آزادی را چگونه تعریف کنیم؟ آزادی رابطهای است میان فرد از یکسو و از سوی دیگر قدرت و ماهیت آن. اگر قدرت مجموعهای از ایدئولوژیها و ادیان و حاکمیت سیاسی و فشار ناشی از عادت اجتماع باشد که خود را به فرد تحمیل میکند، چگونه فرد میتواند خودمختاری خود را تامین کند؟ این مناسبات و تعادل ناشی از آن همیشه یکسان نیست و این آزادی یک خواست دائمی جوامع است. برای انسان، اسلام و آزادی دو مقوله متضاد میباشند.
آزادی و دین گرایی
در آغاز جامعه صنعتی غربی مبارزه مدرنیته فلسفی علیه استبداد و کلیسا ضمانتی برای کسب آزادی بود. ولتر در مبارزه علیه استبداد و کلیسا راهنمای گشایش جامعه شد. در جامعه صنعتی افکار جان استوارت میل و توکویل و مبارزههای اجتماعی احزاب و سندیکاها علیه نظم اقتصادی تلاشی برای گسترش آزادی و محدود نمودن قدرت صاحبان سرمایه بود. ولی در بطن همین جدالها، دو عامل متضاد اسارت روانی و آزادی اجتماعی در جامعه همراه یکدیگر شدند. این تناقض خود را نزد ژان پل سارتر از یکسو با تمایل به آزادی و از سوی دیگر با تمایل به ایدئولوژی استالینی نشان داد. در یک کلام باید گفت که دمکراسی پیوسته قابل انکشاف است و دیگر اینکه آزادی انسان پهنه گسترده فلسفی و خودمختاری قابل انبساط است.
درد جامعه ما نبود دمکراسی و آزادی و فشار خفقانی دین است. در جامعه ایران تمایل به دمکراسی و آزادی با تمایل به استبداد طلبی و دین طلبی همراه بوده است. رابطه ما با آزادی خواهی توام با سوء تفاهمها و پریشان فکریها و اغتشاش بوده است زیرا مخالفتها را با آزادی طلبی برابر گرفتهایم. البته تناقضها در همه روندهای اجتماعی حاضر است و روشنایی و تاریکی در همزیستی بودهاند. از مشروطه تمایل به دمکراسی در جامعه جوانه زد. ولی کوشش جامعه برای آزادی انسان چگونه قابل ارزیابی است؟ آیا کوششهای ما برای روشنایی بیشتر و آزاد فکری و روان آزاد شده، فزاینده بوده است؟ آیا سستی فکری و عادات فرسوده و دین خو و استبدادگرا در ما قدرتمند نیست؟ روان اسلامگرا آزاد نیست. جامعه ما از دیر باز با استبداد و دین همبستر بوده و افراد در کنار حاکمان تولید کننده پدیده استبداد و خرافه گرایی بودهاند. توده دین خو فکر روشنی در باره آزادی نداشته و در خدمت مستبدان سیاسی و دینی بودهاند. افزون برآن نخبگان سیاسی و روشنفکری زیادی نیز با افکاری دین خو به تقویت ایدئولوژی قدسیت در جامعه پرداختهاند. بخشی از توده بخش دیگری از جامعه را سرکوب کرده و بخشی از نخبگان با حکومتیان جامعه را سرکوب کرده و بخش دیگری با دین عبودیت روان فرد در جامعه را قوت بخشیده است. چرا توده و نخبه و حاکم برای سلطه استبداد و دین موافق هستند؟
آزادی چیست؟ آزادی امکان عمل و حرکت و اندیشه است. آزادی در برابر محاصره و بندگی قرار میگیرد. آزادی مفهوم گسترده تری از پلورالیسم و دمکراسی است. آزادی از اجتماع و قواعد مشترک چندگانگی عبور کرده و به اعماق روان انسان و آرزوهای انسان خودمختار میرسد. در جامعه برای دمکراسی عمل میکنیم ولی برای آزادی روان چه میکنیم. روانی ایرانی در محاصره و بندگی دین، آزاد نیست. در جامعه ما پیشروی بسوی آزادی و خودمختاری انسان مستلزم مبارزه برای آزادی و مبارزه علیه ایدئولوژی قرانی است. روشن است که ایدئولوژیها و سنتهای کهنه اسارت بار هستند ولی در اینجا تاکید من روی اسارت دینی است. ما همیشه با تناقضات همراه خواهیم بود و در خود تاریک اندیشی و روشنگری را خواهیم داشت ولی امروز مسئله مرکزی تاکید بر آزادی کامل است. محصول باید پیشروی در رهائی از ایدئولوژی قرآنی و تقدسگرایی باشد، به این خاطر آزادی به امر دمکراسی محدود نمیگردد. بقول ژان ژاک روسو آزادی به انتخابات محدود نمیشود. (قرارداد اجتماعی، انتشارات گالیمار). در جامعه سازماندهنده انتخابات و رای شهروند، فرد منتخب میتواند به سلطه گری بپردازد و شهروند میتواند کرنش کند. در همین جامعه اکثریت میتواند با دیکتاتوری خود شهروند را به خاموشی و سکوت بکشاند. افزون بر آن در همین جامعه قدرت دینی و قدرت ایدئولوژیک و قدرت اقتصادی میتوانند انسان را به فردی تسلیم شده و نادان و ویران شده تبدیل کنند.
