آیدا قجر
«وقتی بری دست قاچاق چی، دیگه اختیاری از خودت نداری. گوشتت زیر دندونشه.»
جملهای بود که بارها شنیدم. مسافران ایرانی که از طریق قاچاق انسان قدم به مسیر پناه جویی و هجرت گذاشتهاند، خوب تجربهاش را دارند؛ از زمانیکه تصمیم میگیرند تا وقتی در مسیر هستند یا به مقصد میرسند. آنها جان و تن به دست کسی میسپارند که شاید هیچ از او ندانند. عنوان کردن آن هم میتواند ترس به دلها بیاندازد، چه برسد به سر و کله زدن هر روزه با آن.
برای شناختن قاچاقچیان انسان و نحوه برخورد آنها با مهاجران، مسافری شدم کوله به دوش که برای بستن قرارداد، سر میز مذاکره مینشیند.
برای پیدا کردن قاچاقچیها در هر کشور و شهری، باید پاتوق آنها را پیدا کرد. در استانبول هم می توان به دنبال آنها، به منطقه «آکسارای» رفت. کافی است گوش تیز کنیم تا صحبت از رفتن و سفر را به زبان فارسی بشنویم. در خیابان «پاشا» به سراغ کافهها رفتم. به دنبال قاچاق چی به نامی بودم که میگفتند بسیاری را راهی یونان کرده است اما مسافران در جزیره سرگردان ماندهاند. حتی از دیدار با او برحذرم داشتند چون همیشه «کلت» به همراه دارد و با زنها در خانه قرار میگذارد. چند نفر گفته بودند: «فقط با او به خانه نرو!»
پیدایش نکردم. قرار شد تلفنی با هم صحبت کنیم اما به قاچاقبر دیگری برخوردم که میگفت طی چهار یا پنج روز، من را به فرانسه میرساند.
یکی از مسیرهایی که مسافران از طریق آن ترکیه را به سمت مقصد ترک میکنند، راه هوایی است. آنها با قاچاقچی قرارداد میبندند تا از استانبول راهی شوند. قاچاق چی پس از توافق، برای آنها کارت هویت یا پاسپورت جعلی تهیه میکند، برای مسافران به اصطلاح «تیکت میکشد» (یعنی بلیت مقصد را می خرد) و آنها را به فرودگاه می فرستد. از اینجا به بعد دیگر پای خود مسافر است که چهطور بتواند از سد پلیس بگذرد. در گپهای شبانه روزی مسافران در مورد این موضوع هم مدام میشنوی که فقط باید اعتماد به نفس داشته باشی؛ بدون هیچ اضطرابی. اما هر روز شمار بسیاری از مهاجران در فرودگاههای ترکیه و یونان پشت گیتها میمانند تا شانس خود را باری دیگر محک بزنند.
با رابط خودم در کوچههای استانبول قدم میزدیم. از او پرسیدم که آیا کسی را میشناسد که قاچاق سکس انجام دهد؟ یعنی زنان مسافر را بفروشد یا اجاره دهد؟ کمی فکر کرد و گفت یک نفر را میشناسد که احتمالا در همین کار است.
قاچاقچیان برای این سفر هوایی، یا کارت هویت تهیه میکنند یا پاسپورت. کم هستند قاچاق چیانی که هر دو مدرک هویتی را برای مسافران تهیه کنند. این در حالی است که به همراه داشتن دو مدرک هویتی، عبور آنها از گیتهای پلیس فرودگاه را آسانتر میکند. مدارک مسافران یا «شباهتی» است یا «چنج». شباهتی یعنی مدارک اوریجینال که در اختیار قاچاقچی قرار گرفته اما عکس آن شبیه به مسافر است. اغلب این مدارک، ملیت یکی از کشورهای اروپایی را نشان می دهند. در نمونه چنج اما قاچاقبر با «چنجر» همکاری میکند که میتواند عکس مسافر را روی مدارک هویتی جعل کند. مسافران هوایی اگر شانس داشته باشند، با مدارک هویتی شباهتی احتمال بیش تری برای خروج دارند.
اما تمام این مراحل برای بعد از مذاکره و توافق میان مسافر و قاچاقچی اتفاق میافتد. بعد از توافق، دیگر همهکاره قاچاقبر است و مسافر باید گوش به زنگ باشد. هر زمان و مکانی که قاچاقبر تعیین میکند، مسافر باید حاضر شود. به قول بسیاری از مهاجران، دیگر در اختیار کامل قاچاقبر هستی. برای همین وقتی مهاجران به مقصد میرسند یا از پروسه قاچاق انسان خارج میشوند، احساس آزادی میکنند.
