محمد علی مهرآسا
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
من مشغول نوشتن کتابی هستم در مقایسه بین افکار حافظ شیرازی و ملای رومی مشهور به مولوی که حقا تنها مولوی بوده است و ملا؛ و امید است به زودی وجه چاپش مهیا شود. این است که امروز در این نوشتار نیز می پردازم به این نابغه دوران.
این بیت زیبا از حافظ شیرازی است که اشاره دارد به گندم خوردن حضرت آدم ابوالبشر!! بر طبق روایات ادیان ابراهیمی در بهشت؛ که به همین دلیل خوردن گندم توسط آدم به اغوای حوا!، خدای تبارک و تعالی او را همراه زوجه اش حوا از بهشت بیرون کرد و افتادند تو زمین. البته چگونگی اش را نه ما می دانیم و نه موسی و عیسی و نه محمد. چون این پرسش پیش می آید که خدائی که خود گفته است من همه جاهستم، چرا باید ملک بفرستد زمین که خاک و آب آنرا ببرند و گِل بسازند و از این گِل مجسمه آدم درست شود؟ مگر زمین بهشت از خاک نیست؟ لابد از نقره ی خالص است!!
فزون براین خدا خودش با آن دو ملک می توانست بیاید روی زمینی که خالی از سکنه بود و هنوز هیچ بشری در آن نبود؛ و همینجا مجسمه سازی بفرماید و آدم را خلق کند. ولی گویا الله مایل نبوده آدمی در کره زمین باشد و می خواسته است در همان بهشت موهوم ندیده و نامعلوم سرگردان ابدی باشد. آخر کدام فرد خردمند از زمین آب و خاک بار می کند و می برد آسمان هفتم!! تا در بهشت خدا مجسمه آدم را تمشیّت دهد؟
آری خدا طبق نظر روایت سازان کتابهای دینی ی عهد عتیق دستور می دهد که زن و شوهر می توانند از تمام درختان بهشت میوه بخورند ولی از درخت ذکاوت و شعور که گویا بته های گندم بوده است، تناول نکنند. یعنی گندم خام را نخورند چون دستور نان پختن پس از لاطائل آدم و گندم در هیچ کتاب دینی نیست و دستور نان پختن از کشفیات خود انسان است و باریتعالی برای گندم دستور العمل چگونه خوردن را صادر نکرده است!!؛ ولی خدا طبق نوشته تورات که مبدء تمام کتابهای نامقدس است دستور داده بود که آدم با میوه ها سد جوع کند و از حوض کوثر نیز آب بنوشد. شما را به وجدانتان سوگند گندم خام اصلاً جز برای چهار پایان که علفخوارند قابل خوردن است؟ گندم را آدمی خود در روی زمین یافت و فهمید برای خوردنش باید آن را آرد کرد و آردش را خمیر و از خمیرش نان پخت که مأکول باشد.
شراباً طهورا نیز که مفت و مجانی و فراوان در اختیار بوده و حرام نبوده است… آخر تمام فلسفه و داستان دینها به همین دلائلند که می لگند و بوی دروغ از همه جایشان به مشام می رسد. بی دینی تقصیر ما نیست. کرم از خود درخت است. شراب بهشت حلال و گوارا است و همچنین در بهشت لاسیدن با زنان خوشگل بی همتا و همخوابی با آنان عین عبادت است.، نه گناه و معصیّت!
ولی تمام اینها در این زندگی دنیائی معصیّت است و مستوجب جهنم!
یک چیزی در میان این افسانه سرائی خیلی مسخره و ابلهانه است، این است که زمین بهشت از چه ماده ای درست شده است که خدا ملائکه فرستاد که از زمین خاک و آب ببرند و مجسمه آدم را بسازند. لابد زمین بهشت از شیشه است. داستانسرایان این واقعه و فاجعه چنان احمق و ابله بوده اند این فکر به مغزشان خطور نکرده که بهشتی با آن همه تعاریف و باغات و میوه های گوناگون، قطعاً زمینش از خاک است که گل و ریاحین و درختان میوه و انگور در آن به وفور سبز می شود و حوض کوثر با آن آب جاری خنک دارد. پس چرا خدا از همان آب و خاک بهشت استفاده نکرد و مجسمه را با خاک بهشت نساخت.
