جای تعجب است که در شهر اصفهان
باشد همیشه صحبت عمامه در میان
آخوند بیسواد هنوزش به سر کلم
با آن سه چاک یلمق و آن کهنه طیلسان
بر سر یکی عمامه نهاد است ترک ترک
همچون سر ستون گج از زیر طرکان
مندیل او بزرگ و مدوّر که در مثل
چتری به سر گرفته به عنوان سایبان
دستار او احاطه نموده به هیکلش
چون خیمهای که هست عمودی در آن میان
یا همچو لکه ابر سپیدی که حایل است
مابین کهکشان و زمین زیر آسمان
یا مثل آنکه زخم به فرقش رسیده است
بر بستهاند بر سر او پنبه و کتان
یا همچو ماستبند که لرزد به فرق وی
طشتی ز مهلبیه به انظار این و آن
یا همچو قاصدی که سر و گوش بسته است
برفش به سر نشسته و رویش شده نهان
نعلین سبز ساغری اندر دو پای وی
مانند لاش طوطی معکوس بیزبان
آن یک ز فرط حیله و تدلیس کرده است
بر پای نعل زرد و خرامد عصا زنان
تا گاو و خر به واهمه جلد خربزه
پوزش همی نماید و پوزی زند بر آن
او در خیال خوردن آن جلد لیک وی
گوید به پای بوس من این خر شده روان
آن یک زد است پینه به پیشانیش ولی
گویا که داغ باطله این است در جهان
او گوید این برآمدگی هست در سجود
یعنی سجود واجب و موجب به تو اَمان
من گویم از سجود حرامست این وَرَمْ
ما بین واجب است و حرام این ورم نشان
هر جا شوند جمع که تا آب گِلْ کند
گُل کرده است مزرع تریاک اصفهان
سراینده قصیده فوق میرزا محمِد علی مْکْرُم حبیبآبادی است. سخنور طنزپرداز سده اخیر که در سال ۱۳۰۴ هجری قمری در روستای حبیبآباد از توابع شهرستان برخوار اصفهان به دنیا آمد در ۲۴ ذیقعده سال ۱۳۸۴ هـ ق هشتم فروردین ماه ۱۳۴۴ خ در اصفهان درگذشت در گورستان تاریخی تخت فولاد به خاک سپرده شد. وی گویندهای شوخ طبع بود با شیوه سخنی به سبک سهل و ممتنع عراقی که طیبت نفس و ذوق ادبی را در راه ترقی فهم و ادراک عمومی به کار گرفت. با اینکه به سنت مرسوم گویندگان پیشین تحت تأثیر سختی حیات و مشکل معاش از آلایش چاپلوسی منظوم و مزاجگوئی ادبی نَرُست، ولی به لحاظ آنکه در مبارزه با خرافات صداقت و صمیمیت داشت، آنچه میاندیشید بیپروا بازگو میکرد، از تکفیر و غوغای عوام نمیهراسید و به ارشاد عقول و افهام میپرداخت، در عرصه ادب معاصر ایران جایگاهی ویژه یافت.
مکرم را مردم اصفهان کم و بیش میشناختند. علاوه بر آنکه در شهرداری رئیس کتابخانه بود و به این مناسبت با جوانان و کتابخوانان شهر حشر و نشر داشت. از مطالعه کتب سودمند سخن میگفت و با خواندن اشعار طنز زوایای پنهان وقایع را به آنان مینمود. در دادگستری نیز وکیل دعاوی زیرکی به حساب میآمد که بیشتر از شم لطیفهگوئی و ترفند شوخ طبعیش در پیشبرد محاکمات قضائی مدد میگرفت. غالباً وکلای طرف دعوی را خشمگین میکرد. آنچنان اظهاراتشان را خندهدار جلوه میداد که دیگر نمیتوانستند با ارائه دلایلی محکمهپسند به نحوی مؤثر در دفاع از موکلین خود توفیق یابند.
بین صاحبان جراید نیز سابقه طویل روزنامهنگاری و مبارزات قلمی مکرم مورد توجـّه بود. به واسطه همین سوابق مبارزات روشنفکرانه بود که در بین مردم ظاهربین شایعه لامذهبیاش رواج داشت. برخی از دستاربندان وی را کافر مهدورالدمی میدانستند که بیجهت زنده است. افراد بند و بستچی زورگو و پرنفوذ هم که نیش تند قلمش در رگشان خلیده بود، چشم دیدنش را نداشتند. از روزنامهاش که به سنگ میبست و از دیوار خانهها به داخل پرتاب میکرد به قدری بدشان میآمد که سر شکستن احتمالی ناشی از اصابت سنگ را به جان میخریدند، تن نمیدادند روزنامه را از دست موزعی که معقول در میزد و محترمانه مطالبه حق اشتراک میکرد بگیرند. ولی مردم بیآزاری که در پی جاه و جلالی نبودند، یا آنان که ناقه و جملی نداشتند و از آبشخور تحمیق مردم آب نمیخوردند و نیز متمکنان بیغرضی که شاهباز افکارشان به افق دوردست نظر داشت، بذلهنویسیهای مکرم را به جان میخریدند. با نقل شوخیهای او نقش موزّع شفاهی مطالب روزنامه را بازی میکردند. همین دوستداران روزنامه و علاقهمندان دورادور او بودند که وقتی صحبت از مکرم به میان میآمد مواضع روشنفکرانهاش را میستودند، از مبارزات پیگیر وی در سالهای سیاهی سخن میگفتند که داعیهداران شریعتمداری و دستاندرکاران حکومتی با همه اختلافنظرهایی که با هم داشتند، در سر کیسه کردن مردم و نگاه داشتنشان در جهل و بیخبری متفقالنّظر بودند. چنانکه در اصفهان از یک سو شیخ علی یزدی، میرزا هاشم امام جمعه، آقا شیخ محمِد تقی نجفی و از سوی دیگر مسعود میرزا ظلالسلطان، اکبر میرزا صارمالدوله، سردار اشجع، اقبالالدوله، سردار ظفر، امیر اقتدار و سالار اقبال هرکدام در حیطه اقتدار فردی محلی یا در حوزه منافع مشترک جمعی هر روز برای مردم کیسهای میدوختند جهت پر کردن آن کیسه نو دوخته دسیسه پنهانی تازهای میساختند که با همه پنهانیاش چشم تیزبین مکرم میدید. با افشاگریهای شیرینش دست دسیسهپردازان را رو میکرد. یکی از این دسیسهها شایعه ظهور معجزات پیاپی از هارون ولایت اصفهان و شفای بیماران کر و کور و لال و معلولی بود که به نحوی غیرمترقبه و بیسابقه در سال ۱۳۲۹ هجری قمری با تمهید ایادی دولت به اصطلاح فخیمه انگلیس و تأیید آقا شیخ محمِد تقی نجفی صورت گرفت!
جریان قضیه از این قرار بود که در آن ایام کارخانهای که در اصفهان شمعسازی میکرد و از مؤسسات تولیدی تجاری کمپانی هند شرقی بود، به واسطه باب شدن چراغهای نفتی و استعمال نفت سفید که از باکو در دلّههای کوچک فلزی به ایران حمل میشد رونق سابق را از دست داده بود. در مواجهه با رکود و بیم ورشکستگی کارخانه، اولیای کمپانی درصدد برآمدند بازار مصرف شمع را به صورت مصنوعی گرم کنند. بهترین کار برای حصول مقصود ظهور معجزات از اماکن مقدسه محلی بود که زائران متعددی را برای زیارت و روشن کردن شمع و نذورات راهی اماکن مذکور میکرد.
به این منظور مباشران محلی کمپانی با تبانی متولّیباشی و گرفتن گواهینامههایی از آقا نجفی مشعر بر صحت ظهور معجزات منتسب به هارون ولایت شایعه شفای بیماران را در گوشه و کنار شهر و روستاهای اطراف منتشر ساختند، روزانه هزاران نفر از مردم ساده دل خوشباور را به قصد زیارت و روشن کردن شمع به هارون ولایت کشاندند. در نتیجه کارخانه شمعسازی در شرف ورشکستگی کمپانی هند شرقی به ترفند معجزات ساختگی هارون ولایت در آن سال علاوه بر رهائی از ورشکستگی، مقادیر قابل توجهی نیز سود کرد. به ویژه آنکه اهالی محلات در روشن کردن شمع و گرم کردن بازار سقاخانهها و امامزادهها بر هم سبقت جستند. برای چشم همچشمی کردن با یکدیگر به اختراع خوارق عادات پرداختند. بر شمار شفایافتگان محلهها و مصرف شمع امامزادهها افزوده شد.
در این میان محمد علی مْکرُم حبیبآبادی به میدان آمد. وی در آن زمان طالبی بیست و پنج ساله بود که از مدتی قبل به اصفهان آمده بود. در مدارس دینی شهر درس میخواند. به واسطه مواضع روشنفکرانهاش غالباً با اولیای مرتجع مدارس اختلاف و مشاجره داشت. گاه مجبور به ترک مدرسه و اقامت چند روزه در کوچهها میشد. سه سال پیش از این واقعه نیز حین شکست میرزا محمِدخان اقبالالدوله غفاری حاکم سابق اصفهان از مجاهدین و غارت شهر توسط قوای زیر فرمان او با سرودن اشعار طنزی اقبالالدوله حاکم و معدِل شیرازی نایبالحکومه مستبد حامی محمِد علی شاه را به ضربههای کاری شعر ستمستیز خویش نواخته بود. مکرم با چنین سابقهای درصدد برآمد با افروختن چراغی فرا راه تاریکیها از چهره سودجویانی پرده برگیرد که از سادهانگاری مردم سوءاستفاده میکردند. از این رو قدرت طبع شاعرانه و طیبت نفس زیرکانه را به کار گرفت، اشعاری سرود که ضرباتش بر پیکر ارتجاع مذهبی خادم سیاست استعماری به قدری دردآور بود که تکفیر و زخم زبان و کتک خوردن مکرم را در پی داشت. عاقبت مبارزات روشنفکرانه و ستمستیزی او که با انتشار نشریه صدای اصفهان در سال ۱۳۳۹ هـ ق و درج مقالات و اشعار افشاگرانه ابعاد وسیعتری یافته بود به حدی عناصر مرتجع محلّی، سرمایهداران و بانیان رواج اوهام و خرافات را کلافه کرد که به ترور مکرم مصمم شدند.
در یازدهم ذیحجه سال ۱۳۴۱ هـ ق شعبان پینهدوز نامی از اشرار و اوباش زمان به دستور محمد کریمخان سالار اقبال حاکم برخوار که وی نیز از محمودخان انصاری امیر اقتدار حاکم اصفهان فرمان ترور و جواز تحریک به ارتکاب جنایت یافته بود، مکرم را هدف گلوله قرار داد. ولی با اصابت گلوله به پهلوی راست و خروج از پهلوی چپ مضروب سوء قصد نافرجام ماند. مکرم از حادثه ترور جان به در برد. مدتی در بیمارستان مسیحی اصفهان به هزینه محمِد کریم خان سالار اقبال بستری شد. پس از معالجه و مداوا در حبس خانگی صادق خان انصاری تحت نظر قرار گرفت. میگویند روزی که برای حفظ ظاهر محمدکریم خان سالار اقبال و امیر اقتدار در بیمارستان از او دیدن کردند به محض ورود آنها مکرم در تخت نشست اظهار داشت: دیدی که نمردم سر از قبر درآوردم؟! یک سال بعد از آن واقعه شعبان پینهدوز عامل ترور مکرم در آبادان حین سانحه مشکوک تصادف با اتوموبیل کشته شد . آمران ترور مکرم محمِد کریم خان سالار اقبال و محمودخان انصاری امیر اقتدار حاکم اصفهان و سرتیپ حیدرقلیخان پسیان رئیس قوای انتظامی که در دوران خدمتش در اصفهان همواره مکرم را میآزرد نیز قبل از مکرم روی در نقاب خاک کشیدند. معاصیشان به صلابت مرگ و پرده زمان پوشیده شد. غفرالله ذنبوبهم. ولی نام مکرم و رشحات قلم سرکشش همچنان در خاطره روزگار باقی است تا دیده عبرت بین بنگرد و پند گیرد. فا عتبروا یا اولی الابصار.
برخلاف آن چه شایع بود مکرم مرد بیدینی نبود. بل که سنخ ایمان او از نوع ایمان یقینی بود. اعتقاد داشت قوانین طبیعی مولود اراده غیرقابل نقض الهی است. نظام عالم هستی برای موجبات ناچیز دگرگونی نمیپذیرد. انسان بالغ هوشمند نباید اسیر تلقیناتی شود که ریشه در اسطورههای تاریخی نادانی دارد. نمونه بارز کرامت و اعجاز را کَفّ نفس و رهائی از اسارت غرایز میدانست، ملاحسن نائینی از معاصران آقا نجفی را مثال میزد که بیش از شصت سال در مدرسه نیمآورد اصفهان به سادگی زیسته بود، بضاعت مالیاش اعم از لباس و اثاث دو قران نمیارزید. طی عمر از هیچ کس پیشکش و تحفهای نگرفته بود. راه گذرانش چند روز خوشهچینی در سال بود. شبانه روز چند سیر گندم را نیمکوب میکرد با آب و نمک میپخت و میخورد. در همه علوم به ویژه حکمت الهی و ریاضی استادی فرید بود. طلاب علوم از همه سو به محضرش میشتافتند.
