ر. رخشانی، زمستان ۱۳۹۸، سانتا مونیکا
نقدی بر تفکر گذشته گرای بسیاری از اندیشمندان ایرانی، و راهکارهایی برای پیدایشِ شرایطِ تاریخیِ مدرن (مدرنیته)
نیاز دیگر و حیاتی توسعه، یعنی کارشناسی علمی و تخصص فنی
در مقاله نخستین که در مجله فلسفی “خرمگس” بچاپ رسید[۱] به نیاز نخستین توسعه ( یعنی بینش استراتژیک با فهمی تاریخی) پرداختم[۲] و نوشتم که جدول زیر که حاصل بیش از سه دهه کار تخصصی و تجربه ی من در رشته هایِ صنعتی و فنی کشورهای گوناگون و ثمره ی پژوهش های علمی من در حوزه هایی کلیدی ست[۳] ، به شش نیاز عمده برای گذار به توسعه پایدار می پردازد. در این مقاله کوتاه، سعی من بر آن خواهد بود تا به نیاز دیگری برای توسعه پایدار یعنی به کارشناسی علمی و تخصص فنی ، بپردازم. پژوهشهای من نشان از آن دارند که در نبود یا فقدان این نیاز کارشناسانه علمی و تخصصی فنی (حتی اگر پاسخی به پنج نیاز دیگر داشته باشیم) نتیجه نهایی تلاشها چیزی جز نگرانیها و اضطرابهای اجرایی نخواهد بود.
بدلیل آنکه مسائل توسعه و شکل گیری شرایط تاریخی مدرن (یعنی مدرنیته) به هم مرتبط، بهم پیوسته و بر هم متکی[۴] هستند، نتیجتا نقدی بسیار جدی و البته بسیار کوتاه بر برداشت های بدآموزانه اندیشمندان ایرانی پیرامون مقوله “مدرنیت” یا “تجدد” هم دارم . مسلما چنین بینشی، نقدی فرهنگی بر منش گذشته گرای همه ما اندیشمندان ایرانی نیز هست. از همه خوانندگان خواهشمندم که به دقت زیرنویس های این مقاله را بخوانند که بدون آنها در چنین مقاله ی کوتاهی، نقد من بر گذشته گرایی اندیشمندان ایرانی و توضیحات لازم پیرامون توسعه پایدار و همگون، برای من نویسنده و همچنین برای شما خواننده محترم، بی معنی است.
این جدول که بر اساس پژوهش های تطبیقی کشورهای تازه توسعه یافته[۵] تهیه شده است[۶]، نشانگر آن است که در فقدانِ پاسخگویی به حتی یکی از آن نیازها یا حتی یکی از فاکتورهای نام برده[۷]، و یا در فقدانِ آن عوامل اساسی ، و بدونِ توجه هدفمند و تعمق و تاَمل پیرامون نقش حیاتی هریک از آن عوامل[۸] در آماده سازی اجتماع ما برایِ گذار، نتیجه ی نهایی[۹] تلاش های ما مسلما” توسعه ای پایدار[۱۰] و همگون[۱۱] و گذاری سالم به مدرنیته و قوام گیری آن نخواهد بود[۱۲]. اغلب چیز دیگری با مشکلات ریشه ای خود خواهد بود که در جدول درج شده است .
جدول نیازهای عمده ی توسعه ی پایدار[۱۳] و همگون، و قوام گیری مدرنیته[۱۴]
نتیجهی نهایی | نیاز۶ توسعه | نیاز۵ توسعه | نیاز۴ توسعه | نیاز۳ توسعه | نیاز۲ توسعه | نیاز۱ توسعه |
توسعه ای پایدار و قوام گیریِ مدرنیته | و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | و تخصیصِ همگون منابع | و مشوقها | و کارشناسی فنی و تخصص علمی | و برنامه– ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
گمگشتگی[۱۵] |
و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | و تخصیصِ همگون منابع | و مشوق
ها |
و کارشناسی فنی و تخصص علمی | با برنامه ریزیِ درازمدت زیربنایی | بدون بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
شک و بدبینی و بدگمانی | و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | و تخصیصِ همگون منابع | و مشوق
ها |
با کارشناسی فنی و تخصص علمی | بدون برنامه ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
نگرانی و اضطراب اجرایی | و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | و تخصیصِ همگون منابع | با مشوق
ها |
بدون کارشناسی فنی و تخصص علمی | برنامه- ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
تغییرات جزیی و تدریجی | و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | با تخصیصِ همگون منابع | بدون مشوقها | و کارشناسی فنی و تخصص علمی | و برنامه- ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
عجز، استیصال و درماندگی | و برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | بدون تخصیصِ همگون منابع | و مشوق
ها |
و کارشناسی فنی و تخصص علمی | و برنامه- ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
آغاز گذاری کاذب به مدرنیته | بدون برنامه ی آموزشی فنی و اجرایی | و تخصیصِ همگون منابع | و مشوق
ها |
و کارشناسی فنی و تخصص علمی | و برنامه- ریزیِ درازمدت زیربنایی | بینش استراتژیک با فهمی تاریخی |
و ما نه تنها و فقط در یکی از آن فاکتورها در جدول توسعه ی پایدار و همگون بالا، یا در عوامل اساسی و نیازهای حیاتی نامبرده، که شاید مورد به مورد، درهمه ی آن ها نیاز به کار و تلاش و زمان داریم[۱۶] و به قولِ قدیمی ها، ما اَغلب داریم[۱۷] “سرِ قبری گریه می کنیم که مرده توش نیست.”[۱۸]
نکته ی دیگر اینکه متأسفانه در اغلب نوشته های جامعه ی اندیشمندان (چه سکولار و چه دینی) ایران گویی دو مقوله ی مدرنیته و مدرنیسم تبادل پذیر یا قابل مبادله اند[۱۹] و به جا وبی جا در مقولاتی چون “تجدد” و “مدرنیت”) که به گفته ی قدما: “از سفیدی گچ تا سیاهی ذغال توش می گنجد (“مورد استفاده ی نادرست و التقاطی قرار می گیرند. آن نوشته ها معمولا بدآموزی کرده و به مباحث جدی پیرامون توسعه ی پایدار و همگون[۲۰] کمکی نکرده و در مورد مدرنیته و مدرنیسم[۲۱] هم ایجاد سردرگمی می کنند[۲۲].
نیازی دیگر برای توسعه همگون و پایدار[۲۳]:
کارشناسی علمی[۲۴] و تخصص فنی [۲۵]
در مقاله نخست نقدی پیرامون نگرش گذشته گرای اکثر اندیشمندان ایرانی (دینی، سکولار، چپ، راست، ناسیونالیست، و غیره که کماکان استمرار دارد) نوشتم[۲۶]، و همچنین در مورد گم گشتگی اکثر آنها پیرامون دو مقوله مدرنیته و مدرنیسم[۲۷]، که در آش شله قلمکار مقوله تجددشان بوضوح آشکار بوده است[۲۸]. از آن گذشته اینکه فضایِ ایران در مقام برخورد با مدرنیتهی مشابه، فضایِ اوایل دوران مدرنیتهی غرب نبوده است، که بلا استثنا همه نویسندگان کتابهای تجدد (بجز گم گشتگی تعریفی شان) در نادیده انگاری و ناآگاهی، به فراموشی سپرده اند. به عبارت دیگر مظاهر مدرنیتهی ما معمولا وارداتی بودهاند. به همین جهت در اغلب موارد باید نسبت خودمان را در ایران با مدرنیته، متکی بر اسناد تاریخی معرفی صنایع و ابزارهای مدرن، تعریف کنیم. اگر حرکتی باید صورت گیرد باید همه جانبه، جمعی و با تکیه بر اسناد و متکی بر فهمی تاریخی از مدرنیته باشد[۲۹].
وانگهی سنت ایران هم با سنت غرب متفاوت بوده است. تاریخ متفاوتی داشته است. حتی سنتی که در روسیه بوده با سنت اروپای غربی متفاوت بوده است. بحث ها و پیشرفت هایی که در غرب پیرامون سیر تکوینِ فن و صنعت و تاثیر تحولات این پیشرفت ها انجام گرفته متعلق به تاریخِ دیگری است.[۳۰] پیشرفت های غرب به تاریخ ویژه ی سوداگری، دلّالی و تجارت ویژه ی ایران ما و به سیر عدم تکوین همگون فن و صنعت[۳۱] ما معمولا ربطی ندارند.
نمی توان پیشرفت های ابزاری، فنی و صنعتی در غرب را برداشت و به یک کشور شرقی برد و توقع داشت که آن کشور شرقی هم همان مسیر تکراری پیشرفت های غرب را طی کند و تاثیر تحولات آن پیشرفت ها هم یکسان باشد.
پیشرفت های ابزاری، فنی و صنعتی در غرب اَغلب همسان و همگون با آموزشِ پایه ای در غرب[۳۲] و با برنامه ریزی درازمدت برای اجرا، تحول و برای ایجاد فرهنگ فن و صنعت، و همراه با برنامه ریزی برای آموزش کاربردهایِ درست ابزاری[۳۳] و علمی بوده است[۳۴].
از آن گذشته مشکل و مساله ی توسعه ی ناهمگون بویژه در کشورهایی که اقتصاد بیشتر تک محصولی، مانند نفت در ایران، دارند مشهودتر بوده است. ساده ترین شیوه های رشد در این اقتصادها اغلب دولتی کردن است[۳۵]. به عبارت دیگر حکومت[۳۶] معمولا دسترسی به منابعی مستقل از مالیات، مانند درآمد نفتی داشته است. این موضوع در کشورهایی مثل ایران اغلب سبب شده است تا اقتدار تمرکزطلب[۳۷] حکومتی کشور) به دلیل کنترل انحصاری بر آن منبع مستقل (به شدت افزایش پیدا کند. در مقابل پاسخگویی آن حکومت کاهش پیدا می کند. به عبارت دیگر اینکه حکومت مالیاتی نگرفته است که پاسخگو باشد[۳۸]. در چنین شرایطی حکومت به عنوان توزیع کننده و دلال و ارباب معمولا وارد صحنه می شود و می گوید این منابع و پول ها برای من است و حالا این را توزیع خواهم کرد[۳۹]. یا اینکه سرمایه گذاری صورت حکومتی خواهد پذیرفت اما کشور توسعه ی همگون اقتصادی پیدا نخواهد کرد. همچنین عدالت هم اجرا نخواهد شد چرا که اقتدار تمرکزطلب حکومتی نیازی در عدالت نمی بیند. بخش خصوصی هم در واقع برای اقتدارگرایان بخش “خصوصی” برای سوداگری، واردات و دلّالی “خودی”هاست. تمامی این ادعاهای عریض و طویل در مورد “تمدن بزرگ” و “پیشرفت”) یعنی غده های سرطانی اقتصادی – یعنی رشد در بخش هایی غیرکلیدی -که در بسیاری موارد نیاز به شیمی درمانی دارند! ) و در عین حال تمامی شعارهای پوچ و توخالی دولتمردان) پیش و پس از انقلاب ۵۷، چه در رژیم پهلوی و چه در نظام نکبت ولایت فقیه ) اغلب ریشه در اقتصادی تک محصولی و حکومتی و اغلب در رفتار افرادی خودکامه، کوته بین[۴۰]، دولت گرا، دلّال مسلک و تمرکزطلب دارد. افرادی که هرگز بینش استراتژیک نداشتند و مساله ی توسعه را هم درک نکردند. نه تنها نیازی در توسعه ی پایدار و همگون نمی دیدند که حتی شاید آن را نمی خواستند چون توسعه ی پایدار و همگون، تخصیص درآمد نفتی به رشته های کلیدی را می طلبد. نیاز به طرح ریزی و تدوین سیستم مالیاتی درست را می طلبد. ریخت وپاش های “خودی”های تمرکزطلب، خودکامه و اقتدارگرا را محدود می کند. با چنان سیستمی، حکومت به تدریج مجبور به پاسخگویی به مالیات دهنده می شود[۴۱].
اقتصاد ایران هم امروز نفتی تر از هر زمان دیگری است[۴۲]. تحریم ها بدرستی این حقیقت را آشکار کرده اند. بودجه ی کشور، حتی بر اساس نفت بشکه ای صد دلار، و حتی در فقدان تحریم ها، با کسری سنگین روبرو بوده، هست و خواهد بود . رشد اقتصادی هم اغلب در بخش هایی غیرکلیدی، “خودی” (وابسته به صنایع نظامی یا به دلال ها،) متکی بر رانت نفتی و پر از اتلاف بوده است.
