محسن قائم مقام
فکر آزادیخواهی و دموکراسیطلبی از غرب به ایران آمد. روشنفکران ایرانی بهخصوص اروپا دیدگان و بعدها آنهائی که با مبارزین قفقاز یا روشنفکران عثمانی تماس داشتند نقش اساسی در گسترش این فکر در میان روشنفکران را داشتند. «روحانیون» فرصتی یافتند تا با درگیر شدن در این حرکت قدرت بیشتری از آنچه داشتهاند را کسب نمایند. روحانیون به دلیل طرز تفکر شدید دینی و مذهبی مردم در ابتدا در جلوی کار بودند و با حضور ایشان حرکت آزادیخواهان سریعتر بهجلو میرفت. نقش روحانیون در شروع حرکت مشروطه بسیار با ارزش بود، چه بدون حضور و کمک ایشان حرکت مشروطه نه تنها با کندی صورت میگرفت بلکه با اشکالات بسیاری میتوانست مواجه شود. روحانیون دنبال منافع و بدست آوردن قدرت بیشتری برای خود بودند و چون نهضت مشروطه پدیده نوی بود، هرکس بهقدر فهم خویش آن را تائید یا تعبیر میکرد. نهضت مشروطه با قدرت استبدادی شاه در افتاده بود و این جنگ قدرت که با کمک مردم پیش میرفت مقام بالاتری از قدرت به روحانیون میبخشید.
برای آشنائی با نظرات روحانیون و تعبیر و تفسیرهای مختلفی که از مشروطه داشتند چند نمونه میآورم. آیتالله نائینی، مرجع تقلید زمان خود گفت: «حکومت حق روحانیون است، ما این حق را به شاهان واگذار کرده بودیم و امروز آن را به دست مردم میدهیم». مذهبیها نائینی را از مدافعین و پشتیبان شروع حرکت مشروطه خواهی میشناسند. که با این گفته او در صدر مشروطه میبینیم که تا چه اندازه در اشتباهند. در مجلسی در دانشگاه کلمبیا که یکی از عمامهبندان اصلاحطلب جلسه را اداره میکرد از او پرسیدم آیا این گفته نائینی معنی «قیمومت» مردم را نمیدهد؟ اجباراً تصدیق کرد ولی بلافاصله موضوع را برد به حمله به« روشنفکران»! که چه کارها که نکردهاند. «مذهبی»ها خود را در برابر «روشنفکران» میبینند و اصلاحطلبی را مترادف با روشنفکری با صفت مذهبی میشناسند: خود را تیرهای از «روشنفکران» میشناسند که مذهبیاند. آیا مذهبی بودن صفت روشنفکری را میتواند با خود داشته باشد؟ روشنفکران افرادی هستند که هر مبحثی را مورد سؤال قرار میدهند و در مذهب موضوع اعتقاد مطرح است و سؤالبردار نیست. چرا که تا اصول دین را پذیرا نباشی که در آن سؤال در واقعیت مطلب مطرح نمیباشد، دین نداری.
پیگیری روشنفکران در ادامه نهضت مشروطه و گسترش نهضت در نقاط عمدهای از کشور و پیدایش و حضور قدرت مردانی در صحنه مبارزه نظیر سردار اسعد بختیاری رئیس ایل بختیاری، مبارزین آذربایجان به سردمداری ستارخان و باقرخان و بالاخره نهضت آزادیخواهی گیلان بهسرکردگی یفرم خان ارمنی شکل جدیدی در عرصه مبارزه بوجود آورد و روحانیون که خطر از میان رفتن سلطنت را در ایران میدیدند، بهخصوص با درهم شکسته شدن استبداد صغیر و فرار محمدعلیشاه از پشتیبانی نهضت مشروطه به آنطور که در ابتدا داشتند کوتاه آمدند. روحانیون و شاهان و سلطنت همیشه بهمگره خورده بودند و سخن نائینی در بالا نمونه کامل عیار این واقعیت است. و این حقیقت را در سلسله پهلویها هم بهخوبی مشاهده کردیم. رضا شاه یکقدم بیشتر برداشت ولی ادامه دیکتاتوری شدید او را تنها گذارد و پسرش محمد رضا شاه از حامیان مذهب و پشتیبان روحانیون گردید و روحانیون هم بهدنبال وابستگی تاریخی سلطنت و روحانیون در هر مقطعی از او پشتیبانی نمودند.