خلاصه مکرم اعجاز و کرامت و خرق عادت منسوب به اماکن مقدسه را نشر اباطیل و کوتاهبینی افرادی میدانست که با توسل به آرامگاه مردگان مرتکب نوعی شرک میشوند. با این همه سوابق آخوندی و روستائی مکرم یا شاید احتیاط و ترفند پیشگیریاش از واکنش مردمان متعصب عامی و رخدادهای ناگوار پیشبینی نشده موجب شده بود اعجازهای افسانهای منسوب به انبیاء پیشین را که مستند به روایات تاریخی قرآنی است منکر نشود. فراموش کند که در صدر اسلام به هنگام بهانه مشرکین و مطالبه اعجازشان از نبی اکرم (ص) آن حضرت در تلو آیات کریمه الهی پاسخ می فرمود قل سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولا یا ان هو الا بشر یوحی الیه. به هر روی مکرم قصد تبلیغ مرام و ترویج مسلک خاصی را نداشت، از مکتب فکری ویژهای نیز پیروی نمیکرد. آگاهی او محدود به اطلاعات روستازادهای بود، که یکصد و اندی سال پیش از ناحیهای دور افتاده در مجاورت کویر به اصفهان آمده بود در مدارس شهر با مقدمات ادب فارسی و عربی آشنائی یافته بود، در کشمکش میان ادراکات بشر عاقل متفکّر با انسان اسیر خرافات و موهومات به پوچی تخیلات اغراقآمیز پی برده بود. میخواست مکنونات ضمیر خود را به نحوی مؤثر به دیگران انتقال دهد. به این منظور طبع شاعرانه و لهجه اصفهانی را به کار گرفت، به سرودن تصنیفهائی پرداخت که به سرعت در جامعه ایرانی و توده مردم نفوذ کرد و بر سر زبانها افتاد. ترانههای مکرم با آنکه در مورد وقایعی است که گذشت زمان آن وقایع را گاه کمرنگ کرده و گاه کلاً از یاد برده و در حقیقت، تاریخ مصرفشان گذشته است، معذلک چون از مبتلابهاتی سخن میگوید که کم و بیش دامنگیر مردم ماست و نیز به واسطه کاربرد مصطلحات لهجه اصفهانی و جنبه مطایبه آمیزش هنوز جالب توجه و حائز جنبه ماندگاری است.
مهمترین سروده طنزآمیز و ضدخرافی مکرم که باعث معروفیت او شد منظومهای است که همانطور که پیش از این گفته شد بر ضد معجزات منتسب به هارون ولایت اصفهان ساخته است.
هارون ولایت آرامگاهی است که در محله میدان کهنه اصفهان مجاور خیابان هاتف واقع است. برخی از علماء امامیه آنرا مدفن یکی از اعقاب حضرت هادی علیهالسلام و عدهای آنجا را مرقد احدی از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دانستهاند. بعضی نیز آرامگاه روات و محدثین و گروهی مقبره اخیار یهود معرفی کردهاند. بقعه هارونیه و رواق مجاورش و نیز مسجدی که در مقابلش قرار دارد از ابنیه زمان شاه اسماعیل اول است. به واسطه آنکه جماعت یهودی ساکن اصفهان نیز آن مکان را مقدس و مدفن هارون نامی از اجلّه اقطاب بنیاسرائیل میدانند، به منظور تسهیل زیارت آنان میان یکی از دیوارهای بیرونی عمارت هارونیه که در مقابل مسجد علی واقع است، از قدیم پنجرههائی آهنین نهادهاند، تا کلیمیان نیز بتوانند بدون آنکه وارد زیارتگاه شوند از پشت پنجره به زیارت و ذکر اوراد مبادرت ورزند!
با چنین موقعیت و پیشینهای است که در سال ۱۳۲۹ هـ ق به هنگام بروز شایعه ظهور معجزات از آن زیارتگاه و شفای بیماران مستشفیاش مکرم به سرودن قطعات منظوم هارون ولایت پرداخت. از آن پس نیز آن واقعه برای او به صورت نقطه عطفی درآمد به نحوی که بیشتر ترانهها و تصنیفهای بعدی او نیز دربردارنده اشاراتی شیرین به آن دسیسه تاریخی است.
منظومههائی که مکرم اختصاصاً در باره هارون ولایت سروده است مشتمل است بر:
۱ ـ قصیدهای پانزده بیتی با عنوان اشعار سینهزنی.
۲ ـ قطعهای هشت بیتی با عنوان نوحهخوانی یک نفر عزیز بیجهت بالای سر مریض بستری در حرم هارون ولایت.
۳ ـ نمایشنامه منظومی با عنوان تعزیه هارون ولایت که در زیر به نقل ملخّصی از آن سه سروده و شرح مختصری در باره هر یک مبادرت میشود. سپس از ترانهها و تصنیفهای دیگر و پارهای از وقایع زندگی مکرم و حوادثی که منجر به سرودن اشعار او شده است، سخن به میان خواهد آمد. جهت حضور ذهن خواننده برخلاف شیوه معمول زیرنویسی پارهای از توضیحات و اشارات و معانی لغات در متن مقال قبل از نقل سرودهها از مد نظر خواهد گذشت.
اشعار سینهزنی هارون ولایت
قصیدهایست طنزگونه با پارهای اصطلاحات ملفوظ در لهجه اصفهانی حاوی لغات مستهجن و اشارات به افراد معاصر و وقایع مرتبت با صحنهسازی معجزات منسوب به هارون ولایت که به نحوی مؤثر خواننده را متوجه عواقب پارهای اعتقادات تقلیدی بیتعقّل و سوءاستفادهها و حقهبازیهای برخی از مدعیان تولیت دینی میکند. منظور از صدر که در این قصیده به او اشاره شده است صدرالاسلام متولیباشی هارون ولایت است و ملانصیر که در رواق زیارتگاه مدفون است پدر اوست که به ترتیب پدر و پدربزرگ شادروان دکتر محمِد نصیریاند.
منظور از بْز پا قلعه بزی است که در محله پا قلعه اصفهان روزی از شدت تشنگی از میان گوسفندان گلهای در حال عبور جدا شده به طرف سقاخانه پا قلعه میرود. با قرار دادن دستها بر دیوار سقاخانه و دراز کردن گردن از آب حوضچه قدری میآشامد. مردم چنین واقعهای را معجزه میانگارند. شاخ بُز را نقره میگیرند، در کنار سقاخانه که از موقوفات حاج محمِد حسین خان صدر اصفهانی است در جایگاهی از بُز به عزت و احترام نگهداری میکنند، هر کس آرزوئی داشته به قصد اجابت نیاز، شکر پنیر و نقل و شیرینی به بز میدهد. علاقهمندان و معتقدان ثروتمند با پیشکش کردن جامههای ترمه و زری و زیورآلات، و انداختن طوق و خلخال و زنگوله نقره و طلا در مخزن مجاور اقامتگاه بُز، بر یک دیگر سبقت تقرب میجویند. تیمناً و تبرکاً پشم و موی و پشگلش را به قیمتهای گزاف میخرند. اشتهار حدیث مستجابالدعوگی وی که توسط متولّی سقاخانه و متمتعان هدایای خزانه بیش از پیش نقل و نشر مییابد، روز به روز بر شایبه کرامت باطنی و حادثه وزن ظاهریاش میافزاید تا عاقبت با جثهای به قدر یک شتر به اصطلاح مُکْرَم مُکَرّم از دنیا رحلت میکند.
خلیفه پا در: یکی از کشیشان مسیحی معاصر مکرم است که به مقام خلیفهگری ارامنه اصفهان میرسد.
اصلاح گُرُّ و گُرً: بر وزن قُلُّ و قُلْ به معنی متعدد و پیدرپی است.
قُرً: بر وزن پُرْ فتق را گویند.
چْرً: بر وزن پُرْ و چْچْرً بر وزن دُبُرْ: آلت رجولیت است.
کُپْ: بر وزن لُپْ: ظرف بزرگ شیشهای پوشال بافتهای است که برای نگهداری مایعات به کار رود.
کنار آب: بر وزن چراغ خواب به مبال گفته میشود.
کُرً: بر وزن دُرْ حوضچه شست و شوی شرعی مجاور کنار آب است.
یا هارون ولات معجزه را گُرُّ و گرش کون
خشت لحد ملا نصیر را آجرش کون
آن بز که به پا قلعه بسی معجزهها کرد
یا هارون ولات آن بزی چی را شترش کون
صد بار قُر تخم حلال از تو شفا یافت
یک بار تو یک تخم حرومی را قُرش کون
هر کس به رواق تو زند لاس به زنها
یا هارون ولات چُرتا برم بی چُچُرِش کون
هر زن که به اطراف ضریحت به طواف است
از پنجره یک مشت نخودچی پَری چادرش کون
آرند مریضی به پناهت که کند قی
یا هارون ولات رحم تو بر عر و عرش کون
هر کس که بود دزد بده ره به پناهت
در خوردن اموال خلایق نُنرش کون
چون بره نذری ز برای تو بیارند
کن قسمت سادات و به شب جنده خورش کون
هر کس که کند سجده به دور حرم تو
یا هارون ولات شمع گچی در دُبُرش کون
در خارجه تکمیل معادن عجبی نیست
این رودخونه یک معدن ریگ است تو دُرِش کون
بر گنبد تو صدر کند این همه تعظیم
اعلانی بچسبان و خلیفه پا درش کون
گر حاکم این شهر سر از حکم تو پیچد
از شورش و از معجزه کردن پا بُرش کون
خادم چو بریزد کپ می را به پیاله
با خادم زن قحبه بفرما که پرش کون
حیف است رواقت نشود آینهکاری
آنجا حاجی الماس ما را شیشه برش کون
ای آنکه کنی نذر به آمرزش اموات
نذری پی تعمیر کنار آب و کُرِش کون
نوحه خواندن یک نفر عزیز بیجهت
بالای سر مریض بستری در حرم هارون ولایت
یا هارون ولات تو بِهْتِرِشْ کون
هر قدر که کم میاد سرش کون
یک کُنْدُلِه شکستهای را
یا هارون ولات سماورش کون
سنگی که بَر خری بیفتد
یا هارون ولات چغندرش کون
در بازاری مسگرا گذر کون
مس را تو طلای احمرش کون
هر کس به کرامت تو خر شد
یا هارون ولات تو خرترش کون
ماده که بتو پناه آرد
یا هارون ولات خودت نَرٍش کون
خادم که دهان او شود خشک
یا هارون ولات خودت ترش کون
یک معجــزه دروغ خـــود را
یا هارون ولات مکررش کون
بنا به اظهار مکرم در سال ۱۳۲۹ قمری نامهای با مهر و امضای آقا نجفی منتشر میشود مبنی بر اینکه نورچشمی بندهزاده ایشان پس از ابتلا یک ماهه به چند مرض و ناتوانی اطباء از معالجه بیماریش در اثر توسّل آقا و همراهان به هارون ولایت و استشفا از آن زیارتگاه در آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان شفا مییابد. از آن تاریخ کرامت هارون ولایت به مرتبه عینالیقینی بر آقا نجفی به ثبوت میرسد پس از انتشار مرقومه آقا مبنی بر تأیید کرامت هارون ولایت و ثبوت مراتب عینالیقینیاش بر آقا نجفی مردم اصفهان باور میکنند که هارون ولایت کور و شل و چلاق و باد فتقی و صاحب هر دردی را شفا میدهد. شهر اصفهان را مدت شش ماه شبانه روز چراغانی میکنند. مریضها پیش دکترها نمیروند. بیمارستانها تعطیل میگردد.
همه از هارون ولایت حاجت میطلبند. طناب و ریسمان کلفت و باریک به یکدیگر میبندند تا به کسیکه به ضریح بسته شده بود وصل شوند. ولی آنچه بر آقا نجفی ثابت می شود بر مکرم ثابت نمیشود. بل که بر خلاف معلوم میشود که الکل یا فسفر را سادات شبانه بالای گنبد هارون ولایت میبرند. روشن میکنند. با دیدن نور صدای ضجه زن و مرد بلند میشود. که نور آمد! نور باران شد! مکرم به سرودن اشعار ضد معجزه هارون ولایت میپردازد. منکر معجزه و کرامت هارون ولایت میشود. میگوید:
دین و آیین بدعت و اوهام نیست
حجت الاسلام هم اسلام نیست
دین بود احکام و دستور خدا
هر که جز این گفت هست از دین جدا
حق ندارد عامی بیاطلاع
در دیانت اشترا و ابتیاع
هر چه میگویند در مذهب عوام
من درآری هست و بدعت و السلام
شرع احمد عاری از شرک و ریاست
بتپرستی سجده بر غیر خداست
هر کجا کردی در این کشور عبور
هست یک سو زندهها یک سو قبور
آنکه خود محتاج بوده در حیات
کی دهد حاجت مرا بعد از وفات
احترام قبر اگر داری بدان
چون نشستی بر سرش حمدی بخوان
همچنین حاجت ز هر قبری مخواه
حاجت ار داری تو خود دار از اله
آنکه بر مخلوق عالم خالق است
هم مجیبالدعوه و هم رازق است
به نظر مکرم «این معجزه یا کرامت نبود، یک اشتباه کاری محض بود که از ارکان مُسلّمه اسلامیت نبود ولی نفوذ کلمه آقا نجفی به حدی بود که به محض نشر تمام مردم قبول کردند.» ولی مکرم قبول نکرد و گفت: «اینکه مرقوم فرمودهاند بندهزاده الآن در کمال صحت و سلامت است. به نظر مکرم میرسد که قبلاً هم در کمال صحت و سلامت بوده است.»
مکرم معتقد بود: «آقا نجفی برای طرفیت با حکام بختیاری اصفهان را منقلب کرد. هر چه حاکم وقت مرحوم سردار اشجع میخواست حکومت کند، شهرت معجزه زیادتر میشد و حکومت قادر به هیچ کاری نبود.» مکرم به تعریض اظهار میداشت: «هشت ماه بعد از آن انقلاب و چراغانی که مخارج آن معادل قیمت کارخانههای اصفهان بود، در ماه جمادیالاولی ۱۳۲۹ مرحوم حاج محمِد جعفر خوانساری به تحریک فرزند ذی مقبره مقتول شد! و جنازه آن شهید را بالای سر در قیصریه وارونه به دار آویختند! این بود نتیجه عمل مرحوم محمِد جعفر خوانساری که گندمهای عمده المحتکرین را از نه گنبد یزد به سوی اصفهان برگرداند! به کیفر آن کار جنازه آن مرحوم در میدان شاه آویخته شد! به طور مسلم آقا نجفی از قتل مرحوم حاجی محمِد جعفر اطلاعی نداشتند!!! و لیکن معجزه کردن مسری گردید! و سپس آرچی درب امام و سنگ چلمان و آبدونی دروازه دولت یعنی سقاخانه و امثال آن بزرگواران شروع به کرامت کردند! از این به اصطلاح کرامات لطمه بزرگ به عالم اسلام وارد آمد. علّت این امر نیز این بود که برخی از مردمان ساده همیشه خمار معجزه هستند و اگر معجزهای ظاهر نشود همیشه پریشان خیال میباشند. حال چه شد که این همه کرامت یا معجزه که مدت شش ماه دوام داشت به کلی از میان رفت؟! همینکه حاج خسروخان سردار ظفر به حکومت اصفهان منصوب گردید، متولیباشی هارون ولایت را احضار کرد و گفت بعد از این هارون ولایت، اگر بخواهد معجزه یا کرامت کند اول باید کور و فالح را بیاورید من ببینم و بعد آنها را ببرید برای شفا یافتن اگر شفا یافتند من هم معتقد میشوم و اگر به همان حالت که هستند، باقی ماندند، جل و پوست تو را از این شهر بیرون میریزم. از این رو هارون ولایت دیگر به کلی معجزه نکرد.»