در چنین شرایطی مخالفان هم (چه درونی و چه بیرونی، چه “خودی” و چه “غیرخودی”) اغلب به این نکته به نحوی ریشه ای برخورد نکرده اند. اپوزیسیون هم هرگز بینش استراتژیک نداشته است. در واقع در بیشتر موارد، مخالفان هم رقابت داشته اند تا آن رانت نفتی را بگیرند. منتها دعوا اغلب سر این بوده است که یک طرف می گوید شما بد آن را هزینه می کنید و طرف دیگر بر این باور است که “اگر[۴۳]” آنها تصمیم گیرنده باشند، بهتر این درآمد را هزینه خواهند کرد! دعوا در بیشتر موارد سر این نبوده است که ما باید یک پروژه ی جامع توسعه ی اجتماعی با بینش استراتژیک توسعه ی همگون و پایدار ملی داشته باشیم. یا این نبوده است که ما باید برنامه ریزی درازمدتی برای اجرا و تحول داشته باشیم که به لحاظ اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی ما را به توسعه ی اقتصادی و پیشرفت مدنی و تعالی اجتماعی برساند.
“الگوسازی های” تقلیل گرایانه ی “سیاسی،” دَرهَم بَرهَم و ساده انگارانه ی “میرزا بنویس های تجدد “هم) پیش و پس از انقلاب ۵۷، چه در رژیم پهلوی و چه در نظام نکبت ولایت فقیه) در بیشتر موارد نظریه پردازی هایی بنیادین نبوده اند. اغلب “الاکلنگِ بهلول بوده اند[۴۴].” میرزا بنویس ها معمولا طرح اندیشه هایی تازه نداشته اند و کماکان ندارند. اغلب “الگوسازی ها” و نوشته ها تکیه به اگر است، همراه حسرت، که اگر چنین می شد، چنان می شد[۴۵] و ….این نوع “الگوسازی ها” اغلب ما را به هیچ جا نرسانده اند و نمی رسانند. با “الگوبرداری هایِ” تکراری، سَرسَری و غیرِمستند که اغلب “سیاسی،” گذشته گرا و تقلیل گرایانه بوده اند معمولا نمی توان نظریه پردازی کرد. نمی توان، با تکیه بر اسناد، تاثیر تحولات پیشرفت های ابزاری، فنی و صنعتی را در اقتصادی تک محصولی، و در روش هایی حکومتی[۴۶] و کوته بینانه بر جامعه ی ما و بر رفتار ما ایرانی ها توضیح داد. در این نوع “الگوسازی های” تقلیل گرایانه اغلب هیچ اعتقادی به اینکه یک برنامه ی درازمدت و یک پروژه ی واقعی که اقتصاد پیشرفته و مدرن را پی ریزی و دنبال کند وجود نداشته است. یا اینکه دست کم متکی بر راه حلی یا راهکاری باشد اغلب موجود نبوده است، بلکه معمولا “مثل بوجار لنجان” برنامه هایی “سیاسی” را از هر طرف باد آمده، بادش داده ایم و از مبحث مدرنیته هم در بیشتر موارد شناختی نداشته ایم.
مساله ی امروز ما هم در ایران این است که نمی توانیم بدون شناخت ریشه ای از مبحث مدرنیته و توضیح شرایط تاریخی سیر تکوین پیشرفت های ابزاری، فنی و صنعتی و دیگر مظاهر مدرنیته در ایران ) یعنی مسایل توسعه ی همگون و پایدار ملی در اقتصادی تک محصولی و حکومتی ( به مباحث ریشه ای “تجدد” بپردازیم. این امر غیرممکن است.
در واقع سخن اصلی این است که نه فقط توسعه ی همگون و پایدار باید با توجه به بستر هر فرهنگ و نیازهای اجتماعی اقتصادی انجام پذیرد بلکه طراحی هرگونه راهبردی نیز با توجه به موقعیت تاریخی جغرافیایی، و اکنون به خصوص، باید متوجه شرایط مدنی کشور و بر بستر نیازهایِ استراتژیک جامعه سامان داده شود.
جالب است که ما در اغلب موارد به نقد غربی ها از مدرنیته توجه داریم اما به خود مدرنیته به میزان کافی توجه نمی کنیم و در بیشتر موارد با مباحث آن آشنایی نداریم[۴۷]. غربی ها کاری که در بسیاری موارد می کنند این است که حافظه ی تاریخی خود را با تکیه بر اسناد بررسی و تحلیل می کنند. آنها نتایج تلاش های مستمر و زحمات مداوم خود را در به وجودآمدن یک شرایط تاریخی اَغلب به نقد می کشند و با مباحث تاریخ پیشرفت های ابزاری خود کاملا” آشنایی دارند.
اما ما معمولا می خواهیم از روی دره بپریم و سرضرب به سراغ “پسامدرنیته” برویم. بیشتر کارهای ما ایرانیها اغلب ضربتی هستند. به گفته ی قدما: “می خواهیم غوره نشده مویز بشویم.[۴۸]” آنچه در غرب در اغلب موارد به صورت یک فرآیند استراتژیک توسعهی همگون و پایدار و در بیشتر موارد به صورت یک پروسه انجام شده، ما معمولا میخواهیم به صورت یک پروژهی تکراری ضربتی) بدون بینش استراتژیک و با تقلید سرسری و اغلب در حوزهی “سیاسی” و حکومتی ( انجام دهیم و این امر غیرممکن است. به گفتهی قدما: ” نردبان پله پله .”
مساله این است که، با تکیه بر اسناد باید بفهمیم امروز در چه موقعیتی و در چه شرایطی تاریخی هستیم. بدانیم نسبت ما با جهانی که در بسیاری موارد با تکنولوژیِ پیشرفته دارد مفهوم انسان و خود انسان را دگرگون میکند چیست؟ شایستهتر است در این حوزهها )شرایط تاریخیمان و نسبَت اقتصادی ما با جهان مدرن (با تکیه بر اسناد تاریخیصنعتی )برای نمونه پژوهش در اسناد آماری در بخشهای صنعتی سالنامههای مرکز آمار، و اسنادی دیگر( پژوهش کرد. بهتر است با تفکری سیستمی و دیدی استراتژیک و آتیهنگر، نیازهای امروزی را تعریف کرد و به ذهنیت جامعه و به مردم منتقل نمود.
وقتی میگوییم ما باید شرایط تاریخیمان[۴۹] را تعریف کنیم، شرایط تاریخی ما همین است که بفهمیم ما امروز چه نسبتی با دنیای صنعتی مدرن داریم و بفهمیم در مسالهی اجرا ) که در بیشتر موارد برای پیدایش توسعهی اقتصادی همگون و پایدار و قوامگیری مدرنیته فاکتوری حیاتیست( “دیروز دیروز بود، امروز امروزست.”[۵۰]
البته تا آنجا که به زمان و به مسالهی اجرا مربوط است ما جز امروز و اکنونی ابدی هیچچیز دیگری نداریم. با مباحث زمان انقلاب ۵۷ یا با مطالعهی دوران مشروطیت پیادهسازی امروزی نمیتوان کرد، نمیتوان جامعهی مدرنی را پرورش داد و نمیتوان کار و مسکن و بهداشت بوجود آورد. پرسش این است که امروز راهکارهای کاربردی توسعهی پایدار ما چیستاند؟ هماکنون برنامههای اجرایی ما کداماند؟ اصلا با کدام چراغ گذشته میتوان پاسخهای امروزی برای پیشرفت و توسعه داشت؟! اصلا این شیوهی تاریخمحور و گذشتهگرا، امروزی و مدرن نیست، “متجدد” نیست، ارتجاعی است . پاسخ و راهحل از گذشته میجوید[۵۱] .مطالعهی گذشته در اغلب موارد تنها برای آن است که همان اشتباهات را مرتکب نشویم (نه برایِ ساختن واپسگرایانهی جامعهی کهن در دنیای امروز[۵۲].) تفکر سیستمی و نگاه استراتژیک ما هم به آتیه معمولا برای آن است که زیرساخت اجرایی امروزی را برای بوجودآمدن زیربنای ویژهی صنعتی خود برنامهریزی کنیم) نه برای خیالپردازی و توهم. ([۵۳]
ما امروز شایستهتر است بفهمیم که آیا مثل جوامع صنعتی مدرن خواهیم شد؟ یا اینکه آیا اساسا” امروز ساخت ناهمگون صنعت ما، اقتصاد تکمحصولی و دولتی ما، ترکیب آموزشهای علمی و اجتماعی ما، تاریخ پیشرفتهای کاربردیِ ابزاری و فنی ما و بافت فرهنگی ویژهی اجتماع ما متفاوت نیست؟ آیا با توجه به ترکیب نسبت سنی ما برای معرفی صنعت مدرن و نیازهای امروزی ما برای مشاغل ثروتزا، برای مسکن و برای تفریح جامعهی جوان ما و توانمندی اجرایی ما برای ساختن پلاتفرم جامعهی مدرن صنعتی، اغلب با جوامع غربی متفاوت نبودهاست؟ آیا نیست؟ آیا تجربهی توسعهی پایدار و همگون[۵۴] ما عیناً نظیر تجربهی آنها در گذار به مدرنیته خواهد بود؟ آیا آنچه آنها در اغلب موارد به صورت یک فرآیند استراتژیک تاریخی از سر گذراندهاند، ما میتوانیم امروز در ایران ضربتی و پروژه ای از سر بگذرانیم؟! آیا ما نیاز به سال ها آموزشِ پایه ای )از کودکستان[۵۵]( در فرهنگ علم و فن و صنعت و در آموزشِ کاربردهای درست ابزاری و علمی نداریم؟ آیا در بیشتر موارد ما نیاز به دهه ها برنامه ریزی درازمدت برای تحولات توسعه ی همگونِ صنعتی و فنی نداریم؟
اگر نتوانیم امروز با شهامت با خودمان برخورد کنیم و با تکیه بر اسناد تاریخی صنعتی و فَنی در ایران نشان دهیم که علت کاستی های ما در گذارهای کاذب و در پیدایش توسعه ای ناهمگون و ناپایدار و علت شکست های تکراری ما در گذار به مدرنیته چه بوده است به جایی نمی رسیم.
غرب نخست پیوستگی هایِ علمی خود را نسبتا” کامل شناخت[۵۶] و درون مایه ها، شاخصه ها و ویژگی های بنیادین آن را بدرستی تمیز داد. هر کشور غربی کلیدی و حیاتی بودنِ صنایع اش را برای توسعه ای همگون اثبات کرد و سپس به نقد جمعی آنها و به برنامه ریزی استراتژیک برای آموزش کاربردهای درست ابزاری و علمی آن صنایع پرداخت . هر کشور غربی) و جوامع تازهتوسعه یافته ی شرق( برای پیدایش تحولات توسعه ای پایدار و همگون، معمولا رشته ها و صنایع حیاتی خود را نسبتا” کامل شناخت و براساس اسناد تاریخیِ صنعتی و نیازهای خود و با تفکری سیستمی و دیدی استراتژیک و آتیه نگر برای آنها برنامه ریزی درازمدت همه جانبه و جمعی کرد[۵۷].
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در ساحت فنی، ابزاری و تکنولوژیک دنیای امروز قرار گرفته ایم و باید، برای نمونه برای ریشه یابی مقوله ی مدرنیته معمولا در بسیاری موارد با تکیه بر اسناد تاریخی صنعتی، تاٌثیر تحولات ناشی از پیشرفت های توسعه ای ناهمگون را بر جامعه ی خود و برجان و روان و رفتارمان توضیح دهیم.
وقتی که برق و رادیو و تلویزیون و سایر اختراعات به ایران آمدند چه تحولاتی در بافت اجتماعی و اقتصادی ایران صورت گرفت؟ آیا اقتصاد تک محصولی و دولتی ما دچار تغییرات شد[۵۸]؟ آیا ما تحمل سختی ها به منظور سرمایه گذاری روی آینده و صنایع کلیدی مان را آموختیم؟ رفتار و روانِ ما و روابط اجتماعی ما دچار چه تغییراتی شدند؟ روابط حاکمِ کار چه تغییراتی کردند؟ قوانین کار چه طور[۵۹]؟ چه اشتباهاتی صورت گرفت؟ کمبودها چه بودند؟ چگونه می توانیم آن اشتباهات را (متکی بر دیدی استراتژیک) تکرار نکنیم؟
وقتی سامانه ی اطلاع رسانی جدید یا مخابرات در ایران ایجاد شد آیا شهروندانِ ایرانی رفتارشان با یکدیگر آنچنان تغییر کرد که نوع روابط بین شهروندان یا رابطه ی شهروندان با یکدیگر و با نهادهای شهری دگرگون شود؟ آیا مساله ی مدنیت مطرح شد؟ آیا ما وارد جامعه ی مدنی شدیم و اخلاق مدنی را رعایت کردیم؟ آیا منش[۶۰] به عنوانِ اصلی پایه ای پذیرفته شد؟ آیا روابط شغلی زمان بندی شدند؟ آیا واقعا” بنیان های سنتیِ روابط کار ما آغاز به فروپاشی کردند و مثلا” مسئولیت پذیری مدرن نشات گرفت؟ آیا درآمد نفتی برای آموزش سواد علمی به کار گرفته شد؟ آیا میل به ارائه ی کارهایِ برتر و فوق العاده در محیط کار آموزش داده شد و تشویق شد؟ آیا شایسته سالاری کارشناسانه ی شغلیِ مدرن جایگزین پارتی بازی شد؟ آیا ما پیشرفت هایِ ناشی از ورود ابزارهای نوین را در فرآیندهایِ کاری و در پروژه های تولیدی اندازه گیری کردیم؟ آیا با ورود تکنولوژی نوین قوانین و مقررات و رفتارهای مدرنیته هم رعایت شدند؟ مثلا” آیا ما وقت شناس شدیم؟ آیا نظم پذیری را آموختیم؟ آیا احترام به قانون، به ضوابط، به مقررات و حقوقِ دیگران را یاد گرفتیم؟ آیا پیامدها و تاثیرات زیست محیطی معرفی صنایع نوین را آموختیم؟ پاسخ به همه ی پرسش های مطرح شده در بالا نیاز به کاری گروهی، کارشناسانه و پژوهشی در تاریخ معرفی فن و ابزار و صنعت در ایران دارد.
