چهره واقعی علم*
کتابی به دستم رسید از محمود طلوعی که در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است و تازه ای نیست منتهی من از آن بی خبر بودم.
تمام نوشته هایی که من از این نویسنده خوانده ام خواندنی بود، و در این کتابش «چهره واقعی علم»، پاره ای از شنیده ها و دانستنیهای خودم را ــ با سند و مدرک ــ می یابم.
از لابلای خاطرات و یادداشتهای دیگران در این کتاب درمی یابیم که علم آن کس نبود که در یادداشت های خودش نشان می دهد. از جمله این، که «او در ماجرای حزب سازی شاه که بهتر است آن را به قول یک نویسنده فرانسوی بازی دموکراسی بنامیم نقش مهمی داشت… و تمام زمینه سازی ها برای اعلام سیستم تک حزبی از طرف خود علم فراهم شده بود» و یا نامزد کردن آدمهایی برای شهرهایی که نمی شناختند و ندیده بودند. من خودم هم از دوستی شنیده بودم به عمویش که تعطیلاتش را با او می گذراند، ناگهان خبر رسید که از فلان شهر انتخاب شده است! شهر ناآشنایی که تا به آن روز گذارش به آن شهر نرسیده بود. همچنین به رغم تظاهرش به مخالفت با فراماسونها، گویا پیشنهاد خودش برای عضویت در فراماسونری پذیرفته نشده بود. و دیگر نقش غیر مستقیم علم در ترور رزم آرا و منصور، و نقش او در ماجرای لایحه مصونیت مستشاران امریکایی در ایران که واکنش خمینی را به دنبال داشت، بلوایی که بنا بر شرح مبسوط مبصر در باره وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، می توانست به آسانی تمام شود و به بلوا نکشد، که علم آن را بلوا کرد و البته خودش هم خاموشش کرد، و اما به چه بهایی! همچنین نقش او در جلوگیری از اجرای تصمیم شاه برای از بین بردن خمینی به گفته آیت الله پسندیده برادرش در خاطرات خود.
در باره چگونگی تبعید خمینی هم خانم پاکروان، همسر رئیس ساواک در آن دوران، در پاسخ به لاجوردی می گوید: «همسرم به شاه گفت بهتر است او را به دهکده دوردستی بفرستیم تا بتوانیم حرکاتش را کنترل کنیم و مواظب آدمهایی که با او مراوده دارند باشیم، بعد از مدتی او به فراموشی سپرده می شود … در آن زمان علم نخست وزیر بود. او گفت نه بهتر است او را به ترکیه تبعید کنیم، و شاه را متقاعد کرد که این کار را بکند.
در این کتاب به تفصیل از کنش و منش و خود بزرگ بینی و ضعف های شاه می خوانیم و از این که او در کشور همه کاره بود و دیگران مهره هایی که اگر اطاعت نمی کردند از گود خارج می شدند. در یادداشتهای خود علم از آه و ناله مجیدی می شنویم که بخاطر هزینه های بیهوده آن قدر پول هدر داده اند که بودجه آن سال را با ۲۵ میلیارد تومان کسر بودجه بسته اند و به او می گوید: « من که رئیس سازمان برنامه هستم از اغلب این مخارج تا پس از تهیه آنها هیچ گونه خبری نداشته ام»
در خاطرات پارسونز در مورد شاه می خوانیم: «… باید اعتراف کنم که که پس از این همه تماس و گفتگو او (شاه) هنوز هم برای من یک معما و مجموعه ای از تضادها باقی ماند. رفتار او هنگامی که در برابر دوربین فیلمبرداری و مصاحبه کنندگان قرار می گرفت مغرور و ریاست مآبانه بود و می خواست در نقش یک معلم و راهنمای اخلاقی و سیاسی ظاهر شود. سخن گفتن او با مردم کشورش هم جدی و حساب شده و یکنواخت به نظر می رسید و به همین جهت مؤثر و الهام بخش نبود… من از آغاز مآموریت خود در ایران به این نکته پی بردم که شاه بطور خطرناکی از مسائل پیرامون خود منزوی شده و در میان جلال و شکوه سلطنتی ایران محصور مانده است. تشریفات سخت و پیچیده و پر زرق و برق درباریان با تدابیر شدید امنیتی دست به دست هم داده بر انزوای او در جامعه می افزود… در طول سالهای بعد موارد زیادی از دوری و انزوای شاه را از مردم کشورش دیدم. در این مدت با شگفتی دریافتم که بسیاری از صحنه های نمایش حضور شاه در میان مردم ساختگی ست… ماشین تبلیغاتی حکومت… بر افسانه پیوند ناگسستنی شاه و ملت تآکید می کرد و می کوشید واقعیت انزوا و دوری او را از مردم پرده پوشی نماید. تلویزیون در این تبلیغات نقش مؤثری بازی می کرد و من تا اوائل سال ۱۹۷۶ که خود شاهد یکی از نیرنگهای تبلیغاتی تلویزیون بودم، به این موضوع پی نبرده بودم»
و اما در باره انقلاب! ماروین زونیس پژوهشگر امریکایی در این باره، کتاب خود را با نقل این جملات از یک جامعه شناس آغاز می کند و می نویسد« در زمان ما با منابع مالی و نیروهای عظیمی که در اختیار قدرتهای حاکم است، هیج حکومتی را نمی توان با قوه قهریه یا جنبش های انقلابی سرنگون ساخت. مگر این که سران این حکومت ها مردانی بی عزم و اراده باشند و یا از بیم و وحشت قبول مسؤلیت در اتخاذ تصمیماتی که ممکنست به اِعمال خشونت و خونریزی منتهی شود، به فلج روحی دچار گردند… امتیازاتی که در آخرین دقیقه اتخاذ می گردد و تردید و دو دلی در استفاده از قدرت ، از سوی کسانی که امکانات و قدرت قانونی استفاده از آن را در اختیار دارند، این ها عوامل واقعی، یا مؤثرترین عوامل پیروزی یک انقلاب به شمار می آیند…» و پس از نقل این جملات در مقدمه کتابش می نویسد: «… عامل اصلی انقلابی که به سقوط رژیم سلطنتی شاه منجر شد، ضعف شاه بوده است، نه قدرت مخالفان او… و پیروزی انقلاب ایران امری مقدر و اجتناب ناپذیر نبود. هیچ چیز در این انقلاب از پیش زمان بندی و پیش بینی شده نبود … اگر شاه قبل از سال ۱۹۷۸ که انقلاب ایران آغاز شد، دست به یک رشته اصلاحات دمکراتیک و واقعی می زد، و یا در آغاز حرکتهای انقلابی امتازات حساب شده و به موقعی به مخالفان خود می داد، می توانست از سرنوشت شومی بعدها دچار آن شد جلوگیری به عمل آورد. شاه حتی در اواخر سال ۱۹۷۸ هم که تظاهرات به انقلاب مبدل می شد، می توانست با یک ضربت نظامی کار را یکسره کند… شاه در همه این زمینه ها دست به اقداماتی زد، ولی همه کارهای او توام با تردید و دو دلی، نیمه کاره و دیر و غیرمؤثر بود.»