در جامعه ما قدرت دینی دارای نفوذ بسیار عظیمی است و اعتقاد به دین فقط یکی از اشکال این نفوذ میباشد. توده انبوه روستایی و شهری در باورهای خرافی دست و پا میزنند و هیچ درکی از آزادی ندارند. مخالفت آنان با قدرت سیاسی خامنهای، که امر خوبی است، ولی مترادف جدایی از بندهای خرافات نیست. افزون بر بندگی روانی توده، شخصیتهای سیاسی و روشنفکر زیادی زیر فشار عادتهای مذهبی و سمبولهای دینی و تقدسگرایی شیعی و گفتمان اخلاقی دین و شبح دین در جامعه مرعوب گشتهاند و خواست دین را در رفتار روانشناسانه و روانکاوانه خود اجرا میکنند. این افراد همان اسلاموفیلها هستند. این شخصیتها شاید معتقد به دین نباشند ولی خاموشند و انتقاد به دین ندارند. دین اسلام عامل مرگ فرهنگی و مرگ آزادی است ولی آنها با این عامل خوکردهاند. آنها در محاسبات خود با نظریهای متکبرانه نقش دین اسلام در جامعه را، عامل انسداد و عقب رفتگی نمیدانند. آنها با گزافه گوئی در باره «هیولای ترامپ و امپریالیسم خونخوار و لیبرالیسم ویرانگر» هشدار میدهند، ولی در باره اسلامی که از ۱۴۰۰ سال به اینسو به تجاوز و پریشانی روان و انحطاط فکری ما منجر شده سکوت میکنند. این سکوت نوعی توافق با نظریه غربزدگی آل احمد است که علیه غرب باعتراض دست زده ولی به اسلام روی خوش نشان میدهد. این سکوت ادامه همان شیفتگی خسرو گلسرخی به اسلام شیعه است. تمام جریانات متعلق به فدائیان و توده اییها طی چهل سال اخیر به اسلام و خرافات دینی انتقادی ننوشتهاند. بغیر از گروه کوچکی از روشنفکر منقد دین، اکثریت روشنفکران چپ گرا و جمهوری خواه و سکولار به اسلام انتقادی نمینویسند. مسئله اینجاست که دمکراسی خواهی یا انقلابیگری ایدئولوژیکی آنها، برای آزادی روانی و خودمختاری انسان نیست. آنها به اسلام و سقوط فرهنگی مردم خو کردهاند. ما باید نه تنها دمکراسی بلکه برای آزادی تلاش کنیم. حکومت سکولار دمکراتیک میتواند به محدود نمودن آزادی انسانی بپردازد. پرورش روان آزاد و جدا شده از بندگی دین و یا از تقدسگرایی لازمه یک جامعه باز است. اسلام برای تحمیل بندگی سه عامل را بطرز فعالانه علیه انسان بکارمیگیرد: عامل روانشناسانه کفر، پروپاگاند ایدئولوژیک، خشونت مقدس مستقیم.