اگر در هریک از موارد بالا نیآموختیم و نگرفتیم و نکردیم و نشدیم، امروز شایسته تر است چه برنامه ی آتیه نگری بریزیم که آن اشتباهات را دیگربار مرتکب نشویم؟ با “نظرپراکنی هایِ” بیسند در مورد “تجدد” و “مدرنیت “و با مباحث تحولات جریانات روشنفکریِ (مثلا دوران مشروطه و یا رضاشاه و محمدرضاشاه) راه بجایی نمی بریم. با جستجو در مورد “تجدد” در تاریخ بیهقی و تذکره الاولیا و رستم التواریخ جز گذشته گرایی هیچ چیزی برای گفتن نداریم[۶۱] . به گفته ی سعدی: “که دعوی خجالت بود بی گواه.”
پاسخ این پرسش ها را در ترجمه ی کارهای دیگران هم نمی توان پیدا کرد. بهتر است از پیشداوری در مورد این موضوع ها و مسایل دوری کنیم. شایسته تر است از “پاسخ های در آستین” تکراری و معمولا از “نقلِ قولیسم” دوری کنیم. نیکوتر است تا با تکیه بر پژوهش هایِ علمی و اسناد تاریخی برای پاسخگویی به این مسایل در تاریخ تحولات ناشی از تاٌثیرات پیشرفت های مدرن ابزاری و تکنولوژیک خودمان ژرف کاوی کنیم. یعنی کارهای مان به قول قدما نباید “مثلِ کارِ دیو وارونه باشد” که پاسخ پرسش های مان را در “نقل قول” نوشته های دیگران[۶۲] و در ترجمه ی کارهای دیگران بجوییم که “مثلِ مرده یِ امانتی” بجایی نمی رسد[۶۳].
اگر می خواهیم در بسیاری موارد فقط مصرف کننده ی تولیدات غربی نباشیم بهتر است به مسایل خودمان با تفکری سیستمی و دید جدید، آتیه نگر و جدی جهانی (با توجه به شرایط “مدرنِ” خودمان) بپردازیم و شایسته تر است از ترجمه های نادرست و از الگوبرداری و کلی گویی و همان گویی پیرامون مباحث تکراری “تجدد” دوری بگزینیم.
نقد “نقل قولیسم” و نقد روش های متداول برخی از روشنفکران “علوم” انسانی، سیاسی و اجتماعی و نقد ترجمه های تکراری بی ربط و نقد کارهای تکراریِ نادرست، اَغلب در همه ی جنبه ها، عاملِ مهمی برای بهتر دیدن و بهتر جلو رفتن و بهتر عمل کردن است. اَغلب این تقلید صِرف است که همیشه توام با پذیرش محض است. پذیرش مباحث کهنه و قبول ترجمه های تکراری و بریده بریده ی بدون ارتباط با یکدیگر و پذیرش متون تکراری گذشته گرا (که به مسایل امروزی و آینده ی پیشرفت هایِ مدرن ابزاری و تکنولوژیک نمی پردازند،) اَغلب تن دادنِ صرف به شرایط است.[۶۴]
انسانی که از زمان خودش و متکی بر نگرشی نوین از فرهنگ خودش به قضایا نگاه می کند نباید اِبایی از نقد کارهایِ تکراری و نادرست هیچ روشنفکر و نویسنده و مترجم و “اتوریته ای” داشته باشد. برداشت هایِ تاریخی مدرن بارها نشان داده چیزی که اَغلب نابود نمی شود اندیشه ی انسانی است. توان او برای اندیشیدن است و تاریخ جوامع انسانی بارها و بارها نشان داده است که هنگامی که اندیشه ی بشر از درون فرهنگ خود انتقادی می شود و گسترش می یابد هرگز به وضعیت نخستین برنمی گردد.[۶۵]
درعین حال شایسته تر است عزم مان این باشد که در سطح علوم جهانی و بقول گوته[۶۶] در سطح ذهنیت جهانی قرار بگیریم. یعنی شایسته تر است متفکران عالمگیر و جهانی داشته باشیم. نه اینکه معمولا در دنیای کنونی “داخلِ قاذورات هم حساب نشویم.” [۶۷]
همانگونه که مطرح شد، می باید گام نخست رویکرد و بینشِ استراتژیک ما برای توسعه ای همگون و برای موفقیت، شناسایی رشته های کلیدی علمی، صنعتی و فنی )که متکی بر اسناد امروزیِ چگونگی رشد ساختار آن علم و صنعت و فن و ارتباط آن ها با نیازهایِ اجتماعی-اقتصادی ماست[۶۸] یعنی در ارتباط با چشم انداز روشن ما و نیازهای امروزی ما از قبیل کارآفرینی، مسکن، بهداشت، درآمدزایی، تفریح و غیره است (باشد.[۶۹]
کارشناسی علمی[۷۰] و تخصص فنی[۷۱]
مطرح کردن این مساله مرا به گام دوم راهکار امروزی مورد نیاز ایران برای توسعه ای همگون و برای گذاری سالم به مدرنیته سوق می دهد و به مبحث نیروی انسانی کارشناس و متخصص بازمی گرداند.[۷۲]
عامل انسانی مهم ترین و پرارزش ترین عامل برای متحول کردن هر سیستمی است. در واقع این بدین مفهوم است که در عرصه ی توسعه تنها داشتنِ تفکری سیستمی با بینش استراتژیک کافی نیست و داشتنِ اندیشه های درست برای شکل گیریِ مدرنیته کفایت نمی کند. بهتر است و باید در کنار طرح های درست و برنامه های خوب استراتژیک، انسان ها یا مجموعه ای از انسان هایی کارشناس و لایق و متخصص[۷۳] را هم در اختیار داشت که قادر باشند آن برنامه ها و طرح ها را به اجرا بگذارند و به واقعیت در آورند.
انسان کارآزموده و متحول شده معمولا سیستم را بتدریج متحول می کند. انسان کارشناس و متخصص بتدریج کارشناسی و تخصص را در هر سیستمی جا می اندازد. برعکس انسان نالایق و بی کفایت در هر سیستمی اِتلاف و ضایعات تولید می کند و به کارآیی سیستم صدمه می زند. معمولا اگر هم افرادی بی لیاقت در موقعیت رهبری بنگاه یا سازمان و یا در موقعیت رهبریِ اقتصادی قرار بگیرند[۷۴] آنها را به بیراهه و به سردرگمی می کشانند. به گفته ی اینشتین: “آتوریته ای که متفکر نباشد، بزرگترین نکبت برای هر نهاد و جامعه و کشور است.”
تمام کشورهایی[۷۵] که در حال گذاری سالم به مدرنیته و گذاری سالم تر به توسعه ای همگون هستند یا بوده اند[۷۶] (ژاپن[۷۷]، کره[۷۸]، چین[۷۹]، سنگاپور[۸۰]، مالزی[۸۱]، تایوان[۸۲] و غیره[۸۳]) این مساله را عمیقا درک کردند و شرایط مطلوب تری را برای تحقیق و فعالیت هایی علمی بوجود آوردند تا شماری از کارشناسان، دانشمندان و متخصصان متفکر جهانی رهسپار آن دیارها شوند. (در مورد نقش پروفسور دِمینگ[۸۴] و پروفسور جوران در برنامه ریزیِ اجرایی ژاپن بسیار نوشته شده است.) توجه کنیم که ژاپن در آن زمان خود کم کارشناس نداشت و کشوری صنعتی بود[۸۵]. علیرغم آن، ژاپن کارشناسان متفکر جهانی را به خود جذب و استخدام کرد و نتیجه ی تفویض کار به کاردان را هم دید[۸۶]. آن کارشناسان استخدام شده هم نه توطئه ای در کارشان بود، نه در نقش استعمارگران بودند و نه مهره های امپریالیسم بودند بلکه مطابق با بینش استراتژیک ژاپنی ها به آنها به نحوی کارشناسانه و اجرایی و تخصصی یاری دادند. حتی در جهان کهن یعنی در عصر طلاییِ اسلام (تقریبا قرنِ نهم تا یازدهمِ میلادی) کم و بیش چنین وضعیتی را برای دانشمندان پیش آوردند تا بسیاری از متخصصان جهانِ قدیم از مناطق دیگر دنیای آن روز راهی مرکز یعنی راهی بغداد شوند[۸۷] . برعکس در اروپای آن زمان، فشار و تضییقات و تفتیش و تفحص در خصوص اعتقادات شخصی و مداخله ی کلیسا در امور خصوصی برای بیش از ۵۰۰ سال (حدودا قرن هفتم تا دوازدهم میلادی) دورانی را که “عصر تیرگی” نامیده شده بوجود آورد.
در ایران امروز ما بیش از هر کشور دیگری (مطابق آمار و داده های سازمان ملل) با پدیده ی فرار مغزها [۸۸]روبه رو هستیم که به دلایل مختلف شروع به مهاجرت به مناطق دیگر کرده اند. البته کم اعتنایی یا بی اعتنایی به جایگاه علم و به دانشمندان بویژه صاحبان اندیشه های خلاق و نقاد در عرصه هایِ علمی کشور معمولا موجبات تشدید فرار مغزها و مهاجرت نخبگان را فراهم آورده است. این امر خسارت های مادی و معنوی فراوانی به روند توسعه ی همگون و تعالی جایگاه کشور در مناسبات بین المللی وارد خواهد کرد. این روند می باید برای ایجاد تحول و توسعه ای همگون و برای گذاری سالم به شرایط تاریخی مدرن معکوس گردد.
از آن گذشته کم نیستند ایرانیانی که در اقصی نقاط این کره ی خاکی معمولا در بالاترین سطوح فن آوری و علوم و حتی در پهنه های فلسفه و یا در حوزه های هنر اَغلب تک افتاده و تنها مشغول کار و پژوهش اند. ما نیکوتر و شایسته تر است از دانش و تخصص[۸۹] آنان[۹۰] نیز برای کار جمعی و گروهی بهره بگیریم[۹۱]. تاریخ معاصر ما حکایت از آن دارد که در بسیاری موارد انسان های ایرانی ای بس بزرگ (در پهنه های فن آوری و علوم) در دنیای ما می زیند و از خود می توانند یادگارهایِ بزرگ فکری بجای بگذارند. بر ماست که اینان را بشناسم و بدانیم میراث دار دانشی بزرگ هستند که سابقه ای طولانی در تاریخ علوم (و حتی در تاریخ فلسفه و هنر) دارد. لازم است تا بدانیم اگر بخواهیم از هیچ تمدنی چیزی کم نداشته باشیم؛ با معرفی این انسان های بزرگ از نکات برجسته ی دانش علمی و تخصصی آن ها آگاه شویم. متاسفانه معمولا این عالِمان و این انسان هایِ بزرگ امروز “مُشکِ پنهان شده در تلنبار انغوزه“اند.
نکته ی مهم این است که اگر ملتی عالِمان و پژوهشگران و متفکرانِ در سطح ذهنیت جهانی در پهنه های علم داشته باشد. اگر از دانش و تخصصِ آنان برایِ کار جمعی و گروهی بهره بگیرد در بسیاری موارد دیگر با آن دید جدید و جدیِ جهانی و با فهمی امروزی از شرایط خود و اَغلب با سطح درکی نوین و با دریافتی مدرن، آن ملت کماکان به باورهای قرون وسطایی و به ترجمه های نادرست تولیدات غربی و به نوشته های پیشِ پاافتاده ی اینترنتی گرایش نخواهد داشت[۹۲]. دیگر آن ملت دست کم نگرشی نوین و انتقادی به نوشته های پوپولیستی و کلی گویانه خواهد داشت. به گفته ی حافظ:
“جایِ آن است که خون موج زند در دلِ لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش”
توسعه ی پایدار و همگون، استقلال و امنیتِ هر کشوری بیش از هرچیز در گرو توسعه یِ علمی آن است[۹۳] . آن توسعه هم تنها با تفکری سیستمی و با بینشِ استراتژیک و با آتیه نگری و معمولا با برنامه ریزیِ درازمدتِ تربیتیِ نیرویِ انسانی و با مدیریتِ توسعه ای دانایی محور دست یافتنی است.
