«بشنویدای دوستان این داستان»
نقل ماهی بچۀ مازندران
*
شاد بودی در دل دریای آب
رفتی از اینسو به آنسو با شتاب
*
ناگهانی کار طفلک زار شد
تا اسیر مرغ ماهیخوار شد
*
گفت: -ای مرغ عزیز خوش خصال!
رحم کن بر این کپور بچه سال
*
من هزاران آرزو دارم هنوز
کل عمر من دو ماه است و سه روز
*
پس چه خوش باشد که آزادم کنی
با صفای خویشتن شادم کنی
*
داد پاسخ مرغ (از بیخ گلو)
(تا نیفتد ماهی از منقار او)
*
گفت: – حرفش را نزن جان کپور
خستهام من آمده از راه دور
*
– از کجا؟ یعنی که از بابلسری؟
یا ز لاهیجان و رشت و آنوری؟
*
گفت: – من از استراخانام عزیز
از دیار حاج طرخانم عزیز
*
از شمال ساحل روس آمدم
مستقیم اینجا به چالوس آمدم
*
ماهیک پرسید: – در آب شمال
قحط ماهی شد مگرای گنده بال؟
*
راستی که بابت این حرص و آز
صرف دارد اینهمه راه دراز؟
*
چند روزی کردهای طی طریق
تا مرا در کام گیریای دریغ!
*
گفت ماهیخوار در پاسخ: – درست
ظاهرا حق با تو و امثال توست
*
لیک آقا گفته ما بی شرط و قید
راهی اینجا شویم از بهر صید
*
گفته: ضمن اینکه من دارم جواز
مرغ همسایه همیشه بوده غاز!
*
همچنین گفته: قراردادی جدید
میشود امضا به زودی با امید
*
طبق آن راحت نموده کار را
کار ما مرغان ماهیخوار را
*
هرچه ماهی هست در مازندران
جانب روسیه میگردد روان
*
پس شما باید بیائید آنطرف!
تا نگردد وقت ما بیخود تلف
*
ما بگیریم و بلُمبانیم زود
ترکمانچایاش به این خوبی نبود!
*
کاینچنین بی چانه و بی گفتگو
لقمه آید صاف راحت در گلو
*
بچه ماهی گفت: – آن صاحب کلید
میدهد امضا به پیمان جدید؟
*
گفت: – ایشان بهر پوتین همچنان
با سر خم میدهد دم را تکان!
از: گویا