واحیرتا از اینهمه بی انصافی

یکشنبه, 10ام آذر, 1398
اندازه قلم متن

آقای علیرضا میبدی [برای آنها که اگراو را نمی شناسند] برنامه سازمشهوری در تلویزیونهای فارسی زبان لس‌آنجلس است که هم به پاداش چرب زبانی و سخن آوری و هم به سابقۀ آستان بوسی بارگاه سلطنت سابق به مزایای مادّی و نیز معنوی [به معنای ویژۀ آن] دست یافته است و غالب اوقات خود را پنهان وآشکارا به تطهیر و تزکیۀ رژیم سلطنتی گذشته که هنوز طرفداران غالبا ثروتمندی دراین جا وآنجا واین ایالت وآن ایالت و نیز کشورهای دور و نزدیک دارد، مشغول است و از هرگوشه و کناری که باشد کارشناسان و صاحبنظران و پژوهندگان از نوع ویژه را پیدا می کند و با تمام قوا میکوشد تا به کمک آنها تباهکاریهای رژیم گذشته را با پرده سیاهی از دروغ و سفسطه و مغلطه و وارونه جلوه دادن حقایق آشکار، پرده پوشی کند.

یکی از مهمترین هدفهای آقای میبدی و به ویژه اکنون که احساس فروپاشیدگی جمهوری اسلامی و تصور بازگشت رژیم سلطنتی درمیان است، تاریک نمایاندن چهرۀ پرفروغ دکتر محمد مصدق و تبرئه نمودن دربار سلطنتی در همدستی و همکاری با جاسوسان انگلیسی و امریکایی در کودتای ننگین ۲۸امرداد سال ۱۳۳۲ است که موجب روسیاهی عمیق کودتا گران بوده و هست و خواهد بود.

جناب ایشان مدتها پیش یکی از همان پژوهندگان خوش بیان و قلم بنام آقای «میرفطروس» را به دام انداخته (و یا به دامش انداخته بودند) که در هر فرصتی بر دریچۀ تلویزیون ظاهر میشد و در بارۀ کارهای ناروا! ومقاصد نابجا!! و خلافکاری های!!! مصدق با لحن مخصوص و کلمات و جملات رنگین و گلچین داد سخن میداد.

اقای میبدی و مهمان پژوهشگرشان بدون دغدغه خاطر و مزاحمت مدعی و یا مدعیان با آن ریش و قیچی دردست می بافتند و میبریدند و میدوختند تا آنکه آنهمه تهمت وبی انصافی کاسه‌ی صبر ملیّون را سرریز کرد و با یک سلسله گفتار و چاپ کتابها و مقالات مستند و مستدل آن پژوهشگر نامدار (زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم) گردید. ولیکن ازآنجا که از دیوارهای کاخ ستبر استبدادی (وهرچند بهمریخته) میتوان کلوخهای نسبتا بزرگی پیدا نمود. آقای میبدی اکنون شخصیت نامدار دیگری که هم استاد دانشگاه وهم سیاستمدار و هم پژوهشگر و هم عالم به سیاست جهانی است(!) بنام آقای دکتر تقی زاده را مکشوف داشته اند و بهمان سبک و سیاق مصاحبه با آقای میرفطروس این بار نه تنها به افشای خلافکاریهای مصدق بلکه به کوبیدن شخصیت شهید مظلوم راه وطن زنده یاد دکتر حسین فاطمی و سپس سنجابی و بطور کلی اشارات گوناگونی(و صد البته بی منطق و بیمایه) به دکان خالی و بی مصرف جبهۀ ملی پرداخته اند به این امید واهی که با از هم پاشیدگی جمهوری اسلامی دوباره همان سلطنت استبدادی (وشاید هم شدیدتر از آن را) برپا دارند و باز هم ازآن کاسه، آش لذیذتری نصیبشان گردد.

اینک رای روشن شدن حقیقت این گفتار را نه تنها در پاسخ آقای تقی زاده بلکه برای رونمایی مقاصد همه‌ی آنانی که به عمد چشمان خود را برحقایق تاریخ دهه ها ی اخیر کشور بلازده ی ایران بسته اند تقدیم خوانندگان میداریم تا جویندگان حقیقت و به ویژه جوانان دوباره و چند باره در دام گسترده استبدادیان گرفتار نشوند.

گفتنی آنکه افشای گفته های غرض آلود افرادی نظیر آقای تقی زاده نیازی به اسناد و دلایل گوناگون و پیچیده ندارد که به اقتضای آنکه (از کوزه همان برون تراود که در اوست)، توسل بگفته های خود آنها بهترین حجت بیهودگی نیات و گفتار آنان است و بهمین دلیل پیش ازهر پاسخ ابتدا بخشی از گفتگوی میبدی – تقی زاده را در تلویزیون پارس (به تاریخ ۱۹/۱۳/۱۱) می آوریم و سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

میبدی: چندیست که با آقای دکتر تقی زاده دربارۀ تاریخ معاصر صحبت می کنیم. بنظرم این بخش، بخش بسیار ضروریست، برای آنکه نسل جدید هم بداند که ما در دوره ی قبل از انقلاب چگونه زندگی می کردیم: آقای دکترتقی زاده، درود برشما.

تقی زاده: درود برشما، امیدوارم، گفتگویی داشته باشیم که بتوان از داخل آن چیزی درآورد.

این هفته، هفتادمین سال تولد جبهه ملّی است. جبهه ملی به هرحال یک چیزیست[!!] که به گوشها آشناست، یک ترکیب سیاسی است که ما هنوز در داخل کمتر و در خارج بیشتر می شنویم. شاید وقتی نسل جوان با این موضوع روبرو میشوند و برخورد می کنند و تاریخ معاصر را مرور می کنند (لااقل سه دهۀ پیش از انقلاب)، با این اسم آشنا میشوند و شاید این پرسش برای آنها هست که اگر بخواهند تحقیقات منصفانه تری بکنند و بخواهند واقعیات را از زاویۀ متفاوت ازآنچه جمهوری اسلامی و چپ نماها ترسیم کرده اند، بدانند، مهم است که برای آنها دریچه هایی باز شود برای این آشنایی.

همانطوری که شما گفتید. در این چهل ساله یکی از کارهایی که جمهوری اسلامی به شدت درمورد آن پشتکار به خرج داده، تحریف تاریخ است [دراینجا تقی زاده از اینکه تلویزیونهای فارسی زبان و به تبع آنها و با ترجمه گفتار آنها و تاریخ بعد از مشروطیت، دست برده اند و محیطی را بوجود آورده اند که کسانی که علایق ملی دارند و نسبت به تاریخ واقعی کشورشان حساسیتی دارند [مثل آقای تقی زاده و همفکران او!] که یک جای خالی برای واکنش باز میگذارد، اینجا راهم پر کرده اند! و بدنبال آن می گوید:

تحریف تاریخ را نه تنها جمهوری اسلامی بلکه این رسانه های فارسی زبان خارجی هم انجام میدهند. مثل کودتای دروغی ۲۸مرداد و بندرت می بینیم که دراین ماهها و سالهای اخیر کسانی را که با شهامت شانه شان را از زیر بار این دروغ تاریخی خالی کنند.