ر. رخشانی[۹۴]
————————————-
http://falsafeh.com/kharmagas11/kharmagas_No11.pdf
بسیاری از گٔلهای سرسبد روشنفکری جامعه ی ما استراتژی را نمی شناسند. البته من واژه اندیشمند را به روشنفکر ترجیح داده و پیشنهاد کرده ام. ترجمه صحیح واژه ی لاتین “انتلکتویل،” اندیشمند است و نه روشنفکر. روشنفکر شکل مدرن شده همان واژه نادرست منورالفکر زمان انقلاب مشروطیت بوده که گرفتاریهای بسیاری در دیسکورس اندیشمندی ما بوجود آورده است. این البته بحث مفصلی است و به یاد داشته باشیم که اندیشمند (به عنوان فردی که از نیروی اندیشه خود و نه کار یدی خویش استفاده می کند) هم می تواند روشنفکر باشد و یا هم اینکه تاریک اندیش.
استراتژی یعنی تصویری (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی، و غیره) از آینده داشتن. استراتژی یعنی آفرینش بینشی یگانه از آینده ی دلخواه مان در همه ی زمینه های نامبرده. استراتژی یعنی ایجاد دیسکورسی برای شفاف کردن چشم انداز آینده. اساس استراتژی هم به صورت واحد درآوردن همه ی این کوشش هاست، هم راستا و هم خوان کردن این چشم اندازهاست .
اگر استراتژی و چشمانداز ایجاد شود، تدوین و فورموله کردن تاکتیک ها و برنامه ریزی ها برای رسیدن به چنان بینشی ساده تر خواهد بود. اگر جوانان ما، گام به گام، خواهان راهکار هستند، گناه از آنها نیست، گناه از بسیاری از گٔل های سرسبد اندیشمندی ما و از رهبری اندیشمندی ماست که استراتژی را نمی شناسد. گم گشتگی اغلب به آن دلیل است که بسیاری از گٔل های سرسبد اندیشمندی ما تصویری از آینده ندارند.
آنچه مهم است آن است که یک تحول اجتماعی معقول یک استراتژی مشخص داشته باشد. اما آنچه که باید دقت کرد این است جنبش ها و شرایط هم بنا به تعریف ثابت نمی مانند و دائم در حرکت اند. اگر آن استراتژی، آن تصویر، آن بینش (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی، و غیره) شکل بگیرد، جوانان ما با نیروی خلاقه ی خود راهکارها و تاکتیک های خود را (برای شرایط ویژهی خود) در خدمت آن استراتژی تدوین خواهند کرد.
هر تحول اجتماعی اگر بخواهد که منسجم باشد باید یک استراتژی و بینش مشخصی برای اهداف و روش های تحول داشته باشد. در غیراینصورت میتواند در مسیر حرکت خود دچار گم گشتگی شود و به بیراهه برود.
برای هر جنبش دو امر معمولا مورد توجه قرار می گیرد: ابتدا اینکه چه می خواهد) چشمانداز و بینش آینده ی اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اجتماعی و غیره ی جنبش چیست؟ (و دوم اینکه به چه شکلی می خواهد (با چه تاکتیک هایی( به چنین چشم اندازی برسد؟ سپس نیاز به برنامه ریزی تحول داریم. خشونت پرهیزی و آگاه سازی استراتژی نیستند، شیوه ها و شکل های مبارزاتی و روش های تاکتیکی (ولو درازمدت) هستند.
Rakhshani, R. The Origins of Toyota Production System and the Kanban System. Proceedings of the International Conference on Productivity Improvement. Tokyo, 1984.
Inter-related, interconnected and interdependent
Wheeler, Stephen, M. and Beatley, Timothy. Sustainable Urban Development Reader. Routledge, 2014.
Rakhshani, R. Origins of Modernity: Even Development in the Evolution of Science & Technology. CreateSpace Digital Publishing, A Division of Amazon, South Carolina, 2011.
World Bank. Atlas of Sustainable Development Goals 2018: From World Development Indicators. World Bank Publications, 2018.
Lomborg, Bjorn. Prioritizing Development: A Cost Benefit Analysis of the United Nations’ Sustainable Development Goals. Cambridge University Press, 2018.
Monolith Press. The U.N. 2030 Agenda for Sustainable Development: A Critique. ACSC, Monolith Press, 2015.
Bacchus, James. The Willing World: Shaping and Sharing a Sustainable Global Prosperity. Cambridge University Press, 2018.
Sachs, Jeffrey, D. and Ki-Moon, Ban. The Age of Sustainable Development. Columbia University Press, 2015.
United Nations. The Sustainable Development Goal. United Nations, 2018.
United Nations Publications. The Sustainable Development Goals Report, 2019. United Nations, 2019.
توضیح نیازهای توسعه ی مندرج در جدول بالا، در بخش پایانی کتاب ” سرچشمه های مدرنیته” داده شده است.
Rakhshani, R. Origins of Modernity: Even Development in the Evolution of Science & Technology. CreateSpace Digital Publishing, A Division of Amazon, South Carolina, 2011.
Rakhshani, Raymond. Confoundedness: The Struggles of a Civil Movement. BookSurge Publishing, 2009.
ر. رخشانی. گم گشتگی ها در تلاش های جنبش مدنی. بوک سرژ، ۲۰۰۹
من فکر می کنم ساختِ اقتصادی نکبت بار و حریصانه ی دنیایِ امروز، استمرار دهنده ی سه پدیده ی فقر، فروسایش محیط زیست (environmental degradation) و نظامیگری است. شیوههای مبارزه با این سه پدیده در هر کشوری گوناگون اند .
از نیازهای مبرمِ انسان آگاهِ امروزی، بهکارگیری علم و صنعت و فن است تا پاسخگویی برای این سه پدیده باشد . وظیفه ی هر انسان آگاهِ مدرن است که با این سه پدیده ی نکبت بار (فقر، فروسایش محیط زیست و میلیتاریسم) – که من “مِحورِ شرارتِ” دنیای اقتصادی امروز می نامم – مبارزه کند.
برخی راه حل ها برای جلوگیری و تعدیل این سه پدیده در هر کشوری چنین اند: ۱- ایجاد کارآفرینی درآمدزا (برای مقابله با فقر و بیکاری،) و ایجاد شرایط ارزش زای وفور (به جای شرایط کمبود،) و نه ایجاد شرایطی مصرفی، و همچنین مبارزه با تفکر “فقرستا” ۲- تدوین و اجرای قوانین حفظِ محیطِ زیست (ضدّ فروسایش آن،) و همچنین مقابله با تفکر مخرب مصرف گرا و ۳- جلوگیری از وقوع جنگ و محدودکردن بودجه های نظامی (ضدّ نظامی گری،) و همچنین ایجاد سیستم شفافِ بازسنجی و همسنگی (برای مقابله با نهادهایِ ناپاسخگو و خودسر و فراقانونی و خودکامه ی امنیتی.)
در هر کشوری که فقر رو به افزایش باشد، محیطِ زیست رو به فروسایشی افزون، و سیستم امنیتی ای خودکامه و همچنین نظامی گری ای بی رویه داشته باشد، کارگزارانِ اقتصادیِ حکومت و دولتِ آن کشور، هم راستا و هم خوان با ساختِ نکبت بار دنیایِ اقتصادی امروز عمل می کنند، حتی اگر ادعای مبارزه با آن ساختِ به اصطلاح” استکباری ” یا” امپریالیستی” را داشته باشند (چرا که سیستم اقتصادی حکومت و دولتِ آن کشور هم فقر، فروسایش محیط زیست و میلیتاریسم – که من “مِحورِ شرارتِ” ساختِ اقتصادی نکبت بار و حریصانه ی امروز مینامم – را استمرار می دهد).
ناتوانی پاسخگویی به حتی یکی از عوامل و شاخص های فوق، امکان توسعه پایدار یا همگون را دچار وقفه کرده و تلاش های ما را به بیراهه می کشاند و پیامدهای اتلاف بسیار و ضایعات منابع را خواهد داشت، که بارها در طول ۵۰ سال گذشته ایران داشته ایم.
در قسمتِ نتیجه گیری پایانی کتاب ” سرچشمه های مدرنیته” ، با مروری بر پژوهش ها و مطالعاتِ تطبیقی دو دهه ی اخیرِ جوامعِ رو به توسعه، بتفصیل به راهکارهایِ گوناگون آن جوامع باتوجه به ویژگی هایِ بومی خودشان، برای اجرا و پیاده سازیِ هریک از فاکتورهایِ حیاتیِ نام برده در جدولِ بالا پرداخته ام . در همه ی پژوهش ها، به اجرا گذاشتنِ و پیاده سازیِ درهم مرتبطِ آن عوامل از دلایلِ توفیقِ آن جوامع برای گذاری سالم از سنت به مدرنیته و گذار به توسعه پایدار، برشمرده شده اند.
Rakhshani, R. Origins of Modernity: Even Development in the Evolution of Science and Technology. CreateSpace: A Division of Amazon Publishing, South Carolina, 2009. Pages 566 through 615.
interconvertible
مباحث توسعه ی پایدار و مدرنیته اغلب برهم متکی (interdependent) و درهم بسته اند (interconnected).
درهم کردن مباحث مدرنیسم و مدرنیته (به وسیله میرزابنویسها) اغلب شدیدا به شناخت ما صدمه زده است. شاید یکی از دلایل علاقهی سطحی برخی اندیشمندان ما به مباحث “پسامدرن” در عدم شناخت و گمگشتگی ما در مورد مسایل مدرن است.
نگاه کنید به ر. رخشانی، “گمگشتگیها در تلاشهای جنبش مدنی”
ر.ک. به “مشروطه ایرانی، “ماشاالله آجودانی،
ر.ک. به “ما و مدرنیت،” و “زبان باز،” داریوش آشوری،
ر.ک. به “تجدد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضا شاه،” تورج اتابکی،
ر.ک. به “معمای مدرنیته”، و “مدرنیته و اندیشه ی انتقادی،” بابک احمدی،
ر.ک. به “مدرنیته و روشنفکران” ، “نقد عقل مدرن ” و “موج چهارم،” رامین جهانبگلو،
ر.ک. به “ایرانیان و اندیشه تجدد” و “برلنی ها،” جمشید بهنام،
ر.ک. به “عکس های یادگاری با جامعه ی مدنی” و “ما چگونه، ما شدیم؟” صادق زیباکلام،
ر.ک. به مقاله ی ” زنده باد دولت استبداد سکولار، ” منوچهر صالحی،
ر.ک. به “تاملی در مدرنیته ایرانی، ” و “روشنفکران ایران: روایت های یأس و امید،” علی میرسپاسی، و
ر.ک. به “تجدد و تجدد ستیزی در ایران،” عباس میلانی
متأسفانه کتاب هایِ برشمرده، علیرغم تلاش نویسندگان شان اغلب خصوصیتِ تبادل پذیر و قابل مبادله ی دو مقوله ی مدرنیته و مدرنیسم را در لابلایِ نوشته ها و همچنین در دو مقوله ی “تجدد” و “مدرنیت” بوفور در خود دارند و به گفته ی قدما: “آمدند زیر ابروی اش را بردارند چشم اش را کور کردند“. و همچنین کتاب هایِ برشمرده اغلب گذشته گرا هستند و علیرغم ادعای شان، به پاسخ گویی برای مسایل حیاتی امروزی نمی پردازند و مدرن محسوب نمی شوند . قدیمی ها می گفتند: “مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان“.
Blewitt, John. Understanding Sustainable Development. Routledge, 2017.
Smith, B.M. The Role of Expertise. New York: Phi Delta Kappa Inc. Distributed by Thomas Gale, 2006.
Rakhshani, R. Origins of Modernity: Even Development in the Evolution of Science and Technology. CreateSpace: A Division of Amazon Publishing, South Carolina, 2009.