مکرم در توضیح عقاید خود میگفت: «بزرگان ما یا عوامفریبند یا از عوام میترسند، یا شغل آنها بستگی به عوام دارد. عوام هم از توحید بیخبرند و بدعتها را دین میدانند. عقیده من این است که جمیع موجودات خالق دارد. و خالق دنیا و آخرت فقط ذات پاک خدای واجبالوجود است و عقیده دارم که خدای عالم هر کاری را مصلحت بداند در انجام [دادن] آن قادر است. و مصلحت خداوند با آرزوها و توقعات ما وفق نمیدهد. خدا شریک و رفیق و معاون و مشاور و وزیر ندارد. همیشه بوده، همیشه هست، پیر نمیشود، خسته نمیشود، استعفا نمیدهد، خواب نمیرود، غفلت ندارد، ضریح و گنبد ندارد. از این جهت عوام کمتر به یاد او هستند.خدا در آن واحد به تمام جزئیات و کلیات و هر چه واقع شود و هر نیتی که در دلها شود مسلط است. اراده خدا تعلق گرفته که هر ذی روحی یک بار به دنیا بیاید و یک بار از دنیا برود. و در این دنیا دیگر مرده زنده نمیشود و هر کس را خدا کور کند یا کور مادرزاد باشد در این دنیا دیگر بینا نمیشود. خدا در اراده خود تردید ندارد، هر چه بخواهد همان میشود. پس هر کس بگوید مرده زنده شد یا کور بینا شد، او میتواند بگوید. مکرم هم میتواند قبول نکند! در باره هارون ولایت هم مکرم فقط در باب معجزه و کرامت هارون ولایت حرف دارد. در باب شخصیت او مداخله ندارد. و به مکرم مربوط نیست. مکرم اگر خود حاجتی داشته باشد، حاجت خود را از آن میخواهد که او را خلق کرده است .»
روایت مکرم دایر بر اختلاف سردار اشجع بختیاری و آقا شیخ محمِد تقی نجفی با آنچه در ابتدای مقال در باره علّت معجزهتراشیها گفته شد، اندکی تفاوت دارد. مطالب نخستین مبنی بر قلّت مصرف شمع و نابسامانی اقتصادی کارخانه شمعسازی کمپانی هند شرقی یاد ماندهایست از بیانات شاعر شیرین سخن اصفهانی شادروان منوچهر قدسی که در شهریور ماه سال ۱۳۵۲ خورشیدی به مناسبت سردبیریاش بر روزنامه مکرم که در آن زمان به صاحب امتیازی بانو فروغالزمان مکرم انتشار مییافت، در مجلسی در حضور زندهیاد استاد جلالالدین همائی و به نقل از مرحوم میرزا عبدالحسین قدسی ایراد میکرد. هر چند استاد همائی که آن روز به تأیید روایت منقول از مرحوم قدسی میپرداختند، در مقدمه دیوان طرب روایت منقول مکرم را ملحوظ نظر داشته، نقشه معجزتراشی را ناشی از قصد آقا نجفی در ممانعت از حکومت سردار اشجع و مرعوب ساختن وی دانستهاند! صرف نظر از اینکه مرحوم میرزا عبدالحسین قدسی که یکی از مروّجان فرهنگ نوین در اصفهان به شمار میرود در جایگاه بانی مدرسه قدسیه اصفهان در سال ۱۳۲۶ ه ق بر استاد همائی که در مدرسه وی به تحصیل میپرداختهاند سمت معلمی داشته به لحاظ کبر سن و موقعیت شغلی و اجتماعی منطقاً میتوانسته بر چگونگی ماجرا اشراف بیشتری داشته باشد، اندکی دقت در بررسی موضوع نیز صحت روایت میرزا عبدالحسین قدسی را محتمل میسازد. چه بعید به نظر میرسد، راهحل سردار ظفر به نظر سردار اشجع نرسیده باشد. اگر اختلاف نظر حاکم بختیاری و آقا نجفی علّت اصلی ماجرا بود، با احضار متولیباشی توسط حاکم و تعیین تکلیف برای ارئه بیماران، ماجرای ظهور کرامات هارون ولایت خاتمه مییافت، با توجه به یکسانی امکانات حکومتی دو حاکم و تداوم اقتدار آقا نجفی این راه حل توسط سردار اشجع نیز به کار گرفته میشد. حال آنکه در فاصله هشت ماهه حکومت آن دو حاکم نغمه همان نغمه بود و ساز همان ساز، نه قدرت آقا نجفی کاستی گرفته بود، نه سردار ظفر از حاکم پیشین امکانات حکومتی بیشتری در اختیار داشت و نه ملتزم ساختن متولیباشی به نشان دادن بیماران معلول قبل از شفا یافتنشان ابتکار عمل فوقالعادهای بود که به مغز سردار اشجع خطور نکند. با این همه قدرتنمائی آقا نجفی و فرزندان او در آن دوره به حدی است که مکرم دستهای پنهانی دیگر را در این ماجرا نمیبیند یا میبیند و بنا به دلایلی چشمپوشی میکند. شاید یکی از دلایل امر این باشد که در آن سالهای جوانی و مبارزات قلمی مکرم که ناامنی و هرج و مرج و قحطی و گرسنگی بیداد میکرد، و ممر معاش مردم بیشتر از طریق اقتصاد زراعی و امکانات محدود کشاورزی سنتی تأمین میشد، آقا نجفی و فرزندان او با اموال و روستاها و مزارع و باغهای متعددی که در تملک داشتند، از مهمترین ثروتمندان ایران به شمار میآمدند که با پوشیدن جامه روحانی و داشتن ادعای رهبری معنوی و دینی، در تحصیل اموال و تملک اراضی از توسل به دسیسهپردازی و زمینهچینی و اِعمال قدرت و سوءاستفاده از نادانی و بیخبری مردم امتناع نداشتند. در نیل به مقاصد مادی و ریاستطلبی مذهبی از هیچ کار و هیچ امری رویگردان نبودند. مکرم روستائی محصل علوم دینی به واسطه نزدیکی مَدْرَسی و همجواری مکانی این جمله را میدید، از فقر و فاقهای که گریبانگیر مردم بود و سادهاندیشی و اسباب دست شدنشان متأثر میشد. مغایرت تعلیمات دینی با اعمال مدعیان رهبری دینی را برنمیتافت. درصدد برمیآمد برای رهائی مردم از پیامد زیانبار عقاید خرافی که همانا عقبماندگی فکری و فقر و مسکنت مادی است، منادی ندای رهائی شود. از این روست که میبینیم غالباً لبه تیز حملات مکرم متوجه آقا نجفی و فرزندان و نوادگان و دامادهای اوست! به ویژه پس از مرگشان با مشاهده ابراز احساسات عوام در تشییع جنازه آنها و عزاداری مردم سادهدل و نوحهخوانی مداحان و بستن بازارها توسط بازاریان و دیدن حرکات شخصی به نام رضا زغالی که شاگرد علافی نوحهخوانی بود و در این موارد به مناسبت نوحهخوانی و سردمداری میکرد، مکرم نیز به سیاق عوامانه او، و دیگر عزاداران محزون سادهدل به سرودن ترانههای طنزآمیز جالبی میپرداخت که حاوی نکات روشنگرانه بود ناپسندی رفتار جان باخته و نادانی عزاداران را با کنایههای بسیار رسای گویا یادآور میشد.
اشعاری که مکرم زیر عنوان مراثی سنگزنها در فاتحه آقا نجفی، سینهزنی در وفات عمده المحتکرین و عزاداری حمل آقا جلال سروده از این دست است. پیش از نقل مراثی شرح مختصری در باره آقا نجفی و فرزندان وی شریعتمدار و شیخالعراقین در تسهیل درک انگیزه مکرم لازم به نظر میرسد.
مبارزات مکرم با آقا نجفی و فرزندان او
شیخ محمِد تقی مسجد شاهی اصفهانی معروف به آقا نجفی متولد ۱۲۶۲ هـ ق در اصفهان و متوفی به سال ۱۳۳۲ هـ ق در همان شهر از روحانیان مشهور و ثروتمند و پر قدرت اواخر دوره قاجار بود که در جوانی جهت تحصیل علوم اسلامی به نجف اشرف رفت. پس از بازگشت به نشانه انتساب به آن شهر معروف به آقا نجفی شد. وی مردی حاضر جواب، باهوش و سیاستمدار بود. علاوه بر تحصیل مبانی شریعت در صدد طی مدارج طریقت برآمد. برحسب اقوال مشهور مدتی با گوشهنشینی و ریاضت و تزکیه نفس به کسب فیض از محضر حاج سیدعلی شوشتری مشغول بود. تا آنکه بنا به اظهار خودش در عوالم جذبه و خلسه اوامر حضرت مهدی (ع) مشعر بر مراجعت به اصفهان جهت پاسداری از مبادی اسلامی و اجرای حدود شرعی به وی ابلاغ شد. در مراجعت به اصفهان در مسجد شاه واقع در ضلع جنوبی میدان نقش جهان به اقامه نماز و عهدهداری امامت پرداخت . مساعی خود را مصروف استحکام پایههای ریاست مذهبی، اجرای حدود شرعی، تدوین تألیفات و تربیت شاگردان کرد. آقا نجفی دارای سه زن عقدی، چند زن صیغهای، شش پسر، هفت دختر و تعداد زیادی نوه و نبیره بود. از پسران وی آقا کمال مسجد شاهی ملقب به شریعتمدار و آقا جلال مسجد شاهی معروف به شیخالعراقین مانند پدر به مالاندوزی و قدرتمداری و غوغاسالاری و کمسوادی شهرت داشتند ولی برخلاف آنها پسر دیگرش آقا محمّد باقر مسجد شاهی متخلّص به الفت عارفی وارسته و شاعر و دانشمندی برجسته و نیکنام، مردی زبانآور و زباندادن و نیک محضر و خوش پوش بود!
اشعار سنگ زنها در فاتحه سیار مرحوم آقا نجفی
مکرم در توضیح اشعار فاتحه سیار چنین میگوید: «در تیر ماه سال ۱۳۳۲ قمری سحرگاهان صدای رعد و برق شدیدی در فضا و هوای اصفهان بلند شد که تولید وحشت بسیاری از آن شد. بعضی از زنها بچه انداختند و بعضی اشخاص که در خواب بودند از تختخواب پریدند. صدای توبه و استغاثه مردم بلند شد. روز بعد آقا نجفی مرحوم گردید. و مدت یک هفته تمام بازارها تعطیل شد. مردم علاوه بر آنکه نوحه میخواندند، سینه هم میزدند، زنجیر هم میزدند، سنگ هم میزدند، قمه هم میزدند. دو نفر قمهزن خود را کشتند. دو نفر در چاه افتادند. اما سنگ زدن عبارت بود از دو قطعه چوب تراشیده گرد درست به قدر چوب مدوری که روی آن قند میشکستند و پشت آن چوب تسمه چرمی است که دستها را در آن جا میدادند و بهم میزدند. این اشعار در دستگاه سهگاه یادگار آن زمان است .
دیدی که فلک به ما چها کرد
شوریده ملایک در ماتم آقا
آن دَرق و دُروق که در هوا شد
ناگاه یک منادی
از بالا و پائین
او داد خبر که آقا مرده
با آن بدن و تن بولوری
آسمان صدا کرد
گوریده خلایق در فاتحه آقا
هر کس که شنید زابرا شد
بادی به بوق کرد
هی شلوغ و پولوغ کرد
در قصر بهشت جان سپرده
امشب میخوابد تو لنگ حوری
مرثیه وفات عمده المحتکرین
آقا کمال مسجد شاهی معروف به شریعتمدار پسر آقا نجفی که مکرم با عناوین عمده المحتکرین و کمالالمتمولین از او یاد میکرد از مالکان و ثروتمندان بزرگ ایران بود که در جریان وقوع قحطی بزرگی که در سالهای مقارن و سنوات قبل و بعد از جنگ جهانی اول رخ داد در شمار محتکران سرشناس ظاهر شد. محصول غلّه املاک وسیعش واقع در نواحی رو دشتین و خاتونآباد اصفهان را در نه گنبد یزد پنهان ساخت. تا آنکه در پی اقدامات حاج میرزا محمِد جعفر خوانساری انبار غلّه شریعتمدار کشف شد. محتویاتش به اصفهان انتقال یافت. چندی بعد از این واقعه مردمی که عازم بازار بودند، در صبحگاهی پیکر مقتول حاج میرزا محمد جعفر خوانساری را وارونه بر سر در قیصریه که مدخل بازار شاهی است آویزان دیدند. مکرم چنانکه پیش از این نقل شد با کنایات ابلغ از تصریح ارتکاب این جنایت هولناک را ناشی از تحریک و تدارک آقا نجفی و شریعتمدار میدانست. به غیر از این واقعه در سال ۱۳۳۲ قمری مقارن با حکومت صمصامالسلطنه بختیاری نیز که حاکمی محبوب و مورد علاقه مردم بود، آقا کمال شریعتمدار که با مشروطهخواهان و تجددطلبان طرفیت داشت و پس از مرگ آقا نجفی درصدد تقویت مبانی قدرت خود بود، در پی اقدامات قدرتمدارانه پیشین، داشتن موی بلند برای مردان را ممنوع کرد. از این رو هر کس موی بلند داشت سرش را میتراشیدند، به اصطلاح مکرم «سادات هر کس زلف داشت یا موی سرش بلند بود یا خوشگل بود میکشیدند میبردند سلمانیِ متشرع خبر میکردند زلفها را پائین میریختند، صیغه توبه یاد میدادند و مرخص میکردند.» مکرم که در قطعهای تحت عنوان در منقبت عمده المحتکرین و کمالالمتمولین از شریعتمدار در حین حیات وی با عناوین «ملانتر بوق بد افت و خفت» و «مفتی بیعلم و تقوای مفتخوار» و «عزیز بیجهت گردن کلفت» یاد میکند پس از مرگ وی مرثیه زیر را میسراید:
ای آیـــت ما سرور ما جای تو خالی
ای آیـــــت حق مثل تو آیات زیاده در آش و پلو در بر ما جای تو خالی
هــر کس که بود منکر تو ابــن زیاده
تو آیت حقی رفتی شترقی
قربـــــان تو و مال تو و ملکِ زیادت قربان رودشتین تـــو و خاتون آبادت
ای صاحب انبار عن بار تو بسیار
دست تو ز درهم و ز دینار تهــی بود اما پس عمامــــــه تو نوت خفی بود
صد بیجک صراف در لیف تو لفاف
گفتی بتراشد تــــو زلف بچـــهها را باقی نگذارند به صورت کچـــــهها را
ای دشمن عشاق اندر همه آفاق
میکال که بد قاسم ارزاق به مـــردم در عهد تو شد منفصل از شعبه گندم
شد قاسم مسئول در عهد تو معزول
من بعد شود جوجه در این شهر فراوان آقا به جنان رفت خوشا حالـت مرغان
جوجه ز کتونه آید پی دونه
این آقا که بلعنده انواع دوتک بــود
هم رتبه موقوفه خود مرغ ملک بــود دور قدِ او تسمه و قلاب و سه یک بود
دل رحمتر از نره خر اصفوهونک بود
کتونه: به لانه ساخته شده برای پرندگان و ماکیان خانگی گفته میشود.