حکم کفر یعنی بندگی روانی
جامعه ما از دیر باز از تحولات فرهنگی ژرف دورافتاده است. در زمانی که مدرنیته غرب به جوامع تحرک میبخشید و فلسفه و دمکراسی خواهی و دانش را اعتلا میبخشید، دین شیعه ساخته علامه مجلسی و صفویه و اسلام متحد دربار قاجار، ذهنها را با گندابهای اعتقادی و خرافه گری پر میکرد. در چنین زمانه ایی حوزههای دینی ملاها مردم را با روایات جعلی و منحط آموزش میدادند و مردم را به گلههای بدون فکر تبدیل کرده و آنها در پشت سر آخوندها و رسالههای آنها قرار میدادند تا تبعیت از امام و دین رسول تامین گردد. هرگونه سمت گیری بسوی قانون و روشنگری به کفر و ارتداد منجر میشد و بنابراین لازم بود تا زور دربار و حیله آخوند و معجزه قرآن، مردم را زیر کنترل و ترس نگه دارد. شاه و شیخ برای قدرت و دین، مردم را منکوب و اذهان را کور میکردند. خشونت دین و دولت تضمینی برای بقای حکومت و دین بود.
دین اسلام خشونت را به تقدس تبدیل میکند و در پی آنست که انسان را کاملن تابع ایدئولوژی خود نماید. در قران آیات بسیاری در تائید و بکارگیری خشونت و جهنم و عذاب وجود دارد. سیاست قرآن عادت دادن انسان به خشونت الهی است یعنی اینکه انسان خشونت الله را مقدس بداند و از خشم الله دوری کند. فرد مسلمان پیوسته تهدید شده است و پیوسته در هراس از گناه و هراس از کفر قرار دارد. به این لحاظ انسان آهسته آهسته ترس را درونی خود ساخته و هوش و جسارت خود را ناتوان نموده و به فردی حقیر و بی شخصیت تبدیل میشود. در دین اسلام انسان کیفیت انسانی و عاطفی و فکری خود را از دست داده و ازخودبیگانه میگردد. برای آنکه انسان اسیر باشد قرآن در انسان تولید ترس نموده و میطلبد تا انسان از سیطره الله دور نشود. یکی از تکنیکهای قرآنی برای ایجاد بردگی روانی و ایجاد احساس گناه، حکم «کفر» است. قرآن میگوید کفر نکنید و کافر نشوید. کفر چیست؟ سوره المائده میگوید: «و آنان که کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند اهل جهنم خواهند شد» (آیه ۱۰). پس کافران، آنانی هستند که آیات الله را تکذیب میکنند. بمعنای دیگر کافر انسانی است که خدای محمد را قبول ندارد، دین محمد را رد میکند، احکام دینی او را مردود میداند و سیادت اسلام را نمیپذیرد.
البته در ادبیات دینی مقولههای دیگری مانند ملحد، زندیق، دهری، مرتد، نیز بکار گرفته میشود. همه این مفاهیم درپی کشتن آزادی فکری است. آنچه که قرآن جستجو میکند عبودیت انسان به دین اسلام و تبعیت از حاکمیت عرب است. نه تنها محمد پیروان خود را تابع قطعی خود میخواهد، بلکه بعلاوه این تبعیت مطابق خواست تمام خلفای چهارگانه و خلفای بنی امیه و بنی عباس است. قرآن طی دویست توسط کاتبان مختلف نوشته میشود و تمام خلفای عرب خواست خویش مبنی بر تبعیت از قدرت سیاسی خود را در قرآن منعکس ساختهاند. تخریب شخصیتی توسط اسلام از طریق عامل روانشناسانه کفر و گناه میگذرد. پس کافر کیست؟ او کسی است که دین سامی و قبیلهای محمد را مردود میداند، کسی است که حاکمیت عرب را قبول ندارد و نیز کسی است که بطور عموم، ناباور و طبیعت گرا و آزاداندیش است. فرد مسلمان از اینکه کافر و گناهکار تلقی شود وحشت دارد و برخود میلرزد و بلافاصله خود را محروم از بهشت و در درون آتش جهنم میبیند. چنین فردی به پستی گرائیده و در نادانی و ترس منکوب شده است. چنین سرنوشتی را نمیتوان پذیرفت. پس اسلام نفی انسان آزاد است. انسان آزاد از این پستی روانی و حقارت خارج شده و با جسارت اعلام میکند که دین اسلام، دین بردگی روحی است. انسان آزاد بر شرایط ذهنی بردگی آگاه گشته و شجاعت و قدرت در عرصه اندیشه را مکتب خود ساخته است.