همچنین نگرش تقلیل گرای “سیاسی” جامعه ی اندیشمندی )چه دینی، چه سکولار (ما، در بیشتر موارد، پرسش ها را به “چه باید کرد؟” و یا “چه می توان کرد؟” متمرکز می کند. مطرح کردن اینچنین پرسش هایی نشانگر “قدرت شیفتگی، “کوته نگری، وارونه اندیشی، ذهنیتی اقتدارگرا و طرز فکر “از این ستون به آن ستون فرج است ” اندیشمندان )چه دینی، چه سکولار (تقلیلگرای ماست. اغلب چنین نگرشی نمایشگر روزمرهگی و گرفتار ذهنیت تاکتیکی بودن هم هست .اما بینش آینده نگر نخست می پرسد “ارزش انجام این کار چیست؟” و یا “تا چه اندازه اجرای چنین کاری ارزشمند است؟” دید استراتژیک نخست به ارزش آینده ی هر عملی می اندیشد و سپس با رده بندی ارزشی همه راهکارها و متکی بر امکانات موجود، به چگونگی انجام و اجرای آن عمل ارزشمند می پردازد. بینش آتیه نگر نخست به اهمیت استراتژیک اجرا و سپس به چگونگی انجام کار می اندیشد و تنها در پایان چنین فرآیندی می پرسد “چه باید کرد؟” و نه برعکس.
اگرچه واژه ی مدرن کاربرد دوگانه دارد و هم در مورد مظاهر مدرنیته و هم برای مظاهر مدرنیسم به کار برده می شود، اما انسان غربی تفاوت مدرنیسم و مدرنیته را به نحوی ریشه ای می شناسد و آنها را نادرست و التقاطی استفاده نمی کند. اگر امروز در هر کشور غربی مثلا بگوییم “این تلویزیون مدرنیست است!” یا “این تلفن مدرنیست است!” یعنی اینکه تلفن یا تلویزیون مظهر مدرنیسم است به ما می خندند. اما می توانیم بگوییم “آن تلفن و تلویزیون مدرن هستند” یعنی مظهر مدرنیته اند. همچنین می توان گفت “این شعر یا نقاشی مدرنیست است،” یا “این نظریه ی فلسفی مدرنیست است.”
بنابراین اگر کسی برای نمونه بگوید “ماشین مدرنیست!” به وی می خندند. یا اگر کسی بنویسد “شعر مدرنیته”! او را مسخره می کنند، مگر اینکه برای مثال منظور وی شعری ویژه باشد که محتوای معنوی آن شعر، صنعت یا فنون جامعه ای را به نمایش می گذارد یا بیان می کند .یعنی اغلب (و نه همیشه) انسان ها در غرب واژه ی مدرن را برای مظاهر مدرنیته (فن و ابزار و علم و صنعت) استفاده می کنند. اما اگر منظور سبک نوین هنری خاصی و یا برداشت فلسفی تازه ی ویژه ای باشد، معمولا واژه ی مدرنیست را به کار می برند. اگرچه در مواردی واژه ی مدرن برای مظاهر مدرنیسم هم استفاده می شود، اما برعکس آن هرگز نمی شود، یعنی واژه ی مدرنیست را هرگز برای مظاهر مدرن اَبزاری، فنی و صنعتی (یعنی برای مظاهر مدرنیته) به کار نمی گیرند. یعنی هرگز دیده یا شنیده نشده که بنویسند یا بگویند تلویزیون مدرنیست یا ابزار مدرنیست!! از سویی دیگر خزعبلاتی مانند “شعر پسامدرنیته!” که واقعا موجب مضحکه است.
Rakhshani, R. Origins of Modernity: Even Development in the Evolution of Science and Technology. CreateSpace: A Division of Amazon Publishing, South Carolina, 2009.
مخرج مشترک ناآگاهی اکثر اندیشمندان نسل من و نسل پیش از من(پیش از انقلاب ۱۳۵۷) ، در گرایش غالب و اغلب ضد ماشینیسم متبلور بوده است. این گرایش، در بیشتر موارد، از سویی در میان اندیشمندان (روشنفکران) ناآشنا با پدیده تولید و صنعت، در تحقیر تولید ملی (مثلاً تحقیر پیکان و مونتاژ) و یا دشمنی با ابزار فنی (برای نمونه با مظاهر مدرنیته مثل دشمنی با تراکتور برای جلال آل احمد،) و از سویی دیگر در میان اندیشمندان سنتی (تاریک اندیشان) در دشمنی آشکار با مدرنیسم (منش مدرن و زندگی و رفتار نو) بود. چنین گرایش غالبی، در بسیاری موارد، به نادیده انگاری تخصص فنی و سهل انگاری اجرایی در کسب دانش علمی انجامید که چند دهه است که بهائ آن را می پردازیم.
کسانی هم که سوادِ اجرایی لازم را بویژه پیرامون عوامل (مالی، انسانی، تخصصی، فرهنگی و غیرهی) مختلفی که در هر زمانه ای به انتقالِ فن آوری از سرزمینی به سرزمینی دیگر منجر می شوند ندارند، یعنی کسانی که دچار چنان کوته اندیشی ای هستند که برای نمونه مدعی می شوند که “راه آهن” را رضاشاه به ایران آوردند! لابد حتما باید بر این باور هم باشند که “ماهواره” را هم مرحوم آیت الله خمینی و “اینترنت” را هم آیت الله خامنه ای به ایران آورده اند! “آتوریته شیفتگی سنتی” و کوته اندیشی تا چه حد؟! بی سوادی اجرایی و علمی تا چه اندازه؟
در اغلبِ موارد، انتقال دانش و فن آوری مدرن (معرفی، طراحی، برنامه ریزی مالی و آموزش نیروی انسانی، پیاده سازی و اجرا و غیره) و توسعه ی مدنی و صنعتی ایران در عصر مدرن) برای مثال نقشه برداری شهری، نخستین کارخانه ی برق، چاپخانه، دایره المعارف، کتابخانه ی عمومی، بیمه ی اجتماعی، دوربین فیلمبرداری و سینما و نخستین فیلم های ایرانی، تئاتر، عکاس خانه، نخستین آبله کوبی، اولین کتب پزشکی، نخستین دانشکده ی پرستاری و مامایی، اولین عمل قلب باز و پیوند کلیه، کارخانه ی اسلحه و مهمات، رادیو و تلویزیون، کارخانه ی چینی سازی، ضرابخانه ی ماشینی و انتشار اسکناس، تلفن، اولین بلدیه و نظمیه، اولین انجمن زنان، نخستین مدرسه ی کرولال ها، اولین مدرسه ی نابینایان و نخستین مرکز لرزه نگاری و حتی راه آهن و و و (مدیون افرادی دل سوز و تحصیلکرده از خانواده های قدیمی ایران در همکاری با کارشناسان کشورهای دیگری به ویژه از پروس) اتریش، چکسلواکی، مجارستان و آلمان ( و در همکاری با کارشناسانی از چند کشور دیگر بوده است و نه مدیون شخصیت های دولتی ایران.
برای نمونه نگاه کنید به پژوهش دکتر اردشیر سوادکوهی گوران:
Guran, A. History of Modern Science and Technology in Iran. Cuvillier Verlag, Goettingen, Germany, 2011.
Guran, Ardešír. Príspevky česko-slovenských vedcov a inžinierov k modernizácií Iránu v rokoch 1851-1938: Historický prehľad a ocenenie.
Stalk, G. Jr. & Hout, T. M. Competing Against Time. The Free Press, New York, 1990.
وفور بنگاه های زیان آور و (از دیدگاه استراتژیک و اقتصادی اجتماعی) غیرکلیدی، که با دریافت یارانه های حکومتی (پیش و پس از انقلاب) جز اتلاف منابع ملی و دلّالی نقشی نداشته اند، از سویی گواهی بر سیر عدم تکوین همگون فن و صنعت ماست و از سویی دیگر گواهی بر حمایت اغلب دولت ها بر سیر تکوین سوداگری، دلّالی و تجارت ویژه ی ماست.
شواهد بر آن هستند که اجرای اصل ۴۴ یا خصوصی سازی هم اغلب برای حمایت از بنگاه های تجارتی بخش خصوصی که “خودی” بوده اند سویه داده شده است تا اینکه برای حمایت زیربنایی از صنعت و فنآوری باشد. چنین بنگاه های “خودی” در زنجیره ی تامین واحدهای صنعتی هستند. اصل ۴۴ اغلب در مواردی پیاده سازی و انجام شده است که آن بنگاه های “خودی” بتوانند با پول نفتی واردات را “خصوصی” انجام دهند. در بیشتر موارد تنها چند نمونه ی نسبتا موفق صنعتی در برابر صدها نمونه ی تجارتی و سوداگری یافت می شوند.
مثلا حتی سال ها پیش ) امروز که بجای خود( آقای جهانگیری، وزیر سابق صنایع و معادن کابینه ی آقای خاتمی هم در سایت کلمه نوشتند : “واردات را بخش خصوصی انجام می دهد، اما در پاسخ باید گفت که این عمل از طریق پول نفتی که در اختیار این بخش قرار گرفته، انجام می شود. لذا منابع نفتی به جای تبدیل شدن به زیربنای اقتصاد و پایه ی توسعه، تبدیل به واردات شده، به جای ایجاد اشتغال در داخل کشور در خارج اشتغال ایجاد شده و در نهایت «چینی سازی» اقتصاد انجام شد. ”
ایشان همچنین در مورد اوضاع اقتصادی آن روزها در نشست بنیاد تخصصی باران افزودند که : “متوسط واردات در برنامهی پنجم هم ۲۴ میلیارد دلار بود که در برنامه ی چهارم پیش بینی رشد ۴/۶ درصدی بود، اما متاسفانه رقم متوسط واردات اکنون به ۵۳ میلیارد دلار رسیده است که بدترین اتفاق در کشور است و تعجب می کنم که حساسیتی به آن وجود ندارد. مثلا تعرفه ی شکر در زمان دولت اصلاحات، ۱۰۰ درصد بود که اکنون به صفر درصد رسیده است. ”
برای نمونهی صحت گفته ی ایشان حتی سال ها پیش ) امروز که بجای خود( می توان صدمه ی بسیار زیاد به صنایع قند و شکر و ایجاد بیکاری در آن بخش صنعت کشور را مشاهده کرد. صدمه ای که به قیمت حمایت از واردکننده های “خودی” قند و شکر ) برای تنها یک نمونه، دفتر آیت الله مکارم شیرازی (و دلال های دیگر بوده است.
همه ی کشورهایی که گذاری سالم تر به مدرنیته کرده اند (چه در غرب و چه در شرق) اغلب در بطنِ مناسباتِ اجتماعیِ خود دیسکورسِ غالبی عمدتاً علمی (دیسکورس بمفهوم گفت و شنودِ انتقادی اندیشمندانه) دارند. دیسکورسِ غالبِ آن جوامع بر اساسِ الهیات و فلسفه و “علوم” انسانی نیست. اگرچه معمولا آنها را نیز در خود دارند چرا که برای هر جامعه ای لازم اند. آنها را درس هم می دهند چون با یکدیگر و با علم مرتبط هستند. اما در چنین جوامعی مدرن، اغلب بینشِ استراتژیک، برنامه ریزی هایِ زیربنایی، سیستمِ آموزشی، تربیتِ کارشناس و تخصیصِ منابع، بهعلاوه ی مشوق ها، اغلب همه و همه در خدمتِ شکل دهی به دیسکورسی علمی (scientific discourse) هستند. برعکس، اکثرِ کشورهایِ سنتی اغلب در دیسکورسِ غالبِ روشنفکری و اجتماعیِ خود کماکان گرفتارِ مباحثِ تاریخی و الهیات و “معجزه” و “عرفان” و مباحثِ مذهبی، و”سیاسی” و فلسفی اند.
Rakhshani, R. A Revolution in Manufacturing. Annual International Manufacturing Engineering Conference Proceedings. Hong Kong. 1986.
امروزه می توان علوم (sciences) را به درختی تشبیه کرد که ریشه در جهانِ طبیعی و در زندگی و هستی دارد. تنه ی آن درخت را فیزیک، شیمی، علوم زمینی (earth sciences) و زیستشناسی (biology) و فن آوری هایِ درهم بسته با آنها می سازند. همه ی شاخه ها، ساقه ها و برگ هایِ آن درخت، یعنی همه ی دیگر علوم و فنون، اغلب از تنه ی چنین درختی بیرون زده اند و مجموعه ی ویژه ای از ترکیبِ آن چهار علم و فن آوری های شان هستند. البته در چنین تمثیلی امروزی، دو درختِ دیگر هم داریم که تنه ی اصلی آنها فلسفه (philosophy) و هنر (arts) است و هریک شاخ و برگِ خود را دارد. البته در مواردی شاخه ها و ساق و برگ های این سه درخت درهم می شوند و گاهی نیز بهم پیوند زده میشوند (برای نمونه روان شناسی که ترکیبِ پیوندیِ ویژه ای از شاخه هایِ دو درختِ فلسفه و علم است.)
به گفته ی قدما: “آب اینجا، نون اینجا، کجا بره بعض اینجا؟”
Government
در پژوهش های قدیمی تر چنین شاخصه ای ، یعنی اقتدار دولتی تمرکزطلب با دسترسی به، برای مثال، منبعی مستقل مانند آب را ، “استبداد آسیایی” Asiatic Despotism می نامیدند.