با رابط خود در کوچههای استانبول قدم میزدیم. از او پرسیدم که آیا کسی را میشناسد که قاچاق سکس انجام دهد؟ یعنی زنان مسافر را بفروشد یا اجاره دهد؟ کمی فکر کرد و گفت یک نفر را میشناسد که احتمالا در همین کار است. یک سری عکس زنان را که قاچاقچی مورد بحث برایش فرستاده بود، به من نشان داد؛ زنانی که مسافر بودند اما در دست به دست شدن میان قاچاقچیان، گیر افتادهاند و حالا ناچار به تنفروشی هستند. قاچاقچیان این زنان را در خانههایی که دارند، حبس میکنند، پول و مدارکشان را میگیرند و محلی میشوند برای کسب درآمد.
قرار شد با قاچاقچی هماهنگ کند تا به دیدارش برویم. من هم مسافری بودم به دنبال قاچاقچی برای رسیدن به فرانسه! اما سر و وضعم انگار بیش تر به قول این رابط، به «بچه مایهدارها» میخورد تا مسافرانی که پولی ندارند. او با قاچاق چی تماس گرفت و گفت: «یک مسافر برات دارم از این بچه مایهدارها. هوایی میترسه بره و زمینی میخواد سفر کنه. اگه میفرستی ایتالیا، خودت باید مخش رو بزنی.» قاچاقچی استقبال کرد و قرار برای همان روز تنظیم شد.
در یک صرافی مورد اعتماد قاچاقچی نشستم. اگرچه اولین برخوردم با قاچاق چی به عنوان مسافر نبود اما استرس داشتم که اگر اشتباهی بکنم، هم برای خودم و هم برای رابطم مشکل ایجاد شود. قرار شد صدایش را ضبط کنیم و با او وارد مذاکره شویم. مثل بقیه قرارهایم با قاچاق چیان در کشورهای مختلف، حدود یک ربع دیر رسید. تنها نبود. دو مرد وارد شدند. قاچاقچی با لبانی خندان و شوخ، همراه پسر جوانی بود که او را «دست راست» خود معرفی کرد: «همهکاره منه.»
بحث میان صراف و قاچاقچی بالا گرفت. چانهزنی بر سر قیمت بود. در آن روزها، نرخ ارز در ترکیه بالا رفته بود و صرافیهای مختلف سرشان شلوغ بود. قاچاق چی از اینجا شروع کرد که مشغول تهیه خانهای برای مادرش است. در تمام مدت گفتوگویمان هم از پول حرف میزد و اطمینان میداد که آدرس خانهاش در ایران و ترکیه را به من میدهد تا خیالم راحت باشد.
بعد از کمی گپ درباره قیمت ارز و هزینههای زندگی در ترکیه، به سمتم برگشت: «هوایی برای ایتالیا پرواز داریم. مرز یونان بسته است و اگر بری آنجا، حتما گیر میکنی. مرز بلغار الان خوب جواب میدهد. یک ساعت و نیم تا مرز بلغار با ماشین میرویم و پنج ساعت و نیم هم پرواز تا ایتالیا است.»
گفتم که میخواهم به فرانسه بروم و شنیدهام که وضعیت پناه جوها در ایتالیا سخت شده و دولت شمشیر را برای مهاجران از رو بسته است. جوابش همانی بود که مسافران برایم گفته بودند: «از ایتالیا میتوانی به راحتی ماشین بگیری و به فرانسه بروی. ایتالیا کسی کاری به شما ندارد.»
این در حالی است که ایتالیا در سالهای اخیر شاهد روی کار آمدن احزاب دستراستی بوده که به شدت ضد مهاجر هستند. از سوی دیگر، سختگیری در مرزهای این کشور با همسایهاش شدت گرفته و مرزهای زمینی به سمت کشورهای دیگر مثل اتریش به شدت کنترل میشوند؛ چه زمینی و توسط قطار و اتوبوس و چه هوایی و با در اختیار داشتن مدارک هویتی قلابی.
قاچاقبر شروع کرد به نصیحت: «شما هم مثل خواهر خود من. وضعیت خانمها خیلی بد شده. گروه بزرگی از ایرانیهای خودمان به تازگی عدهای از پناه جوها را به لب مرز برده و کشتی را به آنها نشان دادهاند اما وقتی مسافر پول را در صرافی گذاشته است، زندگیاش را بردهاند. در خوابگاه زندانیاش کردهاند و تلفن جلوی او گرفتهاند که باید بگویی به مقصد رسیدهای تا آزاد شوی. حواست جمع باشد. به قاچاق چیها اعتماد نکن! تا وقتی آدرس محل زندگیاش را نداری و ندیدهای، اعتماد نکن.»