مبارزین مشروطه از هیچ کوششی برای کم کردن قدرت سلطنت و شاه فرو گزار نکردند، تا جائیکه احمد شاه قاجار از یک روزنامهنگار که به او توهین کرده بود به دادگاه شکایت کرد[۱]. مشروطهخواهان با حضور قدرتمند روحانیون و وابستگی مذهبی شدید مردم نیروی برکنار کردن شاه را نداشتند چرا که شاه با تمامی قدرت که از او گرفته شده بود هنوز «شاه» فکر میکرد. بعدها احمد شاه گفت من میتوانستم رضاخان سردار سپه را بکشم ولی فکر کردم بعدها خاطره امیرکبیر زنده خواهد شد و مردم خواهند گفت امیرکبیر دیگری از میان رفت. بهعبارتی احمد شاه هنور ناصرالدین شاهی فکر میکرده که میتواند و به عبارتی حق دارد مخالف یا دشمن خود را از میان بردارد و این قدرت را در خود میدیده است. باز بهعبارتی شاهان در ایران و شاید سایر کشورهای استبدادی همیشه زمینه اعمال قدرت در مملکت را داشتهاند حتی زمانیکه پروبالشان را نظیر زمان احمدشاه قاجار قیچی کرده باشند و در دوران قدرت مشروطهخواهان پرورش یافته باشند.
ما چنین قدرتی را در شاهان اروپا نمیبینیم. ما کودتائی از جانب شاهان اروپا برای حفظ قدرت ندیدهایم. طرفداران سلطنت در ایران مدام حضور شاهان اروپا را یاد آور میشوند که در دنیای دمکراسی اروپا هم میشود شاه داشت. ولی نمیگویند که شاهان اروپا خمیره دیگری دارند و دنبال کودتا در مملکت خود نیستند یا توان آن را ندارند. مهمتر از آن کودتاهای محمدعلیشاهی و رضا شاهی و کودتای با نقشه سیا و کمک محمد رضاشاه در آن ممالک سابقه ندارد. ایران با وجود حضور قدرت بدون تردید شاهان در بخشی از جامعه که نبود شاه را تضعیف دین و مذهب میدانند یا میدانستند و حضور روحانیون قدرتمند که این باور را به آن مردم تلقین کردهاند، عملاً حضور شاه همواره همراه خطر یک کودتا و ازهم پاشیدن دمکراسی در جامعه را در برخواهد داشت و عملاً یک تهدید واقعی برای سلامت سیاسی اجتماعی کشور بهشمار میآید.
رضا شاه با کودتای ۱۲۹۹ دیکتاتوری جدیدی را بنیان گذاشت. رضا شاه فرمانده نظامی خوبی بود و همانطور که دکتر مصدق در مخالفت با سلطنت او در مجلس پنجم گفت، او بهتر بود فرمانده نظامی باقی بماند. ولی او در راس یک کودتا، حکومتی دیکتاتوری برقرار کرد. و به کمک فرهیختگان مملکت قوانین مصوب مجلس دوم را در ترتیب قوانین مربوط به نظام وظیفه، ثبت اسناد و املاک، پرورش جوانان تحصیل کرده که از زمان عباس میرزا، قائم مقام و امیرکبیر شروع شده بود و سایر قوانین مجلس دوم را دنبال نمود.
اینکه این راهنمائیها تنها فکر فرهیختگان مملکت بوده و یا قدرت انگلیس که کودتای رضاشاهی را شکل داد این برنامهها و قانونمند شدن و منظم شدن ایران و از حالت خان خانی بیرون آمدن را بهصلاح منطقهای خود میدانسته و همچنین چشم هم چشمی با آتاتورک میتواند مجموعهای از شکل گرفتن نظم و قانون در مملکت نتیجه آنها باشد. ولی رضا شاه فرزند نهضت مشروطه نبود بلکه دنبال مملکتی در ید اقتدار خود بود. کارها را تنها با توهین به کارکنان میخواست جلو ببرد (با الفاظی نظیر زن ج، مادر فلان). رضا شاه روشنفکران مملکت از جمله ۵۳ نفر جوانانی که دور دکتر تقی ارانی و مجله «دنیای» او جمع شده بودند را به زندان انداخت. دانشگاه را باز کرده بود ولی دانشجو حق اظهار نظر نداشت وگرنه دنبال ۵۳ نفر روانه زندان میشد. و بالاخره در سالهای آخر حکومتش شروع کرد به کشتن رجال مملکت، چه آنهائی که طرفدارش بودند و چه آنهائی که مخالفش بودند.