من در همه جا سعی می کنم که واژه حکومت را بدرستی برای Government بکار بگیرم و از این استفاده نادرستی که حکومت را برای تشکیلات موازی یعنی برای حاکمیت “بیت رهبری نظام نکبت” استفاده می کنند و دولت را برای قوه مجریه و کابینه بکار می گیرند، پرهیز کنم.
Government حکومت است
State دولت است
در دانش ها و مطالعات سیاسی، حکومت بخشی از دولت محسوب می شود. برای نمونه انگلستان دولتی a Stateاست که حکومتی محافظه کار Conservative Governmentدارد.
عواقب فرهنگی چنین نگرشی، کوته بینی و خودکامگی کارگزاران حکومتی است. برای نمونه کاندید ریاست جمهوری می گفت به من رأی بدهید و من به هر نفر ۵۰۰۰۰ تومان پول می دهم (گویی که منابع کشور و ثروت استراتژیک ملی کیسه ی خلیفه است) و یا خودکامه ای دیگر می گفت پول نفت را سر سفره می آورم! این به این مفهوم است که این “نخبه گان” تمرکزطلب اقتدارگرا هنوز حتی تفاوت پول و سرمایه را هم درک نکرده اند.
ضرب المثلی داریم که: “چو فردا شود فکر فردا کنیم” که در مورد آنان مصداق دارد.
در نظام های خودکامه و ناسالم، در اغلبِ موارد، بجایِ تفکیک و توازنِ سه قوه یِ مقننه، قضائیه، و مجریه، که بازسنجی و همسنگی Checks and Balance) ) را تضمین می کند، بیشتر با تفوق و سلطه یِ یکی از سه قوه بر دو دیگر قوه، و یا با مداخله یِ نهادهای فراقانونی و یا موازی روبرو هستیم.
در دوره ی مشروطیت با زیاده روی های قوه ی مقننه روبرو بودیم، در همه ی دوره ی پهلوی ها با خودکامگی و ریخت وپاش های قوه ی مجریه و دربار، و در دوره ی نکبت رژیم ولایت فقیه با ناپاسخگویی و تفوق قوه ی قضائیه روبرو هستیم که هیچ التزامی به رعایت قانون اساسی ندارد و می تواند با مانور بین شعبات فراقانونی (دادگاه ویژه ی روحانیت، مطبوعات، دادگاه انقلاب و غیره) به سادگی نهادی خودکامه و ناپاسخگو باشد.
Guattari, Felix. “Chaosophy. Everybody Wants to be a Fascist.” Pg. 154 – ۱۷۵٫ Semiotexte Publishers, Los Angeles, CA., 2007
آقای حمید صاف دل، رئیس سازمان گسترش صادرات سال ها پیش پس از تقلبات انتخاباتی، در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۸۹ در مصاحبه ای گفتند که صادرات غیرنفتی و گازی کشور (که البته شامل بسیاری مواد معدنی مانند طلا و مس و مواد کانی هم بوده، و نه اینکه کالاهای صنعتی تولید شده باشند) در نه ماهه ی اول سال ۱۳۸۹ برابر با ۱۹.۱۸ میلیارد دلار بوده است. اگر قیمت میانگین هر بشکه ی نفت آن سال را تا آن تاریخ ۷۴ دلار بدانیم و با تولیدی برابر با ۴.۲۵ میلیون بشکه نفت در روز (فروش گاز فعلأ بماند و بشکه ۱۰۰ دلار هم بجای خود) فرض کنیم، کًل این صادرات برابر با حدودا ۶۰ روز تولید نفتی بوده است و حتی بدون صادرات گاز، ۷۸% صادرات نه ماهه ی اول آن سال از نفت بوده است.
اگر را با مگر تزویج کردند از او طفلی برون شد کاشکی نام
خودبینی و خودشیفتگی برخی از قلم زنان “مدرن” و “پسامدرن” ما هم آنچنان کورشان کرده که جایگاه سخن گفتن از “تجدد” و “مدرنیت” را تنها فرصتی برای خودنمایی و خودستایی می دانند.
ضرب المثلی داریم که: “اگر پیه داشتم و پیاز، کماجدان همسایه را هم می گرفتم، یک خورده آرد و نمک قرض می کردم، یک اشکنه ی خوبی می پختم.”
Governmental
درهم کردن مباحث مدرنیسم و مدرنیته (به وسیله میرزابنویس ها) اغلب شدیدا به شناخت ما صدمه زده است. شاید یکی از دلایل علاقه ی سطحی برخی روشنفکران ما به مباحث “پسامدرن” در عدم شناخت و گمگشتگی ما در مورد مسایل مدرن است.
نگاه کنید به ر. رخشانی، “گمگشتگی ها در تلاش های جنبش مدنی”
من کاملا به این آگاه هستم که زبان فارسی در ادبیات از غنای بالایی برخوردار است. واقف بر این هم هستم که کاربرد امثال و حکم، و یا استفاده از شعر در متنی علمی، معمولا بار عاطفی متن را بالا می برد. می دانم سلیقه ای هم هست و اغلب فاقد دقت و وسواس گزاره های علمی است. کاملا آگاه هم هستم که عواملی از این دست در مواردی به پیام اصلی متن اگر صدمه ای نزده باشد، به آن کمکی نیز نکرده است. اما همانگونه که در “عدم بی طرفی” ذکر کردم، گاهی بهترین روش بیان نارضایتی من از کج آموزی های بسیاری از روشنفکران (چه سکولار، چه دینی) نسل من و نسل پیش از من، و سختگیری من بر آنها در کاربرد امثال و حکم ادبیات ماست. مهم این است که این مساله آگاهانه و با کنترل صورت پذیرفته باشد. کاربرد امثال و حکم، استفاده ی هدفمند من از خرد و حکمت کهن است و کاملا با “نقلقولیسم” متفاوت است، و به گفته ی قدیمی ها “در مثل مناقشه نیست“.
منظور شناخت جایگاه مدرن فنی-صنعتی-اقتصادی رشته های کلیدی مان در اقتصاد امروزی این دهکده ی جهانی است.
Bockerstette, J. A. & Shell, R. L. Time Based Manufacturing. McGraw-Hill, Inc. Tokyo, 1993.
به گفته ی قدما: “آنقدر عقب رفت تا از آن طرف پشت بام افتاد.”
فردی هم که فکر می کند می توان جامعه ی صدر اسلام را در ایران امروز پیاده کرد شاید بهتر باشد که (بدون دسترسی به مظاهر مدرن برق، آب تصفیه شده، بهداشت، تلفن، وسایل پخت و پز، خودرو، و غیره) برای چند ماهی در منطقه ای بیابانی بسر برد و یا فرستاده و نگهداری شود.
Habermas, Juergen. Protestbewegungen und Hochschulreform. Suhrkamp: 1970.
Laboy-Nieves, E.N. and Goosen, M.F.A. and Emmanuel, E. Environmental and Human Health: Risk Management in Developing Countries. New York: CRC Press, 2010.
نگاه کنید به سه کتاب خانم توران خمارلو (میرهادی،) “دو گفتار،” “کتاب کار مربی،” و “جستجو در راه ها و روش های تربیت.” دفتر نشر چاپ آتلیه، ۱۳۶۲.
اما شناخت، معنا بخشیدن و تفسیر اَغلب کارِ فرد است در مقامِ عضوِ جامعه و به این جهت ناگزیر دارای ویژگیِ پیوستگیِ تاریخی است. معناهایی که فرد می آفریند اَغلب تنها در بستر تداوم آن سنتِ فرهنگی- تاریخی ای ممکن است که فرد به آن تعلق دارد.
در مقاله نخست که در نشریه فلسفی “خرمگس” بچاپ رسید، شش حوزه کلیدی صنعتی ایران را در حد امکان شناسائی کردم. ر.ک. به
falsafeh.com/kharmagas11/kharmagas_No11.pdf
نگاهی به سالنامه های آماری کشور (بین سالهای ۴۷ تا ۸۸) نشانگر آن است که درآمد نفتی، سال پس از سال، ۷۰ تا ۸۴ درصد بودجه بوده است.
کلی گویی هایی از قبیل آنچه آقای میلانی در کتاب های “هویدا” و “شاه” خود نوشته اند نمایشگر آن اند که ایشان به هیچ وجه با مدرنیته آشنا نیستند. ایشان بینشی آینده نگر هم ندارند و چنین پرسش ها و پژوهش هایی ریشه ای را نمی شناسند. همان گذشته گرایی و “شخصیت پروری” سنتی که جامعه ی ایران مدت ها از آن رنج برده است، دستمایه ی کار ایشان است . “شخصیت پروری” و پوشاندن هاله ی تقدس به افراد٬ تنها و تنها -ـ به طور ناخواسته ـ باعث رشد دیکتاتوری می شود؛ همان دیکتاتوری ای که امروز همه ی ما در مقابل آن قدعلم کرده ایم. متأسفانه این روشنفکر ما هنوز سنتی هستند و به بلوغ مدنی مدرن و گسست از “شخصیت پروری” نرسیده اند.
امروز برای ادامه ی راهی مدرن نیازست که همه ی ما روندی انتقادی را در پیش بگیریم. نگاهی انتقادی به مسیر”شخصیت پرورانه ای” که تاکنون در پیش گرفته ایم٬ و مشخص کردن نقشه ی راهی یعنی پروراندن نوعی چشم انداز اجرایی برای آینده٬ نیازهای امروز ما هستند. فکر می کنم نیچه در جایی حرف خوبی می زند که “همه قدقد می کنند اما کیست که ساکت تخم ها را برای جوجه شدن بپروراند؟”
ethics
اندیشمندان نسل من و نسل پیش از من که اغلب همه ماشاالله! عالم و فیلسوف و هنرمند هستند و نیازی به دوباره آموزی در خود نمی بینند” . این من ام طاووس علیین شده؟”!
واقعیت این است که رهیافت برای هیچ مشکل و مساله ای را نمی توان در همان سطح آگاهی ای (که به وجودآورنده ی مساله بوده است،) و سطح دانشی ای (که مسبب مشکل بوده است) پیدا کرد. بنابراین از اهداف من ارتقای دانش علمی و سطح آگاهی جوانان ایران است. روشنفکران نسل من و نسل پیش از من (که اغلب به وجودآورنده ی مشکل بوده اند،) همه ماشاالله! بر قله های آگاهی علمی و فلسفی و هنری ایستاده اند و معمولا نیازی به ارتقای دانش خود نمی بینند!
https://t.me/natureofscience
قبایل سرخپوستان آمریکایی ضرب المثلی دارند که “آدم هایی را که تظاهر به خواب می کنند، نمی شود بیدار کرد.” تو گویی فریبی که برخی گٔل های سرسبد اندیشمندی جامعه ی ما را ) چه سکولار، چه دینی) خشنود می کند از صد حقیقت برای شان ارزشمندتر است. بنابراین اغلب آگاهانه آن فریب را هرگز زیر پرسش نمی برند یا که چشم خود را بر آن حقایق می بندند. شاید هم برخی از اندیشمندان (چه سکولار و چه دینی) ایرانی چند سالی وقت لازم دارند تا اصولاً مباحثِ این مقالات توسعه من را و همچنین مباحث مطرح شده در کتاب من “گم گشتگی ها: در تلاش های جنبش مدنی “را به نحوی عمیق درک کنند . یعنی سطحی خوانی و مطالعه ی اینترنتی و ژورنالیستی مباحث، اغلب آنچنان تعریف و برداشت هایِ برخی از ما اندیشمندان را سطحی، مکتبی و ایدئولوژیک کرده که دیگر توانایی نو اندیشی و نو نگری (یعنی مدرنیسم) را نداریم. یعنی دیگر ظرفیتِ برداشت هایِ نوین نداریم. اغلب گذشته گرا و سنتی شده ایم. اگرچه معمولا ادعای “تجدد” و “مدرنیت” می کنیم! به گفته ی قدما: “نه می دانیم نه می خواهیم بدانیم .” دور ریختن آموخته های پوسیده و بازنگری به یادگرفته هامان و یادگیری مجدد علم، کار و زحمت و زجر دارد. اغلب ما اندیشمندان آنقدر به تکرار “نقل قول” خو گرفته ایم که ترجیح می دهیم “تظاهر به خواب کنیم” تا زجر اندیشه ی انتقادی و دوباره آموزی علم را بکشیم !
