آنها نیز امری الزامی نیست و حتی پرهیز از آن ضرورت است در حالی که ستیز میان این دو جریان و به رسمیت نشناختن یکدیگر و کوشش برای حذف دیگری از ابتدای قرن و حتی از دوران مشروطیت آغاز شده و تا کنون نیز ادامه داشته است.
هیچکدام از دو جریان قادر نبودهاند که طرف مقابل را از متن جامعه حذف کنند، زیرا هر دو جریان به نحوی ذاتی یک جامعه در حال گذار هستند، و در عین حال کمتر پیش آمده که با یکدیگر تفاهم و سازش کنند. بویژه اینکه هر دو توانستهاند با رسیدن به قدرت و سپس با تکیه بر عامل و مسأله دوم که درآمدهای کلان نفتی است و ساختار قدرت را مستقل از جامعه و بینیاز از آن میکرده، طرف دیگر را از حضور در عرصه قدرت منع کرده، کمر به حذف سیاسی آنان ببندد.
این فرآیند پیش از انقلاب علیه نیروهای سنت بود و سپس به نفع آنان شد. البته چنین نیست که خطکشی مذکور صد درصدی باشد. یعنی همه سنتگراها یک سو و مدرنها سوی دیگر باشند. بلکه شکاف گرایش به استبداد و آزادی نیز در این میان فعال بوده است به همین علت بخش مهمی از مخالفان رژیم گذشته که از نیروهای نوگرا و مدرن بودند، در ضدیت با شاه و استبداد او در اتحاد با نیروهای سنت قرار گرفتند. ولی به نظر میرسد که این تعارضات به نسبت مسأله اصلی؛ موضوعی فرعی محسوب میشوند.
شرایط امروز ایران به گونهای است که در ساخت سیاسی و قدرت، نمایندگان سنت دست بالاتر را دارند، هرچند انحصاری نیستند، زیرا جامعه متکثرتر از آن است که چنین انحصاری ممکن باشد و حاملان دنیای جدید نیز قویتر از آن هستند که بتوان آنان را نادیده گرفت و اجازه حضور در ساخت قدرت را به آنان نداد.
اگر در گذشته و با اتکای به درآمدهای نفتی انجام برنامه حذف دیگری ممکن بود، اکنون این ابزار نیز تضعیف شده است و نمیتوان با تکیه بر آن موازنه قوا را به نفع جناح حاکم برقرار کرد.
بنابراین از نظر بنده جامعه ایران به نوعی موازنه قوای واقعی رسیده است که حتی تکیه بر درآمدهای نفتی نیز قادر به تغییر این موازنه نیست.
به علاوه از میان رفتن انحصار رسانهای رسمی نیز به پایداری این موازنه کمک کرده است. ولی تداوم صلحآمیز چنین موازنهای در کنار فقدان حضور رسمی نیروهای دنیای جدید در قدرت، ممکن نیست؛ و این، عدم تعادل جامعه و ثبات آن را بیش از پیش ناپایدار کرده است.
این ناپایداری موجب شده تا پدیدهای به عنوان «ما» که در بیشتر راهحلها با آن مواجه میشویم، بیمعنا و تهی از مصداق شود، و نمیتوانیم در هیچ راه حلی بگوییم «ما» چه کار باید کنیم؟ زیرا «ما» در اینجا ناظر به پدیده واحدی نیست.