چندی پیش دیدم که صادق کاتوزیان در مصاحبه ای که با شاهین فاطمی، برادرزاده حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق کرده و در این نوشته از کودتای ۲۵ مرداد یاد کرده بود درصورتی که آنچه به دروغ شهرت پیدا کرده است، کودتای ۲۸ مرداد است و اگر قبول کنیم که در ۲۵ مرداد کودتایی صورت گرفته باید پرسید که واقعا این کودتا را چه کسی انجام داده است. آیا مصدق کرده که در حکمی که شاه بنابر قانون اساسی بود، صادر کرده تمرد می کند و یا اینکه شاه کودتا کرده که از قدرت خودش و مسئولیت خودش برطبق قانون اساسی مشروطه استفاده کرده است و مثل بیست بار دیگر نخست وزیرمنصوب کرده و نخست وزیرتغییر داده، این راهم تغییر داده است. آیا این کودتا را باید کودتای شاه دانست و یا کودتای مصدق؟ و اینجاست که می گوئیم برای بررسی تحولات تاریخی معاصر ایران تا وقتی که خیلی دیر نشده است و شاهدان عینی هنوز زنده هستند باید استفاده بکنیم.

 *

پاسخ: توجه به همین قسمت از افاضات این کارشناس تاریخ معاصرایران، انسان را به حیرت می اندازد که آنچه بر زبانش جاری شده است، از روی غفلت و یا از راه غرض است، اگر از روی غفلت است (که امیدواریم که چنین باشد) چگونه این افراد به خودشان اجازه میدهند که با هیات وهیبتی کارشناسانه و دانشمندانه بدون مطالعه از روشنترین توطئه خیانت آمیز دربار، علیه یک شخصیت ملّی (و در مقام نخست وزیر قانونی)، بی خبر باشند و اقدام به چنان کودتای شرم آوری از طرف شاه و آنهم با نقشه و توطئه کشورهای متجاوز بیگانه را، کودتای مصدق علیه شاه بدانند و اگر خدا نکرده از روی غرض است، وای به حال مردم ایران و بویژه جوانان که بنا به ادعای آقای تقی زاده و هم اندیشانشان «میخواهند برای آن جوانان و نیزآنهائی که علایق ملی و نسبت به تاریخ واقعی کشورشان حساسیتی دارند و واقعیات را از دریچه درست ببینند و تحقیقات منصفانه تری بکنند» به این سفسطه ها و مغالطات غرض آلود گوش فرا دهند. و از آقای تقی زاده وامثال ایشان بپرسند که:

مگر فرمان عزل یک نخست وزیر وآنهم نخست وزیری آنچنان محبوب و فداکار ملت نیمه های شب و بوسیلۀ توپ و تانک و زره پوش و سرباز و به وسیلۀ رئیس گارد شاهی ابلاغ میشود؟ چرا اعلیحضرت همایونی! چند ساعت دیگر صبرنفرمودند تا تاریکی شب بوسیله خورشید جهانتاب حقیقت به روشنی گراید و ان فرمان (به گفتۀ شما) قانونی در روز روشن با جرات و شهامتی تمام به رئیس دولت ابلاغ گردد؟

و بپرسند، که مگروقتی شاه مملکت می خواهد فرمان عزل نخست وزیری را صادر و به او ابلاغ نماید، روز پیش از نیمه شب ابلاغ حکم، به شمال کشور می رود که تا درصورت عدم موفقیت ابلاغ (یعنی کودتا)، با هوا پیمای ویژه از کشور فرارکند؟

و بپرسند که مگر ساعاتی پیش از ابلاغ فرمان به نخست وزیر، سربازان گارد شاهنشاهی به خانۀ وزیرامور خارجه و وزیر راه حمله می کنند و آنها را با نثار انواع اهانت ها و با همان لباسهای پوشیده معمول در خانه به لشگر گارد «سعدآباد» می برند تا درصورت موفقیت کودتا هر بلائی را که لازم بدانند برسرآنها بیاورند؟

و از همه اینها مهمتر. بپرسیم که مگر شاهی که حکم های عزل نخست وزیر شاغل و نصب نخست وزیرجدید را میدهد، دو حکم سفید امضا را بدون هیچ نوشته ای از رامسر به تهران می فرستد تا اشخاص معّینی بنا به هر پیش آمدی وصلاحدیدی مضمون فرمان امضا شده را مرقوم نمایند؟

و مهمترو بسیار مهمتر سوال مردم وبویژه جوانان از سینه زنان پای علم سلطنت این سئوال بسیار مهم و اساسی است که مگر نه این است که بنابر قانون اساسی مشروطیت “سلطنت ودیعه ایست که از طرف ملت به شاه سپرده میشود” و شاه سوگند یاد می کند که با تمام قوا از قانون اساسی، دفاع و پشتیبانی کند پس بنابراین قانون محمد رضا پهلوی در زمان صدور فرمان عزل دکترمحمد مصدق و مدتها پیش از آن به علت زیر پا نهادن قانون اساسی به شرح زیر پادشاه قانونی نبوده است و نه تنها احکام و دستورات او فاقد ارزش و اعتبار بوده که بایستی بارها مورد محاکمه و مجازات قرار می گرفته است.

۱- کشتار مردم تهران در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ با دستور مستقیم دربار(وبدون اطلاع رییس دولت) به سرلشکر زاهدی و بقائی در جلوگیری از تظاهرات مردم و کشته و مجروح شدن ده ها مردم معترض.

۲- تحریک و تجهیز بختیاران واقدام به شورش آنها به وسیله مادرشاه (و بدون شک با اطلاع شاه) به منظور تضعیف دولت قانونی دکترمحمد مصدق وکشته شدن صدها نفر

۳- دستور تیراندازی به مردم پایتخت دراعتراض به انتصاب قوام السلطنه به جای دکتر مصدق به نخست وزیری درسی ام تیر۱۳۳۱ و کشته شدن صدها انسان بیگناه و مجروح شدن بیشمار مردم.

۴- تماس و تبانی مخفیانۀ شاه مملکت باعوامل جاسوسی انگلیس و امریکا در تهیه و انجام کودتا علیه دولت قانونی مملکت که جرمی نابخشودنی است.

۵- انتصاب خودسرانۀ وزیر دفاع دولتها و درنتیجه تسلط برارتش و همچنین قوای شهربانی و انتظامی کشوربه منظور در اختیارداشتن چماق اِعمال قدرت برهمۀ ارکان مملکت.