همچنین برخی از اندیشمندان دینی ما تعریف من در آوردی، کوته بینانه و سلیقه مدارانه ای از مدرنیته دارند (مثلا مینی ژوپ، و بدحجابی و غیره) و با مدرنیته دشمنی کور می ورزند. اغلب آنها اصلا اهمیت گذار به مدرنیته را نفهمیده اند. برخی از آنها با عبا و عمامه و نعلین، برق و موبایل و اتومبیل و رادیو و تلویزیون و آب تصفیه شده و هزار مظاهر دیگر مدرنیته را به کار می گیرند، اما باز صحبت از دشمنی با مدرنیته دارند! برای تفهیم مدرنیته به این اندیشمندان دینی، و پیامدهای اجتناب از دست آوردها و مظاهر مدرنیته، لازم است که آنها برای چند ماهی، از چاه آب بکشند، با الاغ در کوره راه ها تردد داشته باشند، از پیه سوز به جای چراغ برق، و برای آشپزی به جای فر گاز از کنده ی هیزم استفاده کنند، با کبوتر نامه بر تماس های خود را بگیرند، از جعبه ی شهرفرنگ برای تفریح استفاده کنند و و و، تا اهمیت گذار به مدرنیته و به کارگیری دست آوردهای آن را درک کنند.
کارهای مارکس و نیچه و هگل و دیگران، شیوه های گوناگون تفکر هستند و هیچ ربطی به راهکارهای ویژه ی توسعه ی جامعه ی امروزی ایران ندارند. آن کارها متدولوژی های متفاوت اندیشیدن هستند. دست کم شایسته تر است بجای برداشت تحت اللفظی و “نقل قولیسم،” روش آنها را بشناسیم.
تناقض بین تکرار (repetition) و نوآوری (innovation) در قلب و مرکزِ مباحثِ مدرنیته و مدرنیسم بوده است. والتر بنیامین (Walter Benjamin) در نقدِ کتابی پیرامونِ اسباب بازی هایِ کودکان بر این باور بود که تکرار یا درخواست برایِ “یک بار دیگر،” (one more time) در قلب و در روح بازی های کودکان است.
(Kinderspielzeug aus alter Zeit by Karl Groeber, 1928)
تکرار، راهی برایِ فرارِ از ترسِ تجربه ی نخستینِ کودک است که شوکِ چنین تجربه ای را در تکرار خود تبدیل به سنتی تجربی می کند. بدین مفهوم و از این دیدگاه سنت را می توان فسیل نوعی ترسی تکراری و کودکانه از نوآوری نامید. اگر یک کودک در تکرار بازی با اسباب بازی ای و یا در تکرار یا در درخواستِ خود برایِ “یک بار دیگر” شنیدنِ قصه ای جدی است، فردِ سنتی در جدیتِ بینشی خود برایِ “یک بار و به طور قطع” دیدنِ مسائل، کودک است.
تکرار ریشه در فقر تجربه (poverty of experience) و در کمبودِ شناختِ پیوستگی ها دارد و به دلیل ترس، نشانی از عدم بلوغ است. نونگری ریشه در بلوغ و تجربه گرایی و در شناخت و در نقدِ سنت دارد.
در حوزه ی مدرنیته هم با چنین تناقضی روبرو هستیم که تکرار و تجدیدِ تولیدِ فنی (technical reproducibility) که در حوزه ی عملیات (operations) حمایت می شود با نوآوری (innovation) که در حوزه ی تولیدِ فرآورده های نوین (new product development) حمایت می شود در تناقض است. در حوزه ی مدرنیسم هم ، تکرار مباحثِ کهنه و تکرار بازی های زبانی، با نونگری به مباحث همواره در تناقض بوده و هست.
Johnson-Roullier, C. E. Reading on the Edge: Exiles, Modernities, and Cultural Transformation in Proust, Joyce and Baldwin. New York: State University of New York Press, 2000.
Reed, T. J. “Goethe”, New York: Oxford University Press, 1984.
برای نمونه شایسته تر آنست ببینیم و بیآموزیم که یک انسانِ مدرنِ بومیِ متخصص (مثلا آنتونیو گائودی Antonio Gaudi’ بارسلونایی و یا ساتیاجیت رای Satyajit Ray بنگالی) چگونه توانستند در عمرِ خود چنین شاهکارهای آرشیتکتیِ مدرن و یا سینمایی مدرن به جای بگذارند. انسان هایی از قبیل اینشتین و پیکاسو و ادیسون که بجای خود. البته ما در اغلبِ موارد پیش از اینکه بومی شویم، یعنی پیش از اینکه از خود و از نیازهای اجرایی امروزی مان و از نیازهای علمی مان فهمی تاریخی )باری آتیه نگر( داشته باشیم، در بسیاری موارد سعی داشته ایم و داریم جهانی شویم یا شاید بیشتر سعی داشته ایم و داریم غربی شویم.
اما اغلب اگر کسی از دنیای پیرامونی (غیر متروپل) در غرب مطرح شده است بدان دلیل بوده است که جهانِ غرب دنبالِ متفکرانِ غیرغربی و بومی می گردد و نه دنبالِ کاریکاتورِ تفکراتِ خودش. غربی ها خودشان به اندازه ی کافی کاریکاتوریست دارند. برای نمونه ببینیم در کانال هایِ تلویزیونی “صد تا یه غازِ” غربی روزی چندتا کاریکاتور-متفکر هست. نگاهی بیندازیم به میان مایگانی زننده و کاریکاتور-متفکرهایِ تعفن آوری که هر روزه کانال هایِ سی.ان.ان و بی.بی.سی و فاکس و صدای آمریکا تولید می کنند. تازه در داخلِ خود هم چنان رقابت هایِ غیراخلاقی و رفتارهای غیرِمدنی با یکدیگر می پرورانند که آدمی شگفت زده می شود.
البته این نکته را هم اضافه کنم که امروزه روز دیگر هیچ تفکری بومی و اقلیمیِ صِرف نیست و حتی نویسنده و شاعر نیز که بناگزیر گرفتارِ حِصارِ زبانِ خویش است و ابلاغِ پیام اش نیاز به واسطه دارد، باز به هر زبان که بنویسد شاعر و نویسنده یِ سراسرِ عالم است، اگر اندیشه ای جهانی برای مطرح کردن داشته باشد. متأسفانه در دنیای مدرن (یا دست کم در ۴۰-۵۰ سال گذشته) ما حتی دو تا اندیشمند و روشنفکر ایرانی (در حوزه های علم، فلسفه یا هنر) که اندیشمندان جهانی به کارهای آنها استناد کنند یا رفرانس دهند نداشته ایم. شایستهتر است ما وضعیت و جایگاه اندیشمندی خود را بشناسیم.
در کتاب “گمگشتگی ها در تلاش های جنبش مدنی” به تفصیل به این مساله پرداخته شد. نگاه کنید به:
Rakhshani, R. “Confoundedness: The Struggles of a Civil Movement.” Createspace, Charleston, South Carolina, 2009.
همه ی سیستم هایِ زنده (از تک سلولی تا پیچیده ترینِ آنها) هم آهنگِ رشدِ (Rate of Growth)خود و هم محدودیتِ رشدِ (Limits of Growth)خود (بدلیل رقابت برای منابعِ محدود) را دارند. اغلب هنگامیکه سیستم ها به محدوده ی میزانِ رشد خود می رسند، در رقابت و تعامل(Competition and Cooperation = Coopetition) و همزیستی، به توسعه ی همگون خویش می پردازند. بدین مفهوم توسعه، فازی تکاملی پس از رشدِ هر سیستم زنده است. سیستم هایِ سرطانی، برعکس، آنهایی هستند که بدونِ گذار به توسعه، رشدی بی رویه (Uncontrolled Growth) دارند. سیستم اقتصادیِ ساخته ی انسان هم از این قاعده مستثنی نیست. هنگامیکه هر حوزه ی اقتصادی (با توجه به منابعِ خود) به حداکثر رشدِ سالم خود رسیده است، نیاز به توسعه دارد و نه رشدِ بیشتر (که اغلب سرطانی و مصنوعی است.) اغلب هم سرطان هنگامی اتفاق می افتد که سیستم ژنتیک در بدن، باعث می شود که سلول ها دیگربار و دیگربار، بدون ارزیابی و وقفه رشد کرده، تقسیم شده و به غده(Tumor) تبدیل شوند. خط مشی های حریصانه ی رشدِ اقتصاد جهانی امروزی، مانند ژن های غده زا (Oncogenes) نقش تسریعکننده ی چرخه ی رشد سرطانی هستند، که سیستمِ ارزیابیِ توسعه ی همگون (بازسنجی و همسنگی Checks and Balances) را دور می زنند. نقد اینگونه خط مشی ها، امروز اقتصادِ پابرهنگی (Barefoot Economics) نامیده می شود.
Max-Neuf, Manfred, A. From the Outside Looking in: Experiences in “Barefoot Economics.” London: Zed Books, 1992.
دلیل پیروزی روحانیت در “استقرار” امروزی رژیم ولایت فقیه هم در داشتن چشم انداز “سیاسی” آنها بود. اما داشتن چشم انداز با پیاده سازی (به ویژه در شرایط انقلابی) متفاوت است. نمی توان هیچ چشم اندازی را یک شبه به اجرا گذاشت. رژیم فعلی (در بسیاری موارد) دقیقا آینه ی همان چشم انداز ” سیاسی” است. کارگزاران امروزی را حدود ۲۵-۳۰ سال طول کشید تا آن چشم انداز را گام به گام (در تعامل با برخی از اندیشمندان و تاریک اندیشان جریانات گوناگون) پیاده سازی کنند.
اگر برخی از اندیشمندان (چه دینی و چه سکولار) هنوز این را درک نکرده اند، یا مشکل از آنهاست یا اینکه از عدم درک پیشین خویش و از رفتارهای خود که گام به گام با چشمانداز کارگزاران امروزی رژیم همخوانی داشت خجول هستند و “تظاهر به خواب” می کنند. کافی ست اندیشمندان (چه دینی و چه سکولار) به گفته ها و عملکردهای گام به گام کارگزاران رژیم فعلی از بدو انقلاب تاکنون و همچنین به رفتارهای آنزمان خود نگاهی بیاندازند.
نام جریانات (موافق و مخالف) و برخی از اندیشمندان “آتوریته پرور و تاریک اندیش” که در پندار و کردار گام به گام به شکل گیری شرایط اقتدارگرایانه ی فعلی سویه داده اند مشخص است – برخی از آنان اکنون گوشه ی عزلت گزیده اند، تعدادی (موافق و مخالف) با مردم ایران همدردی می کنند و برخی نیز بر خر مراد سوار هستند. با دسته ی آخری کاری نیست اما هم دردان امروز ما، از پندار “شخصیت پرست ” و بسیاری از کردارها و رفتارهای “آتوریته پرور” نادرستی که بر آن صحه گذاشتند، می بایست استغفار کرده و رفتار خود را نقد کنند. مسلما نقد آنان از کردار پیشین خویشتن مورد قبول مردم قرار خواهد گرفت.
در عین حال دریایی از تجربیات مربوط به مبارزات آزادی خواهانه و تلاش های دموکراتیک و عدالت طلبانه نزد ماست. از انقلاب مشروطه تاکنون، راه زیادی پیموده ایم . اگرچه با ناکامی های بعضاً بزرگی نیز مواجه شده ایم اما به تدریج و سرانجام یاد گرفته ایم که تنها با نگرش انسانی، استقلال تفکر، پرهیز از “شخصیت پرستی، “احترام به فردیت آدمی، منشی درست، پرهیز از “توده”ستایی و پرهیز از فقرستایی، و با روشی اخلاقی در پی تحقق رویاهای خویش باشیم. چنین بینش و منشی، برای استقرار و همه جاگیر شدن، نیاز به زمان دارد. مهم آن است که روند امور به آن سمت باشد یعنی بینشی استراتژیک و چشم اندازی روشن داشته باشیم.
علم (science) تعریف ویژه و مختص خود را دارد و دو وجه مشخص از ارکان اصلی علم ” اسناد، گواه ها و شواهد تجدیدپذیر“ (reproducible evidence) و “آزمون پذیری مستقل ” (independent testability) هستند که همه ی علوم ) از قبیل فیزیک، شیمی، زیست شناسی و علوم زمینی earth sciences) دارند.
همانگونه که در جدول بالا ذکر کردم، در پژوهش های دنیای مدرن، توسعه ی (اقتصادی) پایدار یا همگون، اغلب در پاسخگویی همزمان به شش نیاز تعریف می شود که به قرار زیر هستند:
۱- تفکر آینده نگر سیستمی با بینشی استراتژیک ( پیرامون آنچه در آینده، در حوزه هایی کلیدی، می خواهیم باشیم یا بشویم ،) ۲- برنامه ریزی درازمدت زیربنایی، ۳- تخصیص هدفمند و همگون منابع (انسانی، مالی، طبیعی، فنی و غیره) در حوزه های کلیدی، ۴- کارشناسی فنی و تخصص علمی، ۵- برنامه های آموزشی و کارآموزانه در همان حوزه های کلیدی، و بالاخره ۶- مشوق های مالی و غیر مالی.