دوتک: مرغ کوچک چند ماهه است.
اصفوهونک: (اصفهانک) ناحیهای است روستائی در نزدیکی اصفهان که خرهای چموش لگدزن دارد .
یکی دیگر از افرادی که مکرم از وی به طنز یاد میکند آقا جلال مسجد شاهی معروف به شیخالعراقین فرزند آقا نجفی است. مکرم در باره وی میگوید: «آقا جلال یکی از محتکرین درجه اول بود. در سال قحطی گندم خرواری سیصد تومان فروخت وقتی که گندمها تمام شد، آقا به درجه رفیعه مرگ رسید! یکی دو سال امانت بود، بعد او را نبش قبر و جابجا کردند.
استخوانها را به عتبات بردند عده زیادی عقب استخوان آن مرحوم با تجمل زیاد بودند. منجمله داماد استخوان با یک قافله مکاری از الاغ و قاطر .
مرثیه حمل استخوان آقا جلال که در سال قحطی بعد از منافع زیاد از گندم فوت کرد!
قشو: بر وزن درو به معنی قشاول است. قاطمه: بر وزن یارْمه نخ موئی است. سـُکْمه: بر وزن لُکه به ضم لام چوبی است که در سر تیر میگذارند. یو: بر وزن تو به معنی یوغ است. گور به گوری: بر وزن جور به جوری به معنی نبش قبر شده است. پریشو: به معنی پریشب است. چل و چو، چل: بر وزن گِلْ به کسر اول و سکون دوم به معنی بیعقل است. و چـُو: بر وزن جُو به معنی شهرت مصنوعی است. ناکش: نهری است که برای گرفتن رطوبت در اراضی مردابی حفر کنند. گورکن: به معنی قبرکن است. سوز مونی: بر وزن سول دونی، هیکل غیرمنتظره را گویند. همبونی: بر وزن نمدونی: در اصل به معنی خیگ و مشگ خشک است و در اینجا منظور شکم متوفی است. گورتونی: بر وزن سول دونی، منسوب به گورت و گورتون است که ناحیهای است خارج اصفهان که محصول بـِه آن مطلوب و بسیار خوش بوست. چش: بر وزن کش، مخفف چشم است. مادی: به نهرهای منشعب از رودخانه زایندهرود گفته میشود.
این شیخالاغین که خر را با قشو برد
با قاطْمه و با زنجیر و با سْکمه و یْو برد
از زیر زمین گور به گوری را پریشو برد
این آقای چِل استخونا را با چلُ و چُو برد
این مرده جـــاکش دم کرده تــو ناکش
گورکن چون برون هیکل آن سوزمونی میداد
یک باد بدی بوی وی از همبونی میداد
گفتا پسرش بویِ بِهِ گورتونی میداد
یا رایحه کار خونه صابونی میداد
رفت از چش مردوم این انبــــار گندوم
این آقای ما از اثر گوشت زیادی
از زور نفس تنگی و از فرط گشادی
چون مرده اشتر که بیفتد به تو مادی
غلتید و ور افتاد و حالا وادی به وادی
با جمال میبـرندش با حمال میکشندش
از وقایع دیگری که در زمان مکرم رخ داد، خراب کردن مدرسهای بود از مدارس جدید دولتی در سده اصفهان که برنامه آموزشی نوین داشت. به محض دایر شدن مدرسه اهالی معترض محل در منزل حاج آقا نورالله مسجد شاهی برادر آقا نجفی متحصن شدند و در پی تحصن به تخریب مدرسه دست یازیدند. مکرم در این باره میگوید: «تمام مردم دنیا اصرار به دولت خود دارند که ما مدرسه لازم داریم. اهالی این سرزمین سده که همه تابع آقایان مسجد شاهی بودند جمع میشدند به تحریک همان آقایان میگفتند ما مدرسه لازم نداریم .»
اشعار سینهزنی در باره تخریب مدرسه سده
سوسه موسه: بر وزن بوسه بوسه: در اصل به معنی کارشکنی است و در شعر زیر به معنی شک و تردید است. شٍد: به کسر اول و سکون دوم، فعل مستقبل محققالوقوع و به معنی بشود است. دستی کمش: به معنی دست کم است. (کسره اضافه در لهجه اصفهانی بدل به یاء میشود) گرنب و گرنب: بر وزن قرمب قرمب صدائی است که از نواختن دهل شنیده میشود. آلا کلنگی: بر وزن آقا تفنگی: دولا و راست شدن است و منظور این است که ما با کسی که کلاه شاپو فرنگی بر سر دارد معاشرت و اظهار احترام نمیکنیم.
ای آقای ما سرور ما مدرسه حرومس
ای رهبر ما در بر ما مدرسه حرومس
وادار درشا ببنـــدنـــد بوگو تو رو ما نخـندند
این مدرسه از علم بود ریش دار و کوسه
هر کس بره توش بابی میشه بیسوسه موسه
حــروم است این زبانها خصوصاً بر جـــــوانها
در دالون این مدرسه هر کس سرازیر شِدْ
چار پنج تا لغت یاد میگیرد و میخاد وزیر شِدْ
یا آنکه به قسطنطنیه بِرِد سفیر شِدْ
یا دستی کمش در همدان میخاد دبیر شِدْ
وادار درشا ببنـــدنـــد بوگو تو رو ما نخندند
ای آقایِ ما، غیر تو ما کسی نداریم
مستأجر دینی تو و ما اجاره کاریم
گر حکم بفرمائی میریم دهل میاریم
تا گرنب و گرنبش نباشد بیکس و کاریم
بــــوگو دهل بسازیم به دورت بنوازیـــــم
هر مدرسهای کو دیوارش کاشی ندارد
هر مدرسهای گنبد نقّاشی ندارد
هم خادم و موقوفه خور ناشی ندارد
هر مدرسهای چند تا فضولباشی ندارد
اون مدرسه شومــس ببندش که حرومـــس
ما جازم و لازم نداریم زبون فرنگی
با کلا لگنی ما نداریم آلاکلنگی
جیمناستیک و ورزش چی میخاد بچه مافنگی
بهتر که باشد وافوری و چرسی و بنگی
وادار درشا ببنـــدنــد بوگو تو رو ما نخندند
در ماه صفر سال ۱۳۵۱ قمری اطلاعیهای با چاپ سنگی منشر میشود مبنی بر اینکه سیدی به نام محمِدرضا مازندرانی که نابینا بود در هشتم صفر که مصادف با وفات حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام است به قصد شفای چشم به زیارت امامزاده داوود (ع) میرود. عرض میکند: ای آقای امامزاده داوود خدمت شما رسیدم که شفای چشم بگیرم. به صداقت شروع به گریه و زاری میکند، در عالم خواب و بیداری امامزاده را در خواب میبیند. کاسه آبی میدهد دست سید میفرماید: بزن صورتت. سید کاسه آب را میگیرد و میزند به صورتش. فوراً از برکت آن امامزاده محترم چشم آسید محمدرضا شفا مییابد. مردمی که آنجا بودند خبردار میشوند، میریزند لباس سید را پاره پاره میکنند. مکرم پس از خواندن ورقه چاپی اظهار میدارد: باید کور بودن سیدمحمدرضا مازندرانی قبلاً معلوم باشد تا بتوان گفت حضرت او را بعداً شفا داده است. از آنجا که مکرم میپندارد سیدمحمدرضا کور نبوده، «تعقیب این قضایا را در صلاحیت خود میداند ولو اینکه در خارج اصفهان رخ داده باشد» به سرودن اشعار زیر میپردازد .
نوحه سینهزنی امام زاده داوود
از بسکه امومزاده در این معرکه کم بود
قوز بالا قوز شد برامون امومزاده داوود
یک کوری را چاق کرد اعجاز قاچـــــاق کرد
یکدسته زمخلوق خدا شبکوری هستند
یک فرقه دیگر به جهان بابا قوری هستند
از فیض تـــو دورند یعنی همـــه کـــورند
تو دکتر چشم همهای یا همه اعضاء
یستقبح ذکره نشود کاش مجزی
در دیــده ناقـــص هستــی متخصــــص
سید حمزه تبریزی مگر آنجا گوروخته
یا هارون ولات سهم خودشا آنجا فروخته
این دوز و کلک بود یا سنگ محــــک بود
اون سمتا مگر هارون ولات شعبه وا کرده
یا امومزاده قاسم اومده اونجا جا کرده
مشت تو شده بـاز ای پشــــت هم انداز
نهصد تا امومزاده به اصل تو ظنین است
سید حاجی غریب هم یکی از معترضین است
کـویند کـه داوود قبلاً به کجــــــا بود
از سید حی هیچ کسی بهره نبرده
دیگر چه شفائی بدهد سید مرده
در معجـزه وا شد هنگام شفا شـــــــد
ای آقای پر تخمه اگر معجزهداری
صد لیره کرم کن تو به مکرم اگه مردی
یک معجزه کن سهل در حق ابــــوجهل
در بازار گرمی کرامات ناگهان شایع میشود «آواک» نامی ارمنی نیز در تهران صاحب کشف و کرامات شده است. مکرم در این باره اظهار میدارد: «همه جا شهرت یافت آواک ارمنی در چشمش اثر و در دستش شفاست و غیب میگوید و هشت تا را نه میکند مردم دور او را گرفتند. برای حصول حوایج جسمانی و روحانی و علاج عاشقی و ادای دیون و هر کار دیگر به او مراجعه کردند.از هر خیابان که آواک میگذشت گروه کثیری به دنبال او بودند. حتی استیفن ارمنی که راننده بود مرده پسر خود را به تلگرافخانه برد از عبدالعلی حکمت رئیس تلگراف خانه اصفهان خواست به آواک تلگراف کنند تا او پسرش را تلگرافی زنده کند! اشعار زیر در توجیه و تنبیه آن قضیه است.