از طرفدارانش، وزیر مقتدر دربار تیمورتاش، افسری تحصیل کرده آن زمان در روسیه، که در واقع ابهت رضاشاه در آن زمان مدیون تیمورتاش و خردمندی و دانش او بود. میرزا علیاکبرخان داور که دادگستری امروز به سبک اروپا را بنا نهاد. با بیشرمی بدون دلیل با بیحرمتی تمام به قتل رساند، جرم آنها را هم «دزدی» عنوان میکرد که به هیچکدامشان نمیخورد. به داور گفت برو بمیر. اوهم رفت تریاک خورد و تا صبح جان داد. در ابتدای حکومتش میرزاده عشقی شاعر ملی ایران را داد جلو منزلش مامورین نظمیه با گلوله بکشند. در آن زمان نام مامورینی که گلوله زدند هم بیرون آمد. لابد این شعر معروف عشقی آزارش میداده: «پدر ملت ایران اگر این بیپدر است/ به چنین ملت و روح پدرش باید ..د.» یا بعد از مهمانی سردار سپه در منزلش این شعر را سرود که «بستنی شد مایه آبستنی».
عشقی فرزند انقلاب مشروطه بود و با نهایت قدرت جلوی آدمهائی مثل وثوقالدوله که دنبال عقد قرارداد مستعمره انگلیس کردن ایران بودند ایستاد و به زندان رفت. یا داد لبهای شاعرمیهن دوست وطرفدارزحمتکشان ایران فرخی یزدی را با سوزن و نخ بدوزند[۲]. و او را همانند دیگر آزادیخواهان از جمله دولتمردانی که او در زندان نگاهداشته بود، از جمله سردار اسعد بختیاری از قهرمانان نهضت مشروطه، مستوفی الممالک، از رجال با ارزش ایران، که خودش هم به او «آقا» خطاب میکرد و بسیاری دیگر را کشت، از جمله دکتر تقی ارانی، شاگرد اینشتن در دوره دکترای فیزیک، سردبیرمجله علمی، سیاسی و اجتماعی «دنیا» که حزب توده بعدها او را با تقلب مؤسس حزب توده اعلام کرد در حالیکه حزب توده در ۱۳۲۰ به جلو داری سلیمان میرزا اسکندری، از مبارزین سوسیالیت ایران تاسیس گردید و دکتر ارانی در ۱۳۱۸ در زندان رضا شاهی به تیفوس مبتلا و به قتل رسانده شد. از آن گذشته حزب توده هرگز اعلام نکرد که دکتر ارانی در هنگام تحصیل در آلمان طی مقالاتی علیه محاکمات مسکو که اعدامهای رهبران مخالف استالین را در برداشت مخالفت خود را با شوروی که گرداننده محاکمات مسکو بود اعلام داشته بود. و حزب توده با پشتیبانی شوروی شروع به کار نمود.
رضا شاه به کمک ارتش و شهربانی بسیاری از صاحبان باغهای پرمنفعت چای و دیگر زمینهای حاصلخیز را مجبور کرد که اموالشان و زمنیهایشان را به نام او نمایند و در قسمتهای دیگر مملکت اینکار را تکرار کرد. به این ترتیب یک قزاق بیپول ثروتمند بزرگی شد. بعدها محمد رضاشاه این اموال را با وجود فشار داخلی در ابتدای سلطنت آن را اموال سلطنتی کرد و بعدها با استفاده از اصلاحات ارضی زمینهای مربوطه را نقد کرد.
دیکتاتورها دو نوعاند. یا آنهائیکه با اعمال دیکتاتوری فقط دنبال انجام اعتقادات خود میروند و دنبال جمع مال نیستند، مانند استالین، هیتلر، خمینی و غیره یا آنهائیکه در عین دیکتاتوری و با کمک آن دنبال جمع کردن ثروت هستند مانند رضا شاه، محمد رضا شاه و بسیاری دیگر از دیکتاتورهای جهان. اگر پیشرفتهائی در بخشهائی از مملکت ضامن ارزش دیکتاتوری برای مملکت بود آیا بیشتر از کارهای هیتلر برای مردم آلمان انجام داد کار بیشتری لازم بود تا صورت بگیرد. و عاقبت کار را دیدیم که آدمکشیهای هیتلر و دیکتاتوری کامل در آلمان و جاهطلبیهای او در کشورگشائی کار آلمان و مردم آلمان را بکجا کشاند. مردم در دیکتاتوری هیچوقت بجائی نمیرسند.
عنوان «دیکتاتور صالح» را همان زمان درمیان مردم رواج دادند و هنوز هم این عنوان یا اعتقاد درمیان برخی از مردم رسوخ دارد. قدیمیها برخی به این دلیل از رضا شاه پشتیبانی میکنند.