۶- دخالت غیرقانونی در انتخابات و فرستادن نمایندگان قلابی به مجلس در همۀ دولتها بطورعموم و در نقاط غیرقابل کنترل کشور در دوران حکومت دکترمحمد مصدق که انجام این اعمال خلاف قانون اساسی بدون شک خلع هر پادشاهی از مقام سلطنت است.

آقای تقی زاده پس از ذکر تاریخچه ای از تشکیل «جبهۀ ملی» به رهبری دکتر مصدق و قرارداد دارسی در سلطنت مظفرالدین شاه (که مواردی معلوم و مشخص است) میفرماید:

فکر ملی شدن نفت متعلق به مصدق نبود. مصدق پشتیبان آن بود و به شکل افراطی این جریان را پیش برد. فکری که مقاومت در برابر این فکر بیشتر می شد.

آن زمان قراردادی بنام قرارداد «گس- گلشائیان» واین قرارداد اصلاحیه ای بود برقراردادی که دارسی با دولت قاجار مبنی بر استفادۀ ۶۰ ساله از منابع نفت ایران بسته بود ودولت انگلیس به سبب نفع حاصل از آن قرارداد، ۵۳ درصد سهام قرارداد را خریده بودو از آن پس طرف قرارداد با ایران عملاً دولت انگلیس بود و دولت انگلستان [ازهمه جهات] برسر ایران کلاه می گذاشت واین همزمان بود با یک نوع روح ملّی گرایی درمنطقۀ خاورمیانه و شمال آفریقا و این موج را تنها درا یران نمی بینیم. در ترکیه و درمصر هم می بینیم. ولی چون ما صاحب نفت هستیم، یک بهانه برای ملّی‌گرایی پیدا می کنیم و آن قرارگرفتن در مقابل به اصطلاح استعمار انگلیس است که در داخل کشور طرفدارانی دارد و به صورت یک موج درآمده و آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر قانونی وقت هم که با همین شعار برای اجرا کردن ملی شدن نفت به قدرت رسیده است عملاً روی این موج سوار میشود[!!]، ولی باید گفت که آقای مصدق به عنوان رهبر جبهۀ ملی مسئله نگاه کردن به ملی کردن نفت را فقط به خاطر ملی کردن نفت می خواست، برای مقابله با انگلیسی ها و یا حداقل نمایش این بازی تقابل با انگلیسی ها[!!] ولی رزم آرا [نخست وزیروقت] نگاهی که به این قضیّه داشت نگاه منطقی تری بود. او می گفت این قرارداد الحاقی (گس – گلشائیان) را میتوانیم بهبود دهیم که امتیازهایی به ایران میداد. منجمله حق قرارداد که مثلا ۴۰ شیلینگ به ۶۰ شیلینگ و حقوق ۵درصدی یک میلیون پوندی، ۶ میلیون پوند می شد. حسابرسی زیرمجموعه های شرکت، شکل متعادل تری به خود می گرفت. ولی همچنان وقتی که مقایسه می کردیم، مثلا قراردادی که امریکائیان با شرکت آرامکو (عربستان) بسته بود که ۵۰-۵۰ درصد بود و یا قرارداد مشابهی که با مکزیکی ها بستند، هنوز جا برای اصلاح کار وجود داشت وآنچه رزم آرا می گفت [این بود] که آیا شما پس از ملی کردن نفت ایران و انگلیس می خواهید با آن چکارکنید؟

وقتی که از شرکت نفت ایران وانگلیس خلع ید کردید، مسئله استخراج و بعد از آن اکتشاف را چگونه می توانید مدیریت کنید و بعد از اخراج انگلیسیها و هندی ها پالایشگاه نفت آبادان را که بزرگترین پالایشگاه دنیا است چگونه اداره می کنند، و سپس نفت را به که می فروشید؟ و چطورمی توانید آنرا به بازار عرضه کنید و اگر این مسایل گام به گام حل نشود دچار ضرر و زیان می شویم [نقل به مضمون] ولی مصدق می گفت همۀ نگاهها باید معطوف به ملی شدن نفت شود و بهرحال [لایحۀ ملی شدن نفت] به کمک کاشانی و سایر دوستان مصدق به تصویب رسید ولی با رسیدن به این هدف، جبهه ملی دیگر وضعیت روزش تغییر کرد و نمی دانست برای فردای مملکت چه باید عرضه کند.

*

در پاسخ باید گفت: اولاً شخصیت و روش ومنش سیاسی دکترمصدق بسیاربالاتر و والاتر از آن بود که مانند فرومایگان تشنه ثروت و قدرت، برهر گونه موجی و آنهم موجی که دیگران بوجود آورده باشند، سوار شود. او اگر اهل موج سواری بود، از همان عنفوان جوانی، هم از نظر مال و منال و هم از بابت جاه و مقام ر بالاتراز هرموجی قرار داشت ولیکن به جهت میهن پرستی و مصالح بینی ملی بی نظیری که در او بود همواره جان و مقام و موقعیت خود را به خطر می انداخت بطوریکه در سراسر زندگی چون روز روشن خود و در سخترین شرایط از گفتن حقیقت و صراط مستقیم منحرف نگردید و جز خدمت به مملکت و ملت روشی را دنبال ننمود و سرانجام نیز با مظلومیت و محرومیت هرچه تمامتر و لیکن با افتخار و سرافرازی دار فانی را وداع گفت و در شمار یکی از بزرگان تاریخ ایران و جهان در آمد.

و اما اینکه دکتر مصدق چگونه می توانست پالایشگاه آبادان و اکتشاف و عرضۀ نفت به جهان را اداره کند نیازمند به گفتاری مفصل است ولیکن بطور خلاصه باید گفت که با صرف حتی ده درصد از منافعی که دولت انگلیس دزدانه از منابع نفتی ایران می برد دولت میتوانست بهترین کارگران، متخصصان و مهندسان را از سراسرجهان بکار دعوت کند و اضافه برآن از وجود کارگران و متخصصان و مهندسان و کارشناسان ایرانی بتدریج و پس از مدتی بصورت کمال و تمام استفاده کند و گفتنی است که در همان زمانی که دولت انگلیس از حمل و نقل و فروش نفت ایران به سراسردنیا جلوگیری می کرد، چندین کشتی ایتالیایی و ژاپنی و علیرغم اخطار و شکایت انگلستان به دادگاههای آن کشورها برای خرید نفت در بنادر جنوب پهلو گرفتند و اگر دستان خیانتکار داخلی و خارجی درمیان نبود، چند ماهی بیشتر بطول نمی انجامید که ایران در سلک کشورهای آزاد و مرفه جهان قرار می گرفت.

در دنبالۀ افاضات آقای تقی زاده می شنویم که:

مصدق درحقیقت کار اجرایی خیلی خیلی کم کرده بود، بیشتر درمجلس بود و مجلس برای او تریبونی بود که می توانست مسایل خودش را با خودش [!!] و با دنیای بیرون حل کند.

