میدانیم که میهنمان، زیر یوغ یک حکومت تمامی خواه، فاسد و خداسالار است. میدانیم که عدهای از هم میهنانمان در پیله یِ “کم دانی و موهومات”، گرفتار هستند. و بالاخره میدانیم که مخالفان رژیم (آپوزیسیون) نتوانسته و قادر نبوده تا یک سازمان همگام و همراه، برای مقابله و مبارزه با جمهوری اسلامی بوجود بیآورد. با در نظر گرفتن واقعیتهای موجود، آیا راه نجاتی وجود دارد؟ برای رهائی خودمان، و نجات میهن مان، چه باید کرد؟
عدم موفقیت آپوزیسیون خارج از کشور، طی چهار دههی گذشته؛ در وجودِ فرقه گراها، یک بُعدی گراها، جنگ طلبها، و عوامل وابسته به بیگانه بوده؛ و سّدِ انسجام و یکپارچگی آپوزیسیون، در حضور شخصیتهای خودشیفته و جاه طلب که غدههای سرطانی جامعهی ایرانی هستند، نهفته است. بنابراین، چنانچه آپوزیسیون بخواهد از این دایرهی منحطِ مدار بسته بیرون بیآید، باید خودش را از این دو پدیدهی ویرانگر، برهاند.
باید با اتکا به تجربهی چهل ساله، بیآموزد که منظور از “جبههی فراگیر”، این نیست که همه باید با هم باشند!؟ اتفاقن (اتفاقاً) برعکس، باید از آنهائی را که وجودشان، با موفقیت مغایرت دارد و از آنهائی که حضورشان سّدِ انسجام است، حتمن دوری جست. تا بتوان در یک جبههی متشکل، توانمند و همگام؛ گِرد یک برنامهی جایگزینی مشخص و شفاف، همراه شد.
فرقه گراها، یک بُعدی گراها، جنگ طلبان، و عوامل وابسته به بیگانه، آنقدر محدود و تنگ نظر و گمراه، هستند که گنجایش پذیرفتن و تحملِ هیچ دید و برداشتِ دیگری را ندارند. پدیدههای شکست خوردهای هستند که آزمایش خودشان را پس دادهاند. هر گونه سرمایه گذاری (زمان و انرژی)، روی این طیف و گروه و اشخاص، بازدهش: صفر و منفی است؛ شکست و ناکامی است؛ و انشعاب و فروپاشی است!؟
میرسیم به شخصیتهای خودشیفته و جاه طلب، غدههای سرطانی که شخصِ مبتلا را چنان آلوده و ضعیف و آسیب پذیر کرده که نه تنها هر گونه تلاش و سرمایه گذاری بی نتیجه خواهد بود، بل که وجود و حضورِ آنان باعثِ گسترش بی اعتمادیِ و سوء ظن، و رواجِ تفرقه و پراکندگی است. بنابراین سرمایه گذاری بدون بازده و بی نتیجه، خواهد بود.
شخصیتهای خودشیفته و جاه طلب، زائیدهی پدیدهی منافع شخصی و مطرح بودن میباشند؛ که بخشی از کاستی هایِ فرهنگی مان، و نتیجهی حکومتهای خودکامه و خداسالار هستند. فرهنگی بودنِ این کمبودها، حضور و وجودِ آنها در همه مان – به درجات متفاوت – میباشد. هر چه خود محور تر و خود شیفته تر باشیم، شدت و حدّت این بیماری، بیشتر و تخریبی تر، میگردد.
این اشخاص، تنها جسما در کشورهای دمکراتیک غرب زندگی میکنند، اندیشه و روحشان بوئی از آزادی و عدالت و برابریِ این جوامع، برده و هیچ نیاموختهاند. آنان هنوز در همان ضعف و ناتوانیِ سنتی؛ کوته بینی و تنگ نظری گرفتارند و دست و پا میزنند. بنابراین بجای درک آزاد اندیشی و کاربرد انسان مداری، در باتلاق تهمت و پرونده سازی و سمپاشی، وول میخورند، و نفس نفس میزنند!؟ زنده بودنشان نه اثر مثبتی رویِ محیطشان داشته و نه نقشی در مبارزه با حکومت اسلامی!
یکی از دلایل اصلی عدم موفقیت آپوزیسیون طی چهار دههی گذشته، و در نتیجه بقای رژیم فقاهتی، وجود و شیوع این بیماران روانی بوده است. کسانی که پیروزیشان را در تخریب دیگران میبینند و میدانند، و “خوره وار” افتادهاند به بخشِ سالم پیکرِ آپوزیسیون، تا بتوانند آنان را نیز بی اعتبار و خراب کنند.