پس از ۱۵ سال حکومت رضا شاه بدون هیچ اثری از پشتیبانی مردم با فشار متفقین بهخصوص انگلیس و روس از حکومت ساقط شد و او را انگلیسیها به جزیره موریس در جنوب افریقا به تبعید بردند.
مبارزین مشروطه با تمام قوا جلوی تشکیل جمع پنج مجتهد اعلم برای بررسی قوانین مورد تصویب مجلس بهلحاظ آنکه مخالف قوانین شریعه نباشد را گرفتند. تنها آیت الله مدرس برای این مجمع تعین شد و بس. مدرس جلوی حق رای زنها را در مجلس با وجود آنکه در کمیسون تصویب شده بود گرفت.[۳] عدم تشکیل جمع پنج مجتهد کار بزرگی بود که انجام گرفت که همه در تضعیف روحانیون و قدرت مورد پشتیبانی ایشان یعنی شاه صورت پذیرفت. دیدیم که «شورای نگهبان» در جمهوری اسلامی به نام دین چه بلائی بر سر آزادیهای مردم آورد و حتی جلوی نامزد شدن انتخاباتی مردم را هم گرفت. آقایان شورای نگهبان با جلوگیری از نامزد شدن آزاد افراد برای انتخابات، در عمل تعیین نامزدهای انتخاباتی را مینمایند! دست بریدن و پا بریدن، شلاق زدن و شکنجههای دیگر و اعدام قانون مملکت شد(قوانین شریعه). جبهه ملی در برابر وضع قوانین مربوط به «قصاص» قدعلم کرد ولی با قدرت جلوی تظاهرات ایشان را گرفتند و خمینی ایشان را «مرتد» خواند. حکم مرتد، یعنی کسی که از دین خارج شود، مرگ است! مخالفت با قانون شریعه حکم بیرون رفتن از دین را دارد. و رهبران جبهه ملی به عنوان «مرتد» محکوم به اعدام شناخته شدند. و آنهائیکه جلوی دستشان قرار گرفتند مجازات و زندان و شکنجه گردیدند و خاموششان کردند.
دکتر مصدق به مشروطه اعتقاد راسخ داشت و در صف مبارزان آن نهضت باقی ماند. او همانند بسیاری از مبارزین از واقعیت قدرت روحانیون و همکاری و همراهی ایشان با شاه و سلطنت آگاه بود و لذا همواره دنبال تضعیف قدرت سلطنتی و شاه عمل میکرد. عنوان کردن شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» را در همین زمینه انتخاب کرده بود. روحانیون بهخصوص بعد از درهم ریختن دیکتاتوری ۲۰ ساله قدرت بسیاری یافته بودند و همکاری تنگاتنگ ایشان با محمد رضاشاه دوران جدیدی از قدرتگیری و قدرتنمائی ایشان را میساخت. پشتیبانی شاه از انتخاب مرجع تقلید شیعه بهترین سند این همکاری بود. محمدرضاشاه با بهعیادت رفتن آیتالله بروجردی، که حتی انتقاد روحانیون دست بالا را هم آشکار کرد میخواست او مرجع تقلید شود. در این مورد حوزه علمیه از آیتالله قمی پشتیبائی نمود و او مرجع تقلید گردید. عمر کوتاه قمی به شاه فرصت داد که دنبال پشتیبانی از بروجردی را بگیرد و بر مسند مرجع تقلید نشانده شود. و همان بود که آیت الله بروجردی رسماً از کودتای سیا در ۲۸ مرداد پشتیبانی کرد و تلگراف تبریک ورود به شاه را زد! پشتیبانی شاه از دیگر کاندیداهای مرجع تقلید از جمله آیتالله حکیم در عراق به مقاله خود نیازمند است. به عبارتی محمدرضا شاه با پشتیبانی کامل از مذهب شیعه و علماء آن خود را در منظر ایشان شاه مذهبی و طرفدار علماء دینی معرفی کرد. البته اینکار شاه پایه اعتقادات قلبی او را هم داشت. نجات او از فروافتادن به دست حضرت عباس (که دستانش را در واقعه کربلا سپاهیان یزید بریده بودند!) و رفتن او به زیارتگاههای شیعه همراه همسرش از جمله در مشهد و بالاخره مشرف شدن او به مکه و پوشیدن احرام و منتشر کردن عکسهای مربوطه از آنجمله میباشد. البته زمانی که قدرت او به خطر افتاد به خمینی اعلام کرد که «نگذارید چکمههای پدرم را به پوشم!» و پاسخ خمینی از بالای منبر در روزهای پیشین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ این بود که “چکمههای پدرت برایت گشاد است». این قدرت نمائی، خمینی را «خمینی» کرد. شاه در ۱۵ خرداد برای حفظ خود تسلیم نظر علم نخست وزیر شد و معترضین طرفدار خمینی در خیابانها را به گلوله بست و شورش را خواباند. و در کودتای سیا در ۲۸ مرداد ورقهای با امضا و بدون متن در اختیار کودتاچیان قرارداد. جزئیات کار به مقاله خود نیازمند است، مقاله دکتر حسین توفیق در این زمینه بسیار مستند تهیه شده است. بهخصوص با بیرون آمدن اسناد کودتا توسط سیا توضیح کار را آسانتر نموده است.