پاسخ: برخلاف نظر این تاریخ معاصرشناس ایران، اتفاقاً دکتر مصدق از جمله رجال سیاسی ایران است که به شرح زیر شریک و یا در رأس کارهای اجرایی مملکت بوده است.

۱- در سال ۱۲۷۶ (۱۴سالگی) مستوفی (سرپرست دارایی) خراسان.

۲- در سال ۱۲۹۳ – عضو کمیسیون مالیه وزارت دارایی.

۳- در سال ۱۲۹۵ عضو کمیسیون دیوان محاسبات (ازطرف مجلس سوّم)

۴- ۱۲۴۶- معاونت وزارت مالیه.

۵- درسال ۱۲۹۹ والیگری ایالت فارس.

۶- درسال ۱۳۰۰- وزیرمالیه در کابینۀ قوام السلطنه.

۷- والیگری آذربایجان در ۲۸ بهمن همان سال

۸- درسال ۱۳۰۲- وزیرامورخارجه در کابینه مشیرالدوله.

مصدق از سال ۱۳۰۸ تا سال ۱۳۲۰ به فرمان رضاشاه مستبد در احمدآباد به حال تبعید به سر می برد و پس از سقوط رضاشاه در کسوت وکالت مجلس برهمۀ امور و مسئول سیاسی و اجتماعی ناظر و به حل مسایل و مشکلات اشراف و درجریان همه امور مملکتی قرار داشت و بنابراین یکی از برجسته ترین کارگزاران سیاسی و اجتماعی واداری مملکت بود.

و لذا اینکه آقای تقی زاده می فرمایند:

«مجلس برای او تریبونی بود که مسائل خودش را خودش و با دنیای خارج را حل کنید» اولاً جملاتی بی معنا و نامفهوم و ثانیاً باطل و نادرست است.

و باز می فرمایند:

جبهۀ ملی پس از ملی کردن نفت در ماهها وسالهای بعد از آن دیگرحرفی ندارد تا اینکه در وقایع ۲۸ مرداد که به برکناری دکتر محمد مصدق می انجامد (بطوری که بارها درجلسات دیگر هم گفته ام) واقعاً حفظ دولت دکتر مصدق امکان پذیر نبود. یعنی به هریک از وراّث جبهۀ ملی مراجعه کنید و از آنها بپرسید که واقعاً شما اگر به جای شاه مملکت بودید چه می کردید؟ آنها می گویند ما دست به ترکیب دکترمصدق نمی زدیم. خوب اگر شما دست به دولت او نمی زدید. چه اتفاقی می افتاد. اگر آقای دکتر فاطمی موفق میشد، شاه را که هرگز نمی خواست درمقابل مردم قراربگیرد وهرگز نمی خواست خودش درمقام وموقعیت و تاج خودش را به مملکت تحمیل بکند[!] و هروقت تصمیمی می گرفت که فکر می کرد با مخالفت و یا مقاومت روبرو میشود، بجای خونریزی، ثابت میکرد که اهل آویزان شدن به قدرت نیست و اهل ادامۀ پادشاهی با سرنیزه نیست، میرود به «کلاردشت» و از آنجا عراق و از آنجا هم راهی ایتالیا می شود. اگر حسین فاطمی دستش به شاه میرسید، شاه را اعدام میکرد که بارها این را نه با زبان خوش که با هتاکی به زبان می آورد و علناً می گفت.

مصدق بنوعی خودش را در بالای سنین ۶۰ سالگی درقوارۀ حسین فاطمی می دید که الگوی جوانتر اوست واگر او یعنی مصدق، مقداری محافظه کاری دارد، احتیاط دارد و یا وابستگی های به خودش و ساختاری دارد که موجودیت خود را مدیون آن میداند، هیچیک از این قواره ها را دکتر حسین فاطمی نمی پسندد. در حقیقت مصدق خودش و قواره خودش را در آینه حسین فاطمی می بیند، حرفهایی که حسین فاطمی میزد می خواهد خودش بگوید ولی توان آنرا ندارد و یا نمی خواهد هزینۀ آنرا بپردازد. بنابراین او را سخنگوی خودش می کند و او را تام الاختیار خودش می کند و وزیرخارجۀ خودش می کند و عقب می نشیند و هرجا هم که مصلحت هست یا بیمار میشود و یا می گوید، من این را نگفتم. بهرحال اگر قدرت بدست حسین فاطمی افتاده بود، پادشاهی درهمان روز از ایران برافتاده بود. درحالیکه کسانی بودند در جبهه ملی مثل دکترمظفربقایی و کسان دیگری که واقعاً آدمهای با ارزشی بودند که باور داشتند، واقعا باور داشتند که فقطپادشاهی مشروطه ]بخوانید استبدادی[ باعث انسجام ملی در ایران است و نباید بدست یک جوان سی و چند ساله و به دست آقای دکتر مصدق، برافتد. این یک خطر بود.

*آقای تقی زاده نیز می فرمایند: خطردیگر حزب توده بود که حزب توده در بدنه ی جوان ارتش نفوذ کرده و آمادۀ کودتا بود.

*

جواب این است که وجود حزب توده و خطرآن در زمان حکومت مصدق بهانه خوبی هم برای امریکا وانگلیس و هم مخالفان نهضت ملی دکتر مصدق بوده وهنوز هم باقیست.

در پاسخ باید گفت که اگر حزب توده، آنقدر قوی وخطرناک بود، چرا بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، حزبی بدان اهمیت و قدرت از عهدۀ حفظ خود برنیامد و دولت کودتا همۀ آنها را دستگیر و یا اعدام و یا زندانی و یا به عضویت «ساواک» در آورد؟.

آقای تقی زاده در قسمتی از سخنانش اظهار میدارد که آقای دکتر مصدق و کاشانی و حزب توده در مبارزات سیاسی وسیله زورآزمائیشان بردن مردم به خیابان بود. کاری که دیگر بعداً به وسیلۀ دکتر مصدق به یک حیلۀ سیاسی در آمده بود و به جای پرداختن به کار دولت، آنطوری که «جمال امامی» می گفت هر وقت درکار دولت می ماند یا در مجلس به مخاطره بر می خورد، میرفت یک اجتماعی را از تظاهرات بچه های ۶ ساله، ۸ ساله، ۵/۹ ساله و غیره را راه می انداخت و در حقیقت خیابان شده بود محل تصمیمات دولت.

