جواد طالعی – روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ خورشیدی، درگیر احساسی دوگانه بودم: از یکسو انتظار دریافت خبر تولد فرزند دوم خود را از بیمارستان میکشیدم و از سوی دیگر به دلیل غوغایی که در خیابانهای منتهی به فرودگاه مهرآباد برپا شده بود، ناچار بودم بر خلاف کشش شدیدی که به سوی بیمارستان داشتم، به عنوان یک روزنامهنگار در میان سیل جمعیت بمانم تا شاهد لحظههای بیشتری از یک روز تاریخی باشم.
اشتباه نکنید، «تاریخی» بودن یک روز الزاما به معنای مثبت بودن آن نیست. روزهای هشتم و نهم نوامبر سال ۱۹۲۳ هم، در تاریخ ثبت شده اند. دو روز نحس در تاریخ آلمان که در آنها نیروهای تحت فرمان آدولف هیتلر و اریش لودندورف در حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان با الهام گرفتن از رژه موسولینی در رم علیه دولت بایرن دست به کودتایی ناکام زدند. ده سال بعد از این واقعه هیتلر قدرت را در آلمان به دست گرفت و نیمی از جهان را به خاک و خون کشید.
هواپیمای ایرفرانس دربست حامل روحالله خمینی و چند دوجین از همراهان شناخته و ناشناختهی او، تازه بر باند فرودگاه مهرآباد بر زمین نشسته بود که در حوالی دانشگاه تهران یکی از همکاران خبر آورد که از بیمارستان تلفن زده و مژده دادهاند که صاحب یک پسر دیگر شدهام. ما هنوز انتظار میکشیدیم که خمینی برای ایراد نخستین سخنرانی خود به دانشگاه تهران بیاید.
ماجرای رفراندوم
خمینی در یکی از آخرین روزهای دیماه در پاریس گفته بود که پس از بازگشت به ایران رفراندومی برگزار میکند که مردم ایران میتوانند در آن به ادامه سلطنت یا تشکیل جمهوری اسلامی رأی بدهند. روز اول بهمن در مقاله کوتاهی برای صفحه مقالات کیهان با عنوان «چرا با رفراندوم مخالفم» تصریح کرده بودم که اصولا در طول تاریخ هرگز اتفاق نیفتاده که قدرتی بداند شکست میخورد و با این همه رفراندوم برگزار کند. بنابراین، رفراندوم تنها ابزار دست دیکتاتورهایی است که نسبت به پیروزی خود در آن اطمینان دارند و مقدمات آن را هم چیدهاند.
هنگامیکه مقاله را تسلیم سردبیر وقت، رحمانهاتفی (حیدر مهرگان) کردم، او پس از خواندن آن گفت که مقاله خوبی است، اما تیتر آن تحریکآمیز است و بهتر است آن را عوض کنیم. پیشنهاد خودش را پسندیدم که گفت: «مردم برای انتخاب درست فرصت میخواهند» (صفحه ۵ یکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷).
حالا کسی میآمد که اطمینان داشتم چنین فرصتی را در اختیار مردم نخواهد گذاشت. من، اعضای کمیته استقبال از «امام خمینی» را که بعدا همه از شورای انقلاب سر درآوردند و سکان کشتی توفانزده کشور را به دست گرفتند تا آن را غرق کنند، یکبار در نشست مشترک آنها با هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران در مسجد «قبا» به امامت شیخ محمد مفتح از نزدیک دیده بودم و با توجه به اصرار آنها برای سپردن ستونها و صفحات بیشتر به خمینی و طرفداران او، دیگر تردیدی نداشتم که در جمهوری اسلامی مورد نظر خمینی، جای چندانی برای مخالف و منتقد باقی نخواهد ماند.
خمینی پیش از آنکه با هواپیمای دربست ایرفرانس بر باند فرودگاه مهرآباد فرو بنشیند و خلبان و کمکخلبان فرانسوی زیر بازوی او را بگیرند و از پلکان پایین بیاورند، اعلام کرده بود که نخستین سخنرانی خود را در صحن چمن دانشگاه تهران ایراد خواهد کرد که کانون اصلی انقلاب به شمار میرفت. اما به محض ورود به تهران، در میان جمعیت انبوهی که راه حرکت را برای اتومبیل حامل او به سختی باز میکردند، راه خود را به سمت «گورستان بهشت زهرا» کج کرد.
