«ریشخندکنان تجربه در واقع کسانی هستند که از تجربه بی بهره- یا هنوز بی بهره- اند، زیرا برای درک ارزش تجربه باید آن را به دست آورد، همانگونه که برای اندیشیدن دربارهی اشتباه باید نخست از اشتباه به در آمد. آری، در این صورت است که می توان فهمید شکست چیست و چه معنایی دارد… تحلیل مثبت و سازنده چنین میطلبد که در گرایش طبیعیمان که ما را به نگرش امور از زاویهی آرزوهایمان [ و نه واقعیات موجود] میراند دگرگونی واقعی ایجاد کنیم.»*
ژولین فروند
***
طرح مسئله
اکبر هاشمی هاشمی رفسنجانی(بهرمانی) نور چشم، یار روزهای سخت و عصای دست آیت الله خمینی، عضو ارشد شورای انقلاب، فرماندهی کل نیروهای مسلح در دوران دفاع از کشور در برابر تهاجم رژیم بعث عراق، رییس اسبق مجلس شورای اسلامی، رییس جمهور اسبق، رییس سابق مجلس خبرگان رهبری، عضو فعلی مجلس خبرگان و رییس کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام که با حکم مستقیم مقام رهبری به این مقام منصوب شده است توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شد و به این ترتیب از شرکت در رقابت های انتخاباتی برای تعیین رییس جمهور بعدی بازماند.
این اتفاق کوچکی نیست. رویدادی در این سطح قطعا مستحق تامل فراوان و تحلیل جدی است. تحلیل و ارزیابی کنشگران سیاسی در مورد این اتفاق و ابعاد مثبت و منفی آن بدون شک تا حدود زیادی تحت تاثیر نوع «راهبرد» آنها برای «سیاست ورزی» قرار میگیرد. به این ترتیب که به عنوان مثال نیروهای خواهان براندازی جمهوری اسلامی خصوصا آن طیفی که در پی براندازی جمهوری اسلامی «به هر قیمتی» هستند از این اتفاق استقبال می کنند و آن را سند دیگری بر «اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی» و بی نتیجهگی «راهبرد اصلاح طلبی» محسوب خواهند کرد. نیروهای خواهان براندازی و انقلاب قطعا از هرگونه «حذف» و «تضعیف» نیروهای «اصلاح طلب» و «میانه رو» به شدت استقبال خواهند کرد.
اما نگاه اصلاح طلبان به این قضیه چگونه است؟ به طور خلاصه منظورم از اصلاح طلب آن دسته از نیروهایی است که فارغ از تبار ایدئولوژیک و تاریخیشان ضمن نفی راهبرد سرنگونی طلبی و مخالفت صریح با هر نوع مداخلهی خارجی و کنش سیاسی ِ منجر به سقوط جامعه به عرصه ی خشونت، هرج و مرج و تجزیه، به طور مشخص در پی گذار تدریجی، گام به گام و درون زا به سوی «دموکراسی» و «حاکمیت قانون» و قرار گرفتن سیاست داخلی و خارجی کشور در مسیر «عقلانیت» و «توسعه» هستند. این نیروها آن گونه که من درک می کنم به لحاظ حزبی شامل طیفی از جبههی مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب تا کارگزارن سازندگی، نهضت آزادی و بخش عمدهای از نیروهای ملی – مذهبی می شوند. در عین حال به جز این نیروهای حزبی، انبوهی از نخبگان سیاسی، روشنفکران و شهروندان نیز با پیشینههای متفاوت مذهبی یا سکولار وجود دارند که به لحاظ فکری یا تبارشناسی تاریخی احساس تعلقی به این احزاب نمیکنند اما به لحاظ عمل سیاسی و شیوهی سیاست ورزی خود را درون «سنت سترگ و ریشه دار اصلاح طلبی ایرانی» تعریف میکنند، سنتی دیرپا که بسی فراتر از احزاب و اشخاص موجود است و قریب یک قرن و نیم افتان و خیزان و به رغم فشارهای مختلف از سوی «دشمنان تجدد طلبی» یا «مخالفین افراطی و ستیزه جوی حکومتها» به راه خویش ادامه داده است و ادامه خواهد داد.