 *

در پاسخ باید گفت: که اولاً اینگونه ادعاها نه آنکه ازجانب یک استاد و کارشناس و بلکه از زبان یک آدمی که الفبای دوران جنبش ملّی را خوانده است نه تنها بعید بلکه شرم آور است، چه دکتر بقایی و یا کاشانی و حزب توده هیچگاه کودکان ۶ و ۸ و ۵/۹ ساله را به خیابانها نیاورده اند و ثانیاً خوشا به حال جامعه و مردمی که دولت برسر کار آنها مطالب و مسایل مملکت را هم در مجلس و هم در مجامع بی پرده آشکارا در میان گذارد و نظرجامعه را نسبت به مسائل کشور جویا شود. چه در همین کشور امریکا که مهد آزادی ودمکراسی به حساب می آید، ما بارها و بارها شاهد تظاهرات بانوان وسایر اقشارها در اطراف کاخ سفید و یا خیابانهای نیویورک و دیگر شهرها بوده ایم که مردم حرف و نظرشان را به گوش همه و از جمله به مسئولان امور رسانیده اند. نه مثل دربار شاهنشاهی مخالف با جنبش ملی که نیمه شبها و بطور پنهان برای مبارزه با دولت ملی و قانونی با جاسوسان امریکایی و انگلیسی در تدارک کودتا و شکست یک نهضت آزادیبخش و مترقی زمزمه و پچ پچ داشته باشند.

*

تقی زاده خطاب به وراث جبهه می گوید، که اگر شما مانند شاه با خیانت تمام و به کمک جاسوسان امریکا و انگلیس دولت قانونی مصدق را بر نمی انداختید چه میکردید؟

می گوئیم. بعنوان شاه کشور مشروطه که از مسئولیت مبّرا است. یعنی نمی تواند و نباید در امور دولت دخالت کند، موقرانه و وظیفه شناسانه (اگرهم از بیم از دست دادن تاج وتخت با دولت وملت همکاری نمی کردم) درکاخ سلطنتی (و برکنار از خرابکاری در کار دولت) اجازه میدادم مملکت از سیطره و چپاول انگلیس رهایی یابد و آن آزادی و دموکراسی بی نظیری را که دکتر مصدق وهمکاران با آن همه زحمت و مرارت بوجودآورده بودند، ادامه می یافت و شاه و خانواده اش و ملت مظلوم و محروم و استبدادزده دچار بلای وحشتناک و مملکت برانداز حکومت آخوندی نمی شد. هم سلطنت باقی بود و هم کشوری آزاد و آباد و مستقل از دخالت خارجی و اگر هم دولت متجاوز انگلیس موفق به شکست نهضت و براندازی دولت قانونی دکترمصدق میشد شاه با استدلال اینکه درکشور مشروطه (همچنانکه در انگلستان) حق دخالت درکار دولت را نداشته است، از مجازات و لطمه به سلطنتش در امان بود و اگر هم به ترک سلطنت وادارش می کردند او که بقول شما به سلطنت آویزان نبود با افتخار تمام به زندگی طبیعی خود وخانواده اش ادامه میداد.

و در مورد این ادعّای خالی از حقیقت که دکترمصدق خود را در آئینه دکترحسین فاطمی می دید و هر حرفی را که نمیخواست ویا نمی توانست بزند و یا نمی خواسته هزینه ی آنرا بپردازد فاطمی را سخنگوی خود میکرد.

در پاسخ باید می گفت اولا کدام حرفی را که مصدق نخواسته و یا نتوانسته بزند انرا از دکتر فاطمی خواسته است؟! و ثانیا دکتر مصدق چه حرف هزینه بر داری را بر زبان آورده که از پرداخت غرامت ان هراس داشته است؟ و اینکه می فرمائید در جبهه ملی اشخاص با ارزشی مثل دکتر مظفر بقایی وجود داشتند. ای کاش در اینجا فرصت صحبت از بقایی و ارزشمندی شخصیتش در میان می بود تا جوانان عزیز وطنمان به معیارهای ارزش شخصیت در افراد پی می بردند.

 و آنجا که میگوئید که اگر دست حسین فاطمی به شاه میرسید، او که برخلاف مصدق مردی خشن و خونریز بود و شاه را که شخصی مهربان و رحمن الرحیم و به سلطنت آویزان نبود وعلاقه ای به تحمیل تاج و سلطنتش برمردم نبود، میگرفت و اعدام میکرد، لذا شاه که هرگز نمیخواست [یعنی دیگرزورش نمی رسید] درمقابل مردم قرارگیرد [از بیم حشم ملت از کشور می گریزد] ابتدا به عراق و سپس به ایتالیا میرود!

*

در پاسخ باید گفت:

اولاً محمدرضاشاه (و خانواده اش) آنچنان به سلطنت به ارث رسیده وابسته و دلبسته بود، که از هیچ عمل خلاف قانون اساسی و فرمانبرداری محض از آمریکا و انگلیس و حتی تبانی وهمکاری پنهانی با جاسوسهای دستگاههای جاسوسی مانند Mi6 انگلیسی و CIA امریکایی و برضد دولت قانونی و خدمتگزار ملت ابائی نداشت.

ثانیاً دکترمحمد مصدق و دکترحسین فاطمی نه تنها در پی اعدام شاه نبودند که حتی دکتر مصدق با قسم نامه برصفحه قرآن به شاه تعهد سپرده بود که هرگز برخلاف سلطنت عملی انجام ندهد و خود او نیز با آنهمه تجربیات و سن و سال و وقار شگفتانه دست شاه جوان و کم تجربه را می بوسید و دکتر فاطمی هم نیز در ملاقات با شاه که از دخالت دولت در امور سلطنت گلایه کرده بود گفته بود که «اعلیحضرت نخست وزیری نکند، دولت نمیخواهد شاهی کند» و حتی در۲۵ امرداد که کودتای شاه علیه دولت شکست خورده و شب پیش از آن دکترفاطمی بوسیله گارد شاهی با انواع اهانت به او وهمسرش و بقصد اعدام دستگیر و به محل گارد برده شده بود دکتر فاطمی در سخنرانی روز بعد (۲۵ امرداد) با وجود خشم فراوان از آنهمه اهانت و خیانت از اعدام شاه سخنی به میان نیاورد و فقط گفت باید در این در جاسوسخانه انگلیس، بسته شود.

ولیکن همان دکتر فاطمی یعنی صدیقترین و صمیمی ترین خدمتگزار میهن و ملت با آنهمه درایت و شهامت به طرز سبعانه ای به وسیله حسین آزموده و تیمور بختیار و سایرجنایتکاران و در حال بیماری و تب شدید در میدان تیر، تیرباران شد.

آقای تقی زاده باز میفرمایند:

اعضای جبهۀ ملی که هنوز می گویند، دکترفاطمی قهرمان است و جبهۀ ملی را می خواهند شهید معرفی کنند پاسخی که بعداً چه اتفاق می افتاد ندارند و گمان می کنند که ایران یکشبه گلستان میشد، ایران دمکراسی میشد آقای دکترمصدق گاندی می شد. اینها افکاریست که اینها در ذهن خودشان رشد داده اند و تبلیغ می کنند. بدون آنکه کوچکترین گمانه ای بخواهند از واقعیت های تاریخی در ذهنشان عبور دهند.

