به عباس بابایی در تبریز تیر خلاص زدند و کار ناتمام پدافند خودی را تمام کردند

یکشنبه, 3ام شهریور, 1398
اندازه قلم متن

امیر فرشاد ابراهیمی / بخش فارسی ایران بریفینگ

بعد از کشته شدن فرماندهان در هواپیمای  سی ۱۳۰ ، شهادت فرماندهان کلیدی سپاه پاسداران و ارتش در میدان‌های نبرد نیز شدت می‌گیرد:

«محسن وزوایی بهار ۶۱

غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری؛ زمستان ۶۱

احمد متوسلیان؛ در بهار ۶۱ به همراه چهار تن دیگر در لبنان ناپدید می‌شود

محمد بروجردی؛ تابستان ۶۲

محمدابراهیم همت؛ زمستان ۶۲

مهدی باکری؛ زمستان ۶۳ »

عمده وجه اشتراک این فرماندهان نیز نارضایتی شان از نحوه اداره جنگ بوده است، ویدئوی زیر، صدای حسن باقری است، سخنان این شهید را که پس از عملیات رمضان بیان کرده نارضایتی شدید او را از نحوه عملیات و مدیریت جنگ مشاهده می کنید:« ما برایمان شهید دادن در شناسایی سخت شده، ولی خیلی راحت شده که ۳۰۰ جنازه را در عملیات وسط معرکه بگذاریم و عقب برگردیم. کار کردن قبل از عملیات خیلی سخت شده، اما تلفات دادن در داخل عملیات خیلی ساده شده و هیچ به روی خودمان هم نمی‌آوریم. هنوز مطالب این عملیات به صورت کامل در داخل مردم منعکس نشده است، الان اگر داخل مردم بروید، سرشان علامت سؤال است که جنازه بچه‌های ما کجاست. بروید شهرتان تا ببینید چه خبر است؟

او این سخنان را در قرارگاه جنوب در شهریور ۱۳۶۱ می گوید و بهمن ۱۳۶۱ در منطقه فکه هنگامی که مشغول شناسایی منطقه دشمن و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی بود، در سنگر دیده‌بان مورد اصابت گلوله خمپاره ظاهرا خودی قرار می گیرد و به شهادت می رسد.

و یا در مورد احمد متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله که در اوج جنگ ایران و عراق با توجه به اینکه مهمترین و استراتژیک ترین لشکر سپاه ، لشکر ۲۷ بوده است فرمانده اش به لبنان فرستاده می شود و بعد از مفقود شدنش فرمانده وقت کل سپاه می گوید :راحت شدیم !

کامران غضنفری در هفته نامه نه دی نوشت: یکی از اعضای سپاه تعریف می کند که یک روز در جلسه ای در مقر سپاه در تهران واقع در خیابان فلسطین، از یکی از مسئولین سپاه سؤال می شود که این چه برخوردی بود که با حاج احمد متوسلیان کردید ؟ مگر قرار نبود که در تبادل با اسرائیل ، او آزاد شود؟ 

 اما فرد مقابل پاسخ می دهد : «احمد متوسلیان دندان کرم خورده ای بود که ما آنرا کندیم و انداختیم دور»

یکی از دوستان نزدیک حاج احمد متوسلیان نیز نقل می کند که حاج احمد به دو نفر در سپاه لقب «ماست فروش» داده بود و معتقد بود که «این ها عناصر عملیاتی نیستند و فقط بلدند در ستاد بنشینند و دستور بدهند.» به نظر می رسد که همین دو نفر تشخیص دادند که احمد متوسلیان دیگر تبدیل به دندان کرم خورده شده و باید او را دور انداخت! نقل شده که وقتی این دو نفر خبر اسارت حاج احمد را می شنوند، بسیار خوشحال می شوند!