پروپاگاند اسلامی برای سقوط روان
اسلام فاقد ارزشهای برابری در باره انسانها یا در مورد زن و مرد است ولی دارای یک سیستم پروپاگاند نیرومند است. پروپاگامد خبر رسانی نیست، پروپاگاند تبلیغات تهیجی و احساسی و غلوآمیز است تا هوشمندی فرد انسانی منهدم گردد. پروپاگاند در تاریخ عملی و سیاسی اسلام همیشه حاضرمیباشد. اسلام شخصیت را در برابر کفر به ناتوانی میکشد و سپس او را با نظام پروپاگاند جهت دار نموده و فعال میکند. خشونت در اسلام نهادینه است و پیروان آن خشونت را پیامبرانه و مقدس و اراده الهی میدانند ولی احکیم این اعتقاد به نظام پروپاگاند نیازمند است. ایدئولوژی تربیتی در دستورکار قرار میدهد که خشونت را در ذهن اشخاص عادی نموده و ذهن را با حربه «کفر» آماده ساخته تا انسان برای تجاوز و جهاد آمادگی داشته باشد. حال زمانی که به تبلیغات اسلامگرایان شیعه و آخوندها توجه میشود، انها ادعای ارزشهای معنوی نیز دارند.
در اسلام «ارزش معنوی» چیست؟ اگر بخواهیم بطرز ملموس تر چند معیار را بعنوان «معنویت اسلامی» یادآوری کنیم میتوان موارد زیر را بازگو نمود: ایمان به الله، ایمان به توحید، ایمان به روز قیامت، اعتقاد به بهشت، برتری مومنان، اجرای نماز و روزه، حج و پرتاب سنگ بسوی شیطان، وجود جن و فرشته، سربریدن گوسفند برای عید قربان، قرآن بمثابه معجزه آسمانی، قرائت قرآن، زیارتنامه خواندن، عزاداری حسین، انتظار کشیدن امام زمان، احترام به احکام قرآنی، احترام به پیامبر و امامان، زیارت قبور، اعتقاد به فاطمه و زینب، ایدئولوژی معصوم، اعتقاد به جمکران، نخوردن گوشت خوک، مشروب نخوردن، حجاب بر سر داشتن، وجود حوریهای متعدد در بهشت برای مرد مومن، ضدیت با غرب، جدال علیه آزادی زن، از جمله عناصر «معنویت اسلامی» است که توسط آیت اللهها و نواندیشان مطرح میشود.
به هر یک از این موارد دقت کنید. در این دنیای مدرن رسم زندگی چیست؟ در این جهان مدرن پدیدهها و موضوعهای بشری کدامند؟ شیعه گری در همان دستگاه اسطورهای و دروغپردازانه و موهومات سیر میکند. آیا خدایی وجود دارد و آیا تنها خدا روی زمین الله است؟ شما همه خدایان ادیان را مقایسه کنید. یهوه و روح القدس و اهورامزدا و الله و… یکی نیستند و دارای صفات جداگانه و حتا متضادی هستند. قرآن فقط به مشروعیت الله فکر میکند و آنرا تحمیل میکند. آداب بت پرستانه و جادوگرانه سنگ اندازی بسوی شیطان فقط در باور ذهن عقب مانده مومن اقدامی مقدس بشمار میاید. پروپاگاند دینی انجام این مراسم را صواب میداند تا مومنان در خفت جادوگرانه بیخردی باقی بمانند. احترام به قرآن توسط آیت اللهها و نواندیشانی مانند عبدالکریم سروش فقط برای اسارت ذهن در موهومات میباشد حال آنکه قرآن، یک کتاب التقاطی و عادی است که توسط دهها کاتب برای حاکمیت استعماری عربها تنظیم شده است. این کتاب نه از آسمان آمده و نه معجزه الهی میباشد و حتا بنا بر فرضیه برخی پژوهشگران چه بسا محمد هرگز وجود خارجی نداشته است. تمام منابع بیوگرافی در باره محمد متکی بر روایات شفاهی و غیر مستقیم است و بنابراین اسناد دارای اعتبار تاریخی و تحقیقی نیستند.