اعجاز آواک ارمنی در تهران و اجتماع حاجتمندان
در مغز بشر مرد و زن و عالم و جاهل
یک مایهای از اصل خرافت شده داخل
در خلق خدا فارغ از این مایه کسی نیست
از علم و عمل تا به خرافات بسی نیست
زین مایه موهــوم ایران شده معدوم
در مرکز ایران که بود خطه تهران
آنجا هم از این مایه زیاد است و فراوان
اکنون که در معجزهها مهر و پلاک شد
در مرکز ما نوبتِ اعجاز آواک شد
یک ارمنی افتاد در آنجا به تقلا
مردم همه دادند باو دست تولا
دادند همه درد دل خویش تسلا
آن پیکر و آن هیکل و آن جسم و هیولا
چون دید جهالت شد اهل ضلالت
اون تهرونیها توی خط منحنی رفتند
این مرتبه دنبال یکی ارمنی رفتند
افتــاد در آن بند فارغ ز خـداوند
گفتند که دارد اثری دست کثیفش
یک مبلغ بسیار تپوندند به تو کیفش
دادند مخــــارج منهای حـوایج
در شهر صفاهان خبر معجزه پر شد
اطراف اواک پر ز شل و فالج و قُر شد
رفتند به تهـرون سرگشته و ویلون
آقای اواک فکر کرامت به سرش زد
هر کس کاری داشت یک تیکه کهنه به درش زد
گفتند که عیسای مسیح ارمنی بوده
در معجزه بیشغل و دغل جازنی بوده
آنها که همه دیپلمه مدرسه بودند
با معرفت از تاریخ و از هندسه بودند
در شیطنت و ملعنت و وسوسه بودند
سرگرم زیر کاسه به یک نیم کاسه بودند
استیفن شوفر پسرش زیر موتور رفت
دنبال آواک نعرهزنان مثل شتر رفت
بسیار ز خود راضی و بسیار ننر رفت
با جیب پر از خالی و با معده پر رفت
دنبـــال آواک رفت با سینه چاک رفت
گفتا که بیا رحم به حال پکرم کون
جون منا بستون و تو جون پسرم کون
جون را جابجا کون یعنی پا به پا کون
این ارمنیها یکسره با لیویرآونگون
رفتند و تلگراف نمودند به تهرون
کای سر کاری آقای آواک دست بجنبون
زنده بوکون این تازه جوان را به صفاهون
ما خویش تو هستیم هم کیش تو هستیم
گر خشک شده پیکر این مرده ترش کون
از روز ازل تازهتر و زندهترش کون
رحمی تو بر احوال ننش یا پدرش کون
گر پاره شده رشته عمرش تو سرش کون
ماندند معطــــــل سرگشته و خون دل
استیفن مأیوس پسر را لا خاکش کرد
چار روز معطل به امید آواکش کرد
یکدل شد و بردش در خاک سپـردش
آقای آواک بیخبر از مکرم نقاد
زد دست به شیادی و یک مرتبه وا داد
غافـل که در این راه مکرم بـــود آگاه
آنکس که به حکم علما، ستون ولات بود
در میدونی کهنه لقبش هارون ولات بود
مکرم چکارش کرد به توبه وادارش کرد
هر کس که کند معجزه امروز دکونِسْ
اینها همه از بهر یکی لقمه نونِسْ
ای ارمنـی بو گندی کی دوکونا میبندی
محله جویباره، یا جهانباره اصفهان از محلات تاریخی شهر و از مراکز قدیمی سکونت کلیمیان است. در زمان رضاشاه، مصادف با اجرای قانون نظام وظیفه که جمعی از آخوندهای اصفهان برای جلوگیری از اجرای آن قانون در قم متحصن میشوند، حسب اتفاق ملانیسان خاخام کلیمیان شهر بنا بر نقش نظارتی که بر تغذیه همکیشان خود داشته کلیمیان را از خوردن مرغ منع میکند. مکرم که در غیبت دستارمندان مسلمان مورد انتقادی دیگری نمییابد در تقابل با منع ملانیسان کلیمی به سرودن اشعار زیر میپردازد:
نوشته در کتاب ملانیسان
کتاب مستطاب ملانیسان
که هر کس در جهانباره خورد مرغ
بود اهل عذاب ملانیسان
شنیدم که کلیم الله آمد
در این شبها به خواب ملانیسان
که ای نیسان مزن شلاق بر خلق
مکن ظلم ای جناب ملانیسان
پس آنگه حضرت موسی شنیدی
بسی واضح جواب ملا نیسان
که ای موسی بود از بهر دنیا
گه و بیگه شتاب ملا نسیان
بود از بهر موقوفات تورات
دمادم اضطراب ملانیسان
نباید از کلیمی کس خورد مرغ
ولی دنیا کباب ملانیسان
به هر صورت مرا رمزیست در کار
ز قدوسی نصاب ملانیسان
نمیدانم چرا از خون مردم
نباشد اجتناب ملانیسان
ولی هر کس خورد خونی ز مرغی
فتد اندر عقاب ملانیسان
سابقاً که قمهزنی در ایام عزاداری محرم مرسوم بود و منع قانونی نداشت علاوه بر آنکه قمهزنی غالباً با تعبات بعدی همراه بود و قمهزنان را به بیماریهای صعبالعلاج مبتلا میساخت گاه منجر به حوادث پیشبینی نشده و مرگ و میرهای فوری نیز میشد. شرح منثور زیر و قطعه منظوم پیوستش که به قلم طنز مکرم نگارش یافته یادگار مرگ قمهزنی است که در حین قمهزنی جان باخت.
خودکشی رضا قمهزن در ایام محرم در اصفهان
«المقتول فی شهواتالنفسانی رضا قمهزن [اصفهانی] در یکی از روزهای عاشورا در اصفهان در ردیف قمهزنان، قمه میزد و در مقابل او محبوبه یا معشوقه و به هر صورت مدخوله او در حرکت بود. قمهزنها یک نفر [بیل دستهدار به همراه] دارند که پهلوی آنها راه میرود و یک بیل دسته جلو پیشانی قمهزن میگیرد که ضربت سخت بر سر رفیقشان وارد نشود. در میان این غوغا بیل دستهدار که رقیب قمهزن [بود] و مدخوله او را دوست میداشت کار خود را کرد و همین که محبوبه مدخوله هر دو یعنی قمهزن و بیل دستهدار پیدا شد و شروع به گریه و جلوه کرد، بیل دستهدار، بیل دسته را از مقابل سر قمهزن عقب برد و ضربت شدیدی از دست رضا به فرق خود وارد [آمد] و با فرق شکافته درغلتید و همان لحظه جان داد. [به این ترتیب بیل دستهدار] رقیب خود را از بین ببرد. همین که مردم این وضع را دیدند با علم به اینکه کشته شدن رضا برای فاحشه بوده همگی گفتند رضا شهید شد و در راه سیدالشهداء هر کس هر کاری بکند، در این راه نمیشود حرف زد. به این مناسبت خطاب به جنازه رضا قمهزن این اشعار گفته شد.
کفش خود را چو رسیدی دم فردوس بکن!
سرعت سیر تو باشد به جنان مثل تـــرن!
کی به تو گفت که شمشیر بفرقت بـزنی؟!
خون ز فرق تو برون آمده مانند لجــــن!
میل داری که بیائی تو دوبــاره به جهان!
بعد از این گر به سرِ خویش زدی سفت مــزن!
ای رضای قمهزن!
ای رضای قمهزن!
کفشهایت بکنی؟!
ای رضای قمهزن!
در صف قمهزدگان!
ای رضای قمهزن !
در گذشته حجاران هندی در بمبئی نقش جای پائی بزرگتر و متفاوت از پاهای معمولی را بر سنگها میتراشیدند، به ایرانیهای تاجر مسلکی که به هند میرفتند میفروختند. آنان نیز در شمار امتعه از هند آمده، سنگهای دستتراش هندی را به کسانی میفروختند که ابائی از سوءاستفاده نداشتند، با بهرهگیری از سادگی و عقاید خرافی مردم به ساختن قدمگاهها و کسب درآمد از راه باورهای سادهانگارانه میپرداختند. به این ترتیب در شهر اصفهان و حوالیش قدمگاههای متعددی ساخته شده بود. مردم نیازمند گرفتار با توسل و نذر و نیاز از قدمگاهها حاجت میطلبیدند و انتظار گشایش داشتند.
مکرم که در صدد امحاء خرافات بود در این باره چنین میگوید: «روبروی اداره پستخانه سابق که واقع در بازار مسگرهاست یک سکوئی بود. دور آن سکو یک پنجره چوبی داشت. این موضع را قدمگاه مینامیدند. همه شب چراغان بود. در نجفآباد نیز قدمگاهی بود که مورد تأیید آقایان مسجد شاهی بود. در شهرضای اصفهان هم چشمهای است که میگویند قدمگاه دُلدْل است به کرامت جای پایش از سنگ آن چشمه آب میآید.» ولی مکرم که پدیده قدمگاه را معقول نمیداند چنین استدلال میکند: «در تمام دنیا شهری برای حقیقت قدمگاه واقعی بهتر از مکه معظمه و مدینه منوره نیست. [چون] در این شهر قدمگاهی به چشم نمیخورد، [بنابراین] به طریق اولی در نقاط دیگر هم نباید قدمگاهی باشد. بنابراین آنچه هست ساختگی است.»
در مکه و یثرب که بود شهر قدمگاه
از جای قدمگاه کسی، کس نشد آگاه!
انگشت و یا مهر به کاغذ همه دیدیم
اما اثر پای به کاغذ نشنیدیم!
بر سنگ چرا خلق خدا پای گذارند
مفهوم چه میباشد و مقصود چه دارند؟!
بر روی زمین جای قدم بود مگر تنگ
کاین پای گرانمایه علامت زده بر سنگ؟!
بر جای قدم گنبد و صحن و حرم از چیست
این قاعده جز کشور ما هیچ کجا نیست؟!
این راه معاشِسْ! از سنگ تراشِسْ!
در باره قدمگاه دُلدْل در شهرضا (قمشه) نیز میگوید:
در شاهرضا از یک سوراخ آب میکونه غلغل
از مقدم جای لقط آقای دُلدُل!
مولای جهان کی به صفاهون سر و کار داشت
کی میل بلوک گردی و کی قصد شکار داشت؟!
مولا ز خود از بیخ نه یابو نه حمار داشت
بر فرض که تا اینجا اومد قمشه چکار داشت؟!
از ویژگیهای مکرم در طنز این است که از مواضع و اماکنی که با گزافهگوئی مردم محل اعجاز و مظهر کرامات تلقی میشود، با عناوین آقا و مرحوم یاد میکند تا به این وسیله نشان دهد، انتساب کرامت و خواستن حاجت از آن امکنه همان قدر خندهدار و نادرست است که آدمی به مکانی آقا یا مرحوم خطاب کند. مرثیه زیر که با آقای قدمگاه شروع شده از این دست است.
مرثیه سینهزنی آقای قدمگاه
چپه: کف دست را گویند. فرفره: اسباببازی چرخانی است که با کاغذ درست کنند. اسبابی دست: به معنی اسباب دست است.
آقای قدمگاه تو گلوش قرقره دارد
از معجزه کردن تو چپش فرفره دارد!
وا میکونه از دندوناش هر کس گره دارد
این حرف اگه راست نیست چرا پنجره دارد؟!
آقای قدمگاه فرزند حرمگاه
ای سر کاری آقای جا پا جای تو خالی
آقای قدمگاه همه جا جای تو خالی!
از قعر زمین تا به هوا جای تو خالی
ای اسبابی دست علما جای تو خالی!
فضل و کرمت کو؟! جای قدمت کو؟!
ای پا که در این سکو جا دس پای که بودی
وی سکو اگر بیجا پا بودی تو چه بودی؟!
یک چیزی بودی یا ز ازل چیزی نبودی
ای صاحب پا خود تو بیان کن که که بودی ؟!
قریبخان پیشکار اکبر میرزا مسعود صارمالدوله بود. بنا بر برخی از اقوال روزی همدمالسلطنه دختر امیر کبیر مادر صارمالدوله در پی اختلاف با شوهرش مسعود میرزا ظلالسلطان در منزل آقا نجفی متحصن میشود. صارمالدوله که این عمل مادر را توهین به پدر تلقی میکند، ظاهراً به قصد دیدار مادر و باطناً به منظور کشتنش به در منزل آقا نجفی میرود، وی را از داخل اندرونی آقا نجفی به دالان هشتی ورودی فرا میخواند، قریبخان هم طبق برنامه قبلی با اسلحه کمری همدمالسلطنه را به قتل میرساند. در پی این واقعه قریب خان برای خَلْطِ مبحث و سوق اذهان به موضوعی تازه، در مجاورت منزلش در محله احمدآباد مبادرت به ساختن منبری گلی میکند، با فراهم ساختن مقدمات عامهپسند آن منبر خلقالساعه محل طلب حاجات اهالی شهر میشود. جمعی معتقد بر پلههایش شمع روشن میکنند، افراد محلات دسته دسته به زیارت منبر میروند و حاجت میطلبند تا اینکه به اشاره رقیبان شبی عوامل ناشناس منبر را درهم میکوبند. فردای آن روز علاقهمندان منبر با روشن کردن شمع بر خرابههای منبر عزاداری میکنند. نوحه منبر گلی را مکرم به طنز از زبان منبردوستان به شرح زیر میسراید.
نوحه منبر گلی
ای منبر گلی عرشه تو عرش برین است
پس از چه دیگه پله کونت روی زمین است!
این منبر نون است و یا منبر دین است
این منبر بی پیر نه اون است و نه این است!
آن منبر عالی ای جای تو خال
صد لعن به آنها که چه کردند به روزت
بشکسته شد از تیشه اعدا پک و پوزت!
ای منبر خشتی تو دالان بهشتی
ای منبر ما سرور ما زینت انجم
ای خاک کف پای تو در دیده مردم!
چه کردند به روزت چه شد آن پک و پوزت
قربان تو و حلم تو و دنده باریک
شکاک کلنگ زد تو سرت در شب تاریک!
تو گر معجزه داشتی برای کی گذاشتی
حاج میرزا سلیمانخان شیرازی ملقب به رکنالملک متخلّص به خلف (۱۲۵۴-۱۳۳۱) هجری قمری نایبالحکومه اصفهان در دوران حکومت شاهزاده مسعود میرزا ظلالسلطان شاعری فحل و نویسندهای شیرین قلم بود. علاوه بر آنکه طی دوران بیست و پنج ساله خدمات دیوانیاش تا حدی از سوء رفتار مسعود میرزا ظلالسلطان کاست، شخصاً نیز بانی آثار خیر، احداث ابنیه و عمران مزارع شد. به ترویج شعر و ادب و فرهنگ و هنر کمر بست. با دایر کردن انجمن ادبی اصفهان و صرف اوقات در مصاحبت اهل فضل و ادب در عداد ممدوحان دهقان سامانی و طرببن همای شیرازی به نیکنامی و بلندنظری شهرت یافت. وی از حیث مبانی فکری و منظر اجتماعی اعتقادات مذهبی و رفتار سنتی داشت. شلوار گشاد سیاه از جنس دبیت شیرازی میپوشید. به سیاق مردان متشرع ریش بلند داشت. محاسنش را رنگ و حنا میگذاشت. علاوه بر باقیات و صالحات و موقوفات متعددی که به یادگار نهاد، چندین بار با چاپ سنگی به انتشار رایگان قرآن مجید و زادالمعاد مجلسی مبادرت کرد. حسین دودی شاعر بذلهگوی اصفهانی و مکرم که هر دو از سخنوران معترض همعصر او بودند، تظاهرات مذهبی رکنالملک را مغایر با همکاریهای حکومتیاش با مسعود میرزا ظلالسلطان میدیدند، احیاناً با خاطرجمعی از سلامت نفس رکنالملک و اطمینان قلبی از عدم مخاطرات بعدی روزی در منزل امینالتجار اصفهانی با حضور شخص رکنالملک اشعاری فیالبداهه در مدحش سرودند که در واقع هجو او بود. اشعار مکرم که با همه تساهل روحی و ادبپروری رکنالملک به اختفای چند ماهه شاعر منجر شد به قرار زیر است.
لخشک: بر وزن پشمک: معلق زدن در آب و با کف پا فرود آمدن است. گزلک: بر وزن سرچک: کارد کوچک دستهدار است.
موج دریا و مشبک شدن لجه نیل
همه از یک زدن لخشک رکنالملک است!
گر حماقت بود از آنکه بود ریش بلند
از حماقت بز نر صد یک رکنالملک است!