*

درجواب این پژوهشگر والامقام باید گفت:

اولاً دکتر فاطمی البته قهرمان هست و درتاریخ ایران قهرمان هم باقی خواهد ماند. مردی که هیچگاه و با همۀ تهدیدها هرگز از میهن پرستی دست برنداشت و فریب هیچ وعده و وعید دربار را نخورد و همچون کوه دماوند بر وطنپرستی خود پای فشرد. مردی که در پاسخ آزموده ی جلاّد در هنگام ابلاغ حکم اعدامش که به او میگوید، تو که می گفتی «من از مرگ ابائی ندارم و مرگ حق است»… و دکتر فاطمی حرفش را قطع می کند و می گوید: «آقای آزموده، مرگ بر دو قسم است. مرگی در رختخواب و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدا را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد، شهید میشوم. خدا را شکر می کنم که با شهادتم در این راه، دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزدۀ ایران، ادا کرده ام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند».

و نیز اینکه مصدق شخصیتی از جنس گاندی و گاندی ها بود نیز شکی وجود ندارد، مردی که هنگامی که در زندان خانگی (بوسیلۀ شاهنشاه آریامهر خدایگان) درگذشت و بزرگان جهان در اندوهش نشستند. روزنامه ها از عظمتش سخن گفتند و او را مرد کم نظیر تاریخ خواندند.

روزنامه «فرانس سوار» روزبعد از مرگ او نوشت:

حتی با مرگ نیز حق مصدق ادا نشد، هرچند واپسین پیروزیش بود… وقتی چشم از جهان فرو بست، آنچنان بارسالیان درازی را بردوش داشت که شمار آن برکسی معلوم نبود. درحقیقت مصدق سن و سال نمی شناخت تنها می توان به دقت گفت که او به بیانی معاصر کورش کبیر بود … مردی صدیق بود و به تمام معنی شرافتمند. نه کسی میتوانست او را بخرد و نه می توانست مورد مصالحه قرار دهد و نه اینکه بدنام سازد. انگلیسی ها میدانستند که دیگر با ایران فساد زده نیم قرن پیش روبرو نیستند بلکه با ایران پرعظمت کورش سر و کار دارند. با مردی که از درایت و فرهنگ و شعور و ظرافتی بی نظیر در دیپلماسی بهره مند است …

 اقای تقی زاده درجای دیگر ازسخنان گهربارش! می فرماید:

حالا دیگر جبهّه ملی تبدیل به یک دکان متروکه شده است. حالا دیگر هیچ کالائی ندارد. عده ای هستند که پراکنده اند ولی نوستالژی دورانی را دادند که مجلس و روزنامه داشتند و غیره. هرازگاهی دور هم جمع میشوند و به این ترتیب به شکل پراکنده جبهه ملی ادامه پیدا کرد. در این پراکندگی، هرچند آدمهای حسابی بودند، ولی زیاد نبودند ولی ایرانی بودند. بصورت ضد حکومت و برانداز نبودند آقای صدیقی یکی از نمونه های مثبت آنها و سنجابی نمونۀ دیگر چپ و منفی و فرصت طلب آنها و بختیار چیزی درمیانۀ بین آن دو گروه است … ولی اینها نه تشکیلاتی داشتند و نه نفوذی در جامعه وکاری از آنها در هیچ دهه ای ازین دهه هاساخته نبود. ولی اولین فرصتی که درجامعه پیدا کردند و از کینه ای که از شاه داشتند شاید در از دست دادن مصدق و موقعیتشان، رفتند و در دامن خمینی افتادند البته بختیار از این قاعده مستثنی بود که جبهه ملی او را هم طردکرد. حالا جبهۀ ملی چند وارث مدعی در داخل و خارج دارد، بدون آنکه آماده باشند کالاهایی در این مغازه بگذارند و سرقفلی آنرا تبدیل به یک سرقفلی نوساز «به روز» و باب مشتری امروزه کنند. الان اگر از یکی از اعضای جبهۀ ملی بپرسید شما که جبهه ملی ششم را درست کرده اید، چه می گوئید اصلا شما چی هستید؟ حالا که جبهه ملی ششم بوجودآورده اند یک شاخه ای در آن انشعاب کرده، یک عده میگویند ما جبهه‌ی ملی منور الفکرهستیم عده ی دیگر میگویند ما جبهۀ ملی کمتر منورالفکرهستیم و به آنچه «جمال امامی» می گفت حقیقت می دهند. یعنی پیش بردن سیاست پرخاش، تهمت، توّسل به دروغ سیاسی و تاریخ سازی … اینها نکات منفی جبهۀ ملی است. ولی باید از حق نگذریم که در جبهه ملی بخصوص درخارج، آدمهای حسابی هستند که بسیار آدمهای شریفی هستند و تندرویهای کسانی را که در تهران نشسته و به حکومت بسیار نزدیک هستند ندارند… وضع سیاسی شان راهم از دست داده اند. بهرحال آنچه به عنوان جبهه ملی هست، هیچ نفوذی در جامعۀ امروز ایران ندارد.

*

پاسخ: اولاًاگر جبهه‌ ملی(وهمه ی نهادهای ملی ومردمی دیگر) نتوانسته در دهه های اخیر پیش از انقلاب کاریاز پیش برد به برکت استبدادی سنگین سلطنتیی بوده است ثانیا برخلاف فتوای آقای تقی زاده در دکان (بقول ایشان) جبهه ملی کالایی بنام «حقیقت» وجود دارد که هیچوقت و هیچ زمانی نیاز به تعویض آن نیست. چراکه نه مثل کالاها ی دکانهای مقام پرستان بوقلمونی رنگ، کهنه و نه فاسد میشود. الماسی است درخشنده و فساد ناپذیراست این نمایشگاه میهن پرستی برخلاف دکانهای سرقفلی دار ایشان و همفکرانشان فروشی نیز نیست. ثالثاً از اینکه آقای تقی زاده علاوه بر هنرهای زیاد دیگر، دانشمندی مردم شناس است که افراد و اعضاء جبهه ملی را به سه دسته، خوب و ایرانی (مثل زنده یاد دکترصدیقی) و بد و منفی و فرصت طلب (مثل دکترسنجابی) و میانه مانند (دکتربختیار) طبقه بندی می کند جای تشکر دارد و امیدواریم این دانش خود را در دانشکده مشغول به کار در گلاسکو نیز تدریس نماید.

وشگفتا که اقای تقی زاده وهمفکرانش که مدعی ایجاد دمکراسی در ایران آینده اند میفرمایند در جبهه ی ملی دهه‌های پیش از انقلاب کسانی بودند که “ایرانی” بودند و به صورت ضد حکومت وبر انداز نبودند

یعنی ایشان هم مانند شاهنشاه آریامهر عقیده دارند که هر که جزو حزب رستاخیز و موافق با حکومت استبدادی نباشد ایرانی نیست!