دکترین اسلامی هنجارهایی را برای خوب و بد شرعی تعیین کرده و به مسلمان عرصه گناه را یادآوری کرده و از او میخواهد همه اجزای دکترین پروپاگاند را رعایت کند. گفتار رسمی که از «معنویت اسلامی» سخن میگوید در واقع مجموعهای از خرافات و موهومات ضد علمی است. معنویت اسلام مجموعهای از باورهای پست و پائین است و فاقد ارزش متمایل به بزرگی انسانی و آزادی است. اسلام محصول یک جامعه قبیلهای حجاز بوده و بمرور با خواست سلاطین عرب فربه شده و بالاخره با جعل سازی روایتگران شیعه به یک هیولا تبدیل شده است. آنچه که «معنویت اسلامی» قلمداد میشود مجموعهای از احکام پروپاگاند و خرافاتی است که روح آزادی را میکشد و رضایتی دروغین و موهوم برای مومنان فراهم میآورد.
خشونت مقدس در اسلام
انسانی که با ترس زندگی میکند قدرت شخصیتی خود را از دست میدهد. ناخودآگاه فرد بمرور هراس را درونی نموده و هرگونه استقامت را ناممکن میکند. سراسر تاریخ اسلام سرشار از زورگویی و تجاوز است. قرآن منشور جنگ علیه مخالفان و سیاست سیستماتیک نقض حقوق برابر است. تبعیض دینی و جنسییتی و سیاسی و فرهنگی تمام فضای قرآن را گرفته است. برخلاف تمام پیامبران، محمد سازمانده جنگها و غزوات متجاوزانه علیه مردم قبایل دیگر بوده است. چهار خلیفه اسلام، یاران نزدیک محمد، از همان فردای مرگ محمد به دسیسه و جدال علیه یکدیگر دست زدند و هر کدام ادامه دهنده تجاوز استعماری به سرزمینهای دیگران میباشند. اسلامشناس «هلا اواردی» در «خلیفههای لعنت شده» مینویسد: «خلفا که نزدیکان پیامبر بودند با یکدیگر در رقابتی سخت بودند و خیانت و دسیسههای پنهانی و فساد و تهدید به مرگ برای رسیدن به قدرت، برای آنها قاعده اصلی بود». تاریخ اسلام با خشونت و استعمار آغاز میشود. اسلام یک الگوی ذهنی و تاریخی در اجرای خشونت است. ایدئولوگهای اسلامی ادعا دارند اسلام برابر برکت و حریت است. ما میدانیم که غزوات و جنگهای اسلام برای غنیمت گیری و تجاوز به حقوق دیگران بوده است پس «برکت» همان ثروت ناشی از تجاوز برای جنگجویان و دزدان و حاکمان اسلام بوده است و «حریت» همان آزادی در تجاوز و کسب قدرت توسط عربهای قریش و دیگر قبایل عرب بوده است. اسلامگرایان همیشه خشونت قرآنی را مقدس و موجه میدانند و مخالفان محمد را اهریمنی تلقی میکنند. از زمان آغازین تا امروز سنت خشونت استمرار داشته است. در قرآن تبعیض و قتل دیگران جزو احکام الهی است. سوره مائده میگوید:
إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا ۖ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ
همانا کیفر آنان که با خدا و رسول به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را به قتل رسانده، یا به دار کشند و یا دست و پایشان به خلاف یکدیگر بِبُرند و یا به نفی و تبعید از سرزمین (صالحان) دور کنند. این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنهاست و اما در آخرت به عذابی بزرگ معذّب خواهند بود. (آیه ۳۳ قرآن).
در تفسیر این آیه میاید که عدهای از اهالی مکه برای جنگ به طرف مدینه حرکت میکنند و محمد چنین دستوری صادر میکند تا مخالفان نابود شوند. تفسیر دیگری میگوید این دستور بر علیه مشرکان است و محمد خواهان انحصار قدرت بوده است. البته گاه ادعا میشود که فرمان به کشتار جنبه دفاعی دارد و پیوسته مهاجم طرف مقابل بوده است. بهرحال چنین فرمانی هیچ ربطی به صلح دوستی یک پیام آور ندارد بلکه در خوانایی با بینش خشونت گرا و سلطه طلب است. در قرآن محمد بمثابه یک جنگجو حجازی جلوه میکند که در حال صدور فرمان قتل و کشتار است. برای درک این نکته به آیه دیگری توجه کنید. آیه پنجم سوره توبه چنین است: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوایییلَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (۵) پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد، مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهى به کمین آنان بنشینید پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راه برایشان گشاده گردانید، زیرا خدا آمرزنده مهربان است.»