اینکه اندر دل شب برق ببینی لامع
زیر و بالا شدن عینک رکنالملک است!
اینکه شلوار خلایق نشده پاچه تنگ
احترامی است که از خشتک رکنالملک است!
اینکه فواره صفت آب فتلحم بچکد
حسن راه علم دستک رکنالملک است!
اینکه ریح همه گاهی نکند هیچ صدا
محض نم داشتن فندک رکنالملک است!
اینکه گاهی به افق قوس و قزح مینگری
عکسی از جلد سر گزلک رکنالملک است!
آنچه سوراخ به اجسام نبات است و جماد
همگی از اثر یک لک رکنالملک است!
رنگ اگر هیچ نباشد به محاسن پس از این
رایج اندر رمضان پشمک رکنالملک است !
مبارزه قلمی مکرم با یمینالسلطنه
محمود میرزا یمینالسلطنه فرزند مسعود میرزا ظلالسلطان حاکم منصوب روسیه تزاری در اصفهان بود در میان فکاهیات مکرم تصنیفها و اشعاری است که در تمسخر وی سروده شده حاوی اشاراتی است که از سوابق حکومتی یمینالسلطنه در وقایع جنگ جهانی اول پرده برمیگیرد، سودای نامزدی شاهزاده برای رفتن به مجلس را با داشتن پیشینه نامطلوب در جریان رخدادهای تاریخی نه چندان دور مورد نکوهش قرار میدهد. قبل از نقل فکاهیات مکرم در باره یمینالسلطنه لازم است در شرح اجمالی ماجرا با مرور برگی از تاریخ بیشرمی وطنفروشانه و شهامت ایراندوستانه عنصر ایرانی را در کشاکش حوادث روزگار بنگریم. شرافت واقعی افراد را در ورای ضوابط ظاهری در جهتگیریهای اجتماعیشان جویا شویم.
مقارن جنگ جهانی اول برخلاف اعلان رسمی دولت ایران مشعر بر بیطرفی در جنگ و ابراز تمایل به داشتن روابط دوستانه با کلیه ملل، سپاهیان روس و انگلیس و عثمانی که در عداد دول درگیر جنگ سودای جهانگیری داشتند، بیتوجه به موضع رسمی ایران شهرهای شمالی و نواحی غربی کشور را دستخوش تهاجم و تاراج ساختند. درگیری نیروهای روسیه تزاری و قوای عثمانی که در نواحی شمال غربی ایران رخ داد با همه حمایتهای مردمی از ترکان عثمانی به شکست ترکها منجر شد. روسیه تزاری را بر آذربایجان مسلط کرد. ناتوانی دولت مستوفی در مقابله با تسلط بیگانگان بر آذربایجان، ناپایداری حکومت مشیرالدوله که پس از دولت مستعفی مستوفی روی کار آمدو ناکارآیی سیاسی کجدار و مریزانه کابینه مجدد مستوفی در رویاروئی با سلطه خارجی جمعی از آزادیخواهان و نمایندگان دموکرات مجلس شورای ملی را به تقابل با دولت مرکزی و تعارض با نیروهای متجاوز روسی و انگلیسی برانگیخت. با عنوان مهاجرت نخست راهی قم و پس از تکمیل قوا به قصد تشکیل دولت موقت عازم کرمانشاه کرد. در فترت مجلس که به واسطه نبودن تعداد کافی نمایندگان در تهران رخ داد، حکومت موقت به ریاست نظامالسلطنه مآفی در کرمانشاه تشکیل شد. با حمایت مردم در نواحی جنوب و مرکز و مغرب ایران که متأذی از مظالم روسیه و انگلیس و متمایل به آلمان و عثمانی بودند، حکومت موقت بیاعتنا به دولت مرکزی و سیاست رسمی کشور به جانبداری از آلمان و عثمانی در جنگ شرکت جست، در شهرهای اصفهان، شیراز، اراک و سلطانآباد نیروهای وابسته و هوادارانش به اتفاق قوای ژاندارمری، کنسولهای روس و انگلیس و رؤسای بانک شاهی را توقیف کردند. اداره امور را به دست گرفتند. ولی دیری نپایید که با شکست عثمانی از انگلیس و روسیه و بروز جنگهای شمال و مغرب و خرابی مزارع و روستاها و غارت محصولات کشاورزی در سراسر ایران کم نانی و قحطی به وجود آمد. مستوفی به نشانه اعتراض به اعمال فشارهای روسیه و انگلیس و عدم همکاری دولتین در تقلیل مصائب از کار کناره جست. فرمانفرما مأمور تشکیل کابینه شد. در کابینه فرمانفرما اکثر وزراء مورد تأیید روسیه و انگلیس بودند. روسها و انگلیسها موفق به اختناق شدند. جنبشهای ملی و پایوران استقلال و حاکمیت کشور را سرکوب کردند. چنانکه با اعزام هشت هزار سرباز تحت فرماندهی افسران روسی که مجهز به تجهیزات رزمی سوار و پیاده و توپخانه و برخوردار از راهنمایی نظامیان انگلیسی بودند، از راه کرمان و یزد به اصفهان تاختند. مهاجران و آن دسته از وکلای دموکرات مجلس که نتوانسته بودند خود را به کرمانشاه برسانند و در اصفهان به سر میبردند با کمک سران بختیاری نظیر نجف قلیخان صمصامالسلطنه، سردار فاتح، سردار جنگ و مقامات مبارز مذهبی چون حاج آقا نورالله مسجد شاهی و حاج شیخ علی اکبر شیخالاسلام به تأمین قوا و جمعآوری اسلحه و مهمات همت گماردند، برای مبارزه با روس و انگلیس آماده شدند. طی جنگ سختی که درگرفت تلفات سنگینی به نیروهای ملی وارد آمد. بختیاریها به کوههای بختیاری عقب نشستند، روسها به محض ورود به شهر به غارت منازل و آتش زدن مزارع و کشتن مخالفان و تبعید علماء و آزادیخواهان پرداختند. با انتصاب شاهزاده محمود میرزا یمینالسلطنه پسر ظلالسلطان به اداره امور حکومت و تصدی امنیت مغرور قدرت و مشغول غارت شدند . غافل از آنکه مجاهدان و ملیون به اتفاق لرهای محلات بیدآباد و شمسآباد در باغها و قلمستانها و بیشههای شهر و کشاورزان روستاهای سده و گز و مورچه خورت و میمه در باغها و مزارع حومه دیری نپایید که هر روز دهها نفر از قوای اشغالگر را با تیر و چوب و قمه و بیل و داس کشتند و در جویها و آبراهها انداختند!
حال در اوضاعی که جمع کثیری از مردم اصفهان و ایلات و عشایر اطراف داغدار شهدای جانباز وطناند، دشمن خارجی علاوه بر تصرف شهرهای شمالی بر مرکز ایران نیز تسلط یافته با بر پا کردن چوبههای دار و اعدام آزادیخواهان، تمامیت ارضی و استقلال و آزادی کشور را خدشهدار ساخته است. هر روز افسران روسی درگیر و دار کمی ارزاق با تصرف انبارهای خصوصی و مخازن مایحتاج عمومی به بهانه تأمین تغذیه ارتش تزاری بر سختی معیشت مردم میافزایند.
تهیدستان از بینانی و گرسنگی دسته دسته میمیرند. نفرت عمومی بر علیه سلطه خارجی که در همه افراد و آحاد مردم دیده میشود، در بالاترین حد خود به مخالفت و معارضه یک پارچه قاطبه ملّت بدل شده است. از وضیع و شریف گرفته تا شهری و روستائی و از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان هر یک به نحوی درگیر پیکاری نابرابر برای رهائی و سربلندیاند. به صورتی غیرمنتظره محمود میرزا یمینالسلطنه نواده ناصرالدین شاه قاجار با داشتن سابقه چند پشت پدر شاهی خرسند از انتصابش به حکمرانی زودگذر دستاندرکار ضیافتی میشود که به شکرانه سلطه بیگانه برگذار میکند. به منظور خوش خدمتی و اتمام اکرام و تکمیل مهماننوازی چند تن از روسپیان شهر را نیز بدون آنکه مسبوق برنامه ضیافت و پذیرائی از مشتریان روسی باشند دعوت به کار میکند. ولی برخلاف انتظار حضرت والا آن بانوان با شهامت از درخواست شاهزاده دشمننواز سر باز میزنند. با به جان خریدن تهدید و فحاشی و ضرب و جرح بدنی ننگ همآغوشی با بیگانه متجاوز را نمیپذیرند. مضروب و مجروح ولی سرافراز از عز وطندوستی و پیروزمند از مقاومت دستهجمعی، ضیافت شاهزاده را ترک میکنند. با شرح بیشرمی محمود میرزا یمینالسلطنه در محافل و مجالس افکار عمومی را بر علیه وی بیش از پیش میشورانند. چنانکه مکرم از آن پس در تقبیح آن صحنه ننگین همواره زشتی کردار شاهزاده و اصرار و اعجاب و استدلالش را به مناسبتهای مختلف یادآور میشود. رباعی زیر را در تعریض به آن ماجرا و اظهارات حضرت والا میسراید:
آن کیست که در ضیافت عسکر روس
چون گشت ز تسلیم فواحش مأیوس!
گفتا که اگر نبوده جلدی به رئوس
امشب نه بریده پوست باشید عروس ؟!
چند سال پس از وقایع یاد شده یمینالسلطنه پس از جلب نظر قبلاً نامساعد سردار سپه، در صدد برمیآید در انتخابات مجلس شورای ملی شرکت کند. وکیل اصفهان شود! طبق معمول آن زمان سفارش نامهای از مرکز برای حاکم وقت محمود آقا خان انصاری امیر اقتدار میبرد. تعدادی لوطی و چاقوکش و پادو جمع و جور میکند! کشاورزان دو روستای سین و گرگاب را که درآن نواحی به اتفاق برادرش صارمالدوله تعلّقات ملکی داشتند برای ترتیب دادن صورت ظاهر قضایا راهی صندوقهای رأی میکند.
مکرم به میدان میآید با یادآوری پیشینه فراموش شده یمینالسلطنه در روزنامه صدای اصفهان به درج تصنیفهای میخاد وکیل شٍد، شازده جون، بیا ای وکیل حزینم و شعله به ایران زدهای به به میپردازد، در تلوِ ابیاتی افشاگریهای شیرین شاعرانه میکند:
ای یمین شعله به ایران زدهای به به و به
پا به میدان دلیران زدهای به به و به!
تو همانی که به این صفحه زدی آتش ظلم
حالیا طعنه به رندان زدهای به به و به!
کجا کجا آمدهای؟! چرا چرا آمدهای؟!
غلط غلط گر نکنـم خطـا خطـا آمدهای!
تو همانی که به سر دستگی عسکر روس
یک کلاه لگنی بر سر تو مثل عروس!
به تو خندید و به بیشرمی تو گبر و مجوس
به خدا لطمه به ایران زدهای به به و به!
کجا کجا آمدهای؟! چرا چرا آمدهای؟!
غلط غلط گر نـکنم خطـا خطـا آمدهای!
بارک الله که تو با یک دو سه جا مؤتلفی
اندر آن نقطه معهود شبان معتکفی!
مطمئنی که ز قانون همه دم منحرفی
دزد بلهی که به کادان زدهای به به و به!
کجا کجا آمدهای؟! چرا چرا آمدهای؟!
غلط غلط گر نـکنم خطـا خطـا آمدهای!
آن کسانیکه ز بیداد تو گشتند قتیل
و آن گروهی که ز آشوب تو بودند ذلیل!
حالیا خواهی از ایشان شوی امروز وکیل
تکیه بر جای بزرگان زدهای به به و به!
کجا کجا آمدهای؟! چرا چرا آمدهای؟!
غلط غلط گر نـکنم خطـا خطـا آمدهای!
مکرم در تصنیف دیگری که در نکوهش سوابق حکومتی یمینالسلطنه سروده از تبعید ملایان مبارز اصفهان و همکاری محمود میرزا با روسها چنین شکایت میکند:
تو ز سلطان روس تمجید کردی یمین
و ز سپاه حق تنقیدکردی یمین!
آیت الله را تبعید کردی یمین
هم ز احکام تقلید کردی یمین!
روز جزایت رسید! صبح سعادت دمید! باد زوالت رسید!
ای ظالم بیحیا! ای بیخبر از خدا! آمدی اینجا چرا؟!
در توضیح این سروده اظهار میدارد «[مکرم] اگر به ملانماها ارادت نداشت راضی نبود به دست اجنبی تبعید شوند. این عمل ضرر اسلام بود .» تذکار مکرم نشان میدهد، صرف نظر از عدم مخالفت وی بامبانی دینی، اساساً وی فاقد عرق مذهبی نیست. اعمال شرکآمیز مردمان خرافی وی را به مبارزه با نادانی وامیدارد. داشتن عقاید خرافی را مغایر شأن و شرافت انسانی مانع ترقی و منافی تعالی قوم ایرانی میداند. در این مبارزه به قدری زندانی اندیشههای ضد خرافی است، که از توجه به جوانب دیگر قضایا باز میماند. چنانکه از خراب کردن یک سقاخانه مزیّن به دیوارنگارههای صفوی ملالی به خاطر نمیدهد. این سقاخانه مستقر در چهار سوق شیرازیهای اصفهان در زمان رضاشاه در تغییر و تحولات شهرسازی و کشیدن خیابانهای جدید بیتوجه به بافت سنتی و اهمیت ابنیه تاریخی خراب میشود. برای خراب کردنش در مواجهه با مخالفت مردم که بقای سقاخانه را مرجح بر تعریض خیابان میدانستند، شاهزاده محمد حسین میرزا فیروز رئیس ارکان حرب جنوب (ستاد ارتش) با آنکه افسری تحصیل کرده و علاقهمند به حفظ مواریث فرهنگی است شاید برخلاف میل باطنیاش مأمور به دخالت و مجبور به اعمال قدرت میگردد. ولی مکرم که از رفت و آمدهای مشکوک خانم سکنجبین در حول و حوش آن سقاخانه باخبر است در تمسخر به اعتراض مردم و بیتوجه به اهمیت تاریخیش با آنکه میداند دیوارنگارههایش طالبان برونمرزی دارد چنین میگوید:
ای شیعه جلدی دم بگیر که دین رفت
سقاخونه از دست مسلمین رفت!
