با «گِزگِز سوختن وجدان» چه می‌کنند؟

جمعه, 22ام شهریور, 1398
اندازه قلم متن
دختر معصوم شش روز تمام زجر کشیده! حتماً تاول‌هایش، زیر باندپیچی‌ها می‌ترکیدند و خون و عفونت از نازکی باندها بیرون می‌زده‌اند…!
?نود درصد سوختگی یعنی مقدار زیادی از پوست «ور آمده» و جاهایی حتی تا «استخوان» هم رسیده و آن را خمیر و سیاه کرده است. یعنی لایه‌های خیس و لزج سیاهی به اسم «پوست»، ورقه ورقه وَر می‌آیند و جسم را آب می‌کنند تا… تمام شود!
?شش روز؛ یعنی حدود ۱۴۰ ساعت! ۱۴۰ ساعت، کمتر یا بیشتر «درد کشیدن» و «ضجّه زدن»! از ظهر دوشنبه تا بامداد یکشنبه! راستی؛ حنجره و گلو هم در این سطح از سوختگی سالم نمی‌مانند که حتی درست ناله کرده باشد. چه رسد که حرفی بزند. نهایتش، صدای خش‌داری از گلو بیرون می‌آمده… و زبان، فقط تکه گوشتی بی‌اختیار می‌شود که نمی‌تواند حتی کلمه‌ای سر هم کند!
?این شب‌ها، دیوانه‌وار «روز» را بر «ساعت» و آن را بر «دقیقه» و دقایق را بر «ثانیه» ضرب می‌کنم! و هر عدد این محاسبه، «درصد سوختگی دلم» را بیشتر و بیشتر می‌کند.
من سوگوار دختر ۲۲ ساله‌ای هستم که همسن دخترم بود. در فصل شکوفایی و درخشندگی‌اش؛ «سحر خدایاری» خود را به آتش کشید! «او برای تماشای فوتبال این کار را نکرد»! فشار قضایی او را به جنون رساند.
?دختر آبی ۲۲ ساله، مدتها زیر «فشار روانی تشکیل یک پرونده‌ی قضایی!» بود؛ آن هم فقط به خاطر رفتن به استادیوم و تماشای فوتبال!
در این مدت، سحر با وثیقه از «زندان مخوف ورامین» آزاد شده بود و دوشنبه برای پس گرفتن وسایل خود به دادسرا رفته بود که شنید «باید شش ماه دیگر حبس بکشد»! در همان زندانی که برایش مخوف‌ترین جای دنیا بود! دخترم ترسیده بود. عجیب است؟
?سحر «از ترس حکم حبس» و بعد از ماهها فشار روحی بابت این پرونده، دوشنبه خود را به آتش کشید و حدود «هشت هزار دقیقه» با سوختگی نود درصدی‌اش جان کَند! فقط به دلیل تماشای فوتبال هم در کشور نفرین شده‌ی ما «برای زنان ممنوع است!»
?شش روز! حدود ۱۴۰ ساعت! یا هشت هزار دقیقه! و هر دقیقه، «شصت ثانیه‌ی کشدار»! خدایا!
دیده‌ام آدم با آن حد از سوختگی، چه «تندتند» نفس می‌زند و هُرم نفسش چه داغ و سوزان است! او «۵۱۸ هزار ثانیه» را تندتند نفس زده و داغی درونش را بیرون فرستاده. ۵۱۸ هزار ثانیه ضرب در نفسهای تند!
▪️لعنت بر ثانیه‌ها؛ وقتی بخواهند راوی سوختگی باشند!
?سحر بعد از آن شش روز سیاه یا آن «۵۱۸ هزار ثانیه‌ی عذاب‌آور»، آخرین نفس داغش را سحرگاه یکشنبه به بیرون «تف» کرد… و رفت! نفس آخرش حتماً تندتند نبوده. «این آخری را عمیق هم نفس نمی‌کشند». انگار تمام خودش را از عمق جان جمع کند، و با آن نفس آخر، تمام خودش را بیرون بریزد! گویی او تمام دردها، ممنوعیت‌ها و «قدغن‌»های این دیار نفرین شده را تف کرد و رفت: «نخواستم! این زندگی پر از قدغن، ارزانیِ خودتان لعنتی‌ها!»
?این روزها وقتی پوست تنم به لباسم ساییده می‌شود، می‌سوزد! حس می‌کنم «ورقه‌ای از پوستم» وَر می‌آید. لباسهایم، با پوست تنم غریبه شده‌اند و انگار هر بار پوستم را می‌سایند و می‌سوزانند! گویی به همراه آن دخترک معصوم، من هم سوخته‌ام!
?من با ندا آقاسلطان هم، این گونه نفس به نفس مُرده‌ام! قبل‌تر با مهدی.ا که چند روز بعد از بازگشتم از جبهه‌ی جنوب، با شلیک مستقیم عراقی‌ها شهید شد!
و بعدتر از ندا، با هاله سحابی، رضا صابر، ستار بهشتی، علیرضا شیرمحمدعلی و… من نفس به نفس با «مظلومان زمانم» جان کَنده‌ام!
?چرا داغدار سحر نباشم؟ برای تمام بچه‌های وطنم، من یا برادرم، یا پدر! و تمام سلول‌هایم، پر از عشق به انسان و احترام به «حق انتخاب» اوست. چگونه می‌توانم از حق #دختر_آبی روی برگردانم؟ گفتم که؛ این چند روزه پوست تنم گِزگِز می‌کند و هر بار به لباسم می‌ساید، پوستم می‌سوزد! این روزها و شب‌ها، نجواهای سحر را به وضوح می‌شنیدم! آن گاه که او با حنجره‌ای سوخته و صدایی خش‌دار نفس‌نفس می‌زد و جان می‌کَند، «خیلی از ما داشتیم با او جان می‌کَندیم»!
?انگار در یک قدمی‌ام بود آن دختر مظلوم، که نفس آخرش را با آن «هُرم داغ» بیرون ریخت و رفت! انگار «سوز جانش» را تف کرد توی صورت دنیا! توی تمام «قدغن‌ها و ممنوعیت‌های ناروا»! به صورت تمام کسانی که به نام «خدا»، زندگی او را پر از «قدغن» کرده‌اند و به آتش کشیده‌اند.
?حالا او در آغوش پروردگار آرام گرفته! اینک نوبت گِزگِز سوختن، به «وجدان ما» رسیده! به وجدان تمام مردانی که باز هم بدون سحرها به استادیوم می‌روند!
?داغ سحر خیلی سنگین است. آنقدری که می‌تواند شروع یک کار بزرگ باشد؛ نه فقط «رفع ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاهها»! خیلی بزرگ‌تر! داغ او می‌تواند شروع یک نهضت مردمی باشد، تا تمام «قدغن‌ها علیه زنان» را لغو کنیم و برداریم! در میان شما «آیا یاری کننده‌ای هست»؟
بابک‌داد ۹۸/۶/۲۱
➖راههای ارتباطی:
?اینستاگرام
Instagram.com/BabakDad
?تلگرام:
?توییتر:
?فیسبوک:
Facebook.com/babakdad.page
IMG_20190912_184738_198.jpg
?وبلاگ:
?ایمیل:

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.