خمینی و مرگپرستی
خبرهای فرودگاه، در حالی که من در حوالی دانشگاه در سیلاب جمعیت غرق شده بودم، لحظه به لحظه به گروه ما میرسید. با رسیدن آخرین خبر، ما، چند خبرنگاری که بر سقف جیپ مؤسسه کیهان نشسته بودیم، بهتزده به یکدیگر نگریستیم. برای درک این پیام روشن، نیاز به دانش زیادی نبود. صاحب هر هوش متوسطی در مییافت که خمینی، با تصمیم گرفتن در مورد تغییر مسیر از «دانشگاه» به «گورستان» و ایراد سخنرانی در «بهشت زهرا» نشان میدهد که به «دین» بیش از «دانش» و به جهان پس از مرگ بیش از جهان زندگان دل بسته است.
سخنرانی او در «بهشت زهرا» تازه به برخی از افرادی که تا پیش از آن به وعدهها و ادعاهای فریبنده او در پاریس دل بسته بودند، ثابت کرد که به جای یک عالم عالیقدر با یک آخوند خودشیفته سر و کار دارند که افکار پیشاقرون وسطایی خود را جایگزین ادعاهای پاریس میکند.
معروف ترین جملههای خمینی در سخنرانی گورستانیاش چنین بود: «من توی دهن این دولت میزنم»، «من خودم دولت تعیین میکنم».
بعد هنگامی که یکی از نزدیکان او در گوشش چیزی گفت که هیچکس نمیتوانست بشنود، حرف خود را چنین تصحیح کرد: «من با پشتیبانی این ملت توی دهن این دولت میزنم!»، «من با کمک این ملت دولت تشکیل میدهم».
اما دیری نپایید تا همه دریافتند که او با کمک دولتی که خود تشکیل میدهد، قرار است توی دهان این ملت بزند!
خمینی که با جنگافروزی و آدمکشیهای بیشمار خود گورهای گورستانهای ایران را چندطبقه کرد، در همین سخنرانی محمدرضاشاه پهلوی را متهم کرده بود که «گورستانها را آباد کرده است» و بعد هم به تعدادی از افسران ارتش که در کناری ایستاده بودند و خطاب به ارتشی که تسلیم وی شده بود گفت: «ما آمده ایم تا شما را آدم کنیم!»
لحن خمینی در این سخنرانی چنان تهوعآور بود که به نظر میرسید این مرد اصلا آن کسی نیست که با لحنی شسته رُفته در پاریس در برابر خبرنگاران وعده داده بود که «زنان در انتخاب حجاب آزادند»، «در اسلام دیکتاتوری وجود ندارد» و «مارکسیستها به شرط آنکه توطئه نکنند در بیان عقاید خود آزادند» و…
لحن او مشابه تمامی آخوندهای مشروعهخواهی بود که به قصد انتقام سر از قبر در آورده بود. اما صحنه را چنان آراسته بودند که انگار این سخنان از دهان اکثریت حاضران خارج میشود. انگار همه آنها که در «بهشت زهرا» جمع شده بودند، همراه خمینی سر از قبر به در آورده بودند تا زندگان را تحقیر و برای انتقامی خونین به صف کنند. این یکی از صدها صحنهای بود که نشان از تودهای بودن انقلاب داشت. الیاس کانتی فیلسوف انگلیسی بلغاریتبار و نویسنده آلمانیزبان، برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۹۱ در شاهکار خود «توده و قدرت» (Masse und Macht, Elias Canetti) از انقلاب ایران به عنوان نمونهای بارز از انقلابهای ویرانگر تودهای یاد میکند.
ده روز پر التهاب
میان آغاز به کار بختیار تا خروج شاه از ایران ده روز گذشت. میان آمدن خمینی به ایران و رفتن دکتر شاپور بختیار از این کشور نگونبخت نیز ده روز فاصله بود. اما در این ده روز دوم، ستاد هدایت کشور دیگر نه کاخ نخست وزیری، بلکه «مدرسه رفاه» در شرق تهران بود که خمینی را در آن جا داده بودند.