دکتر مصدق در شروع دولت ملی دنبال حق انتخاب زنان رفت و بلافاصله چندین آیتالله طراز اول زمان به او اخطار دادند و او ادامه مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت و مبارزه با استعمار انگیس را که هم اکنون مردم برای انجام آن بپا خواسته بودند را به وارد شدن به یک موضوع دیگر ولو مهم که احتیاج به آگاه نمودن مردم و مبارزه با نیروی قدرتمند روحانیون را داشت، ارجح دانست و دنبال مبارزه برای ملی شدن نفت و بیرون راندن استعمارانگیس از ایران رفت.
با این تفاصیل نهضت مشروطه در طول دوران بیش از صد ساله خود فراز و نشیبهای بسیار داشته است. کوششهای فراوانی به صورت کودتا برای درهم ریختن نهضت شکل گرفت. مبارزین محمدعلیشاه را از مملکت بیرون راندند و با سرداران نامی خود نظیر یفرمخان جلوی ارتش طرفداران او را گرفتند و ایشان را منکوب کردند. یفرمخان را بعد از شکست دشمنان آزادی در حالی که به طرف دژ فتح شده در غرب ایران میرفت با گلولهای کشتند. استقبال بینظری که مردم حق شناس ایران در تشییع جنازه او به عمل آوردند تا آن زمان بیسابقه بود.[۴] که خود نشانهای از پشتیبانی مردم آگاه از مبارزین نهضت مشروطه شناخته میشد.
در خاتمه با یادی از زنده یاد احمد کسروی که تاریخ مشروطه را با زحمات زیادی فراهم کرد و نوشت، مینویسد پس از انقلاب مشروطه افرادی که قدمی برای مشروطه برنداشته بودند با تفنگهای کهنهای که احیاناً در خانه داشتند عکس میگرفتند و خود را از مجاهدین نهضت قلمداد میکردند. دیدیم چه سلطنهها و دولههائی که بعد از پیروزی مشروطهخواهان در کنار ایشان آمدند و خود را آزادیخواه قلمداد کردند و رخت وزارت و صدارت پوشیدند. در این زمان هم جمعی که دنبال برگشت به ایران سوار بر دیکتاتوری جدیدی هستند یک پادشاه دیکتاتوری که بسیاری از رجال با ارزش ایران را در زندانهای خود با آمپول هوا بدست پزشک احمدی یا ابتلا به تیفوس در زندان به قتل رسانده است و جمع بسیاری از نوجوانان ایران را سالها بهدلیل خودآگاهی و مبارزه جوئی در زندان انداخته است. در مملکت قلمها را شکسته و نفسها را درسینه حبس کرده بود. و ثروت مردم را هم بهزور گرفته و در انبان خود ریخته است را امروزه بهخاطر ادامه دیکتاتوری و تسلط همان قماش از مردم در آگهیها و صحبتهائی که در مدح او مینمایند کارهای او را در خدمت به نهضت مشروطه قلمداد میکنند. در حالیکه مشروطه برای برداشتن شاهان دیکتاتور و اساساً سیستم پادشاهی برقرار شد تا حفظ پادشاهی!
محسن قائم مقام – نیویورک
۱۵ مرداد۱۳۹۷ – ۶ جولای ۲۰۱۸
——————————
۱. نگاه کنید به تاریخ بیست ساله نوشته حسین مکی.
۲. فرخی این جنایت را در شعر خود چنین سروده است: شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام/ تا بسوزد دلت از رنج دل سوختهام.
۳. زمانیکه حق رای زنان در کمسیون مجلس دوم تصویب شده بود مدرس که بسیار مورد احترام بود و قدرت مذهبی فراوانی داشت وارد مجلس شد و بلافاصله با خواندن آیه: الرجال مسلطون علی النساء جلوی کار را گرفت و قانون حق رای به زن تصویب نشد.
۴. نگاه کنید به تاریخ مشروطه ایران نوشته احمد کسروی.
از: ایران امروز