ویدئو/ هیلا صدیقی: از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست

جمعه, 5ام اردیبهشت, 1399
اندازه قلم متن

از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست / انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند / با پرچم بی رنگ بر این خانه نشستند پا از قدم مردم این شهر گرفتند / رای و نفس و حق، همه با قهر گرفتند شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند / با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند با دست تبر سینه این باغ دریدند / مرغان امید از سر هر شاخه پریدند بردند از این خاک مصیبت زده نعمت / این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند / یک باغ پر از آفت و بیمار به جاماند از طایفه رستم و سهراب و سیاوش / هیهات که صد مرد عزادار به جا ماند از مملکت فلسفه و شعر و شریعت / جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند دادیم شعار وطنی و نشینیدند / آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند دیروز تفنگی به هر آینه سپردند / صد ها گل نشکفته سر حادثه بردند خونپاره و خون بود و شب و درد مداوم / با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم آن دسته که ماندند از ان قافله ها دور / فرداش از این معرکه بردند غنایم امروز تفنگ پدری را در خانه / بر سینه فرزند گرفتند نشانه از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر/ تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر، فرسود هوای وطن از بوی خیانت / از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت این قوم نکردند به ناموس برادر / امروز نگاهی که به چشمان امانت غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد / از جنس درخت است ولی ریشه ندارد هر چند که باغ از غم پاییز تکیده / از خون جوانان وطن لاله دمیده صد گل به چمن، در قدم باد بهاران / میروید و صد بوسه دهد بر لب باران ققنوس به پاخیزد و باجان هزاره / پر میکشد از این قفس خون و شراره با برف زمین آب شود ظلم و قصاوت / فرداش ببینند که سبز است دوباره
شعر از هیلا صدیقی

به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.