آب قدح یک باره بر زمین رفت
این دفعه دیگر دین ما یقین رفت!
خلوتگه خانم سنکجبین رفت
نقش و نگار دیوارش به چین رفت !
از وقایع شگفتی که در زمان مکرم روی داد آمدن سیدی مفلوج در آبان ماه ۱۳۱۳ به اصفهان بود که مکرم از آن واقعه با عنوان آخرین حقه سید تف کار یاد میکند. در شرح ماجرا چنین مینویسد: «از عجایب نادانی مردم آنکه یک نفر سید فالج که بدنش رعشه دارد بنام منسوبین مرحوم آیتالله مدیثهای اعلی الله مقامه وارد این شهر شده و به نام اینکه آب دهان او شفاست مردم او را در تاکسی نشانده به خانه خود میبرند و آب دهان خود را به مریض میاندازد و منجمله بعضی از زنها که از شوهر خود اولاد پیدا نکردهاند به او اعتقاد پیدا کرده و سید را بردهاند به خانه و با حضور شوهرشان آب دهن سید را به اطراف ناف خود میمالند. همچنین سید زبان خود را به بدن آنها مالش میدهد. تمام این اعمال خلاف شرع و قانون، خلاف انسانیت و غیرت است. این اشعار در تنقید از اعمال ناشایست سید ساخته شده.»
یک سید معروف به اولاد مدیثه
آب دهن انداخت به گودال خبیثه
سید که حالا آب دهانش شده اکسیر
آب دهنش را به فشانده به بواسیر
این آب لعابدار آنجاست سزاوار
خلق گاگولی تا کی و تا چند خرفتند
در اصل حقیقت شل و در مغلطه سفتند
گاگولی: بر وزن فاطولی به معنی نادان و احمق است. شُل: بر وزن گُل به معنی نامستحکم و سفت: بر وزن زفت و به معنی محکم است.
گاگولی از مصطلحات لهجه اصفهانی است و خلق گاگولی معادل لغت عامی است که عمل کردش به بیانی بلیغ در شعر سنائی منعکس است:
از پی ردّ و قبول عامه خود را خر مکن
ز آنکه کار عامه نبود جز خری یا خرخری!
همین مردم عامی هم زمان مکرم هستند که از عالی و دانی وضیع و شریف و متدین و بیدین در چهارشنبه آخر صفر به حمام شیخ واقع در محله میدان کهنه اصفهان میروند. آب خزانه حمام شیخ را با ظرفی که اطراف آن دعا نوشتهاند بر سر میریزند. برای تحقق آمال و آرزوهایشان قدری از آب منجلاب حمام را هم میخورند و به سر میریزند. مکرم در بارهشان میگوید:
هر آنکس را خوراک از منجلابِسْ
امیدش هر چه باشِدْ مستجابِسْ
یا آنکه صفه تدریس صاحببن عبـاد در مسجد جامع را از آن حضرت صاحبالامر (ع) میدانند. زنان بیشوهرشان از آن آرزوی شوهر میکنند. مکرم دعای توسلشان را به صورت زیر به شعر برمیگرداند:
ما بیکس و کاریم همه یا صفه صاحب
ما خسته و زاریم همه یا صفه صاحب
ما مرد نداریم همه یا صفه صاحب
ره سوی تو داریم همه یا صفه صاحب
ای صاحب و سرور ما را بده شوهر
ای حضرت آقای صفه مرکز حاجات
از سوی تو برخاست کرامات و فیوضات
این مرمر و کاشی است به عزّ تو علامات
رحمت به تو ای سرور دین در همه ساعات
ای مرکز حاجات ای حل مهمات
بر جانب زنها نظری یا صفه صاحب
یک شوهر محکم کمری یا صفه صاحب
بخـــت ما را وا کون ما را همه جا کون
همین افراد خرافهپسندند که کوششهای پیگیر مکرم در مبارزه با شرک و نادانی را حمل بر بیایمانی او میکنند به حربه تکفیر و بهتان وی را میآزارند به سرودن ابیات زیر وامیدارند.
دوغ و دوشاب ز بس در بر ما یکسان است
میتوان گفت بلا شک که الاغ انسان است!
این چه شهریست که احمق شده در وی شاخص
وانکه با فهم بود بابی بیایمان است!
این چه شهریست که بابی شدن دینداران
بسته بر میل فلان جاهل بیوجدان است!
این چه شهریست که خواهند سند در هر کار
لیک محتاج سند نیست اگر بهتان است!
این چه شهریست که هر گوشه سری میجنبد
چون به دقت نگری فتنه ز سر جنبان است!
این چه شهریست که منزلگه دجّال بود
خر دجّال در این سوق دواب ارزان است !
با این همه در این شهر که مردم خرافه پسندش مکرم را میآزارند و سر جنبانشان به بهتانها و تهمتهای مستمر دمی وی را آرام نمیگذارند مکرم دوستداران و حامیانی نیز دارد. اینان یا مردان بیآرزوی متمکنی هستند که دیگر خار خار علائق غیرممکن راهی بازار کرامتشان نمیکند. نداشتن آمال محال به در یوزگی قبور و مَراقد و مَشاهدشان نمینشاند. یا آن دسته از ناکامان آرزو نایافتهاند که پس از پرسهزنیهای بسیار در کوچه پسکوچههای حاجات، دست دکانداران دستاندرکار فروش کرامات را خواندهاند به صرافت طبع دریافتهاند از نوشیدن منجلاب حمام شیخ آرزوی کسی برآورده نمیشود. نهال مراد سترون از توسل به سنگ و آجر و کاشی به برگ و بار نمینشیند. همین افرادند که به شرارههای گرمیبخش محبتشان شوق و ذوق مبارزه با خرافات در مکرم جان میگیرد. ولی آن کس که بیش از همه وی را به دم گرمیهای بیدریغ مینوازد و گرامی میدارد امینالتجار اصفهانی است.
حاج سید حبیبالله امینالتجار که چند دوره در عداد وکلای واقعی مردم به مجلس شورای ملی راه یافت از بازرگانان تحصیل کرده اروپا دیده و از آزادیخواهان به نام صدر مشروطه بود که در ایام جنگ جهانی اول به اتفاق برادرش اعتمادالتجار اصفهانی که وی نیز مردی دلیر و مبارز و استوار و اصولی بود به مهاجرین پیوستند. طی جنگ اسیر انگلیسیها شدند.
مدتی هر دو برادر در زندان انگلیسیها به سر بردند. اینان که به فاصلهای اندک از عمارات صفوی در محلهای معروف به پشت مطبخ سکنی داشتند برادران متمکن بافرهنگ و گشادهدستی بودند که در مجاورت منازل خویش باغ بزرگی از اراضی شهری خود را به محمد کریمخان سالار اقبال بخشیده بودند. همواره وی را از خصومت با مکرم باز میداشتند. به رعایت احوال شاعر که به لحاظ آزاداندیشی از مظالم سالار اقبال شاکی بود ملزم میساختند. پس از ترور مکرم نیز همانها بودند که با پرداخت هزینه معالجه مکرم به سالار اقبال وی را به صورت ظاهر بانی این کار خیر ساختند. زشتی ترور و حادثهآفرینی برای شاعری مبارز و نویسندهای آزاده را به وی یادآور شدند. اشاره مکرم در تصنیف یمینالسلطنه (به حب امین در دلم جا گرفته) نیز ناظر به همین حاج سید حبیبالله امینالتجار است که در آن زمان نامزد نمایندگی اصفهان در مجلس شورای ملی بود. در جریان محاکمه فرمایشی تیمورتاش و اتهام واهی رشوهخواری او دستاندرکاران نظمیه رضاشاهی پای اخوان امین، امینالتجار و برادرش اعتمادالتجار را هم به میان کشیدند. امینالتجار با آنکه مردی پاکدامن و وطنخواه بود در جریان محاکمه از خود مقاومتی نشان نداد و به علت آشنائیاش با رمز و رازهای سیاسی که یادگار ادوار نمایندگیاش بود با پذیرفتن موارد اتهام اقرار نابجا کرد. به پاداش ضعفی که ظاهر ساخت مورد عفو شاه واقع شد. ولی برادرش زندهیاد اعتمادالتجار که هرگز حاضر به همکاری و پذیرفتن اتهام نبود پیش از دستگیری از طریق بندر بوشهر از ایران خارج شد. تا حمله متفقین به ایران و خروج رضا شاه در خارج از کشور به سر برد. با ارسال نامههائی عاقبت ناگوار اعمال و افعال استبدادی و سرنوشت محمدعلی شاه را که به چشم خویش دیده بود یادآور گشت!
در تیر ماه ۱۳۱۲ که دادستان دیوان کیفر ادعانامهای بر علیه تیمورتاش مبنی بر رشوه گرفتن وی از اخوان امین در مقابل واگذاری انحصار سه ساله صدور تریاک تمام ایران صادر کرد امینالتجار نیز تحت نظر قرار گرفت.
نظمیه که به قول حاج مخبرالسلطنه هدایت آلت تدارک پرونده جنایت بود مکرم را که با اخوان امین مراوده داشت از رفت و آمد به خانه امینالتجار منع کرد. ولی مکرم که دوری گزیدن از دوست باوفای خود را آن هم در چنین لحظهای خلاف مروّت میدید، بیتوجه به دستور مقامات انتظامی به معاشرت خود ادامه داد. پس از آنکه مورد بازخواست قرار گرفت اظهار داشت: من که نوکر و کلفت ندارم مجبور شدم خودم بروم بگویم حاجامین من دیگر به منزلتان نمیآیم! وقتی رفتم دیدم این حرف درست نیست ممکن است بفهمد شما گفتهاید! بگویید چرا فهمیده ما گفتهایم! سعی کردم بهانهای برای قهر کردن پیدا کنم! امینالتجار هم بهانهای به دستم نمیداد! اجباراً مراوده برای جستن بهانه ادامه یافت! وگرنه قصد نافرمانی در کار نبود!
امروز هفتاد و چهار سال از آن تاریخ میگذرد ولی مجاری امور کم و بیش بر همان شیوه سابق است. بازار خرافات گرم است. جمعی به قول مکرم در خماری اعجاز و کرامات خمیازه میکشند. گروهی مانند اعتمادالتجار در آرزوی بازگشت روزشماری میکنند. تعدادی سرگرم پروندهسازی و اعمال قدرت و جنایتاند. افرادی نیز به سان مکرم لطیفه میگویند و به طیبت و لطف طنز روشنگرانه میکوشند تلخی زهر زیستن در بزرخ بیم و امید را به شیرینکلامیهای خویش کاستی بخشند و در عوالم محسوس راهگشای دیدن واقعیات ملموس شوند.
گفتنی است: شادروان استاد نصرالله سیف پور فاطمی مؤلف کتاب آیینه عبرت (شرکت کتاب لندن خرداد ماه ۱۳۸۶) در جلد اول صص ۶۱۳ و ۶۱۴ ضمن شرح خاطرات خود از مسافرت رضا شاه به اصفهان و ملاقات با روزنامهنگاران محلی که ظاهراً در آذر ماه ۱۳۰۷ خورشیدی رخ داده است، به نقل روایتی از مذاکره مکرم با رضا شاه پرداختهاند که حادثه ترور مکرم را به نحوی مغایر با واقعیات تاریخی و منافی اظهارات صریح مکرم که مندرج در دیوان اوست، جلوه میدهد. احیاناً کبر سن، بعد زمان و نداشتن دسترسی به مآخذ و منابع در خارج کشور موجب سهو قلم و خَلْط مبحث شده است.