پرسش اصلی این مقاله این است که رد صلاحیت هاشمی را از منظر اصلاح طلبی چگونه باید دید و تحلیل کرد و آیا این رد صلاحیت آنگونه که برخی ادعا می کنند اتفاقی مثبت برای گزینه ی اصلاحات درون زا در ایران است؟
دو دیدگاه؛ دو برداشت از موازنهی قوا
از ابتدا در مورد ورود آقایان خاتمی و هاشمی به انتخابات درون جبههی اصلاحات حداقل دو دیدگاه وجود داشت:
دیدگاه اول که خواهان حضور اصلاح طلبان در انتخابات در درجهی اول با آقای خاتمی و اگر نشد آقای هاشمی بود. صاحبان این دیدگاه معتقد بودند که نجات کشور از وضعیت کنونی تنها با کاندیداتوری یکی از این دو نفر در انتخابات میسر است. هر چه احتمال نامزدی آقای خاتمی کمتر میشد گرایش بسیاری از نیروها به کاندیداتوری آقای هاشمی افزایش می یافت. این نیروها خصوصا معتقد بودند که رد صلاحیت آقای هاشمی به خاطر سوابق و جایگاه کنونیاش «غیر ممکن» است و در عین حال او به خاطر پیشینهی سیاسی و ویژگیهای شخصیتیاش قادر به کنار آمدن با نهادهای قدرتمند محافظهکار و همچنین رأس هرم قدرت در ایران نیز هست. این دوستان معتقد بودند او با حصول توافقاتی با رهبری نظام می تواند در راه بهبود اوضاع کشور و بازگرداندن مسیر سیاست خارجی و داخلی به جادهی اعتدال و عقلانیت اقدامات موثری انجام دهد. حتی وقتی آقای هاشمی اعلام کاندیداتوری کرد بسیاری از این نیروها صادقانه و صمیمانه فکر می کردند حضور آقای هاشمی در انتخابات به معنای حصول چنین توافقی است، آنها از هم اکنون آقای هاشمی را رییس جمهور ایران میدیدند و موانع متعدد پیش پای او برای رسیدن به این مقام به چشمشان نمی آمد.
دیدگاه دوم اما دیدگاهی بود که مخالف حضور آقایان خاتمی و هاشمی در این انتخابات بود. در مورد آقای خاتمی صاحبان این دیدگاه معتقد بودند که ورود او به این عرصه نتیجه ای جز یاس و سرخوردگی نیروهای اصلاح طلب و تحمیل هزینه های سنگین به باقی ماندهی تشکیلات نیمه جان اصلاح طلبان نخواهد داشت، آنها با توجه به اتفاقات چهار سال گذشته شانس پذیرش رییس جمهوری مثل آقای خاتمی را از سوی حاکمیت صفر یا چیزی نزدیک به صفر می دانستند و در عین حال معتقد بودند جامعهی مدنی ایران هم در حال حاضر ضعیفتر از اینهاست که بتواند فرد مورد نظر خود را به حاکمیت تحمیل کند.(۱) در واقع لُب کلام هواداران این دیدگاه این بود که در موازنهی قوای کنونی هیچ شانس و امکانی برای رسیدن یک اصلاح طلب به مقام ریاست جمهوری وجود ندارد و بهتر است با وارد کردن آقای خاتمی به عرصهای که نتیجهاش پیشاپیش مشخص است باقی ماندهی پتانسیل ایشان سوزانده نشود. مدافعین این دیدگاه معتقد بودند که آقای خاتمی اگر بیاید رد صلاحیت می شود و اگر هم رد صلاحیت نشود قطعا رییس جمهور نمیشود در حالیکه برخی مدافعین حضور آقای خاتمی معتقد بودند حکومت «جرأت رد صلاحیت آقای خاتمی را ندارد» البته با رد صلاحیت آقای هاشمی با آن سوابق و جایگاه فکر می کنم دیگر برای این دوستان مشخص شده که تکلیف آقای خاتمی در صورت حضور چه بود!