 ثالثاً اینکه می فرمایند جبهه ملی از چند دهه ی پیش از انقلاب موقعیت خود را از دست داده و دیگر از دست آن کاری بر نمی آید، پس چرا شاهنشاه آریامهر پس از آنهمه ناروائیها و مظالم و بدگوئی ها و تهمتها و زجر و شکنجه ها که برجبهه ی ملی وارد آورد هنگامی که خود را دربرابر شعله های خشم ملت دید، چراغ برداشته و در بدر به دنبال رجال بازماندۀ آن می گشت و ملتمسانه از آنها می خواست که کشتی استبدادی درحال غرق شدن او را از آن طوفان هول انگیز برهانند و بالاخره (البته بسیار دیر) دست به دامن یکی از میانگین های همان مثبت و منفی ها (که چند سالی پیش از آن ساواک شاهنشاهی به جرم مشاوره با همفکران درمورد رهایی ازشر استبداد دستش را شکسته بود) شد، تا شاید دوباره بر تخت سلطنتی که آقای تقی زاده مدعی است که ایشان یعنی شاه چندان هم به آن دلبستگی نداشت!! تکیه زند؟

ونیز اگرجبهه ملی یعنی پیروان راه مصدق درمیان جامعه ایران نفوذ نداشت و ندارد، پس چگونه بود که پس از پیروزی انقلاب در سالروز درگذشت مصدق میلیونها ایرانی به زیارت مزارش شتافتند که آن امواج جمعیت حتی «خمینی» را به وحشت افکند و گفت “ول کنید آن استخوانهای پوسیده را” و چندی بعد هم جبهه ملی را تکفیر کرد؟

رابعاً، هنگامی که شخصی و آنهم شخص مدعی صاحب نظری و تحقیق و تدقیق در تلویزیون که صدها و هزارها بیننده سخنرانی عالمانه می پردازد باید در بند آبروی خود باشد، و مثلا نفرماید که فلان حزب و (در اینجا جبهه ملی) چند شعبه پیدا کرده که یک عده می گویند مامنورالفکر یم و در شاخه دیگر می‌گویند که ما کمتر ازشمامنورالفکر می باشیم! از شما می پرسیم کدام گروه انشعاب کننده از حزبی خود به زبان خود می گوید که ما از آن شعبه ی دیگر کمتر منورالفکریم؟ و اگر بگویند که همگان به ریش آنها می خندند واز انها میپرسند پس چرا انشعاب کرده اید؟

خامساً اینکه در تأئید گفته های جمال امامی (که پرونده های خیانت ها و دزدیهایش ضرب المثل است» نکات منفی جبهه ملی پرخاش و تهمت و توسّل به دروغ سیاسی و تاریخ سازی است، باید گفت که «کافر همه را به کیش خود پندارد». نمونه ی بطلان این ادعا. همین فرمایشات جنابعالی در این مصاحبۀ تلویزیونی است که عیناً آنچه را نسبت به جبهه ملی واعضای آن نسبت میدهید، خودمصداق عینی و شاهد وبارز آنید. درحالیکه جبهه ملی، هیچگاه ودر هیچ شرایطی بجز سیاست حقیقت و راستی و درستی را دنبال نکرده و این اتفاقاً خصلت و منشی است که او را جایگاه ویژه ای در ذهن و ضمیر مردم بخشیده است و شما و همفکران شما می کوشید که این حقیقت و درستی و شفافیت ذهن و ضمیرجبهه ملی را و (البته به عبث) از ذهن و ضمیر مردم بزدایند وبه ویژه مانع تابش بر مغزهای جوانان اعم ان مرز و بوم شوید و دروغ و مغلطه و سفسطه را جایگزین آن کنید.

وانگهی اقای تقی زاده شما بر طبق چه شواهدی بجز دروغ و بهتان می فرمایند که جبهه ملی در ایران با جمهوری اسلامی رابطه ی نزدیک دارد؟

جبهه ملی نیازی به تبلیغ دروغین وهمهمه و شّر و شور و شعارهای توخالی و عاری از حقیقت را ندارد و کارنامۀ ی درخشان آن بهترین و مؤثرترین وسیلۀ محبوبیت و اعتبار آن است. و این گزافه نیست که اگر بگویم هرکسی می تواند، صمیمی ترین، و میهن پرست ترین وصادق ترین افراد را درمیان اعضاء جبهۀ ملی جویا شود. اگر روزی آزادی به معنی واقعی در ایران برقرار شود، شما در تبلیغات انتخاباتی خواهید دید که بزرگترین استقبال مردم از جبهه ملی خواهد آمد.

آقای تقی زاده در پایان سخنان موشکافانه خویش خطاب به آقای میبدی می فرماید:

جبهه ملی آیا هنوز وجود دارد؟ جبهه ملی باید موجودیت امروزش را تعریف کند جبهه ملی با گذشته خودش برخورد کند و گذشتۀ خودش را بازبینی کند وبا حقیقت برخورد کند و به جای آنکه اتهام بزند ویا دیگران را متهم به دیکتاتوری کند، گذشته خودش را بازبینی بکند، جوانان مملکت باید بدانند که آقای مصدقی که می خواهند او را «گاندی» معرفی کنند و مردی است که جبهه ملی او را بعنوان حامی دموکراسی معرفی می کند و اینکه اگر مصدق باقی میماند، ایران یک کشور دمکراتیک می شد، ولی شما در کدام نقطه دنیا شاهدید که دمکراسی از لولۀ ی تفنگ درآمده باشد؟

این آقای مصدق است نه روح الله خمینی که با کشتن هزیر”مشکل ندارد”، با ترور «کسروی» مشکل ندارد، با ترور «دهقان» روزنامه نویس مشکل ندارد، با ترور “رزم آرا” نخست وزیر وقت مشکل ندارد و حتی ابراز شادمانی میکند و بعد خلیل طهماسبی را نه تنها تبرئه می کند بلکه به عنوان قهرمان ملی معرفی می کند.