زونیس خروج شاه را از ایران در سال ۱۹۷۹ با فرار او از ایران را در ۱۹۵۳ مقایسه کرده می نویسد:«شاه حتی قبل از ماه اوت (مرداد ۱۳۳۲) به فکر خروج از ایران افتاده بود و اگر امریکایی ها او را به مقاومت در برابر مصدق تشویق نمی کردند، بعد از وقایع ماه ژوئیه ۱۹۵۲ (قیام سی تیر ۱۳۳۱) که موجب بازگشت مصدق به قدرت شد تاج و تخت خود را رها می کرد» و به نقل از هندرسن می گوید:«من در آن موقع چندیدن بار به طور خصوصی با شاه ملاقات کردم و در این ملاقاتها سعی می کردم به او قوت قلب بدهم… شاه یکبار به من گفت که دیگر تحمل این وضع را ندارد و تصمیم گرفته است از ایران برود. من مصرانه از او خواستم که چنین کاری نکند…» سپس از قول کرمیت روزولت کارگردان کودتای ۲۸ مرداد نقل می کند:« که شاه بدون تشویق و اصرار او، و قبل از حصول اطمینان از حمایت امریکا و انگلیس حاضر به صدور حکم برکناری مصدق نمی شد ، و سرانجام به شرطی حاضر به این کار شد که قبل از صدور حکم برکناری مصدق و انتصاب زاهدی به مقام نخست وزیری از تهران خارج شود. او مقدمات فرار خود را هم در صورت مقاومت مصدق و بروز آشوب در کشور از قبل فراهم کرده بود…»
و اما از علم یار خانه و گرمابه شاه بگوییم که در این کتاب می خوانیم «یکی از شگردهای علم در دوران طولانی تصدی وزارت دربار، این بود که نظرات شخص خود را به نام شاه به دیگران ابلاغ می کرد و کمتر کسی جرات داشت از اجرای دستورات او سرپیچی نماید. یکی از کسانی که از اجرای دستورات او مقاومت می کرد و به همین جهت مقام خود را از دست داد سپهبد مبصر رئیس شهربانی کل کشور بود.» و می بینیم که او هم مانند شاه توقع اطاعت محض از دیگران را می داشت.
خود مبصر در کتاب خاطراتش می نویسد:«علم با من در ظاهر بسیار خوب بود … و هندوانه زیر بغلم می داد، با این همه دریافته بودم … که او استواری و دل آسودگی ای که به ارتشبد نصیری و ارتشبد اویسی و ماننده های آنها می داشت، به من و اندی دیگر ماننده های من استواری نداشت و دل آسوده از ما نبود، چرا که او مرا و ما را فرمانبردار بی چون و چرای خود نمی دانست و نمی دید.
کارهایی که از من ( رئیس کل شهربانی) می خواست که برایش انحام دهم، چون بیشینه ی نزدیک به همه ی آنها برخلاف قانون و شئون افسری و منش سربازیم بود، گذشته از آن که به مورد اجرا گذارده نمی شد، که همه ی آنها را بی کم و کاست به عرض می رساندم و همچنین آگاهی هایی که از کارهای برخلاف و سوء استفاده های او و اطرافیانش به دست می آوردم در شرفیابی هایم یک به یک گزارش می کردم و او که این شیوه کار مرا به زیان … خود می یافت، در صدد برآمد نخست با گله گزاری ها و … و چه بسا با تهدیدهای گوناگون مرا به راه بیاورد. متآسفانه یا خوشبختانه به راه نیفتادم و ننگ فرمانبرداری از چنان کسی را نتوانستم بر خود هموار سازم و … »
سپس درخواست های علم را بر می شمارد و شرح استعفایش را می آورد. و کتاب با شرح داستان کناره گیری او و دیگرانی چون او پایان می یابد.
* نویسنده محمود طلوعی، ناشر: نشر علم تهران
شیرین سمیعی