حالا، گروههای مختلف در دستههای چند صدنفری برای دستبوسی و پابوسی مردی که پیشتر او را در ماه دیده بودند، به محل سکونت وی گسیل میشدند. حتی کسانی هم که به دلیل دانش علمی خود نمیتوانستند دروغ ماه را باور کرده باشند، مسابقه آستانبوسی را رها نمیکردند. بعدها، یک دوجین از چهرههای سرشناس «کانون نویسندگان ایران» نیز به زیارت «آقا» رفتند تا با بیاعتنایی کامل به آنها حکم کند که «در راه اسلام قلم بزنند». یکبار هم «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» صفآرایی کرد تا به زیارت «آقا» برود، اما علیاکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان نزدیکترین یار خمینی ترتیبی داد که آنها از میانهی راه برگردانده شوند و از فیض زیارت «آقا» محروم بمانند!
تبدیل کمیته استقبال به شورای انقلاب
با ورود خمینی به تهران، «کمیته استقبال از امام خمینی» با اضافه شدن چند چهره به آن به «شورای انقلاب» تبدیل شد که با فرمانبرداری مطلق از خمینی سرنخ امور را به دست گرفت. روزنامه کیهان نوشت که کریم سنجابی رهبر جبهه ملی رئیس شورای انقلاب شده است. اما این خبر از منابع دیگر از جمله از سوی جبهه ملی ایران تایید نشد.
روز ۱۶ بهمن، چهار روز پس از ورود «آقا»، کیهان در صفحه اول خود به نقل از دکتر شاپور بختیار نوشت: «هر کس اکثریت داشت حکومت میکند» در همین خبر اضافه شده بود: «اگر حمام خون راه بیفتد، امکان کودتا هست» و «کسانی از طرف من و آیتالله خمینی در گفتگو هستند».
اینکه بختیار حق انتخاب را به اکثریت میسپرد، نشان میداد که او در شرایط سخت و پیچیده آن روزها، دیگر قادر به ارزیابی درست موقعیت خود و همچنین جامعهی نشئه از انقلاب نبود زیرا اکثریت حاضر در خیابان، همان کسانی بودند که اگر ترس کور شدن نبود، ترجیح میدادند این بار خمینی را در خورشید ببینند!
دولتی که شوخی بود؟
در صفحه نخست کیهان روز ۱۶ بهمن ۵۷ آمده است: «امام رئیس دولت موقت را احتمالا امروز معرفی میکند» و یک روز بعد، تیترهای اصلی کیهان چنین بودند: «اسامی وزرای بازرگان و اعضای شورای انقلاب»، «برنامه دولت بازرگان»، «امام خمینی: مردم باید درباره دولت بازرگان نظر بدهد» و سپس تیتر درشت دیگری به نقل از بختیار که میگفت: «دولت موقت را، تا وقتی شوخی است میپذیرم».
شاید بختیار حق داشت که دولت موقت را یک شوخی بداند، زیرا این دولت سرانجام به ریاست بازرگان تشکیل شد، اما آنکه سرنخ قدرت را همواره به دست داشت، شورای انقلاب بود که به استثنای دو سه مکلا، بقیه را آخوندهای هفتخط و تشنه قدرت مثل بهشتی و مطهری و مفتح و خامنهای و رفسنجانی و… تشکیل میدادند.
دولت موقت قرار بود ضمن به راه انداختن اقتصاد کشور، زمینه را برای برگزاری یک انتخابات آزاد و تشکیل مجلس مؤسسان فراهم کند، اما اندکی پس از سقوط دولت بختیار و خروج او و برخی وزیرانش از ایران، خمینی فرمان برگزاری رفراندوم را در روز ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ صادر کرد و پس از برگزاری آن ادعا شد که ۹۹ و نیم درصد از مردم ایران در این رفراندوم شرکت کردهاند. با این ادعا، مخالفان جمهوری اسلامی «نیم درصدیها» نامیده شدند.
بختیار چگونه ایران را ترک کرد؟
اینکه بختیار چگونه توانست ایران را ترک کند، هنوز هم یکی از ابهامات تاریخ معاصر ایران است.
از فردای روز ۲۲ بهمن که دولت بختیار سقوط کرد و کسی نمیدانست او در کجاست، این شعار بر سر زبانها افتاد که «بختیار از مرز بازرگان گذشت». در این شعار مردم به دوستی قدیم میان بازرگان و بختیار نظر داشتند و تلقین میکردند که بازرگان بختیار را از کشور خارج کرده است.