قدرت سیاسی استعماری خلافتهای عربی برای همگون نمودن حاکمیت خود در یک جغرافیای بزرگ محتاج یک منشور یگانه و جهت دهنده میباشند. قرآن یک منشور جزایی و نظامی و جنگی و قضایی است و خواهان تبدیل مخالفان به افراد اسیر در بندگی به اسلام است. فرمان جنگی برای شکستن مقاومت انسان است. انسانی که هنوز با ایدئولوژی کفر و گناه مخالفت میکند، انسانی که با «ارزشهای رحمانی الله» تسلیم نشده است، بناگزیر باید کشته شود. بعلاوه از نظر آنترپولوژیک و انسان شناسی، برای اسلام انسان آلوده گناه است و این دنیا هرگز پاک نخواهد بود. لذت انسانی در این جهان بیانگر ناپاکی انسان است. این جهان فاقد ارزش است و تنها پس از مرگ و دسترسی به بهشت، به معنویت برتر میرسید. حال در این دنیای خار چه باید کرد؟ در این دنیای خار باید تبعیت از الله کرد و از مجموعه اعتقاد و آداب دینی پیروی نمود تا راه بهشت میسر گردد و آنهایی که چنین راهی را نپذیرند محکوم به قتل هستند. افزون بر آن در اسلام آزادی وجدان و آزادی انسان یک مفهوم غیرقابل قبول است زیرا تقدیر بندگان از پیش توسط الله تعیین شده است. سوره المائده به قدرت مطلق الله اشاره میکند: «ایا ندانستی که ملک آسمان و زمین از آن خداست، هر که را خواهد عذاب کند و از هر که خواهد درگذرد و او بر هر چیز تواناست.» (آیه ۴۰). الله زیادخواه است و زمین و آسمان را از آن خود میداند و همین زیاده خواهی است که در نزد پیروان محمد و اسلامگرایان کنونی نیز همچون یک موتور قدرتمند تسلط جوئی عمل میکند. بعلاوه الله همچون سلطان مازوخیست و دیگر آزار است و عذاب و شکنجه دیگران یک منبع لذت بخش برای او است. همه دیکتاتورهای اسلامی و تروریستهای دیروز و امروز از شکنجه غیر مومن لذت میبرند و عذاب دیگران را راهی برای بهشت میدانند.
جامعه را باید از اسلام نجات داد
اسلام، بردگی ماست. رازی و خیام و ابن سینا به نقد و ایجاد شک و توسعه عقل گرایی دست زدند. میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده به خرافه اسلامی انتقادات بسیاری وارد ساختند. هدایت و کسروی و دشتی و شفا، در اشکال گوناگون جامعه اسلامی و دین و شیعه گری را به انتقاد گرفتند. در دوران معاصر این مبارزه فکری ادامه دارد. مبارزه فکری علیه دین الله در شرایطی صورت میگیرد که در برابر ما، حجم عظیم اسلامگرایی و خرافههای تربیتی مردم و دین زدگی نخبگان سیاسی و روشنفکری و تکنوکراتها و مهندسان و آموزگاران، ادامه دارد. تناسب قوا مناسب نیست و کار آسان نیست. ما به مدرنیته عمیق نیازمندیم و جامعه درگیر اعتقاد به هیولای دین اسلام است. بطور عموم تعادل جامعه بر پایه قوانین دمکراتیک و موزون و بر پایه ارزشهای اخلاقی و معنوی و بر اساس آزادی قرار دارد. در جامعه ایران نه قوانین عادلانه حاکم است و نه ارزشهای معنوی غلبه دارند. قوانین دینی و تبعیض گرا نفس جامعه را بریده است و فروریزی باورهای اخلاقی و گسترش فساد ساختاری، جامعه را گسیخته کرده است. اعتقاد به اسلام و شیعه گری و تمامی روایات فرسوده، خردگرایی را رنجور کرده است. از نظر جامعه شناسی دین در جامعه سریع رشد میکند زیرا دین عقل و پرسشگری نمیطلبد، بلکه عامل خانوادگی و محیط اجتماعی و مدرسه تولید کننده بینش دینی فرد هستند. سست شدن دگماتیسم دینی نیازمند عواملی چون دانش و فلسفه و تربیت پرسشگر و جسارت و صداقت روشنفکری میباشد. سست شدن خرافه گرایی نتیجه سکولار شدن فزاینده جامعه و ارتباطات جهانی و روحیه پرسشگری و دانش آموزی است. جامعه ما در اکثریت خود ارزشهای معنوی را در ارزشهای دینی و اسلامی میداند.