در این رابطه، سی آی اِ (سیا) در اسناد فاش شدهی کودتای ۲۸ مرداد مینویسد: “جاه طلبی و خود شیفتگی آیت الله کاشانی، همراه با پول پرستی و “شهوت جنون آمیزش به مطرح بودن”، او را بهترین کاندید برای همکاری در پروژهی براندازی دولت مصدق کرد. ” (۱)
منافع شخصی، نیاز به مطرح بودن، و خود محوری رابطهی مستقیم دارند با ناکامی و شکستِ مخالفان رژیم (آپوزیسیون). یکی از تخریبی ترین عواقبِ “جنون مطرح بودن”، گسترش “بی اعتمادی” در میهنمان میباشد. با در نظر گرفتن اینکه جامعه مان سالها در شک و تردید و توهم غوطه ور بوده، بی اعتمادی میتواند آنرا تا حد فاجعه افزایش دهد!
“یکی از مضرترین عوامل بازدارنده در تغییر و تحول و سازندگی جامعه، گرایش به خصلت بدبینی و بی اعتمادی، میباشد. در اینمورد مانتسکیو مینویسد: “در ایران دامنۀ شک و تردید؛ بدبینی و بی اعتمادی نا متناهی و بی انتهاست. ” از عوامل جنبی گرایش بد بینی و بی اعتمادی – مسئولیت ناپذیری و بی برنامگی میباشد. (۲)
ساختن جامعه، حرف و شعار نیست! امید و آرزو، به تنهائی کاربُردی ندارند! توهم و معجزه نیز، تنها ما را از مسیر واقعی دور میکند و گمراه میسازد. ساختن و دگرگون کردن جامعه، نیاز به آگاهی و شناخت شرایط دارد؛ نیاز به هدف مشخص، برنامه هدفمند و روش شفاف دارد. از سوی دیگر برای پیروزی، باید افرادی را جذب و جمع کرد که منافع جمعی برایشان حد اقل به اندازهی منافع شخصی، ارزش داشته باشد.
آگاهی و شناخت یعنی توانائی مان برای “همبستگی ارگانیک، تقسیم کار تخصصی، روحیه اشتراک مساعی جمعی،… یعنی اگر در سرنگونی شرکت میکنیم به منظور اصلاح و بهبود باشد و نه به امید غارت و تصرف مواضع دست اندرکاران حکومت. در پرتویِ آگاهی و شناخت، تشخیص میدهیم که واگذاری کار به اشخاص ضابطهای است، نه رابطهای.
“حکومت عقلانی لائیک به مردم وعده میدهد که به هر کس در خور تلاش و تخصص و مسئولیت پذیریاش کار واگذار خواهد شد. ” (۳)
برگی از تاریخ نه چندان دور میهنمان، میتواند الگوئی برای ما باشد: ۱۵۵ سال پیش میرزا فتحعلی آخوندزاده در رسالهی خود مینویسد: “جوهر این رساله انتقاد بر سیاست و دیانت یعنی مهمترین بنیاد اجتماعی است. انگیزهاش هوشیاری تارخی و ایجاد تفکر ملی و اصلاح و ترقی جامعه است… باید استبداد سیاسی تغییر پذیرد… و حکومت قانون جایگزین آن گردد؛ ظلمت روحانی بر افتد… و سیاست و دین از یکدیگر بکلی تفکیک گردند و دین تصرفی در امور دنیائی نداشته باشد. ”
میرزا فتحعلی به میرزا حسین خان سپهسالار (نخست وزیر ناصرالدین شاه) میگوید:
“شما به آرزوی خودتان که صدارت است، رسیدید. من هنوز از آرزوی خودم که تغییر الفباست محرومم. پاسخ میرزا حسین خان حکایت از وجدان مسئولیت شناس او میکند: من نیز هنوز به آرزوی خودم نرسیدهام. به آرزو رسیدن این نیست که بیایم در مسند صدارت بنشینم. آخر در این مسند باید کاری هم بکنم؛ هنوز کاری نکردهام…. میرزا فتحعلی: کار را به معاونت کدام اشخاص توانید کرد؟… باید اول آدم تدارک بکنید… اینها که امروز در ایران علی الظاهر نفس میکشند، همه در باطن مرده حساب میشوند… باید به رگهای ایشان خون تازه و گرم ریخته به جنبش آورد” (۴)
این دو شخصیت، هر دو، هم الگوی انسانیت و هم کنشگر حقیقی هستند. از این گفتگوی کوتاه، میتوانیم بیآموزیم که هدفِ یک کنشگرِ راستین، نه شخصی است و نه جاه و مقام است. بل که انجام مسئولیتی است که در مقابل جامعه دارد؛ اجرای برنامه هائی است که برای پیشرفت کشورش ارائه میکند. درس دوم، پیاده کردن موفقیت آمیز برنامه هاست، که نیاز به زمینه سازی دارد: “باید اول آدم تدارک بکنید”. خون تازه و گرم یعنی جانِ تازه در کالبد “بنده و اُمت” دمیدن؛ که مساوی است با “شهروندسازی”.