مسیر زمینی کجا است؟ چه قدر میگیرید؟
- یک ساعت و نیم تا مرز «ادرنه»، شمال شرق ترکیه راه داریم. بعد از مرز رد میشوی و به بلغارستان میرسی. از آنجا به بعد هم زمینی بستگی به موقعیت دارد. شاید یکی دو شب مجبور شوی در خوابگاه بمانی. چون خانم هستی، کمتر از شش هزار دلار نمیبرم. مجردها مشکل نیستند و بالاخره رد میشوند. رد کردن زن ها سختتر است.
پلیس بلغارستان چه طور؟ میگویند پلیس وحشی دارد!
- نگران نباش. نفر اول پلیس مرز بلغارستان دست ما است. مرز اگر خوب باشد، همان شبی که رسیدی حرکتت میدهیم. نگران آن طرف نباش. هرجا بخواهی، میبریمت. از ایتالیا هم یکی را میفرستم که تو را راهی فرانسه کند.
پسر جوانی که همراه قاچاق چی بود، متوجه نگرانی من به عنوان مسافر و زنی تنها برای گذشتن از مرزها شد. گفت: «نگران نباش. اگر مشکلی در مسیر داشتی، من خودم شخصا به سراغت میآیم و با هم تا فرانسه میرویم.»
طبق گفتههای قاچاقچی، به محض رسیدن به بلغارستان باید سیمکارت تلفن تهیه میکردم چون خط ایران و ترکیه در آنجا جواب نمیٔدهد. در همین بحثها بودیم که تلفنش زنگ خورد و بعد از چند کلمه رد و بدل کردن، خطاب به رابطم گفت: «مرجان را میشناسی؟ الان پلیس اطلاعات این جا دنبالش است. مثل اینکه بچههایش پلیس را زدهاند. خودم هم دنبالش هستم. رییسش هم اسمش “خیام” است و در تهران زندگی میکند. اینها را جلوی آبجی میگویم که حساب کار دستش بیاید. پول خیلیها را خوردند و مسافرها را در مسیر جا گذاشتند.»
پرسیدم: «مثلا چه قدر پول خوردند؟»
حساب و کتاب کرد: «فرض کن هفتهای ۲۰ نفر مسافر بگیرد. بیست تا شش هزار تا میشود ۴۸۰ هزار دلار در ماه. چهار ماه اگر کار کند، رقم به میلیون دلار میرسد. پول چند تا از دوستان صمیمی من را هم خورده است. رفیق پلیس من میگوید به دنبالش هستند.»
پسر جوان هم تاکید میکند: «خودم به خونش تشنه هستم. ۷۰۰ یورو میدهم به کسی که او را تحویل من دهد.»
به بحث درباره سفر من برگشتیم. قاچاق چی گفت بعد از توافق، هر ساعتی بگوید باید آماده حرکت باشم. به یونان هم اشاره کرد: «از جزیره یونان حرکت نیست. بچهها توی یونان گیر میکنند. الان رفیق خودم شش ماه شده که در آتن گیر کرده است و راه خروج ندارد.»
فکرم به سراغ مسافرانی رفت که قاچاقی خود را به یونان رساندهاند؛ بچههایی که نزدیک به دو سال است در جزیرهها ماندهاند یا زندگی در آتن را از سر میگذرانند. زندگی پناهجویی در این کشور از زمین تا آسمان با دیگر کشورها متفاوت است. در همین فکرها بودم که گفت: «قیمتی که به تو میگویم، درست و حسابی است. طرف به تو میگوید سه تا چهار هزار تا که قطاری میبرد. هیچ تضمینی نیست. من دو و نیم هم قطاری میبرم. یعنی مسافر را داخل قطار باربری میفرستیم. هرکس، هرکجا که خواست وسیلهای را خالی کند، مسافر باید پایین بپرد. تضمینی نیست که کجا. شاید اتریش، شاید ایتالیا؛ هرکجا.»
از او پرسیدم اگر بخواهم هوایی سفر کنم، قیمتش چه قدر میشود؟ مکثی کرد و گفت: «۹ هزار و ۵۰۰ یورو اما تضمینی. هم آیدی برایت درست میکنم و هم پاسپورت. از همین استانبول، فرودگاه آتاتورک میپری و ایتالیا پیاده میشوی.»
پرسیدم: اگر نتوانستم رد شوم چه؟ آنموقع پلیس چه خواهد کرد؟
خندید و گفت: «کاریت ندارند. یک شب نگهت میدارند و دوباره میتوانی گیم بزنی. – گیم زدن اصطلاحی در دنیای قاچاق انسان است. یعنی هربار تلاش برای رد شدن، یکبار گیم زدن است- از کجا معلوم؟ شاید همان گیم اول پریدی. نترس، نگران نباش.»