محسن رضایی: «احمد متوسلیان دندان کرم خورده ای بود که ما آنرا کندیم و انداختیم دور»

در همین مورد برادر احمد متوسلیان در مورد دندان کرم خورده بودن احمد می گوید : یک سری صحبت‌هایی همیشه در خصوص حاج‌احمد متوسلیان وجود داشته که با اسم رمز «دندان کرم خورده» مشخص می‌شود. به این معنی که اهمال‌کاری‌هایی در خصوص پیگیری سرنوشت آنها صورت گرفته است نظر شما چیست؟

احتمال دارد مسائلی پشت پرده باشد. همان زمان یک شخص امریکایی که رئیس دانشگاه‌های لبنان بوده توسط نیروهای مقاومت اسیر می‌شود که با دیپلمات‌ها معاوضه شوند منتها آن طور که می‌گویند از تهران دستور می‌آید و به بچه‌های سپاهی که آنجا بودند می‌گویند شما برگردید و دخالت نکنید. این اتفاق در اولین سال ربایش حاج‌احمد و سه دیپلمات دیگر بود. این قضیه است که باعث می‌شود احتمال سیاسی‌گری در خصوص این مسئله وجود داشته باشد. الان ۳۴ سال از ربایش حاجی و دوستانش می‌گذرد. برای ما که خانواده‌اش هستیم طی این سال‌ها به خوبی تجربه شده که هر سال در سالگرد آزادی خرمشهر و سالگرد اسارت این چهار تن مرتب از حاجی و دیپلمات‌ها می‌گویند و خبرنگاران و رادیو و تلویزیون این‌ها را مطرح می‌کنند و بعد از چند روز فراموش می‌شوند و می‌افتد سال بعد.

اما یکی دیگر از مرموز ترین مرگ مشکوک فرماندهان نظامی کشته شدن سرتیپ بابایی است که به عنوان مرموز ترین کشته شدن فرماندهان نیروی مسلح و یک راز همچنان یاد می شود .

مرگ مشکوک سرتیپ عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در صبح روز پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۶ که به گفته سورنا ستاری فرزند شهید منصور ستاری «یک راز» است به وقوع می پیوندد .

وی همراه با یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ علی محمد نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ دو کابین از پایگاه هوایی تبریز پرواز و وارد آسمان عراق می شود، بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، گفته می شود در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی قرارگرفته و از ناحیه سر مجروح و بلافاصله کشته شد. این روایتی است که اکنون جمهوری اسلامی از مرگ او گفته است، اما این روایت نمی تواند درست باشد چرا که اولا شلیکا یا (  ZSU-۲۳-۴) چهار لول هست و معمولا با اختلاف نهایت ۲۰ تا ۵۰ سانت به هدف می خورند و اگر یک گلوله شلیکا به گلوی عباس بابایی اصابت کرده باشد قطعا باید یک یا دو گلوله دیگر نیز به هواپیما اصابت کرده باشد که اینگونه نبود اما از همه مهمتر گلوله شلیکای ۲۳ میلی متری طبعتا باید نه تنها کابین را منهدم کند بلکه سر بابایی را نیز می بایست متلاشی کند اما در این حمله کابین او سالم و فقط قسمت کوچکی از شیشه کابین شکسته و گلوله ای قطعا کمتر از کالیبر ۲۳ به گردن وی اصابت کرده و سر و گردن کاملا سالم هستند.

از نحوه کشته شدن سرتیپ بابایی به عنوان مرموز ترین کشته شدن فرماندهان نیروی مسلح و یک راز همچنان یاد می شود

محافظ عباس بابایی این مطلب را تلویحا اعلام کرده :

«بابایی همیشه در مورد بیت المال سفارش می کرد، دعا می کرد خدا مرگش را شهادت قرار دهد و به نحوه ای باشه که بیت المال ضرری نبیند، آخر هم یک گلوله کوچک خورده بود به شیشه کابین که سریع هم بعدش ترمیم کردند »

کلیدی ترین و اصلی ترین سئوال این است چگونه می شود تیری با کالیبر سبک بتواند به کابین هواپیمای بابایی برسد؟

آیا غیر از این است که به عباس بابایی در داخل کابین تیر خلاص زدند؟

ماجرای روایت و نحوه کشته شدن عباس بابایی هنگامی بحث برانگیز و مشکوک می شود که :

یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ دربارهٔ این واقعه که تنها سند به جا مانده از نحوه کشته شدن وی است نوشته‌ است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام می کند که : « مشاهده کرده یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرده است» و برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید.