موضوع این است که سازندگان این داستانهای سخیف افرادی بسیار ابله و نادان بوده اند و فکر نکرده اند که روزی و روزگاری خردمنتر از آنها پیدا می شود و مچشان را می گیرد که این چه بوالعجبی و یاوه سرائی است که شما سرهم کرده اید؟
حافظ می فرماید آدم عمداً این کار را کرد و بهشت را نمی خواست و برعکس مایل بود آزاد باشد لذا حوا با خدا لج کرده و خلاف فرموده اش از گندم خورد و به همسرش نیز داد بخورد تا هر دو در بهشت نمانند!! آری آدم در برابر خوردن گندم، آن جایگاه موهوم ناز را که بهشت نام داشت فروخت و به صاحب دروغینش پس داد و خود را از زندان رهانید. اما اهمیّت درمصرع بعدی است که حافظ حدیث نفس می گوید و می فرماید من هم تمایلی به رفتن آن بهشت ندارم و لذا پسرِ آن پدر خود نیستم اگر همان بهشت را به جوی نفروشم. زیبائی کلام علاوه بر ستیز با دین در این است که دانه جو معمولاَ خوراک چهار پایان است. حافظ می فرماید حاضرم با خوراک چهار پایان آن بهشت را من معامله کنم ؛ آنهم با تنها یکدانه اش. باشد مهم نیست من به بی دینی معرفی شوم؛ ولی آن بهشت ارزانی خودشان؛ چون وجود ندارد و ساخته ی ذهن بی شرم دروغگویانی است که برخود نام پیامبر الله نهادند تا انسانهای کم خرد را به خود مجذوب کنند. بزرگترین دروغگویان زمین کسانی هستند که خود را به عنوان پیامبر خدای موهوم معرفی کرده اند.
چرا امروز پیغمبری ظهور نمی کند؟
هنگامی که من در نوشته هایم ادعا می کنم که بین عارف و صوفی تفاوت از زمین تا آسمان است، درست به این نکته می اندیشم که عارفان درمعنای لغوی یعنی آگاهان، یعنی دانشمندان و دانشوران و با صوفیان پشمینه پوش قابل قیاس نیستند. مولانا، سنائی، عطار، جامی و دیگر صوفی مشربان، پشمینه پوشانی نا آگاه هستند که تمام اتفاقات جهان را در زیر مشیّت موجودی موهوم و نادیده و ناشناس به نام خدا یا الله و یا یهوّه می دانند. آن عرفانی که میان ایرانیان به عرفان دینی شهرت یافته است، به معنای دانشمندی نیست بل همان خرقه پوشی و خانقاه روی و هُو هُو بازی است همراه با نشئه ی حشیش… اما عرفان اصلی و عارفان فاضل از لونی دیگرند و نوع امروزینشان کسانی مانند پاستور، کُخ، انشتین و … دیگر داشمندانی باید باشند که دنیا را چنین از تاریکی جهل به این روشنائی دانش و صنعت رسانده اند؛ سن متوسط آدمی را از ۳۵ سال به ۷۰ سال کشیده اند. و نوع قدیمشان نیز کسانی مانند بوعلی سینا، زکریای رازی، عمر خیام و حافظ شیرازی است…
عارف در لغت به معنای دانا و دانشمند است. ولی شوربختانه ایرانیان به کسانی که اندکی بر روی خرافات دین با نظر طنز و عدم قبول می نگرند، ولی به شدت دین دار و متعصب در مباحث قرآن و شریعتند، عارف می گویند.
عرفانی که صوفیان و هواداران دین اسلام به آن معتقدند و جنبه دینی دارد، همان صوفیگری و پشمینه پوشی است که در دین یهود نیز به نام«کبالا» وجود دارد. پس این یک نوع آئین دینداری است که شخص تصور می کند با نادیده گرفتن ملا و آخوند، و با خدا رابطه برقرار کردن، نیازی به وجود ملا و آخوند و کشیش و خاخام و ربای ندارد. عارف دینی تمام دستورهای شریعت را مو به مو اجرا می کند و باور دارد، ولی خود را عارف معرفی می کند و یا مردمان بیجهت او را به این صفت می شناسند. این نوع عارفان ساخته ذهن عوام، خود را به خدا نزدیک می دانند و برای خویش مقام والای اولیائی قائلند – در مقابل انبیا – که ملای روم در مثنوی اش هزاران بار به آنها اشاره کرده است و برایشان معجزاتی قائل است و به آن معجزات اشاره کرده است. معجزاتی که هیچ یک از پیامبران شناخته شده آنها را نداشته اند. تمام عارفانی که ما به صورت کلاسیک می شناسیم، پیرو همان اوهام و ایهام دینند و هیچ تفاوتی با صوفی ندارند. ملای روم چه میزان کرامات و خرق عادات و معجزات به این عارفان دروغین که همان صوفیانند نسبت می دهد که از حد فزون است. من در کتابی که در دست نوشتن دارم، به آنها پرداخته ام.
