مام شعر من
کدام عشق؟ چه میگوئی! که در کشاکش هشتادم
نفس زنان و عرق ریزان به پله پله اعدادم
سیمین بهبهانی
برای سیمین عزیزم
که خوشبختانه هست و غزل فارسی از حضور او سربلند است!
عزیز خوش سخنم سیمین که در کشاکشِ هشتادی
خوشا دلی که جوان داری، چنین که سروی و آزادی
ترا که قدرِ سخن دانی، چگونه قدرِ سخن دانم؟
مرا که آلهه ی شعری، مرا که دانشِ استادی؟
زبانِ بسته ما بودی در این سیاهیِ دهشت بار
بهارگونه گُل آوردی، که سرو گونه دراِستادی!
به هر غزل که سرودستی، سکو تِ یخ زده بشکستی
شکستهء دلِ ما بستی، چنین که دادِ سخن دادی!
دلیری زن ایران را، شکوهمند نمادی تو
چنین چگونه جوانمردی؟ زنی چگونه چنین رادی؟
ندیدم از سخنِ مردی، چنین صلابتِ پُر دردی
خود از کجاست رهآوردی، که نوشوار به ما دادی؟
تو مامِ شعرِ منی سیمین، خوشا زنان، که زنی سیمین
ارادهء سخنی سیمین! به رغم ظلمت و بیدادی
بخوان که بامِ تو رنگین ست، رهت ستارهء پروین ست
به جان دوست کلام این است، زدوست هدیه ی آ زادی
ترا هماره سلامت باد، که دردمندی ی انسانیت
هماره درطلب نیکی ست، هماره در طلب ِ شادی
بمان که راویِ دستانت، پرندگان فضا باشند
چنین که نغمهء جانبخشی، چنین که لرزهء فریادی
م.سحر
13/۳/۲۰۱۳
http://msahar.blogspot.fr/