نیم ساعت بعد از اعلام این موضوع فرد مذکور مجدداً تماس می گیرد و می گوید: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌ شده‌ است»

ظاهرا هواپیمای خودی که قرار بوده در منطقه مرزی مورد اصابت قرار گیرد توانسته جان سالم به در ببرد و دیده بان مذکور کمی زود اعلام کرده !

نیم ساعت بعد از اعلام مشاهده شدن سقوط هواپیمای بابایی فرد مذکور مجدداً تماس می گیرد و می گوید: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین کشته‌ شده‌ است»

هاشمی رفسنجانی ، در خاطره روز ۱۸ مرداد سال ۱۳۶۶ نوشته است : با برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودیم که تلفنی خبر کشته‌شدن تیمسار بابایی را دادند با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با عباس بابایی داشتند، حلقه زد.

هاشمی نمی نویسد البته کدام عملیات ؟ چرا که در آن تاریخ هیچ عملیاتی نبوده در واقع در سال ۱۳۶۶ عملیاتها در این تواریخ بوده است :

عملیات کربلای ۱۰ در ۲۵ فروردین ۱۳۶۶ تا ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶

عملیات بیت‌المقدس ۲ در ۲۵ دی ۱۳۶۶ تا ۲ بهمن ۱۳۶۶

عملیات والفجر ۱۰ در ۲۴ اسفند ۱۳۶۶ تا ۲۹ اسفند ۱۳۶۶

ضمن آنکه هاشمی رفسنجانی با عباس بابایی همواره بر سر عملیاتهای هوایی مد نظر او  اختلاف نظر داشتند حالا باید دقیق شد که فرماندهان سپاه و هاشمی در آن روز منتظر چه عملیات و خبری بودند ؟

در واقع هیچ وقت بررسی نمی شود که دیدبان و راوی مذکور که بلافاصله خبر مشاهده کردن انفجار و سقوط هواپیما را در سردشت اعلام می کند بر چه اساسی بوده ؟ کدام هواپیما را ایشان سقوطش را «مشاهده کرده» و گزارش کرده و چرا و کدام پدافند آن هم در نزدیکی تبریز هواپیمای خودی را هدف قرار داده ؟

مرگ مشکوک فرماندهان نیروهای مسلح البته به زمان جنگ فقط مربوط نمی‌شود، قهرمانان زنده جنگ ایران و عراق، فرماندهانی که در آن سال‌ها نامور بوده‌اند پس از جنگ نیز یکی پس از دیگری کشته‌شده‌اند .

مرگهای مشکوک فرماندهان نظامی در جمهوری اسلامی سپهبد قرنی آغاز شد اما پایان نیافت و تا امروز نیز ادامه یافته .

این سلسله نوشتار را در #ایران_بریفینگ و شبکه های اجتماعی می توانید با #مرگهای_مشکوک_نظامیان دنبال کنید.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۲ نظر

  1. همینجا مطرح کنید جناب حمید

  2. من در زمان جنگ راننده شهید بابایی در پایگاه امیدیه در قرار گاه رعد بودم..ایشان یک فرشته بودن..از نحوه شهادت وی هم مطلع هستم..و در مراسم تشیع وی در تهران هنگام آوردن جنازه شرکت داشتم..ناگفته های زیادی در مورد ایشان وجود دارد..امیدوارم زنده باشم و بتوانم روزی از آن ناگفته ها صحبت کنم.