*

پاسخ: این هم یکی دیگر از وارونه گوئیهای معاندین نهضت ملی ایران و طرفداران کودتای ننگین ۲۸ امرداد است. زیرا که فدائیان اسلام نه تنها هیچگاه مورد حمایت دکتر مصدق و دولت او نبوده اند، بلکه درهمان ابتدای تشکیل دولت، “نواب صفوی” و گروه او دکتر مصدق را تهدید به قتل کردند، دکتر مصدق قصد بست نشینی در مجلس را داشت که دوستانش او را از این عمل منصرف نمودند. فدائیان اسلام، چندی بعد بوسیله ی “عبد خدائی”، دکتر حسین فاطمی را با گلوله مضروب کردند و دکتر مصدق در ترور کسروی و هژیر و دهقان بوسیله فدائیان اسلام همان اندازه سهم دارد که اگرآقای تقی زاده! و نسبت دادن این جناتکاران دینی واعمال انها، به شخصیتی سلیم النفس و پابند به اخلاق و انسانیت یعنی دکتر محمد مصدق مستلزم بی انصافی شدید و بی پروایی از قلب واقعیت هاست و اما درمورد قتل رزم آرا به وسیلۀ خلیل طهماسبی، چه بسیار کسان که کوشیده اند دکترمصدق را از محرکین قاتلین در این عمل جنایتکارانه وانمود کنند و از عهدۀ اثبات چنین تهمتی برنیامده اند و دکتر مصدق نه تنها خلیل طهماسبی را قهرمان ملی قلمداد نکرده است که حتی از پذیرفتن و عکس گرفتن با او پرهیز نموده است و بر خلاف کاشانی که محرّک و مشوق اصلی خلیل طهماسبی در قتل رزم آرا بود و بعداً هم به اصرار کاشانی که خود را رئیس مجلس شورای ملی کرده بود قاتل از حبس و در نتیجه مجازات معاف شد و دکترمصدق بعدها، نواب صفوی را دستگیر و زندانی نمود. و درباره ی اینکه دکتر مصدق شنیدن خبر قتل رزم آرا اظهار شادمانی کرده است، حقیقت اینست که در جلسه ی طولانی کمیته ی تنظیم لایحه ی ملی کردن نفت یکی از وکلا در بازگشت ازبیرون به جلسه خبر قتل رزم ارا را آورد. دکتر مصدق که دید وکلای خسته میخواهند آنرا بهانه ی تعطیل جلسه کنند گفت مساله یی نیست ادامه میدهیم ولیکن این شخص علم بود که ( بگفته ی سیدضیاالدین حاضر در حضورشاه) از مسجد به دربارشتافت وباشادی تمام به شاه گفت اعلیحضرت مژده! راحت شدیم رزم آرا را کشتند و به نظر بسیاری دربار در قتل رزم ارا دخیل بود.

حال ببینید که ادعای آقای تقی زاده که” دکتر مصدق و همکاران او با همیاری و همکاری فدائیان اسلام که همه دستشان درخون مقامات آن زمان آلوده است و می خواستند با ترور و کشتار در مملکت برقرار کنند تا چه اندازه نادرست و مغرضانه است.

آقای تقی زاده در پایان گفتار گهربار(!) خود می فرمایند:

واقعاً یکی از ایرادات بازماندگان نه چندان جوان جبهه ملی این است که همچنان ۲۸ مرداد را علم خودشان کرده اند [آنها باید] با این سابقه، برخورد درست با عدالت بکنند ویا آگاهی بکنند و جوانان را گمراه نکنند[!] و اگر نقطه سیاهی در کارنامۀ جبهه ملی بوده مثل نقطه های سفید آن مثل ملی کردن صنعت نفت که وجود داشته برخورد کنند ولی چنین آمادگی‌هایی در بازماندگان جبهه ملی وجود دارد.

درخاتمۀ کلامم می گویم آنچه که توجیه وسیله برای رسیدن به هدف و یا آن شعار «ماکیاولی» است. در مورد جبهه ملی کاملاً صادق است… ترور مخالفان[!!] جبهه ملی ظاهرا سنگ ملی گرایی به سینه می زند ولی وقتی میخواهد به هدفهایش برسد از هیچ چیزی دریغ نمی کند. منجمله توسل به افراطی ترین افراد مثل فدائیان اسلام که به دامان آنها می افتد و می بینیم که درشروع انقلاب هم همین توسّل را هم برای رسیدن به قدرت خمینی انجام میدهد.

*

در پاسخ باید گفت. که آنچه در بیانات آخر آقای تقی زاده وجود دارد بیانات درست و مشحون ازحقیقتی است و لیکن لباسی کاملا مناسب بر قد و قامت کودتاچیان خائن به ملک و ملت ایران در ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ است. خیانتی که بالاترین مقامات دولت امریکا از انجام آن اظهار شرم کرده واز ملت ایران عذرخواسته اند ولیکن این چشم برفروبستگان بر حقیقت از پشتیبانی ودفاع ازان هنوز که هنوز است شرم و حیائی ندارند.

و از بابت سفارش اقای تقی زاده به اعضای جبهه ی ملی در به روزسازی وبازنگری در خود چه بسیار بجاست که این نصیحت مشفقانه را تقدیم خویش و هم مسلکان خود نمایند که این نه جبهه ملی بلکه جبهه‌ استبداد است که از تاریخ سر مشق بگیرند و از عاقبت کار سران استبداد و همدستان عبرت بیاموزند و دست از اینهمه ریا کاری و مغلطه و سفسطه و کوشش در اغفال جوانان بی خبر از استبداد آریامهری بردارید و بیهوده آب در هاون نکوبد و به این حقیقت ایمان آورید که دیگر عصر حکومت یک نفره ی سلطنتی موروثی که برانداختنش بجای مراجع به رای ملت حکومت مستلزم انقلاب توام با خرابی و کشتار است بسر آمده. چه هیچ حاکم بدون محدودیت زمان حکومت به طریق مسالمت حاضر به ترک منصب همراه با جاه و جلال نیست.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. تنها یک جمله تمام اراجیف شما را هیچ میکتد وآن اینست: مصدق در انقلاب مشروطه کجا بود وچه نقشی در آن داشت چه قلم چه قدم چه سخن؟
    جواب روشن است او شاهزاده فحری بود که در آستان بوسی خاندانش در خراسان داست ثروتمند تر میشد هیچ نقشی نداشت در حالیکه هم سن وسالهای او از نام آوران مشروطه گشتند .این تنها دلیلی میتواند برای امثال بتده باشد تا بدانیم که او آنگاه که در مانده شد و سلسله پهلوی جان گرفت تنها وتنها ضدیت با این سلسله خدمتگزار بود و برای ضدیت باید مردمی میشد که فاطمی خانزاده مارکسیست او را آموخت که چگونه مردمی شود .کودتا را تعریف کنید بی معنی است ۲۸ مرداد عاشورای آخوندها و ۲۸ مرداد شما یکی است کاسبی.جبهه ملی بیچاره تر از آن هست که حرفی در تاییدش زده شود تنها دو مرد ملی داشت صدیقی و بختیار دیگران از فروهر و سنجابی تا تک تک بقیه چپ وراستی که مصدقی شدند ذلیل هستید چرا که یاور خمینی که ضد ملی و ایران سوز بود بودید و خودرا سیاستمدار میدانستید اما تشخیص تدادید که شرکتهای نفتی بلوا ساختند تا ایران رو به پیش را ویران کنند بویژه که خمینی آب و برق وگاز و اتوبوس را مجانی کرد و برای همه خانه میساخت بزها فهمیدند که چنین چیزی در هیچ جای جهان امکان ندارد و لی شما باور کردید و خمینی رهبر گفتید به قدر مهشید امیر شاهی شعور سیاسیتان نرسیید وما جوانان را گمراه کردید .درود به روان ایرانسازان بزرگ پهلوی .بنده از دوستان داریوش مجلسی ام