انگار خوب توانسته بودم خودم را نگران نشان دهم. جدای از استرسی که خود این ملاقات به همراه داشت، مسافران بسیاری در کشورهای مختلف، دیدار اول خود را با قاچاقبر برایم شرح داده بودند؛ استرس و نگرانی، تکیه کردن به قاچاقبر به عنوان «راهبلد» و گوش سپردن به او.
برای همین ادامه داد: «مسیر قاچاق مشکل است؛ مخصوصا زمینی که مشکلات خاص خودش را دارد.»
عکسی در آورد به من نشان داد و گفت: «نگاه کن! این کلهگنده اینستاگرام است. داداشم ضمانتش را کرد و بالاخره از ایران خارجش کردیم. امثال “وحید خزایی” نوچههای این هستند. الان مسافرها را به یونان میبرند اما راه انداختن از آنجا مشکل شده. مرزهای مقدونیه و آلبانی و صربستان هم که بسته شده است.»
قاچاقچی برای حرکت هم توصیههایی داشت: «با خودت پول نبر. فقط وسایل اولیه همراه داشته باش؛ چند دست لباس. هیچ مدرکی هم همراهت نباشد. یک پماد هم بردار برای پشه. پشههای یونان خیلی خطرناکند. مرز بلغارستان هم پشه کم ندارد. راه بلد هم دوست صمیمی من است. ولی آبجی! زود تصمیم نگیر، خوب بسنج.»
از او پرسیدم: «این زنهایی که میگویند قاچاقبرها میگیرند و نگه میدارند، چه طوری است؟ خیلی زیادند؟»
سری تکان داد: «میدانم چه میگویی خواهر. بله زیاد شده است. قاچاقبرها خطرناک هستند. دروغ میگویند؛ مخصوصا اگر زن تنها گیر بیاورند. با تو توافق میکنند، در مسیر به دست قاچاقبر دیگری میدهند که تو را در خوابگاه نگه میدارد. تمام پول و مدارکت را میگیرند و چیزی برایت نمیگذارند. بعد هم اجارهات میدهند.»
قرار شد فکرهایم را بکنم و تصمیم بگیرم. از بحث با من برخاست و به سراغ صراف رفت. همان لحظه پنج میلیون تومان به حساب خواهرش در ایران ریخت تا مادرشان را که از بیمارستان مرخص شده بود، به سفر تفریحی ببرد. مقابل من دست کرد در کیفش و دو هزار لیر ترکیه به پسرجوان همراهش داد: «همه تفریحات را برایش فراهم کردهام. خانه مستقل دارد و قرار است ماشین بخرد. چه عشق و حالی آن جلو هست که این نداشته باشد؟ همینجا وردست خودم بماند، بهتر است.»
قاچاقچی از خودش هم گفت. در «اسلامشهر» کرج زندگی میکرده و خانوادگی در کار مصالح ساختمانی بودهاند: «من از بچگی شر به دنیا آمدم. تا پنجم ابتدایی درس خواندم. حتی صفر هم نمیتوانستم بیاورم. یکبار هشت گرفتم و همه خوشحال شدند. حتی به من تشویقی هم دادند. پدر و مادرم ولی من را طوری تربیت کردند که هنوز هم جلوی آنها سیگار نمیکشم. آبجی، اینجوری نگاهم نکن که عذاب کشیدم و پیر شدم. من دقیقا ۴۰ سال و پنج ماه دارم.»
موقع خداحافظی برگشت سمت من: «نگران نباش. هوایی برو. به تو قرص استرس میدهم.»
به سوی رابطم رفت، تلفنش را درآورد و عکسهایی را نشانش داد و گفت: «قبل از رفتنش به من گفت که همه را فرستاده رفت.»
رابطم دیرتر گفت عکس زنانی را به او نشان داده است که به کارگری جنسی افتاده بودند. از او پرسیدم آیا میتوانم به بارها و پاتوقهایی بروم که زنان ایرانی در آنها به کارگری جنسی مشغول شدهاند؟ قولش را داد. تاریخ تعیین کردیم و قرار شد به عنوان دوست دختر قاچاقچی به سراغ زنان ایرانی بروم.
پس در کوچههای استانبول شروع به راه رفتن کردم. استرسم را قورت میدادم و گوش تیز میکردم به اطرافم تا صدای مسافران قاچاقی را بهتر بشنوم. به یاد حرف یکی از مسافران افتادم: «ببین چهقدر استرس داری در برخورد با قاچاقچیان؟! چند برابرش کن، میشود دیدارهای ما. ما تمام زندگیمان را در اختیار او قرار دادهایم.»
از: ایران وایر