توضیحاً جهت تصحیح مطلب لازم به یادآوری است واقعه معجزتراشی هارون ولایت و مصاف شاعرانه مکرم با آن دسیسه عوامفریبانه و جریان تکفیرش مربوط به سال ۱۳۲۹ هجری قمری ۱۲۹۰ خورشیدی و مقارن با حکومت سردار اشجع بختیاری است. حال آنکه حادثه ترور مکرم در شب یازدهم ذیالحجه سال ۱۳۴۱ هجری قمری یعنی دوازده سال بعد در دروه حکومت امیر اقتدار رخ میدهد. برخلاف خاطرات منقول مرحوم فاطمی که امیر اقتدار را حامی و پشتیبان مکرم معرفی کردهاند و به ترور جنبه تکفیر مذهبی دادهاند، مکرم صریحاً در دیوانش که در سال ۱۳۴۰ خورشیدی در اصفهان به طبع رسیده است مینویسد: «بنا به دستور محرمانه امیر اقتدار حاکم اصفهان هدف گلوله هفتتیر واقع شدم. گلوله به پهلوی راست من اصابت نمود و از پهلوی چپ خارج گردید. مدتها در بیمارستان مسیحی بستری بودم. قدرت احقاق حق و تظلم به دادگستری نداشتم.» جریان گفت و گو و پرسش و پاسخ مکرم با شیخ محمِد اسمعیل پشمی نیز ارتباطی با جریان ترور و تکفیر او ندارد. قضیه از این قرار است که روزی در محضر آخوند ملا محمِد حسین فشارکی که مکرم با او مراوده داشته است، بر حسب تصادف شیخ محمد اسمعیل پشمی متوفی به سال ۱۳۶۳ هجری قمری که از شاگردان برجسته آخوند ملا محمد کاظم خراسانی است با مکرم مواجه میشود. مرحوم پشمی که تا آن روز مکرم را از نزدیک نمیشناخته با دیدن او میپرسد: «سگ نجسی که به مقدسات ما توهین میکند همین ملعون است؟!» مکرم نیز بلادرنگ پاسخ میدهد: «اگر سگ بودم مدفوعم پشم داشت» این دو پهلوگوئیها را مکرم غالباً داشته است. در ایام تحصیل و سکونت در امامزاده اسمعیل نیز شبی شیخ علی یزدی متولی امامزاده به او تکلیف میکند برای گرفتن شراب فروش دورهگردی به اتفاق طلاب عازم نواحی تردد شرابی شوند. مکرم از اجرای دستور متولی سر باز میزند. در توضیح علّت سرپیچیاش میگوید شنیده است که ماهی را با قلاّب میگیرند. از آنجا که شراب فروش ماهی نیست برای گرفتنش قلاب به کار نمیآید احیاناً باید پاچهاش را گرفت. چنین کاری از سگ ساخته است، نه از او. شنیدن این اظهارات از مکرم موجب پسگردنی خوردن و اخراجش از امامزاده میشود. ولی جریان ترور مکرم به این صورت است که در سال ۱۳۴۱ هجری قمری آذر ماه ۱۳۰۱ خورشیدی که احمد شاه از سفر فرنگستان مراجعت میکند و از طریق بندر بوشهر عازم تهران میشود، پس از ورود به اصفهان به رسم معمول آن اوقات با گرفتن مبالغی پیشکش و دم جا به عدهای از معاریف شهر لقب میدهد. از جمله کسانی که لقب میگیرند، محمد کریم خان حاکم برخوار است، که لقب سالار اقبال میگیرد. مکرم که به واسطه محلی بودن با مظالم وی از نزدیک آشناست، در
قطعه مستزادگونهای با مطلع:
معمار لب قصر مرا دندونه کـــــرده پیازم کونه کرده
آتش به دل دشمن مکرم خونه کرده پیازم کونه کرده
به نکوهش و تمسخر او میپردازد. این ایام در عین حال مصادف است با فراهم ساختن مقدمات انتخابات مجلس شورای ملی و نامزدی محمود میرزا یمینالسلطنه برای رفتن به مجلس پنجم و مبارزات انتخاباتی او از فروردین ۱۳۰۲ و اقدامات سالار اقبال متحدش در بسیج کشاورزان سین و گرگاب و دیگر روستاهای برخوار برای پر کردن صندوقهای رأی، اقدامی که ضمناً همآهنگی دارد با منویات سیاسی و آمال حکومتی امیر اقتدار حاکم اصفهان که افسر قزاقی است با کودتای ۱۲۹۹ به صحنه سیاست آمده، وظیفهای جز این ندارد که مهرههای سیاسی ویژهای را جهت مقاصد آتی سیاسی راهی مجلس کند. مآلاً افشاگریهای مکرم بر علیه عناصر مورد نظرش را برنمیتابد. به منظور تحدید آزادیهای فردی و مطبوعاتی مکرم را امر به سکوت میکند. با مشاهده مداومت مکرم در سرپیچی از فرامین حکومتی برای زهر چشم گرفتن و تثبیت اقتداری که لقب امیریاش را به دوش میکشد درصدد تأدیب مکرم برمیآید. محمد کریم خان سالار اقبال را مأمور خاموش ساختن شاعرِ معترضِ مزاحم میکند. وی نیز که دشمن دیرین و زخم خورده مکرم است با دادن دستمزدی که یمینالسلطنه پرداخته بود، شعبان پینهدوز را به ترور مکرم وامیدارد. احیاناً جهت تشویق و ترغیب ضارب و خنثی کردن ندای باطنی وجدان وی از احساس گناه ناشی از ارتکاب جنایت، احساسات عوامانه و خرافهپسند عامل ترور را به بازی میگیرد. به قصد آمادگی روحیاش نوید اجر اخروی اقامت در گلشن مینو را به گوش او میخواند! ولی عدم توفیق در حصول مقصود موجب میشود به جای آنکه شعبان پینهدوز حاشیهنشین خلد برین گردد با برملا شدن توطئه و از پرده برون افتادن آن راز، مکرم همه ساله چنانکه خود میگفت مبلغی به عنوان حق گلوله طلب کند و محمد کریم خان سالار اقبال به اضعاف مضاعف متضرر شود!
خدمات مطبوعاتی مکرم
مکرم روزنامه صدای اصفهان را در سال ۱۳۳۹ هجری قمری در اصفهان تأسیس کرد. شماره اول آن در جمادیالثانی آن سال منتشر شد. انتشار این روزنامه نامرتب گاهی در هفته و گاهی در ماه بود. سپس در سال ۱۳۴۰ هجری قمری به انتشار مجله سپاهان پرداخت که در چهار صفحه به قطع وزیری و با چاپ سربی در چاپخانه بامداد انتشار مییافت. در سال ۱۳۰۹ خورشیدی سردبیری مجله بلدیه اصفهان را به عهده گرفت که حاوی ۲۰ صفحه به قطع خشتی بود.
مشی و منش سیاسی مکرم
با آنکه مکرم مردی ظلمستیز بود و با جهل و خرافه و ریا مخالفت اصولی داشت، دکانداران ریائی را برنمیتافت و در تعارض مستمر با بیدادگران محلی به سر میبرد؛ از حیث منش سیاسی در رده اهل قلمِ خواهانِ مردم سالاری قرار نمیگرفت! سیاستمدار نیکاندیشِ خوش نامی مانند مصدق را که در راه رهائی ملت و تحصیل حقوق حقه ملّی جانفشانیها میکرد، و کلیه پیامدهای سخت مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی را در راه استیفای سعادت جمعی با همه سختیها به جان میخرید، آماج حملات قلمی خود میساخت! و از بدگوئی و بدزبانی نسبت به او کوتاهی نداشت! ولی، علیرغم اقداماتِ آزادیبراندازِ رضاشاه، در تحمیل سانسور به مطبوعات و ایجاد جّو اختناق و تحدید آزادی بیان، رضاشاه را با مهری بیپایان میستود! علت این امر این بود که از سال ۱۳۰۷ که رضاشاه هنگام مسافرت به اصفهان در صف مخبران جراید مکرم را مورد تفقّد و توجه قرار میداد و با عنایت خاصه شاه، او از آزار عوامل مستکبر محلی و دستگاههای زورگوی دولتی و نیروهای انتظامی و امنیتی، آسوده میشد، علاوه بر احساس راحتی ظاهری و آرامش نسبی مکرم به زعم خویش به اعزاز و احترامی دشمنکوب دست مییافت و در عداد عوامل تثبیت رژیم به استخدام اداره تأمینات نظمیه رضاشاهی درمیآمد. لامحاله دیگر با همه تمایلات قدرتستیزی و خرافه گریزی نه تنها در مسیری مغایر با آرمانهای آزادیخواهانه گام برمیداشت، بل که از تملّق نسبت به رضاشاه و مزاجگوئی و انکار حقیقت نیز برکنار نمیماند.
واقعیت امر این است که روستا و ضوابط روستائی و ضد ارزشهای آن که مولوی میگوید:
ده مرو، ده مرد را احمق کند مرد حق را کافر مطلق کند
مجموعاً موجد آنچنان جوی میشد که مکرم روستائی عذاب دیده از دست خان و آخوند زورگوی متفرعن مادی و شاهزاده بیحیای هرزه، در معادله قدرت و محاسبه ستمستیزیاش، سردار سپه به سلطنت رسیده را در زمره مستثنیات قلمداد میکرد! و همین که به دست وی دیگران سرکوب میشدند و نانی هم به مکرم میرسید، از نظر او مشروعیت کامل مییافت که هر کاری که میخواهد انجام دهد و هر زوری که میخواهد به مصداق «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، بگوید! و مکرم نه تنها زبان به دست مریزاد بگشاید، بل به مخالفان راه و روش او بتازد و به روی آنها قلمکشی کند!
به یاد دارم روزی مکرم به پدرم گفت: «چون شاه بیش از همه از مزایای مملکت برخوردار است، هیچ کس بیش از او نمیتواند ایران را دوست داشته باشد. اگر مصدق چنین ادعائی کند، دایه مهربانتر از مادر است.»
از لحاظ فکری مکرم گویندهای تجددخواه بود. دوره تجدد را عهد تکامل میدانست. با کهنهپرستی مخالفت جدی اصولی داشت و در پی آن بود که خواب تغافل را از چشمها بزداید و هادی گذر در مسیر آیندهای سعادتساز شود. میگفت:
دور تجدد رسید و عهد تکامل
پای برون زد ز چشم خواب تغافل
چند کنی گفتگو ز کهنه پرستی
کهنه پرستان به تو کنند تَوَسّل
دوره بگذشته چون گذشت هدر شد
دوره آینده را ببین به تأمّل
همین تجدّدطلبی او بود که موجب شده بود از عبا و عمامه که جامه ایام جوانیاش بود به در آید. لباس اروپائی بپوشد. کراوات بزند و کلاه شاپوی فرنگی بر سر نهد. و به اصطلاح مکلاّ شود. ولی در عین حال به معتقدات اسلام شیعی پایبند بود و در مدح ائمه اطهار اشعاری میسرود که حاکی از ایمان و علاقه و اعتقاد قلبی او بود.
مکرم سخنوری بود درویش صفت ولی در عین درویشخوئی، نترس و بیباک و به اصطلاح همیشگی خود «بیواهمه». غالباً میگفت: «مکرم ندارد واهمه از قیل و قال و همهمه» تکه کلامی که در چکامه آذربایجان او نیز به کار رفته است. چکامهای که در سال ۱۳۲۴ سروده و از وقایع پیچیدهای که گریبانگیر آذربایجان شده بود و بیم آن میرفت که آن خطه ارجمند از پیکر مام میهن جدا شود سخن گفته است.
مکرم ندارد واهمه از قیل و قال و همهمه
گوید شود جان همه قربان آذربایجان !
جایگاه ادبی مکرم
دیوان مکرم در سال ۱۳۴۰ خورشیدی در اصفهان به وسیله کتابفروشی شهسواری به چاپ رسیده است.بیش از پانصد صفحه دارد. و حاوی قطعات منظوم گوناگونی است که در قالب شعرهای سنتی فارسی به صورت غزل و قصیده و رباعی و مثنوی و مسمط و مستزاد، جلوهگر است. علاوه بر آن فکاهیاتی را شامل است که به لهجه اصفهانی است و در مبارزه با خرافات و اوهام به شیوه مؤثر طنز ناگفتنیها را میگوید و نابجائی گفتارهای نابخردانه و رفتارهای ریائی عوامپسندانه را با کلام آهنگین هنرمندانهای بیان میکند. هر چند گاه و بیگاه در پیچ و تابهای تأملبرانگیز این بیان هنرمندانه گرفتار پیچ و خم میدانداریهای بیواهمه میشود و از طنز پردازی به هزلگوئی گرایش مییابد!
سبک سخن مکرم در قصاید و غزلیات و اشعار سنتیاش سبک عراقی و شیوه سهل و ممتنع سعدی است. با این تفاوت که در عین روانی لفظ و پختگی کلام و شیرینی مضامین شاعرانه پارهای غث و سمینها و ضعف تألیفها و فراز و فرودهای کلامی نیز در سرودههای او نمایان است. به نحوی که در مجموع میتوان مکرم را در رده سخنورانی جای داد که صادق سرمد در باره آنها میگوید:
شاعر البته زیاد است که در نظم سخن
قافیه سنجد و پندارد، معنا دارد
یا چو نقّاش و چو عکاس و چو حکّاک بلید
کپیه سازد و الفاظ به جا وا دارد
لیکن استاد هنرمند از آن جمله جداست
که به ابداع سخن طبع توانا دارد
مصداق بارز این سخن غزل زیر است، که مکرم در تعریض به محمد کریم خان سالار اقبال گزی حاکم برخوار سروده است. غزلی که با همه تأثیراتی که از شیوه سخن سعدی یافته چیزکی کم دارد و آن همان ابداع سخن از سرچشمه طبع توانای شاعرانه است!
جهان برابر آنان که نیک کردارند
نیرزد آن که دلی از کسی بیازارند
تو ای گدا، ره تسلیم رو، که سالاران
نه قادرند که این ماه را به سال آرند
گروهی از پی مالند و غافلاند از آن
که چون که جمع شود بگذرند و بگذارند
به رایگان دل خود را کسان که اهل دلند
پسند نیست به هر ناپسند بسپارند
در این دو روزه بود زر وبال خویش مبال
که عاقلان به ره پر خطر سبک بارند.
به عمر خویش بزن در ره صفا قدمی
که عمر چون بسر آید دگر نه باز آرند
مسوزدت دل اگر سفلگان به چاه افتند
که آن چه دهر سزاشان دهد سزاوارند
به صدق و راستی از مردمان کج رفتار
کناره گیر که چون کژدمان جرّارند
به روز معرکه گر دوست دست دوست گرفت
مده ز دست که در عیش و نوش بسیارند
اگر حسود نخواهد نصیحت مْکْرم
گروه دیگری از جان و دل خریدارند
مکن گمان که رود نام شهرگان ز میان
که تا جهان همه باقی است نام بردارند
پاریس، ۱۵/ماه مه/ ۲۰۰۷ میلادی
ضمیمه
گواهی آقا نجفی در ظهور معجزات
بسماللهالرحمنالرحیم
از جمله کرامات با هرات که از برکات حضرت بابالحوائج موسیبن جعفر صلواتالله و سلامه علیهما از مرقد منور حضرت هارون ولایت علیهالسلام ظهور یافته نورچشمی بندهزاده قریب یک ماه مبتلا به سه مرض بود یکی مرض حسبه مطبقه [به جای حصبه مطبقه] و یکی قولنج و یکی نوبه ضعفدار و دو نفر از اطبا او را جواب دادند و مأیوس از شفا شدم تا آنکه شب جمعه آخر شهر رمضانالمبارک سال ۱۳۲۹ که به زیارت حضرت امامزاده مشرف شدم، این طفل همراه این بنده بود. استشفا نمودم و حاضرین در حرم مطهر که اطراف ضریح بودند دعا نمودند آثار شفا ظاهر شد و الآن در کمال صحت و سلامت است و این کرامت به مرتبه عینالیقین رسیده است من اقلالطلاب محمدتقی عفیالله عن جرائمه محمد تقیبن محمد باقر.
این مقاله با عنوان مکرم اصفهانی سخنور جهلستیز در پائیز و زمستان سال ۱۳۸۶ در شماره ۸۰ و ۸۱ فصلنامه وزین رهآورد چاپ لوسآنجلس به صورتی مغشوش و مغلوط و درهم و برهم انتشار یافت. با این وصف گویا مورد توجه دوستداران مکرم واقع شده و مطالب برگرفته از فصلنامه رهآورد بدون اطلاع و بازبینی نگارنده در ایران نیز به طبع رسیده است.