ارزشهای معنوی مدرن کدامند؟ احترام به حقوق بشر، احترام به حقوق طبیعت، برابری حقوقی زن و مرد، ارتقای فرهنگ و ادبیات و هنر، همیاری مردمان جهان، همبستگی برای عدالت در جهان و ایران، باور به آزادی کامل و آزادی نقد، باور به عشق، باور به زیستبومگرایی، احترام به شرافت انسانی، مبارزه علیه فناتیسم دینی، نقد سیستماتیک و هرمنوتیک قرآن و نسخههای دینی، باور به دوستی، فلسفه دوستی، آزادی همه زندانیان سیاسی، مهر به فرزندان و نسلهای جوان، احساس مسئولیت فردی، همدردی انسانی، تمدن گرایی همسو با ارتقای ارزش انسانی، آموزش انسانها برای شهروندی جهانی، نوآوری و ابتکار، شناخت اقتصاد دیجیتالی، مقابله با اقتصاد فسیلی و احترام به همبستگی طبیعت و انسان و جانور و گیاه، روشنگری علیه اسلام و شیعه گری، علاقمندی به علومی مانند اخترشناسی و بیولوژی و فسیل شناسی و ژنتیک و تاریخ شناسی، رد ایدئولوژیهای توتالیتر و نژادپرستی و استعماری و غیره از جمله ارزشهای مورد نیاز جامعه ایران هستند. همین ارزشها بشهادت تاریخ بهترین ارزشهای بشری و انسان مترقی میباشد. ارزشهای ما در خدمت زندگی شادمانه انسان در روی همین زمین است. همین ارزش هاست که جامعه را نجات میدهد و آنرا از پستی و عقب ماندگی خارج میکند.
اینکه در جامعه ما «معنویت» اسلام عقب نشینی کند و از باور مردمان خارج شود امر خوبی است زیرا از این پس راه باز میشود تا افکار مترقی و تازه و ارزشهای انسانی و پیشرو در ذهن افراد جاباز کند. بنابراین عقب نشینی و سست شدن «معنویت» اسلامی، جای نگرانی نیست و برعکس با این امر خرافه کاهش مییابد و آزاد فکری رشد میکند. درک این تغییر در جامعه آسان نیست زیرا ارزشهایی مثبتی که در بالا برشمردم مورد توجه اجتماع نیست. فرهیختگان با قدرت و با سرعت ارزشهای مثبت و انسانی را باید در جامعه پخش کنند و از دلهره بی مورد جلوگیری بعمل آورند. در این جهان هر انسانی باعتبار هوش و احساس و تجربه و شناخت و آرمان خود، میتواند معنای زندگی را تعیین کند و ارزشهای خوب و مثبت خود را تعریف نماید. انسان خود مختار وابسته به خرافات شبه جزیره عربستان نیست بلکه خود در تعیین سرنوشت خود و خوشبختی خود نقش بازی میکند.
جامعه ما باید از اسلام خارج شود. ما میدانیم که دین یک پدیده عمیق جامعه شناختی و تاریخی است. جامعه بدون دین نمیشود. ولی ما نیازمند جامعهای هستیم که از سلطه مطلق دین و پارادایمهای دینی رها شده است. حکومت ایران مبلغ قدسیگرایی اسلامی است، تمامی آیت اللهها و نواندیشان موافق تبلیغ قدسیت قرآنی هستند، اکثریت نخبگان در خارج و داخل کشور زیر نفوذ ایدئولوژی قدسی گری هستند. تا زمانی که جامعه و توده و نخبگان، زیر کنترل و نفوذ قدرتمند اسلام هستند جامعه ما خسته و فرسوده خواهد ماند. جامعه شاداب در دور شدن از قدرت و سلطه دین اسلام، میسر میشود. نقد هرمنوتیک قرآن و تبدیل آن به یک نسخه کتاب عادی کهن و تاریخی، یکی از گامهای اساسی برای آزادی روان انسان ایرانی است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
—————————————————————–
منابع برای این مقاله:
John Stuart Mill، De la liberté، Folio، Paris
Hela Ouardi، Les Califes maudits، La déchirure، Albin Michel، Paris
Jean jacques Rousseau، Le Contrat social، Gallimard، Paris
از: گویا