به هر حال پس از اینکه آقای خاتمی اتفاقا با ذکر دلایلی کاملا مشابه با دلایل آن دسته از اصلاح طلبانی که مخالف حضور وی در انتخابات بودند (و از بابت این مخالفت تحت فشار فراوان هم قرار گرفتند) با درایت و تدبیر حاضر به ورود غیر عاقلانه به این مهلکه نشد تقاضاهای سراسیمه از آقای هاشمی برای حضور در انتخابات افزایش یافت. در مورد آقای هاشمی نیز بسیاری از همان ملاحظاتی که در خصوص کاندیداتوری آقای خاتمی وجود داشت پا برجا بود، البته این اعتقاد وجود داشت که حضور آقای هاشمی نسبت به حضور آقای خاتمی هزینههای کمتری برای اصلاح طلبان دارد، ضمن اینکه در مورد میزان رای آوری آقای هاشمی هم تردیدهای جدی وجود داشت با این حال در مورد آقای هاشمی هم بحث برآورد ما از موازنهی قوا مهمتر از همه بود یعنی این برداشت که در موازنهی قوای کنونی رییس جمهور شدن هاشمی هم به اندازهی خاتمی غیر ممکن است. اولین باری که برخی دوستان نام آقای هاشمی را مطرح کردند خدمت شان عرض کردم که وقتی سال ۹۲ سال حماسهی سیاسی نامیده میشود معنیاش این است که خروجی این حماسه قرار نیست آقای خاتمی و هاشمی یا فردی نزدیک به این دو شخصیت و مجموعهی اصلاح طلبان باشد. به طور کلی صاحبان دیدگاه دوم نسبت به احتمال حصول توافق با رأس هرم قدرت طی چنین فرصت کوتاهی بسیار بدبین بودند و ضمن اینکه از حصول چنین توافقی دفاع کرده و می کنند امکان حصول چنین توافقی در آستانه ی انتخابات ۹۲ را با توجه به واقعیات موجود، عدم آمادگی طرف مقابل برای تفاهم، مشکلات ساختاری جناح اصلاح طلب و فرصت اندک باقی مانده ناممکن می دانستند.
در این مورد به عنوان مثال عباس عبدی- نظریه پرداز و تحلیلگر برجستهی اصلاح طلب- در بخشی از مصاحبهاش با «سایت فرارو» مورخ ۲۲ اردیبهشت صراحتا گفت:
«من نمی توانم تصور کنم در کشور تا این حد علیه آقای هاشمی حرف زده شده باشد و آن وقت ایشان بتواند در فرآیند انتخابات رییس جمهور شود. این غیر قابل تصور است و اگر چنین اتفاقی بیفتد همهی نیروهای منتقد نظام باید در مبانی انتقادی [ و تحلیلی] خود نسبت به حکومت تجدید نظر کنند».
مغالطهی ایجاد موج و تحمیل هزینه
رد صلاحیت آقای هاشمی برای قاطبهی فعالین سیاسی اصلاح طلب و تحلیلگران این جریان سیاسی(البته نه همهی آنها) تا حدود زیادی غیر منتظره بود. در همان اولین ساعات اعلام این خبر یک فعال سیاسی اصلاح طلب ساکن آمریکا در مصاحبه با «تلویزیون فارسی بی بی سی» بار دیگر از عباراتی نظیر «تحمیل هزینهی رد صلاحیت آقای هاشمی به حکومت و به هم خوردن بازی حاکمیت» به گونهای استفاده کرد که گویی اتفاقا تایید صلاحیت آقای هاشمی اتفاقی میمون و مبارک است که دوستان بی صبرانه و با تحلیلی پیشینی آن را انتظار میکشیدهاند!