درس بعدی از اندیشه و اهداف این دو نخبهی ایرانی است که در زمان خودشان، در هر جامعهای جزو نُخبگان میبودند.
“اهمیت مقام میرزا فتحعلی در سیر اندیشهی سیاسی در این است که: اندیشه ساز فلسفهی ناسیونالیسم جدید است؛ مروج اصول مشروطیت و حکومت قانون است؛ نمایندهی فلسفهی سیاست عقلی عرفی و تفکیک مطلق سیاست از شریعت است. از جهت سوم پیشرو همهی متفکران ایران و مصر و عثمانی است…. ” (همان)
حتی امروز، پس از گذشت بیش از ۱۵۰ سال، در میان روشنفکران و کنشگران میهنمان، تعداد هم باوران این شخصیت بزرگ، بسیار کمیاب هستند. چنانچه شخصیت از خود گذشتهی میرزا حسین خان را نیز به میدان بیآوریم، تعداد کنشگرانی که میتوانند در مقابل این دو، عرض اندام کنند بشدت کم تر، و ادعاهایشان کم رنگ تر میگردد.
میرزا حسین خان، بسیار با هوش و خوش بیان و دلیر و پُر کار؛ و از پیروان میرزا تقی خان امیرکبیر بود. او با اندیشهی نُخبگان غرب، همراه و با باورِ نخبگان ایرانی آشنا بود. به آنچه آنروز در اروپا، خودنمائی میکرد، یعنی عقل گرائی در مقابل آخرت گرائی، باور داشت: “آنچه به عقل نادانستنی است گفتگویش بیهوده است، آنچه عقل نمیپذیرد پذیرفتنی نیست و در شمار اوهام است،… خلاصه، آدمیزاد است و زندگی دنیائی او و گام به روشنسرای خرد نهادن و بس. ” (۵)
این اندیشه در دورانی است که “بر این فرض کلی بنیان نهاد شده که مردم ودایع پروردگاراند، جان و مال و عرض و ناموسشان سپردهی فرمانروا، و چون جمهور خلق از قبیل بهایم (چهارپایان) هستند – به جهت آنان در امور دین خداوند پیغمبران را فرستاد، و برای نظام جهان ملوک را گماشت. ” (همان)
میرزا حسین خان معتقد بود که ” قانون باید بر هر کس مسلط باشد، و مخالفت آن حتی بر خود شاه حرام است…. کمال آدمی در کمال مدنیت باشد… رابطهی فرد و دولت بر پایهی حق و تکلیف تغییر مییابد، مفهوم رعیت مبدل به ملت میگردد، حکومت بر اساس قوانین موضوعهی عقلی بنا نهاده میشود، دیانت در سیاست دخالت ندارد، دانش و خرد عامل منحصر بینائی و دانائی و تنها چارهی هر بدی و زشتی شناخته میشود، آموزش عمومی گسترش میپذیرد، استعداد فردی مجال پرورش مییابد، شایستگی فردی معیار مقام اجتماعی میگردد. ” (همان)
در چنین دورانی، میرزا فتحعلی به میرزا حسین حان که صدراعظم ایران است مینویسد: “امر مرافعه را، در سراسر کشور، کامل از دست علمای روحانیه باز گرفته، جمیع محکمههای امورمرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نمائید که بعد از این علمای روحانیه هر گز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز و روزه و وعظ و پیشنمازی و دفن اموات در دست روحانیه بماند…. من دشمن دین و دولت نیستم، من جان نثار و دوستدار ملت و دولتم. منظورم… عدالت و رفاهیت و آزادیت برای ملت و خدمت به وطن است. ”
عوامل ناکامی آپوزیسیون را مرور کردیم، الگوی موفقیت و برنامههای مورد نیاز یک جامعهی مدنی نیز در برابرمان قرار دارد؛ چنانچه بپذیریم و گام هایِ استوار برداریم، شمارشِ معکوس را برای جایگزینی را آغاز کردهایم.
روش ما و الگو بودن ما، جامعه را دگرگون میکند؛ نه عقیدهی ما!
امیرحسین لادن
تیرماه ۱۳۹۸
ahladan@outlook.com
(۱) مجموعه اسناد کودتای ۲۸ مرداد
(۲) (۴) خداسالاری و در ماندگی، امیرحسین لادن
(۳) جامعه شناسی خودکامگی، علی رضاقلی
(۴) اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده
میرزا فتحعلی آخوندزاده، ” (نمایندهی تفکر علمی انتقادی؛ اندیشه ساز ناسیونالیسم ایرانی؛ معتقد به تفکیک مطلق سیاست از دیانت؛ دشمن دولت استبدادی و هر گونه حکمرانی فردی است) ”
(۵) اندیشهی ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، فریدون آدمیت
از: گویا