برای آشنایی بنیادین با پایه های علم و تخصص های فنی و ابزارهای آن، به مجموعه مقالات و فایل های صوتی من مراجعه فرمائید:
https://www.linkedin.com/in/raymond-rakhshani-16628a5/detail/recent-activity/shares/
نگاه کنید به: “مدیریت منابع انسانی” دکتر اسفندیار سعادت، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها، چاپ نهم، ۱۳۸۴.
در این مجموعه مقالات ، هرجا که به تخصص اشاره دارم منظور تخصص اجرایی و علمی است و اینگونه تخصص از تفکر “خبره سالارانه” و شیوه ی رفتار “خبره گرا” که ریشه در سنت افلاطونی دارد کاملا متفاوت است. در جامعه های مدرن که بسیاری تصمیم های همگانی با تکیه بر پژوهش های علمی گرفته می شود، استفاده از متخصص به معنای آن است که فرد یا سازمان یا هر بنیادی، با آگاهی بر بی دانشی خود در امور اجرایی، به حکم عقل، آتوریته ی کارشناسان را برای مسایل اجرایی می پذیرد. به گفته ی قدما: “کاری که چشم می کند ابرو نمی کند.”
به گفته ی سعدی : که سفله خداوند هستی مباد جوانمرد را تنگدستی مباد
Akkemik, K.A. Industrial Development in East Asia: A Comparative Look at Japan, Korea, Taiwan and Singapore (Economic Development and Growth). Singapore: World Scientific Publishing Company Ltd., 2009.
Dreze, J. and Sen, A. India: Development and Participation. Oxford: Oxford University Press, 2002.
Kohama, Hirohisa. Industrial Development in Postwar Japan (Explorations in Economic History.) London: Routledge, Taylor & Francis Group, 2007.
Yoo, Jungho, “Neoclassical versus Revisionist View of Korean Economic Growth,” Development Discussion Paper No.588, Harvard Institute for International Development, 1997
Cummings, T.G. and Worley, C.G. Organization Development and Change. Mason, OH: South-Western Cengage Learning, 2009.
Lee, S.K. and Goh, C.B., and Fredriksen, B. Toward a Better Future: Education and Training for Economic Development in Singapore since 1965. The International Bank for Reconstruction and Development, 2008.
Yusuf, S. and Nabeshima, K. Tiger Economies Under Threat: A Comparative Analysis of Malaysia’s Industrial Prospects and Policy Options. Washington, DC: The World Bank, 2009.
Shouse, R.C. Leadership in Taiwan Schools. London: Verso, 2010.
Cosslett, Tuyet, L. and Cosslett, Patrick, D. Sustainable Development of Rice and Water Resources in Mainland Southeast Asia and Mekong River Basin. Springer, 2017.
Professors Deming and Juron
Pekkanen, Robert. Japan’s Dual Civil Society: Members Without Advocates. Stanford University Press, 2006.
تمدن و فن آوری و علم از ملتی به ملتی و از عصری به عصری دیگر منتقل شده و تکامل آن در پرتو همین انتقال صورت گرفته است. هر ملتی یا هر عصری هم رنگ فکر و فرهنگ خود را بر آنچه از دیگران اقتباس کرده است، بخشیده و در نتیجه تمدن های گوناگون و متنوع پدید گردیده است. هیچوقت نقص ملتی نیست که از فکر و روش و تمدن ملتی دیگر استفاضه و اقتباس کند، به شرط اینکه با تفکری سیستمی و ریشه ای معرفت و بینش ملی را بکار بندد و به عناصر و فکر و روش مقتبسه، رنگ فکر و ذوق خود را ببخشد، یعنی آنچه کسب کرده است در خود برده، هضم کند و بعد با فکر و خلاقیت ملی و نیازهایِ کلیدی علمی و صنعتی روزِ خود ممزوج نموده، عناصر جدیدی را در تمدن ببارآورد و نه اینکه کاریکاتور تمدن دیگری شود. قدیمی ها می گفتند: “کلاغه آمد راه رفتن کبک را یاد بگیره، راه رفتن خودش هم یادش رفت.”
Kamau, Macharia, and Chasek, Pamela, and O’Connor, David. Transforming Multilateral Diplomacy: The Inside Story of the Sustainable Development Goals. Routledge, 2018.
ضرب المثلی داریم که “نکرده کار، نبر به کار” یعنی نباید کار را به کسی که از آن بی اطلاع است سپرد. اسکندر را گفته اند پس از فتح ایران از ارسطو دستور نگهداری آن طلبید و ارسطو برای اش نوشت “کارهای بزرگ را به افراد پست بسپار و بزرگان را به کارهای حقیر بگمار، که چنان آشفته و بی سامان شود که کسی قادر به طغیان نمی گردد. ”
brain drain
Smith, B.M. The Role of Expertise. New York: Phi Delta Kappa Inc. Distributed by Thomas Gale, 2006.
که به گفته ی خاقانی: “مستان شبانه اند اما صاحب خبران صبحگاه اند.”
البته این مسلم است که از دست آوردهای نظری در چند دهه ی اخیر، برداشت و برخورد چندرشته ای (multi & interdisciplinary approach)بوده است که مرزبندی های کهنه ی دانشگاهی را تغییر داده است. اما هم زمان با این تحول، برای جلوگیری از پراکنده گویی و کلی گویی (که اغلب به بهانه ی برخوردِ چندرشته ای اتفاق می افتد،) ابتدا بساکن شناختِ متدولوژی و شناختِ روشِ علمی و تخصصی در یکی از حوزه های (علمی، فلسفی، هنری، سیاسی و اجتماعی) ضروری تشخیص داده شده است.
این بدین معناست که نخست و حداقل شایسته تر است در یکی از نحله های اصلیِ فکری تخصص داشت یعنی اول تعریفِ تخصصی موضوع را شناخت، سخنی کارشناسانه برای گفتن داشت و روشِ صحیحِ علمی پژوهش در آن حوزه ی تخصصی را دانست. سپس از درون آن حوزه ی تخصصی اغلب بحث را بسط و گسترش داد و با برخوردی چندرشته ای، هرچه دقیق تر و ریشه ای تر، تعریفی جامع تر از مبحثِ موردِ نظر را ارائه داد .
من امروز بیش از هر زمانی نقد را میان و به همه ی نیروهای اندیشمندی مان ممکن می بینم. فکر می کنم جامعه ی ما آن قدر بالغ شده است که معمولا با همه ی وجود درک می کند نقد مستقیم برخی از گٔل هایِ سرسبدِ اندیشمندی مان) چه سکولار، چه دینی (به معنای تخریب و تخطئه نیست. امروز بیش از هر زمانی می دانم که شایسته تر است ضمن نقد دیگری یا حتی پیش از نقد دیگران، خود را نقد کنیم. به این ترتیب به شعور عمومی احترام بگذاریم و بپذیریم که در نهایت این آحاد شهروندان اند که از مطالعه و ارزیابی نقدهای گوناگون راه مناسب تر را انتخاب می کنند.
اما کار پر زحمتی داریم، چون متأسفانه ما بدلیلِ دهه ها تربیت و آموزشِ نادرست، و بدلیلِ بدآموزی های بسیاری از گٔل هایِ سرسبدِ اندیشمندی مان ، و همچنین بدلیلِ باورهایی جزمی که سال ها در ما ریشه داده است، معمولا روادار (tolerant) نیستیم. تعریف و برداشتِ متفاوت را تحمل نمی کنیم حتی اگر سخنی حق باشد، نقد که بماند. برداشت هایِ سطحی و اینترنتی هم که در سال های اخیر اغلب همه را “دانشمند” کرده، در این مورد بی تاثیر نبوده اند. ما معمولا حتی در سطحِ برخی از گٔل هایِ سرسبدِ )چه سکولار، چه دینی (اندیشمندی مان ، فردی را که تحلیلِ متفاوتی از “وضعیتِ موجود” و “هر آنچه هست” دارد تحمل نمی کنیم. با دشنام و تهمت و ترورِ شخصیت اغلب حسابِ او را می رسیم. بسیاری از ما معمولا فردی را که نقدهای اش یا ارزیابی اش یا تعریف اش (اگر هم علمی و حق ( با مذاقِ ما سازگار نباشد، تحمل نمی کنیم. معمولا سریع وصله ای به او می چسبانیم. برخی از گٔل هایِ سرسبدِ اندیشمندی مان اغلب چنین کسانی را در “محافلِ خودی” راه نمی دهند چه برسد به بقیه. معمولا نخست آنها را نادیده می گیرند، اگرهم قادر باشند سپس مسخره شان می کنند. اغلب در محافل و رسانه های حقیر خود هم آنها را “مطرح” نمی کنند. قدیمی ها می گفتند: “زبان شان درد می آید“. برخی از اندیشمندان معمولا کسانی که مطالباتِ متفاوتی را تعقیب کنند، اغلب تحمل نمی کنند. البته وای به روزگارِ افرادی که فکر می کنند که شاید بسیاری از گل هایِ سرسبدِ اندیشمندی مان هم بهتر باشد که “در اکثر قریب به اتفاق یادگرفته هاشان بازنگری کنند و آنها را دوباره بیآموزند.”
برای نمونهی نیاز به دوبارهآموزی برای برخی از گٔلهایِ سرسبدِ اندیشمندی مان ، مثلا آقای خاتمی، رئیس جمهور اسبق ایران اخیرا مینویسند که: “همه میدانیم که اصطلاح “رفرم” و “اصلاح دینی” در غرب مدرن جایگاه مهمی دارد که به نظر بسیاری از جامعهشناسان و فیلسوفان اجتماعی(!) منشاء اصلی دنیای جدید یا دست کم از مهمترین عوامل پیدایش(!) آن است. “( تاکید و شگفتی(!)از من است).
ابدا چنین نیست. در واقع این پیدایش علم و فن و ابزار جدید و صنعت و ظهور دنیای جدید بوده که لزوم “رفرم” و “اصلاح دینی” را موجب شده و نه برعکس! با قبول مشاهده و آزمون مستقل پدیدههاست (نگرش علمی) که نگرش کهنهی دینی و فلسفی (قیاس و ذهنیگرایی و جزماندیشی) به چالش گرفته شد و نه برعکس! تحولات علمی و صنعتی و فنی و پیدایش دنیای جدید لزوم “رفرم” و “اصلاح دینی” را موجب شد و نه بر عکس ! ذهنیگرایی تا چه اندازه؟ بدآموزی تا چند؟!
دیگر اینکه امروز بیش از هر زمانی فکر میکنم آنچه را که ما پیش چشمان خود میبینیم، اغلب برآیند و محصول فرآیندی) و نه مکانیکی ( تفکرات اقتدارگرا و بدآموزیها و رفتارهای نادرست و تمرکزطلب بسیاری از اندیشمندان نسل من و نسل پیش از من است و مرا بر ایشان امیدی نیست. امید من به نسل جوانیست که هر روزه در پندار و کردار و در آموزش خویش، معمولا رابطهی خود با دیگری را و با یکدیگر را و اغلب رابطهی خود با جامعه و با اقتصاد را تغییر میدهد. نسلی که به نحوی ریشهای و درست، معمولا در عمل مفهوم قدرت سیاسی (دولت) را دگرگون میکند.
همانطور که اشاره شد اغلب بدلیلِ دههها تربیت نادرست و بدآموزیهای بسیاری از اندیشمندان نسل من و نسل پیش از من، گویی همه باید” یک چیز “بگویند “! وحدتِ کلمه؟”! و البته معمولا آن وحدت و چیز و کلمه را هم، در بدآموزیهای برخی از “گلهای سرسبدمان، “”من/ما” مشخص میکنیم که چیست؟!
همانگونه که در جدول بالا ذکر کردم، در پژوهش های دنیای مدرن، توسعه ی (اقتصادی) پایدار یا همگون، اغلب در پاسخگویی همزمان به شش نیاز تعریف می شود که به قرار زیر هستند:
۱- تفکر آینده نگر سیستمی با بینشی استراتژیک ( پیرامون آنچه در آینده، در حوزه هایی کلیدی، می خواهیم باشیم یا بشویم ،) ۲- برنامه ریزی درازمدت زیربنایی، ۳- تخصیص هدفمند و همگون منابع (انسانی، مالی، طبیعی، فنی و غیره) در حوزه های کلیدی، ۴- کارشناسی فنی و تخصص علمی، ۵- برنامه های آموزشی و کارآموزانه در همان حوزه های کلیدی، و بالاخره ۶- مشوق های مالی و غیر مالی.
برای آشنایی بنیادین با پایه های علم و تخصص های فنی و ابزارهای آن، به مجموعه مقالات و فایل های صوتی من مراجعه فرمائید:
https://www.linkedin.com/in/raymond-rakhshani-16628a5/detail/recent-activity/shares/
https://www.linkedin.com/in/raymond-rakhshani-16628a5/detail/recent-activity/shares/