اگر این سخنان کلماتی است که صرفا جهت مرهم نهادن بر زخمهای هزاران ایرانی دردمندی ادا شده که با رد صلاحیت هاشمی امیدهایشان دوباره نقش بر آب و شور و انرژی شان تبدیل به خشم، یاس و سرخوردگی گشته قابل درک است اما اگر گویندگان چنین سخنان و تکرار کنندگان چنین تحلیلهایی واقعا به چنین چیزی باور دارند نه تنها باعث تاسف که خطرناک و مستوجب هشدار است، اگر چنین سخنانی جدی باشد بیانگر این نکتهی تراژدیک است که چگونه جمعی از فعالین اصلاح طلب طی ۴ سال گذشته عملا و در بسیاری مواقع حتی بدون اینکه خود بدانند تحت تاثیر جو از الزامات و مبانی اصلاح طلبی عبور کردهاند و در بسیاری از مواقع ناخواسته در تنور رادیکالیسم انقلابی دمیده و میدمند.
رد صلاحیت فردی مانند آقای هاشمی با آن ریشهها و سوابق قطعا برای حکومت بی هزینه نیست اما سئوال اینجاست که این هزینه از جیب چه کسی می رود و به جیب چه کسی وارد می شود؟ آیا جز این است که خبر رد صلاحیت آقای هاشمی باعث ایجاد خشم، ناامیدی و سرخوردگی در بدنهی اصلاح طلبان داخل کشور شد که دردمندانه به رییس جمهور شدن هاشمی امید بسته بود؟ آیا جز این است که رد صلاحیت آقای هاشمی موجبات تضعیف هر چه بیشتر گزاره و پارادایم اصلاحات درون- زا را فراهم آورده و باد در بیرق مدافعین «استراتژی براندازی و انقلابیگری» و نیروهایی نظیر «مجاهدین خلق» و اعوان و انصار آقای رضا پهلوی یا نیروهای خواهان مداخلهی خارجی افکنده است؟
برخی از دوستان به گونهای سخن می گویند که گویی تنها رسالت و هدف ما از فعالیت سیاسی کم کردن روی طرف مقابل یا تحمیل هزینه به اوست بدون اینکه توجه کنیم که تاثیر کلی اقدامات ما بر آیندهی جریان اصلاح طلبی و سرنوشت کشور چیست و کمی جلو تر از نوک بینی خود را هم ببینیم! خب حالا هزینه را تحمیل کردیم، چه شد؟ گیریم که اصلا به جای آقای هاشمی آقای خاتمی می آمد و رد صلاحیت می شد چه اتفاقی می افتاد؟ دوستان انتظار چه چیزی را می کشند و با این تحلیل های سست دل چه کسی را می خواهند خوش کنند؟ آیا بنا بود در این انتخابات گرهی باز کنیم یا گرهی بر گرههای موجود بزنیم و بر ضخامت دیوار بن بست بیفزاییم؟ این چه افتخاری است که به گونهای عمل کنیم که اشتهای بدنهی اجتماعی خود را تیز کنیم و بر انگیزیم ولی نهایتا آنها را گرسنه بگذاریم؟
بدون شک میوهی تحمیل هزینههای این چنینی را جریان اصلاحات نخواهد چید به خصوص اگر اصلاح طلبان به این وضعیت بی برنامگی و عدم انسجام و به این سیکل معیوب سرگردانی و روزمرگی ِ غالب و هیجان زدگی و بیش فعالی ِ موسمی خاتمه ندهند و ساز و کارهای مشخصی برای تصمیمگیری جمعی تعریف نکنند. رویدادهای چند ماه اخیر برای چندمین بار ثابت کرد که جریان اصلاحات خود اکنون بیش از هر زمان دیگر محتاج اصلاحات ساختاری است. ممکن است عده ای بگویند اکنون موقع این حرف ها نیست، ولی این حرف ها مدتها و دست کم بیش از یک سال است که مکرراً مطرح می شود و کسی توجهی نمیکند و اتفاقا وضعیت کنونی ما حاصل همین بی توجهی و همین بی برنامگی، ساختارگریزی، شخص محوری و سیاست ورزی هیئتی و شتاب زده است. ولی برای عدهای گویا هیچ وقت، وقت این حرفها نیست!