بارها گفته ام عرفان از نظر لغوی یعنی دانستن؛ و دانستن نیز همان دانش است. پس عارف کسی نیست بجز دانشمندان دانشهای تجربی که با این نوع دانشها شناخت جهان و پیشرفتهای کنونی و آینده را بنیاد نهاده اند… خود را با «ضَرَبَ زَیداً عمرا…» سرگرم کردن و برای آب غسل تعیین مقدار فرمودن، نشان دانش و دانشمندی نیست.
حافظ می فرماید اگر طبق گفته دینهای ابراهیمی آدم ابوالبشر بهشت را به دو دانه گندمی که بی اجازه الله خورد، فروخت، من ناخلف باشم اگر همان جایگاه ملاها و حوریان را به یک دانه جو نفروشم. من این بهشت را نمی خواهم و مایل نیستم به درون آن بروم. زیرا چنین مکانی وجود ندارد و معادی هم در کار نیست و به همین قیاس روز حشری وجود ندارد تا ما را زنده کنند و مطابق اعمالمان در دنیا به دوزخ و یا بهشت بفرستند. خود خواجه به نیکی می فرماید
گر مسلمانی این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروزبود فردائی
کدام فردا؟ همان صحرای محشر و روز محشر موهوم و دروغی که محمد، پیروانش را با آن در هراس افکند و به سوی خود جلب کرد. حافظ که با چهارده روایت قرآن را در حافظه دارد، بسیار بهتر از ما از روی همان قرآن می داند که فردائی به نام معاد و روز حشری وجود ندارد.
نه! «نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی. این ادعا را هزار سال پیش عُمر خیام به زیبائی بیان کرده است و حافظ بزرگوار ما نیز به آن اشارتها دارد»
خیام می فرماید:
تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم زبت پرستان کنشت (بخوانید مسجد)
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ کی رفت به دوزخ و که آمد زبهشت؟
و حافظ نیز فرموده است:
چو طفلان تا کَی ام زاهد فریبی به سیب بوستان و شهد و شیرم
ای زاهد ای ملای ریاکار تا کی می خواهی فکر کنی که ما به واقعیّت رسیده ها و دانش آموخته ها همان اطفال گیج و ویجیم که با سیب و شهد و شیر بهشت فریب می خوریم؟ مگر درهمین زندگی شهد و شیر وجود ندارد که بخوریم و به ریش گوینده این دروغها بخندیم؟
حافظ بارها در غزلیاتش فرموده است که این رمز ورازی که ملاها و صوفیان به هم بافته اند مورد پذیرش من نیست و تمام این مهملات دروغ است.
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید تبارک الله از این فتنه ها که در سرماست.
می فرماید دنیای پس از مرگ و آخرت دینی و صحرای محشر مورد اشاره دینها و این گونه دروغها را قبول ندارم. مبارک باشد این فتنه هائی که در اندیشه ی ماست. ما به این فتنه ها که در ذهن داریم می نازیم.
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است زدرویشی هم سینه پر از آتش هم دیده پُر آب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
……..
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی مستی و هوسبازی در عهد شباب اولی
زنده یاد سعیدی سیرجانی می گفت: « نروید از قول من بگوئید سعیدی سیرجانی می گوید منظور حافظ از دفتر کتاب قرآن است»
پس دوران جوانی در طول زندگی همگام با مستی و عیش و عشرت است و گناهی در انجام این لذت و شاد زیستن وجود ندارد و دنیای آخرتی نیز نیست که ما را به خاطر اعمال این دنیا تنبیه کنند.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۱/۲/۲۰۱۹