جواد خادم وزیر مسکن و شهرسازی دولت بختیار، در مقالهای با عنوان «پرواز مرغ توفان» ضمن شرح توضیحاتی درباره نحوه تدارک خروج آخرین نخست وزیر محمدرضاشاه مدعی شده است که پس از تلاشهای ناموفق زیاد، سرانجام موساد که در آن زمان هنوز در ایران امکانات زیادی داشت، بدون اطلاع بختیار ترتیب تهیه یک گذرنامه جعلی برای او را داد و او با کمک این گذرنامه ایران را ترک کرد، اما خود از این ماجرا بیخبر بود.
اینکه این روایت چقدر درست است یا نیست، جز نقلکننده کسی نمیداند. جواد خادم در همین مقاله مینویسد که پس از افشای ماجرا به وسیله او، بسیاری از دوستان نزدیک شاپور بختیار به او اعتراض کردهاند.
روزهای آخر حضور بختیار در ایران، کشور به صحنه خونینترین درگیریها بین گروههای مسلح پراکنده و ارتش و همچنین مبادله آتش میان لشکر گارد شاهنشاهی با نیروی هوایی تبدیل شد؛ همه چیز نشان میداد که نه دولت موقت کنترل امور را در دست دارد و نه دولت بختیار.
روز ۲۱ بهمن، یک روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، صفحه نخست کیهان چهار عکس از قربانیان درگیریهای مسلحانه و یک عکس از حضور همافران در اقامتگاه خمینی را به نشانه حمایت نیروی هوایی از او منتشر کرد.
در همین شماره به نقل از نورالدین کیانوری نوه شیخ فضلالله نوری و رهبر حزب توده میخوانیم: «خطر کودتای خائنانه را نباید ناچیز شمرد». بختیار نیز با اشاره به عکس دیدار همافران با خمینی میگوید: «با مونتاژ بچگانه عکس، رژه نظامی ترتیب دادهاند». اما روزنامه کیهان در صفحه نخست خود تیتر میزند: «امام خمینی عکس کیهان را تایید کرد»! حالا دیگر همه چیز با تایید خمینی قطعیت مییافت!
روز ۲۲ بهمن ۵۷، روزی که نظام شاهنشایی فرو ریخت و بختیار و وزیران کابینه او ناگزیر پنهان شدند، کیهان صفحه نخست خود را به عکسهایی اختصاص داد که یک جنگ خونین و بزرگ را تداعی میکردند. بر بالای صفحه این تیتر جلب توجه میکرد که «بسیاری از نقاط تهران در تصرف مردم است»؛ تیتر بسیار بزرگتر حکایت از «جنگ تانکها با مردم مسلح در خیابانها» و «صدها کشته و هزاران مجروح» داشت!
به این ترتیب، جنبشی که با سودای آزادی و دموکراسی در اواخر سال ۱۳۵۶ خورشیدی آغاز شده بود، با به راه افتادن حمام خون بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، به روندی طولانی تبدیل شد که بدون ایجاد هیچ تحول مثبتی در عرصه سیاست و فرهنگ و اقتصاد و حتی دین، به جان فرزندان انقلاب افتاد و آنها را نه تن به تن که هزارهزار بلعید.
سالها از ترور ناجوانمردانه بختیار گذشت تا بیشتر مردم ایران این جمله او را با گوشت و پوست خود درک کنند که «نعلین آخوندها از چکمه نظامیان خطرناکتر است».
[پایان]
*جواد طالعی در آن دوران عضو هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنین از اعضای هیئت تحریریه کیهان بوده است.
*عکسها و کلیشههای روزنامهای این گزارش از «انقلاب اسلامی به روایت تصویر» در وبسایت الفب/ژورنالیست برداشته شده است.
[بخش نخست: تنها در برابر توفان بزرگ؛ از آغاز مأموریت بختیار تا خروج خاندان سلطنتی از ایران]
[بخش دوم: روزی که شاه رفت؛ چگونه «آخوند سرخ» را «امام» کردند؟]
[بخش سوم: وعدههای خدعهآمیز؛ واشنگتن و مسکو نگران ثبات ایران]
[بخش چهارم: تدارک استبداد دینی در پاریس برای ایران؛ تماسهای پشت پرده خمینی با آمریکا]
[بخش پنجم و پایانی: هشداری که شنیده نشد!آمدن خمینی و رفتن بختیار]
از: کیهان لندن