اساسا یکی از مشکلات تحلیلی اصلاح طلبان و موانع «بازسازی» آنها در چند سال اخیر همین «فهم ِ موجی» از سیاست است. اینکه ما بین هر انتخابات دچار رکود فعالیت و برنامه ریزی باشیم و بعد ناگهان در آستانهی هر انتخابات با طرح «دو نام بزرگ» و «ایجاد امیدهای واهی» آن هم بدون توجه به موازنهی قوا، واقعیات و موانع موجود تنها تولید موج در جامعه را هدف بگیریم چه دردی از ما و مردم درمان می کند؟ اینکه شما یکی-دو ماه در جامعه ایجاد موج کنید و بعد آن موج فرو نشیند و در اثر عدم تحقق امیدها در بسیاری از مواقع یأس و سرخوردگی ایجاد شود چه کمکی به پیشبرد اصلاحات میکند؟ ایجاد موج باید معطوف به دستیابی به هدفی عینی و ملموس باشد ولی گویا سیاست برخی دوستان «موج برای موج» یا «موج برای ترشح آدرنالین» است!
آیا بهتر نبود بعد از این همه تجارب سخت و ناکام دست کم در این انتخابات راهی دیگر جز استراتژی «موج برای موج»، «ایجاد تقابل بی نتیجه» و «تعجیل در بازگشت به قدرت» آزموده می شد؟(۳)
مؤخره
رد صلاحیت آقای هاشمی قطعا اتفاق بدی است برای همهی آنها که دل در گروی اصلاحات درون- زا و بهبود تدریجی و نسبی اوضاع بستهاند. البته که مسئولیت عمدهی هزینههای این عمل بر دوش و عهدهی کسانی است که به آن مبادرت کردهاند، همانهایی که قدر نعمت خاتمی و هاشمی را ندانستند و ۸ سال است کشور را با سرعتی باور نکردنی به سوی قهقرا پیش می برند با این حال هنوز برای امثال بنده جای این پرسش باقی است که آیا آقای هاشمی اگر می دانست که رد صلاحیت می شود وارد این گود می شد؟ جای آن است که آقای هاشمی برای افکار عمومی و بدنهی سرخوردهی هوادار خود توضیح دهد که چرا و بر مبنای چه تحلیلی در لحظات آخر وارد این میدان سهمگین شد؟
به هر حال آنچه مسلم است اینکه رد صلاحیت آقای هاشمی نه به معنای پایان اصلاح طلبی است و نه به معنای پایان عمر سیاسی او و سیاستمداران اصلاح طلبی مانند محمد خاتمی، عبدالله نوری، موسوی خوئینی و مهمتر از همهی اینها «میر حسین موسوی» و «مهدی کروبی» به عنوان بخش عمدهای از سرمایهی اجتماعی جریان اصلاحات.
آنچه اکنون بیش از هر زمان دیگری برای اصلاح طلبان ضروری است نگاهی آسیب شناسانه و فارغ از هیجان و رها از حب و بغض و تعصب به رفتارهای سیاسی چند ماه و بلکه چند سال اخیر خودشان است. تا وقتی اصلاح طلبان دست به یک بازنگری و بازخوانی انتقادی در راه طی شده نزنند و تا وقتی پاسخی به این پرسش ندهند که دلیل یا دلایل ناکامیهایشان چیست راه به جایی نخواهیم برد. حالا بگذریم از اینکه برخی در هر شرایطی خودشان را پیروز می دانند و اصلا نفس شکست و ناکامی را قبول ندارند که حالا بخواهند دلایل آن را واکاوی کنند، این البته داستان دیگری است در عرصه ی سیاسی ایران و مختص برخی از اصلاح طلبان هم نیست: داستان کُمیک-تراژیک ِ «همیشه پیروزها»!
رشید اسماعیلی
ـــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
۱-ژولین فروند، سیاست چیست؟، ترجمهی عبدالوهاب احمدی، صص۳۶-۳۷
۲- لینک دو مطلبی که در مخالفت با نامزدی آقای خاتمی و بیان پیامدهای منفی حضور ایشان برای اصلاحات نوشتم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/03/156468.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/03/156728.php
۳-این مطلبی است که در آن یک رویکرد جایگزین را پیشنهاد کرده بودم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/03/157036.php
از: گویا